دوشنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۹۸

بهاران میرسد

ثریا ایرانمنش " لب پرچین "/
اسپانیا !

ساقیا ! فصل گل  آمد  می گلفام تو ؟
آب تو  آتش تو پخته تو خام تو کو ؟

گفته بودی بسرت ایم اگر جان بدهی 
خط تو  نامه توپیک تو پیغام تو کو ؟
؟
روز گذشته درهوای  دلپذیر  بیست وچهار درجه  گردشی در شهر داشتیم ! شهری که دیگرنمیشناختم ناگهان ـآن دهکده کوچک تبدیل به یک شهر بزرگ نا مانوس با هجوم آپارتمانها وکشتی ها واتومبلهای  وکافه رستورانها ومردم بیخیال شده بود ! نه دیگرآرمشی  درآن شهر یا دران دهکده کوچک دیده نمیشد همه جا بهم اتصال پیدا کرده بود قطار سریع السیر تازه و اتومبیلهای روباز آخرین مدل مرا بیاد بورلی هیلز ونوکیسه های آنجا میانداخت پارکهای جدیدی  باز شده با اسباب بازیها برای افراد مسن وکودکان !در یک قهوه خانه  نشستیم تا چایی بنوشیم لیمورا درون قوری چای انداخته بود !  همهمه وشلوغی هرکسی صندلی را بر میداشت  وجایی که میل داشت مینشست واز همه بد تر دود سیگار که داشت مرا خفه میکرد.
نه همان  دهکده بالای تپه خودم خوب است آرام است  وبیصدا  با شیشه های دوبل  تنها رفت وآمد چند اتومبیل  ویا سر وصدای بچه های مدرسه ویا پارک است که آنها هم شادی افریند  نه صدای غرش قطار هست ونه  غرش  هواپیما یا جت های شخصی وهلیکوپتر ها !!!

در آن شهر دیگر خبر  ا زآوای خروشان نبود تنها طو.طیان  سفر کرده از راه دور که جارا برای گنجشگان تنگ کرده ودانه های آنهارا میربودند وروی درختان نخل غلغله را ه انداخته وجودشانرا اعلام میداشتند  از گذشتگان کسی درخیابان دیده نمیشد  همه درکوچه های تیره تنهایی خود بسر میبردند  وچه شهری چه غروب غم انگیزی را اعلام میداشت .

شهری گناه آلود  شهر شرابهای سرخ گذشته  با میگوهای سرخ شده حال تنها بوی ماهی سوخته وروغن داغ  به مشام میرسید  شهر گذشته ها  شهر کوچک حافظه من  حال تبدیل به یک شهر  بزرگ سنگی شده بود به همراه پلهای  آهنی شبیه پلهای  امریکایی !  پل های سست ومقوایی  بر فراز رودخانه بی آب  شهر درختان بی ثمر  میعادگاه لاشه ها وپرندگان ناشناس  شهری که گاه گاهی خورشید پنهانی از پشت ساختمانهای بلند  در شیشه های براق ویا سینی   براق  گارسنها میدرخشید .
ونگاه  خسته من  صائقه  وار به دنبال  روزهای گذشته بود  وواژه های سبکی که بین ما  آدمهای  ساختگی رد وبدل میشد .

از آن شهر که اگر از فراز باو مینگری  تنها یک مرداب  راکد  که سقوط سنگها و لاشه ها  امواج دریا را تکرار میکند .  شهر خاطره های تلخ وشیرین  شهر دلبستگیها که شبیه زادگاهم بود وامروز گم شد.ه بود .
دیگر از آن سنگفرشهای  کهنسال خبری نبود  کوچه های آبرو باخته  ومردان وزنان خود فروش  در بوسه های هوایی وگم شده  رسوب میخواران  شهری که قصه ها ازمن داشت  ونشانی گرانبها ار باختن زندگیم  امروز بازیچه دست میخواران  وبت پرستان وکبوترو پرستو ! بازان شده بود .
این شهر نیز گم شد .تنها یک خاطره برجای ماند .ث

بخت ودولت به کار دانی نیست 
حز به تایید حکم  آسمانی نیست 
افتاده است درجهان  بسیار 
بی نمیز ارجمند  وعاقل خوار ....." سعدی " 
پایان 
ثریا ایرانمنش / 3 فوریه 2020 میلادی برابر با 14 بهمن ماه 1398 خورشیدی / اسپانیا !

یکشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۹۸

غزبت تنهایی

ثریا ایرانمنش "لب پرچین " .
اسپانیا!
-----------------------------
بلاک شده بودم !!!!!
هنوز هم امید ندارم این صفحه جدید بتواند به دست کسی برد همه راهها به رویم بسته شد ! چرا حقیقت را نوشتم ؟!.
حافظا تکیه بر ایام چو سهو است وخطا 
من چرا عشرت امروز به فردا فکنم ؟

همان به که برگردم به میان کتابهای ورق ورق شده ودرهم  وهمان به که تکیه به عشرت امروز کنم وبگویم " بمن چه مربوط است منکه دخالتی نه درانقلاب ونه شورش ونه کارهای شما نداشتم  راه خودمرا میرفتم وسنگ پاره وکلوخهایی را که بسویم پرتاب میشد حمع میکردم که   امروز کوهی از اندوه شده وخواب شیرین شب را ازمن گرفته است .
اگر بیرون امدم هنوز خبری از انقلاب نبود بگوشه ای پناه بردم که دست هیچکس بمن نرسد متاسقانه دست همه بمن رسید وخانه را اززیر پاهایم کشیدند وبردند وخوردند حال دراین چهار گوشه یخ بسته کچی تنها ازادی من  گردشی دورهمان اطاقم میباشد بیرون حق حرف زدن ندارم چرا که دیوار موش دارد وموش گوش دارد  روزگذشته دیدم درون اسانسور تک نفری هم دوربین کار گذاشته اند! هشت دروبین دراین بلوک که تنها چهار خانوار درآن زندگی میکنند  بر روی دیوار نیز تابلوی بزرگی خودنمایی میکند که " بلی اینجا ما هستیم ؟!بنا بر این تنها به تماشای جناب  اجل مجلس نشین حزب ووکس نشستم که تازه دارند تمرین تیر اندازی میکنند ؟! حالشان خیلی خوب است وسالی چند میلیون دلار  کفایت اینرا میکند که اتومبیلهای ضد گلوله وباد گارد  داشته باشند هم برای خود وهم برای عیال مربوطه  ( خداوند سایه  گروهک مجاهدین " را از سزشان کم نکند  با اعانه های مردم ؟!!!!  این بچه هارا بزرگ میکنند ؟! حال من باید با ترس ولرز اطرافم را بپایم که مبادا کش جورابم در رفته باشد ومبادا تیری از غیب بسویم پرتاب شود آهسته میروم وآهسته میایم تا گربه نره شاخم نزند .
هنگامیکه در میان  کتب اشعار م سیر میکنم  وبه  مقام  حافظ بزرگوار میرسم  اورا موجودی فهمیده  حساس  که بواسطه اندیشه های  بلند وناساز  جامعه  فرو افناده درتنهایی  ودجار وحشت  شده بود  دچار غربتی  نا گفتنی  مسافری گمشده  که تا چشم کار میکرد  جزبیابان چیزی نمیدید غربت هولناک تنهایی در میان اقوام / دوستان / وهموطنان  / که دچار بیکسی کامل شده بود.
من نیز  امروز احساس میکنم که پر تنها مانده ام حساسیت شدید به زیبایی وعشق  وخوشی های زندگی  که امروز بیرنگ  شده اند  ومحرومیت از همه مواهب هستی  که چرا راه خود فروش را نه میدانم ونه میلی بیاد گرفتن آن دارم .
اولین روزی که پای باین سر زمین گذاشتم تنها یک دهکده کوچک بود وپناهگاه من  چند هموطن که از سراسر ایران با نامهای عوضی وفامیلهای عوضی اطرافم را گرفتند ودیدند که من " خودی " نیستم  پرسیدند که ایا از پشت کوه آمده ای ؟ گفتم نه  از دو سر زمین متمدن که یکی در زیر تمدنهای فراموش دشه اش گم شد ودیگری تازه داشت راه تمدن را فرا میگرفت اما اول بایدسر زمینهای دیگررا چپاول میکرد تا کاخ سلطنتی ابدی بماند . پشت کوه  جایی است که شمارا پرورانده وخودم را کنار کشیدم باز این حافظ بود که درکنارم نشت وبمن گفت :
شراب وعیش چیست کار بی بنیاد 
زدیم بر صف رندان هرآنچه بادا باد 
گره زدل بگشا وز سپهر یاد مکن 
که فکر هیچ مهنس چنین گره نگشاد
ز انقلاب زمانه عحب مدارکه چرخ 
از این فسانه  هزاران  هزار  دارد فریاد

