ثریا ایرانمنش " لب پرچین "/
اسپانیا !
ساقیا ! فصل گل آمد می گلفام تو ؟
آب تو آتش تو پخته تو خام تو کو ؟
گفته بودی بسرت ایم اگر جان بدهی
خط تو نامه توپیک تو پیغام تو کو ؟
؟
روز گذشته درهوای دلپذیر بیست وچهار درجه گردشی در شهر داشتیم ! شهری که دیگرنمیشناختم ناگهان ـآن دهکده کوچک تبدیل به یک شهر بزرگ نا مانوس با هجوم آپارتمانها وکشتی ها واتومبلهای وکافه رستورانها ومردم بیخیال شده بود ! نه دیگرآرمشی درآن شهر یا دران دهکده کوچک دیده نمیشد همه جا بهم اتصال پیدا کرده بود قطار سریع السیر تازه و اتومبیلهای روباز آخرین مدل مرا بیاد بورلی هیلز ونوکیسه های آنجا میانداخت پارکهای جدیدی باز شده با اسباب بازیها برای افراد مسن وکودکان !در یک قهوه خانه نشستیم تا چایی بنوشیم لیمورا درون قوری چای انداخته بود ! همهمه وشلوغی هرکسی صندلی را بر میداشت وجایی که میل داشت مینشست واز همه بد تر دود سیگار که داشت مرا خفه میکرد.
نه همان دهکده بالای تپه خودم خوب است آرام است وبیصدا با شیشه های دوبل تنها رفت وآمد چند اتومبیل ویا سر وصدای بچه های مدرسه ویا پارک است که آنها هم شادی افریند نه صدای غرش قطار هست ونه غرش هواپیما یا جت های شخصی وهلیکوپتر ها !!!
در آن شهر دیگر خبر ا زآوای خروشان نبود تنها طو.طیان سفر کرده از راه دور که جارا برای گنجشگان تنگ کرده ودانه های آنهارا میربودند وروی درختان نخل غلغله را ه انداخته وجودشانرا اعلام میداشتند از گذشتگان کسی درخیابان دیده نمیشد همه درکوچه های تیره تنهایی خود بسر میبردند وچه شهری چه غروب غم انگیزی را اعلام میداشت .
شهری گناه آلود شهر شرابهای سرخ گذشته با میگوهای سرخ شده حال تنها بوی ماهی سوخته وروغن داغ به مشام میرسید شهر گذشته ها شهر کوچک حافظه من حال تبدیل به یک شهر بزرگ سنگی شده بود به همراه پلهای آهنی شبیه پلهای امریکایی ! پل های سست ومقوایی بر فراز رودخانه بی آب شهر درختان بی ثمر میعادگاه لاشه ها وپرندگان ناشناس شهری که گاه گاهی خورشید پنهانی از پشت ساختمانهای بلند در شیشه های براق ویا سینی براق گارسنها میدرخشید .
ونگاه خسته من صائقه وار به دنبال روزهای گذشته بود وواژه های سبکی که بین ما آدمهای ساختگی رد وبدل میشد .
از آن شهر که اگر از فراز باو مینگری تنها یک مرداب راکد که سقوط سنگها و لاشه ها امواج دریا را تکرار میکند . شهر خاطره های تلخ وشیرین شهر دلبستگیها که شبیه زادگاهم بود وامروز گم شد.ه بود .
دیگر از آن سنگفرشهای کهنسال خبری نبود کوچه های آبرو باخته ومردان وزنان خود فروش در بوسه های هوایی وگم شده رسوب میخواران شهری که قصه ها ازمن داشت ونشانی گرانبها ار باختن زندگیم امروز بازیچه دست میخواران وبت پرستان وکبوترو پرستو ! بازان شده بود .
این شهر نیز گم شد .تنها یک خاطره برجای ماند .ث
بخت ودولت به کار دانی نیست
حز به تایید حکم آسمانی نیست
افتاده است درجهان بسیار
بی نمیز ارجمند وعاقل خوار ....." سعدی "
پایان
ثریا ایرانمنش / 3 فوریه 2020 میلادی برابر با 14 بهمن ماه 1398 خورشیدی / اسپانیا !