یکشنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۹۸

بانوی سردار

« لب پرچبن» ثریا ایرانمنش . اسپانیا.

اخیرا در یوتیوب سریالی ظهور پیدا کرده  بنام بی بی سردار حال چقدر از آنرازده وچقدر جای سخنان را عوض کرده اند بمانداصل داستان چیز دیگری است .
این بی بی همسر عباسقلی خان ودختر سردار اسد خان بختیاری یود زنی بی نظیر اسب سوارکاری  ماهر ویک  تفنگچی ماهر  که با یک تیر صد ها نفررا میخواباند و مادرش نیز زنی با قدرت که بر عده ای حاکم بود .
همسر ش را کشتند واو به دنبال او میرفت * پدرش را کشتند اما او خون بختیاری  را دررگهایش داشت .
در آن زمان انگلیسها به همراه  گروه قزاق های روسی سر تاسر دشت پهناور ایران را گرفته بودند این خانها برایشان درد سر ساز بودند یک ایل قشقایی در شیراز ودیگر ی خان بختیاری درکوهای سر بفلک کشیده  لبریز از منابع طبعی .
در آن زمان  دربین ایرانیان شریف مردانی نظیر یزدیها / بهنود ها وسایر خود فروشان را داشتیم که سر به بیداگاه اربابشان انگلسنان داشتند انگلیسها برایشان  خدابود با شکلاتهای خوش مزه وکمی آب خورش !
بقول بی بی سردار که میگفت آنقدر از غریبه ها نمیترسم که از هموطنام میترسم ، یک حقیقت انکار نا پذیر  منهم از هموطنانم بیشتر میترسم تا یک غریبه  شاید آن غریبه بمن کمک برساند هموطنم آنرا با گوشت وپوست من از تنم جدا میکند .
بنا براین عده ای دور بی بی را خالی کردند وبه حاکم اصفهان که از قاجاریه بود ودست نشانده دولت فیخیمه  پناه میبردند بی بی یک زن بود ومردها از یک زن نه حمایت میکردند   ونه کمر بخدمت او میستند برایشان سر شکسگی داشت  بهتر بود نوکر عوامل خارجی میشدند.
در آن دوران در کتب مدارس ابتدایی ما اشعاری چاپ شده بود که ما مجبور بودیم آنهارا از حفظ بخوانیم.

داشت عباسقلی خان پسری 
پسر بی ادب وبی هنر ی ........ « درحالی که این پسر کوچک با برادرش تیز اندازن ماهری بودند بسیار با ادب بودند وبیشتر اوقاتشان را درمیان کار گران خودشان میگذراند ورخت لباس خودرا به آنها هدیه 
میدادند .» 
اسم او بود علیمردان خان 
کلفت خانه زدستش در اما ن 

هرچه میگفت لله لج میکرد 
دهنشرا به لله کج میکرد  .......البته لله از نوع لله های قاچاریه بود که به  میبایست علیمردان خانرا تربیت کند آنهم تربیت انگلیس !!»

هر چه میدادند  میگفت کم است 
مادرش مات  که این چه شکم است 
.غیره وذالگ برای ما سر مشق گذاشتند ما بیخبران از تاریخ سر زمین خودما ن نسبت باین  علی مردان خان کینه داشتم .
زمانها گذشت تاریخ زندگی ما ورق شد و فهمیدم سر انچام بی بی را دستگیر زندانی واورا کشتند باین هم رحم نکردند همه خانه ها  وچاد رها وحتی آتشکده های زرتشیان  با خانه هایشا آتش زدند ، عده سوختند وعده ای از راه کوه کمر خودرا به شهرهای نزدیک وسرانجام هند وزنگبار رساندند .
ملتهای انگلیسی دست بسینه ایستاده بودن وتکه تکه سر زمین تقدیم اربا مینمودند !

آفاخانی پیدا شد بنام آقا خان محلاتی   وزنش به ده ها تن میرسد وبرای ان وزن را اضافه نگاه داشته بود که میبایست هموزن او در ترازو طلا والماس بریزند وبا وهدیه کنند او حکومت هند وسپس مدتی هم حاکم کرمان شد.