وفریادم را درگلویم خاموش ساختم .ث

ثریا ایرانمنش / 2 فوریه 2020  میلادی برابر با 13 دیماه 1398 خورشیدی !
" توضیح" عکس ضمیمه  تابلوی نقاشی است که پسرم برای تولدم داد نقاشی کنند وچه زیبا هم نقاش تصویررا آفرید !!"

جمعه، بهمن ۱۱، ۱۳۹۸

نفس آخر

ثریا ایرانمنش "لب پرچین"/
اسپانیا !
------------------------
ابر ها چون دودی که از روی یک حریق بر میخیزند شتابان  میروند ماه گذشته وهفته های گذشته پر ویرانی ببار آورده واز خود تنها گل ولای بجای گذاشتند ویرانی - مانند مردان امروز سیاست ما که مانند یک ابر  یک سایه برروی اسمان پدیدار میشوند ومقداری لجن وگل ولای از خود بجای گذاشته وسپس میروند اکثر آنها  فرزندان  انقلابند / فرزندان شورش ودرهمان گودال بزرگ شده اند با خواندن چند جزوه حوزه ای ویا چند کتاب و راهنمایی های بی پایه واساس اینترنتی  خودرا صاحب کمال میدانند ومدتی  روی اب مانند یک حباب باد میشوند وسپس میترکند  عده ای نیز بمیل وخواسته خود تاریخ مارا تاریخ سر زمین مارا تحریف کرده وازخو د افسانه ها  میسازند .
امروز جنگلهای تاریک وپنهان که روزی غرق تارییکی وپنهان بودند بمدد مردان  متدین امروزی غرق آتش شده اند وکوهها فرو میریزند ودشتها خالی ازسبزه وگل تنها خاکی از خود بجای میگذارند گلها درگلخانه ها محبوسند وبرای آوردن یک باغچه زیبا درخانه  باید از کاغذ رنگی ورنگ مداد و غیره کمک گرفت / 
گلها درون فریزرها یخ بسته اند  وما همه خاموش  در چمنزارهای بی علف  ونمناک با انبوه جانوران وبیماری ها راهی باریک را جستجو کرده ومیرویم  گرگهای مهاجر در زیر درختان کمین کرده اند باید مواظب پنجه های خون الود آنها باشیم .
نفسهارا درسینه حبس کرده وآهسته گام برمیداریم از هر سو مورد حمله  ودرمیان خطر ها ایستاده ایم کسی چه میداند ویا می داند نمیخواهد بداند که برسر انسان ازاد چه آمد ؟.
شبهارا به صبح میرسانیم بی امید از جای بر میخیزیم وبی امید میخوابیم تصویرها درقابهای رنگا رنگ بما دهن کجی میکنند ومارا به مبارزه میلطبد  اما دیگر مبارزه ای درکار نیست ( دلار) جای همه مبارزاترا گرفته است با خطی باریک ونرمی  وانعطاف همه جا کار میکند حتی روی سنگهای محکم و وغیر قابل نفوذ نیز نفوذ دارد .
چقدر ما تنها مانده ایم وآخرین دلدادگان دیروز  به خانه ابدی خویش باز گشتند وحال درمیان این مردم سرگردان این قوم بیگانه واین موجودات رنگ وارنگ به جویبارهای  خشک وبی اب مینگریم ومیل داریم که به آنها بگوییم روزی رودخانه پر آبی از این راه میگذشت ابی صاف وگوارا همه آنرا مینوشیدند وامروز تبدیل به یک باتلاق خشک وجایگاه جانوران شده اند  . کسی باور ندارد .
چقدر افسرده ام ! دیگر کسی نیست تا بمن بنگرد ویا مرا بشناسد . حتی زنان ومردان سالخورده نیز مرا فراموش کرده اند  مهم نیست . همه روزی گونه های بر آمده وگلگونشان تبدیل به مشتی چروک میشود  چیزی هم از خود بیادگار نگذاشته اند  آمدند نشستند وگفتند ورفتند وکسی جای خالی آنهارا احساس نکرد
 پیشانی خودرا بر تفنگ بی باروت خود فشردند ومیدانستند که دیگر فردایی درانتظارشان نیست .

