پنجشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۹۸

اهل بزم

ثریا ایرانمنش "لب پرچین " !
---------------------------
دوشم با اهل بزم سر گفتگو نبود
 من درخمار بودم  و می در سبو نبود 
پرسید  در دل تو ندانم چه آرزوست
غافل که دردلم  بجز او آرزو نبود ......." آذر بیگدلی "

با سری شوریده ودلی درمند سر از رویا برداشتم  ودراین فکر بودم " تو درکدام سوی این جهانی  / ای دوست !
دیگر پیام دوستی ترا در هیچ آبگیری نمیتوانم دید ! رو بکدام قبله نماز میگذاری ؟ 
دیگر درفکر آمدنت نیستم ودلی درگرو دمیدنت بر شاخسار ها !
امروز زمین از شکوفه ها خالیست وبجایش سنگریزه  موج میزند  ودیگر نمیتوان به آنها نامی داد.
روزی ترا به ساحل خلوت این دیار خاموشان دعوت کردم  اما میا که دراینجا نیز بجای هر گلی تنها کاکتوسهای خار دار وگل خر زهره میروید  ومن در میدان آزادی خویش که بیشتر از دو متر وسعت ندارد  دور خود میچرخم . نگو چرا دیگر بادهای تبدیل به طوفان شده اند  ومپرس چرا کبوتران همه کرکسند!
تنها بمن بگو که چرا ابرها باران نمیشوند ؟
چرا تنها اشکهای من شکل باران بخود گرفته است .
بمن بگو - کدام نای زن نام مرا  درآن سوی دریاها  با حسرت  فریاد کرد ؟

همه دارایی جوانیم را  امروز به نقد پیری باز خریدم بی آنکه بدانم وبخواهم .
هر شب با طنین گامهای تو بیدار میشدم 
 در لحظه های آمدنت بیخواب میشدم وسکوت دررگهایم مینشست .
صدای رویش برگانرا میشنیدم ورویش زهدان مرغان را 
بمن نگفتی که از کدام تباری  واز کدام دیار 
من از نسل شبانه ام  ومیل داشتم تو از نسل صبحدمان باشی 
من امروز در پشت باد خزانیم وتو دربهار زندگانی 

 شاعری سرود : 
من درزمستانم وتو دربهار 
اگر من یک گام به عقب بردارم وتو  یک گام به جلو 
در تابستانی گرم وطولانی
هردو  بهم خواهیم رسید"  ....    شاندور پتوفی شاعر مجار "
حال باید  خودرا بتو پیوند بزنم تا در بهاری دلپذیر   نشاط زمین را احساس کنیم .
پایان 
ثریا ایرانمنش " لب  پرچین "
 اسپانیا !
30 ژانویه 2020 برابر با 10 بهمن ماه 1398 خورشیدی!