بختیاری ها نابودن شدن قشقاییها همه آواره شدند خوب نام راهزنی را برآنها نهادند در حالیکه ملتی غیور وبا صلابت ومیهن پرست بودند 

قاجاریه سقوط کردوپهلویه آمد اما دیگر خبری واثری  ازآن ایل با صلاوت نبود تنها نامی مانده بود ثریا اسفندیاری بختیاری ووووو.

چندی پیش از طریق همین ایملها با جوانی بختیاری آشنا شدم وچقدرذوق کردم اما متاسفانه این جوان نیر به گروه جوامع خود پرست پیوسته بود ولباس های مارکدار وپالتوی گرانقیمت را به همان جلیقه وردای  وسرداری ها  ترجیح میداد متاسف شدم .

دردوران کودکی ودوران مدرسه روزی  بخانه آمدم وبه تبعیت از بچه های تهرانی مادرجان را مامان خطاب کردم .مشت محکمی بر دهانم خورد او گفت 
من نه مامانم ونه چیز دیگری یا مادرجان ویا بی بی  ....اوف  ، مادرجان بهتر از بی بی است اما خدمتکاران ونوکران قدیم هرگاه به دیدارش میامدند اورا ( بی بی ) خطاب میکردند ....ماد رجا بی بی چهار عدد است که آنهم دروق جا ی گرفته است . 

آن دوراتها گشت ، ما در چهارراه غربت با دیدن  این دشتها سر سبزم وخرم این کوها که به دست عده ای دزد واراذل اوباش افتاده ومیل دارند سر زمین اسلامی بسازند وخاور میانه یک پارچه دردست اسراییل بزرگ بیفتد ، تنها تماشاچی با چشمان گریانیم .
بی بی بزرگ بود هیچ زنی به پای قدرت معنوی وروحی او نمیرسد . بی بی آتش را خیلی دوست میداشت بهر کجا که پای مینهاد اول آتشی روشن میکرد تا گرگهای درنده وگرگ نماهارا فراری دهد ،  پایان
ثریا ایرانمنش . اسپانیا یکشنبه ۸ سپتامبر ۲۰۱۹ میلادی .( یگ دلنوشته )

جمعه، شهریور ۱۵، ۱۳۹۸

ویرانی ویرانگری

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا .
------------------------------------------

برای مبارزه کردن ، حتی خواستن کافی نیست  باید دربرابر خدای ناشناخته  که هروقت وهر جا میلش کشید  باد عشق بکارد یا نفرت وسردرگمی ویا ویرانی  بین زندگی ومرگ  تنها باید چهره بخاک بمالی  تا اراده او نباشد  هیچ کاری از تو ساخته نیست  یک لحظه برایش کافی است تا سالهای کاروکوشش وزحمات ترا بر آب بریزد  وتو باید اراده آهنینی داشته باشی تا درمقابل این خدایان گوناگون  وآن خدای اصلی ایستادگی کنی .
او هنزمندی را میافریند بندگانش اورا ویران میکنند  حال این هنرمند بزرگ میتواند از لجن هایی که باوپاشیده میشود سر بلند بیرون بیاید  هیچکس بیش از هنرمندی که خود آفریننده است  حکم خودرا صادر نخواهد کرد .

این مرد ، این خدای  یگانه با صدای جادویی وصورت مهربان تنها باز مانده دوران طلایی ماست حال امروز سگهای  ولگر به دنبالش افتاده وحساب پر وپاچه اورا گرفته اند .
هر کسی را بخواهند ویران کنند این سگها وجود دارند ناگهان گله وار بیرون میریزند . 
هر بیزنسی را که بخواهند از بین ببرند ناگهان چند جسد را به نمایش میگدذارند باز این سگها هستند که واق واق کنان دنیارا متوجه خود میکنند .
وهر بلایی که میل دارند بر سر بشریت میاورند .