رو زی که گرگ مزرعه بمن هجوم آوررد تامرا از پای بیافکند تنها یک راهرا انتخاب کردم راهی که باید دیگرانرا نجات بخشم وگرگ را بحال خود رها کنم تا با دردها وزخمهای درونیش درجایی ودرگوشه ای بمیرد  او حتی ذره ای ازخود بیادگار نگذاشت وحتی خاک هم اورا قبول نکرد سر گردان درگوری خفته است  آیا به هنگام مستی وسرخوشی وعیش وعشرت چنین روی را پیش بینیی میکرد؟ حال روی سخنم با شما نیمه مردان وبچه گرگهای زمانه است دیری نخواهد گذشت که سیل همه را خواهد برد وهمه شما مانند تکه سنگهای خرد شده در سر راه سیلاب غلط میخورید زخمی میشوید وسپس جان خواهید داد و.... دنیا شمارا فراموش خواهد کرد همچنانکه نرون را فراموش کرد وتزار وتاییس وچنگیز را .ث
....و... آنروز بر خود لرزیدم 
این خواب !  تعبیری دگرگون داشت 
از پیش میدیدم که در هنگام بیداری 
ویرانه ای  بیگانه  بی بهره از خوررشید !
گسترده  درباران 
ویرانه ای  بیگانه از گل  آشنا تا گل خاک آلود 
آکنده  از موران  واز ماران 
 این پیش بینی   مرا به اضطراب کشانید ......." از کتاب صبح دروغین نادر نادر پور " 
" لب پرچین " ثریا ایرانمنش .
اسپانیا 31 ژانویه 2020 برابر با 11 بهمن ماه 1398 خورشیدی / ماه شوم!

پنجشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۹۸

اهل بزم

ثریا ایرانمنش "لب پرچین " !
---------------------------
دوشم با اهل بزم سر گفتگو نبود
 من درخمار بودم  و می در سبو نبود 
پرسید  در دل تو ندانم چه آرزوست
غافل که دردلم  بجز او آرزو نبود ......." آذر بیگدلی "

با سری شوریده ودلی درمند سر از رویا برداشتم  ودراین فکر بودم " تو درکدام سوی این جهانی  / ای دوست !
دیگر پیام دوستی ترا در هیچ آبگیری نمیتوانم دید ! رو بکدام قبله نماز میگذاری ؟ 
دیگر درفکر آمدنت نیستم ودلی درگرو دمیدنت بر شاخسار ها !
امروز زمین از شکوفه ها خالیست وبجایش سنگریزه  موج میزند  ودیگر نمیتوان به آنها نامی داد.
روزی ترا به ساحل خلوت این دیار خاموشان دعوت کردم  اما میا که دراینجا نیز بجای هر گلی تنها کاکتوسهای خار دار وگل خر زهره میروید  ومن در میدان آزادی خویش که بیشتر از دو متر وسعت ندارد  دور خود میچرخم . نگو چرا دیگر بادهای تبدیل به طوفان شده اند  ومپرس چرا کبوتران همه کرکسند!
تنها بمن بگو که چرا ابرها باران نمیشوند ؟
چرا تنها اشکهای من شکل باران بخود گرفته است .
بمن بگو - کدام نای زن نام مرا  درآن سوی دریاها  با حسرت  فریاد کرد ؟

همه دارایی جوانیم را  امروز به نقد پیری باز خریدم بی آنکه بدانم وبخواهم .
هر شب با طنین گامهای تو بیدار میشدم 
 در لحظه های آمدنت بیخواب میشدم وسکوت دررگهایم مینشست .
صدای رویش برگانرا میشنیدم ورویش زهدان مرغان را 
بمن نگفتی که از کدام تباری  واز کدام دیار 
من از نسل شبانه ام  ومیل داشتم تو از نسل صبحدمان باشی 
من امروز در پشت باد خزانیم وتو دربهار زندگانی 

 شاعری سرود : 
من درزمستانم وتو دربهار 
اگر من یک گام به عقب بردارم وتو  یک گام به جلو 
در تابستانی گرم وطولانی
هردو  بهم خواهیم رسید"  ....    شاندور پتوفی شاعر مجار "
حال باید  خودرا بتو پیوند بزنم تا در بهاری دلپذیر   نشاط زمین را احساس کنیم .
پایان 
ثریا ایرانمنش " لب  پرچین "
 اسپانیا !
30 ژانویه 2020 برابر با 10 بهمن ماه 1398 خورشیدی!



