جمعه، بهمن ۱۱، ۱۳۹۸

نفس آخر

ثریا ایرانمنش "لب پرچین"/
اسپانیا !
------------------------
ابر ها چون دودی که از روی یک حریق بر میخیزند شتابان  میروند ماه گذشته وهفته های گذشته پر ویرانی ببار آورده واز خود تنها گل ولای بجای گذاشتند ویرانی - مانند مردان امروز سیاست ما که مانند یک ابر  یک سایه برروی اسمان پدیدار میشوند ومقداری لجن وگل ولای از خود بجای گذاشته وسپس میروند اکثر آنها  فرزندان  انقلابند / فرزندان شورش ودرهمان گودال بزرگ شده اند با خواندن چند جزوه حوزه ای ویا چند کتاب و راهنمایی های بی پایه واساس اینترنتی  خودرا صاحب کمال میدانند ومدتی  روی اب مانند یک حباب باد میشوند وسپس میترکند  عده ای نیز بمیل وخواسته خود تاریخ مارا تاریخ سر زمین مارا تحریف کرده وازخو د افسانه ها  میسازند .
امروز جنگلهای تاریک وپنهان که روزی غرق تارییکی وپنهان بودند بمدد مردان  متدین امروزی غرق آتش شده اند وکوهها فرو میریزند ودشتها خالی ازسبزه وگل تنها خاکی از خود بجای میگذارند گلها درگلخانه ها محبوسند وبرای آوردن یک باغچه زیبا درخانه  باید از کاغذ رنگی ورنگ مداد و غیره کمک گرفت / 
گلها درون فریزرها یخ بسته اند  وما همه خاموش  در چمنزارهای بی علف  ونمناک با انبوه جانوران وبیماری ها راهی باریک را جستجو کرده ومیرویم  گرگهای مهاجر در زیر درختان کمین کرده اند باید مواظب پنجه های خون الود آنها باشیم .
نفسهارا درسینه حبس کرده وآهسته گام برمیداریم از هر سو مورد حمله  ودرمیان خطر ها ایستاده ایم کسی چه میداند ویا می داند نمیخواهد بداند که برسر انسان ازاد چه آمد ؟.
شبهارا به صبح میرسانیم بی امید از جای بر میخیزیم وبی امید میخوابیم تصویرها درقابهای رنگا رنگ بما دهن کجی میکنند ومارا به مبارزه میلطبد  اما دیگر مبارزه ای درکار نیست ( دلار) جای همه مبارزاترا گرفته است با خطی باریک ونرمی  وانعطاف همه جا کار میکند حتی روی سنگهای محکم و وغیر قابل نفوذ نیز نفوذ دارد .
چقدر ما تنها مانده ایم وآخرین دلدادگان دیروز  به خانه ابدی خویش باز گشتند وحال درمیان این مردم سرگردان این قوم بیگانه واین موجودات رنگ وارنگ به جویبارهای  خشک وبی اب مینگریم ومیل داریم که به آنها بگوییم روزی رودخانه پر آبی از این راه میگذشت ابی صاف وگوارا همه آنرا مینوشیدند وامروز تبدیل به یک باتلاق خشک وجایگاه جانوران شده اند  . کسی باور ندارد .
چقدر افسرده ام ! دیگر کسی نیست تا بمن بنگرد ویا مرا بشناسد . حتی زنان ومردان سالخورده نیز مرا فراموش کرده اند  مهم نیست . همه روزی گونه های بر آمده وگلگونشان تبدیل به مشتی چروک میشود  چیزی هم از خود بیادگار نگذاشته اند  آمدند نشستند وگفتند ورفتند وکسی جای خالی آنهارا احساس نکرد
 پیشانی خودرا بر تفنگ بی باروت خود فشردند ومیدانستند که دیگر فردایی درانتظارشان نیست .

رو زی که گرگ مزرعه بمن هجوم آوررد تامرا از پای بیافکند تنها یک راهرا انتخاب کردم راهی که باید دیگرانرا نجات بخشم وگرگ را بحال خود رها کنم تا با دردها وزخمهای درونیش درجایی ودرگوشه ای بمیرد  او حتی ذره ای ازخود بیادگار نگذاشت وحتی خاک هم اورا قبول نکرد سر گردان درگوری خفته است  آیا به هنگام مستی وسرخوشی وعیش وعشرت چنین روی را پیش بینیی میکرد؟ حال روی سخنم با شما نیمه مردان وبچه گرگهای زمانه است دیری نخواهد گذشت که سیل همه را خواهد برد وهمه شما مانند تکه سنگهای خرد شده در سر راه سیلاب غلط میخورید زخمی میشوید وسپس جان خواهید داد و.... دنیا شمارا فراموش خواهد کرد همچنانکه نرون را فراموش کرد وتزار وتاییس وچنگیز را .ث
....و... آنروز بر خود لرزیدم 
این خواب !  تعبیری دگرگون داشت 
از پیش میدیدم که در هنگام بیداری 
ویرانه ای  بیگانه  بی بهره از خوررشید !
گسترده  درباران 
ویرانه ای  بیگانه از گل  آشنا تا گل خاک آلود 
آکنده  از موران  واز ماران 
 این پیش بینی   مرا به اضطراب کشانید ......." از کتاب صبح دروغین نادر نادر پور " 
" لب پرچین " ثریا ایرانمنش .
اسپانیا 31 ژانویه 2020 برابر با 11 بهمن ماه 1398 خورشیدی / ماه شوم!