همه اورا میشناسند ومن یکی از ستایشگران او هستم دیگران بیشتر از او به ( زنها) میل داشتند  تا او یک مرد خانواده با بچه ها وهمسرش وبسیار معتقد ومومن  خوب اگر گاهی لبخندی از روی مهر بنه زنی زیبا که شاگرد یا همکارش بوده زده دلیل بر اهانت ویا چیز دیگری نمیشود بعلاوه این سگهای ماده تا امروز کجا بودند ؟ چرا پس از سی سال تازه بیادشان افتاد که این آقا انگشت آنهارا فشار داده ویا راندوو خواسته ویا بوسه بر گونه هایشان زده ؟؟ چرا حالا ؟ آیا کسی میتواند جواب بدهد که پس از اینهمه رنج  فداکاری درراه هنر با این سن بالا هنوز میخواند ورهبری میکند چه کسی را به دردر آورده ؟ که سگهای ولگرد را بجانش انداخته اند .
آه .... روزهای هستند که انسان تنها میتواند  از روح خود تغذیه کند  وبه امیدی واهی همچنان طی طریق نماید  یک تماس کوچک ، ذره ای غبار  کافی است تا نطفه ای را دردرون  تو بکشد .
چگونه میتوان  این احمقهارا تحمل کرد ؟ چگونه باید مردان دیوانه وزنان خود فروش را بر پایه های بلند زندگی نگریست واز \انان فرمان برد ؟  خود   ما بخوبی میدانیم که بعضی از مردان  دربرابر یک زیبایی ویا رعنایی بسیار ضعیف میشوند  عده ای میتوانند بر ضعفشان غالب شوند  حال این مرد دراین سن وسال بجای تقدیر وتحسین او  ، با هیچ به ویرانی او پرداخته اند میل دارند آخرین آثار گذشته هارا نیز پاک نمایند ، مادونا برایشان کافی است وسر جان التون تمام عمرشانرا لبریز از شادی ها میکند !!!
اولین ندا در یک روزنامه انکلیسی به چاپ رسید  واورا درحالی نشان میداد که درکنار یکی از شاگردانش ایستاده با لبخندی مهر آمیز با او گفتگو میکرد فورا صفحه بزرگ شد آنقدر بزرگ شد که همه شهررا گرفت ( او ، فلانی با شاگردش رابطه دارد ) ! اما از روابط خودشان با پسر بچه های زیر سن درون قایقهایشان  وهنرمندان پا اندازشان حرفی بمیان نمیاید .
حال با ز این سگها سر به شورش برداشته اند ووباید چیزی را زیر نام این بزرگوار پنهان کنند < شکست مستر جانسون است ؟ شکست ویرانی امپراطوری گندیده بریتانیاست ؟ چه چیزی را میخواهید پنهان کنید که این مردر ا قربانی کرده اید ؟ لعنت برشما . ث
ثریا ایرانمنش . لب پرچین . اسپانیا /۶ سبتامبر ۲۰۱۹ میلادی !

پنجشنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۹۸

کتاب گویا ...

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
--------------------------------------------
شب گذشته در یک کانال یوتیوبی  کتابی یافتم  که گویا بود اما گوینده معلوم بود که از درون خود حرف میزند از گفته های کتاب . ( جای شاهرخ مسکوب چقدر خالیست ) تا طرز درست نوشتن و درست گفتن را بما بیاموزد .

روزی روسیه شوری آنزمان  دریکی ازپیامهای رادیویی وجنگ سرد گفت : 
(کاری خواهیم کرد که ایران دیگر هیچگاه روی هیچ مذهبی را نبیند ) ! 

خوب کارشانرا خوب انجام دادند  حکومتی   روی  کار آمد که نامش ( در فرهنگ لغات  تئو کراسی ) یعنی  حکومت مذهبی است خوب طبیعی است که خود خواسته را نکوهش سزا نیست .
حال این حکومت درکنار  پس مانده ها ی گذشته و بقولی خود روشنفکران بورژوازی نوین چه خواهد کرد ؟ هیج وسط خیابان  شهرکانادا فریاد میکشد « یا حسین » به همراه  آش نذری وکسانی که روی خودرا گرفته وهمه از همقطاران وفامیل خود همین بی مغزان میباشند .