شرمتان باد

ثریا ایرانمنش . " لب پرچین " اسپانیا !
--------------------------------------
این نوشته تنها تقدیم به خود فروشانی است که برای رسیدن به قدرت  حتی از روی خون   بیگناهان  نیز رد میشوند اما جای پاهایشان درتاریخ میماند .
جناب پابلو ایگلسیاس  جنابان  حزب ووکس وحضرت والای سخن گوی پارلمان اسپانیا ! روی سخنم با شماست .
 شما مرا نمیشناسید اما من بقدرت رسانه ها وتبلیغات وسیع مجبورم هر روز با قیافه نحس ونا نجیب شما روبرو شوم .
مطللبی را که روزنامه " ال پاییس"  نوشته وآبروی نداشته شمارا بر باد داد  مرا ودار ساخت که تمام شب نخوابم وصرف نظر از همه به احساس درونی خودم افرین بگویم که چگونه حادثه را قبلا پیش بینی میکند وقبل از وقوع طوفان مرا آگاه میشازد .
حزب تازه رشد کرده مانند قارچی تازه با مردانی شیک وتمیز وریش نمادی از طریق مجاهدین خلق تغذیه شده وبرای به قدرت رسیدن از یک گروه مخوف وتروریست پول دریافت میکرده است .
جناب پا بلو که به زور خودشرا درون دولت انتخابی  جای داد از جمهوری اسلامی خوب تغذیه میشود وایا شما میدانید که این پولها  وجمع آوری اعانه ها از چه طریقی به دست میاید ؟ از به گروگان گرفتن جوانان وطن من وبرای آزادی آنها وپول خون آنها مبالغ گزافی را دریافت کردن که بشما وبه گلوی شما برسانند تا درمواقع خطر از آنها حمایت کنید وپناهشان بدهید.
من پناهنده شما نیستم  وآنچه را که داشتم درطبق اخلاص درون گلوی گرسنه مردم شما ریختم وامروز با آنکه میتوانم کار کنم باز باید درکسوت یک باز نشسته با حقوق اندک زندگیم را بگردانم  برایم هم مهم نیست چی میخورم وچی میپوشم مهم مردم سر زمینم وجوانان وزنان ومردان دربند وبه گروگان گرفته است که شما وهمپالگی های شما از خون آنها تغذیه میکنید  برای رسیدن به قدرت وخرید خانه های چند صد میلیونی وداشتن بادی گارد برای خود واهل بیت تنها از پول خون جوانان ما استفاده میشودو متاسفم برایتان خیلی متاسفم .
سر زمینم را به گروکان گرفته اند ملتی را درون قفس وتنگنای جای داده اند وشما کیف ولذت آنرا روی کشتی های بزرگ خود میبرید با آن سر وزلف و وبا آن ریش وبا آن کراواتهای ابریشمی با فریب دادن مردم آستین  پیراهن را بالا زدن همانند کارگرانی که در کنار بناها گل  لگد مال میکنند شما همه را فرییب دادید ومیدهید  بیهوده نیست که کاتالونیا میل دارد جدا شود  من درکنار آنها خواهم ایستاد .
 متاسفم که باید  باید دراین سرزمین زندگی کنم اگر میتوانستم خودمرا به میان قبیله آدمخواران میانداختم شاید درمیان آنها انسانی نیز پیدا میشد .
نام ننگ شما درتاریخ به بدنامی  نوشته خواهد شد .
 نهان شو  نهان شو   پیدا شو  پیدا شو پیداتر 
زین بیش  رسواتر از رسوا کنم من ترا 
. با نهایت تاسف وتالم  این مطلب را به پایان میبرم . 
ثریا ایرانمنش / 30 ژانویه 2020 میللادی / اسپانیای بیمار /برا بر با 19 بهمن ماه 1398 خوررشیدی !

چهارشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۹۸

حکومت گنده لاتها


ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
--------------------
دیدار این کودک سالخورده را نادیده بگیرید  .
او بوسه برگور خویش میزند نه بر گونه کودکی 

سینه جلو داده پروار با دهانی که مانند بچه های لوس آنرا جمع  وکج وکوله میکند  و باز میشود خبراز معامله قرن میدهد ! 
دیگر نمیتوان حرف زد ناگهان پودر خواهی شد وبه هوا خواهی رفت ویا یک تکه ذغال میان پیاده روها  .
امروز به تصویر خودم در کودکی میاندیشیدم  - هیچ هوس وارزویی نداشتم وهیچ رویایی را درسینه انباشته نمیکردم تنها یک چیز بود که مرا بسوی خود میکشید / یک عروسک چینی با گونه های سرخ ولبانی قرمز پیراهنی از تور وحریز ودستهایش که به دوطرف باز بودند  این عروسک همه هیکلش از چینی ساخته شده بود وقیمتی سنگین داشت در پشت ویترینی در بالاترین نقطه جای داشت ومن درگذرگاهم  هرروزپشت شیشه میایستادم تا   اورا سیر تماشا کنم  واز روی لباسهایش الگو برمیداشتم  وبخانه میامدم ودر هوای او میگریستم .
من اجازه نداشتم که صاحب آن عروسک شوم  بسیار گران قیمت بود  به چشمان او مینگریستم  آه ای چشمان ناشناس و  زیبا آیا تو نیر مرا میبینی ؟ چشمانش ابی بودند با مژگان  بلند موهایش طلایی وبر گرد صورتش ریخته بودند .
روبرویش آینه ای بود که او خودرا درذهن بی تفاوت آن ایینه مینگریست درسکوت ! وما ساکنان کاخ سلطانی تنها باید به جا نمازمان خیره میشدیم  عروسک داشتن گناه بود اجنه پشت سر آنها بود وممکن بود که خانه بزرگ ر ا ویران کنند ویک یک افرادرا بکشند .
سرانجام آنقدر گریستم تا تب کردم ودرمیان تب وهذیان  تنها آن عروسک را میخواستم !!!! وصاحب آن شدم . تنها برای چند روز .
بچه نادان ! تو ؟ واین عروسک ؟ چه غلطها ! عروسک از دستم بیرون کشیده شد ودرمیان زمین واسمان تکه تکه بر زمین افتاد صورت زیبایش شکست چشمانش برای همیشه رویهم افتادند ولباسهایش همه پاره وهیکلش که از چینی ناب بود دو تکه شد . دیگر تکه هارا نمیخواستم  همه آرزویهایم را نیز در کنار او بخاک سپردم ودیگر دنبال هیچ چیز نرفتم  تنها نشستم به تماشا ی ارواحی که از کنارم میگذشتند سجده میکردند وبیخبر از دل سوخته من جشنها بر پا میداشتند حلوا خیرات میکردند . تالار خانه از میهمان موج میزد وعروسک من در آنسوی حیاط زیر خاک خفته بود  او از موج خواهش ها وتمناهای من بیخبر بود .
خانه غرق گناه بود غرق ریا ودروغ بود تنها یک گوشه معبدی بود که عروسک من درآنجا جای داشت  .
صدایی از رادیوی خانه همسایه بلند شد  آواز یک زن بود :
سحرکه از کوه بلند جام طلا سر میزنه 
بیا بریم صحرا که دل بهر صفاش پر میزنه .......

امروز آرزوها شکل دیگری پیدا کرده اند  حال باید گوشمان به نعره بلند آن گنده لات باشد که همهرا تهدید میکند وآن دیگری که به زور صاحب زمینهای دیگران شده وآن سومی که سر زمینی را با مردمش به گروگان گرفته است وآن چشمان اشکبار پدری که در سکوت  برای ازدست دادن دختر وهمسر جوانش میگرید ودیوانه وار در کوچه ها میگرددوبرایشان اواز میخواند حال باید به بیداری خویش بیاندیشیم خوابهای طلایی باتمام رسیدند  مستیها بسوی هشیاری  ره سپردند وآن خواب جادویی وآن رویا به حقیقت تلخی مبدل شد .
حال باید بر خویش لرزید واین خوابها تعبیری دیگر دارند واز پیش میدانم که ویرانه ها درانتظار ماست  ومن هنوز در ارزو وحسرت ان عروسکم که به دست دیوانه ای تکه تکه شد. ثریا 
چهارشنه 29 ژانویه 2020 / اسپانیا