جناب پوتین زن چندان دوست ندارد بنا براین به عمله واکره خود  دستور صریح داده که زنها را پنهان کنید تنها درموقع احتیاج از آنها استفاده فرمایید ! 
بیچاره ( آزادی )  از ترس در گوشه ای ازاین دنیا فرار کرده است تا از دید امنیتی ها درامان باشد هر چند اورا زخمی ساختند وچه بسا درحال مرگ باشد .
 در خراسان بزرگ که مرکز  عراقیها واعراب بدوی شده است آوازهایشان ورقص هایشا ن در خانه های عفاف به زبان عربی است  وچقدر هم سوزناک وعروسکان ولعبتان جلوی آنها باسن عریان خودرا تکان تکان میدهند.
امروز دو قدرت بزرگ در جهان ما یعنی روی کره زمین  دارند با سر نوشتها بازی میکنند یکی روی سرزمینها واموال آنها کاو میگذارد پوکر باز ماهری است ودیگری با کبریت  که آنرا بالا وپایین میاندازد ونشان قدرت اوست هر دو بهم چشم غره میروندوهر دو سهم بیشتری میخواهند  خوب عروسک آن کبریت باز روی صحنه مشغول رتق وفتق امور وآشپزخانه ارباب است از نوجوان تا نوزاد درون دیگ میجوشند ارباب سیری ناپذیر است .

انسانهای درمانده واز کار افتاده ویا مادرانی که فرزندان برومندشان درون زندانها با حکم طولانی مدت محکومند  تنها چشم امید به یک ناجی دوخته اند اگر عکس دوباره خمینی را درماه ببینند مجددا شیون کنان راه میافتند .

نه دیگر  چیزی از عمر وزندگی امثال ما باقی نمانده  که ‌آ نرا هم صرف مصرف داروهای بیمصرف وکهنه میکنیم و.سپس روی تختخوابمان دراز میکشیم درانتظار عزراییل  هر چه باشد ازد کترها وبیطار ها وبیمارستانها بهتر است. 

در یکی از سایتها  شخصی با کلاه بره  ژست روشنفکران  نوشته بود که  ؛ 
گفته های خودرا ضبط کنید ونوار یا سی دی کنید ببازار بفرستید ؟! عجب شغل جالی خواهد شد همه باید برویم کنار دست نویسنده آیات شیطانی .

دیگر از ما وامثال ما کاری ساخته نیست تنها  درچهار دیواری خودما ن عقده هارا  خالی میکنیم تا بقول آن پسرک غده نشود میان گلو یمان  ومارا خفه کند .

مردم درون دیگر به سیم آخر زده اند  هیچگاه هیتلر وچائوچسکو  مائو هم این همه جنایت نکرد .
اما این مردان سیاه پوش وسیاه دل ومغز فندقی  کارشان کشتار است خدایشان تنها خون میطلبد آنهم خون جوانانرا چون میدانند  که  افراد مسن خونی در اندامهایشان نیست آنقدر گردش آن کند است که حتی به قلبشان نیز نمیرسد .
حال چند قایق  روی آبهای آزاد شناورند عده ای  خودرا باین قایقهای شکسته آویخته اند  یا خوراک ماهیان گوشتخوار وکوسه ها میشود ویا قربانی مردان بزرگ . 
خوب عده ای هم برای \آنکه زنده بمانند درعین آویزان شدن یکی  دوتا هم  ماهی را نیز برای روز مبادا شکار میکنند.
چیزی ندارم بنویسم ، نه هیچ چیز همه را همه گفته اند نوشته اند وروی یوتیوبها آورده اند تنها ضجه مادری که دختر بیست ساله اور ا بجرم حرف زدن گرفته وبه سی سال زندان محکوم کرده اند فریادش همه آسمانرا لرزاند اما در دل سنگ اربابان ذره ای اثر نداشت وچه بسا خود او نیز قربانی  دختربیست ساله اش بشود .

کتاب گویارا میتوان زد زیرش وگفت که ؛ نه این نوشته من است واین صدا ، صدای من اما نوشته هارا نمیتوان پنهان ساخت همه زوایا وگوشه کنارها عیان است ودیگر حاجت به بیان نیست .ث
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا .۵ سبتامبر ۲۰۱۹ میلادی ....... 

چهارشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۹۸

فریب بزرگ

چهار شنبه ۴ سپتامبر ۲۰۱۹  برابر با ۱۴ شهریور ۱۳۹۸ خورشیدی / اسپانیا 
(یک دلنوشته ) !

پدیدیه غریبی بود ،  ناگهانی  بود ، ضربت فرود آمد  گویا فرشتگان نگهبان من  مرا از خواب چند ساله یا چند ماهه بیدار کردند  با چکش بر سرم کوبیدند ؛ هی  بیدار شو / در شهر خبری نیست !!

در ته دلم تردید داشتم  شاید  همه لاف وگزاف  بودند  گفته های  ( آن مرد) بی شائبه بودند با مدرک ودلیل بردلم نشست  حال نیرومندی ( او) مانند یک مرغ کرچ  بیحال درگوشه یک مزرعه ! بدبخت  بیشتر نمایان شد .
او هنوز لجاجت میکرد  بی پروا بود  سر سختانه  با طنز و خنده  تلخی همه را غرغره کرده  وایده ولوژی مسخره  خودرا با دروغ  وهر گونه  کوششی به حلقوم همه فرو میکرد .
برای آرتیست بودن وفیلم بازی کردن خلق شده بود شکی درآن نبود که کاندیدای جایزه اسکار هم میشد !.
چه کسانی باو گوش میسپردند ودامنه پندارهایش تا چه اندازه بود ؟  بر هیچ پایه ای  واساسی در کافه ها / رستورانها  می فروشیها  پلاس بود  چه بسا  درمیان آنها  کسانی بودند  که اورا ساخته  وآماده  پذیرفته بودند  واین چار پای خسته  در خمار وقمار زندگی  داشت  روی صحنه  نقش یک اسب اصیل را  بازی میکرد .

من ! میان شک ویقین ایستاده بودم  خوب ! این روزها کار ما همین است وارد روزی نامه های سیاسی بشویم  دل به رهبری ببندیم  وسپس نا امید شده دل برکنیم  ودیگری را بجای او بنشانیم  .
حال باید پرسید چه کسانی  دارند خیانت میکنند  ؟ ملتی قربانی جهل وبیسوادی خود شده  زخمی هم دل وهم جان ، حال دل به مردانی سپرده بودند  مردان سیاسی  که همه  بر آب  روان دراز کشیده  شاد وناشی از پولهای  باد آورده  / زن / خانه / اتو مبیل/ کشتی / جت خصوص/  واخیرا گویا بالن هم باین اشیاء اضافه شده است !؟.
واو درمیان جبهه های مخالف وموافق  مشغول جمع |آوری کشت بود  مهم نبود  کشتزار  
چه کسی است  وچه کسی  آنهارا کاشته  موسم درو فرا رسیده بود  حال این نیمه مردان  که اعتیادشان  با کام جویی وخستگیهای ناشی از آن آنهارا فرسوده ساخته  مرتکب کارهای ناشایستی شده اند  ناگهان آ ب توبه بر سر میریزند  بی لاف وگزاف  سکانی را به دست گرفته یک کشتی شکسته  را راه میبرند درون کشتی تنها جوانان ساده لوح وزود باور نشسته اند ونمیدانند که آنهارا بقربانگاه میفرستد .
این جوانان متاسفانه دردامن زنان بیسواد ومردان خشن بزرگ شده اند واز بدو تولد غیر از خشونت وجنگ چیزی ندیده اند   اکثر \انها معتادند  / مواد برسد / فرقی نمیکند سینه میزنیم / نه ؟ عریان میشویم وازین اطاق به آن تختخواب پناه میبریم .

آگاهی بر این ناتوانی بسیار مشگل است  ما بهای گزافی را پرداخت کرده ایم به قیمت جوانی وهستی خود  از رذالتها دور وبیزار بودیم  حال با نگاهی  بانی قبیله سر گردان  دریافتم  که این مردان تا چه حد  پایین تر از هدفی  هستند که ادعای آنرا دارند  چه نیرویی |انهارا  قدرت میبخشد ؟ هر چه هست قدرتی نیرومند است که توده هنگفتی  از غریزه های خفته  ونداشتن ایمان وایثار و وطن پرستی  برایشان به ارمغان میبرند .

حال گرسنگان دیروز  فرزندانشان  به هر علف هرزه ای میچسبند  / چنگ میاندازند  تا سیر شوند  موهایشانرا رنگ میکنند  لباسهای آراسته میپوشند  همه آنها  قربانیان زخمی میباشند .
متاسفم امروز \اخرین سنگر را نیز رها کردم وبه کتابهایم پناه بردم  بی \ازار ترند  همه این ( رهبران )  ریز ودرشت برای جلوی گلوله توپ  مفیدند . پایان 
ثریا ایرانمنش  / اسپانیا /

بر....اکسیت!

« لب پرچین » ثریاایرانمنش ! اسپانیا .
----------------------------------------------

بر سر بازار جانبازان  منادی میزنند 
بشنوید  ای ساکنان  کوی رندی بشنوید

دختر رز چند روزی شد که از ما گم شده 
رفت تا گیرد  سر خود ، هان،هان  حاضر شوید 

سودا گری واستبدا د امروز گریبان همه را گرفته است این عالیجنابانی که درکوشه های مبل سبز وقرمز چرت میزنند ودرفکر حقوق ماهیانه واسباب عیش خویش میباشند ، همه بهر روی دست دردست اقتصادی اروپایی دارند واگر بیرون بیایند ضررها خواهند  نمود .
مرغ یک پا دارد جناب نخست وزیر تازه که دست کمی از سلف خود ندارد با لجبازی میگوید (ما باید امپراطوری خودرا حفظ کنیم )!! آنهم یک  امپراطور پوسیده وبو گرفته  که از درون آن صدها  کثافت دیده ونادیده بیرون میاید . وبوی تعفن آن همه گیر شده است .  

خوب محکم آنرا بچسب امروز تنها هنری که برایتان مانده  هیکلهای چرب ولبریز از پیه  وپر گوشت  از وجود هیچ روحی در جسمتان دیده نمیشود .

دراین سر زمین زورکی باید آن زلف گلابتون با آستین های بالا زده گویی میخواهد درون یک طشت لباس بشوید با زلف  جمع شده پشت سر تحفه ودست آورد جمبوری افلاسی باید وارد  دولت شود !!!

خوب ! چقدر دنیای خوب وشیرینی داریم هر روز بر تعداد گمشدگان وکشته شدگان افزوده میشود چه با بلاهای طبیعی ویا به دست خود افراد  .
اینک نخستین روزهای  ماه سپتامبر است  ومن بحساب اینکه این ماه کم کم هوا خنک ودلپذیر خواهد شد دلخوش بودم 
اما بما مژده دادند که این پاییز نه خبری از باران است ونه ا زخنکی هوا گرما همچنان میتازد  مقصر چه کسی است ؟.
امروز ما  وزندگی ما در میان دستها ومغز مشتی اشخاص  مبتذل  مسخ شده  میباشد که بجای همدردی با یکدیگر دستهایشان را پشت سر پنهان میکنند  همه قمار باز شده اند ، بلوف میزنند !

زندگی بمن آموخته  که چندان سخت گیر نباشم واز روی خیلی چیزها نا دیده بگذرم  ، نه ، این دوره زمانه نباید از زندگی  ومردم صد هزار رنگ توقع زیادی داشت  همین که سر وکارت با یک انسان ساده وبی ریا افتاد باید هزار مرتبه شکر کنی  ما کاری به آن اشرافیت ساختگی  تازه وامروزی نداریم هنوز در گوشه وکنار قصرهای کهنه ونم دار وبو گرفته تره تخم شاهان زاد ولد میکنند ودنیا را پر میسازند!
حال باید  باین اشراف تازه از راه رسیده  بی فرهنگ وبی دانش  تنک مایه  که تنها به پتشوانه خانوده زورکی خود متکی هستند بنگریم  توقعی نخواهیم داشت  کسی دیگر میل وطن نمیکند میل اینکه خاک بپرستد ، همه جا خاک هست / درخت هست / جویبار هم هست باید جهانی اندیشید وجهانی زندگی کرد 
در خیابانهای لندن گویی در خیابا نها وبازارهای اسپانیا بودم  نه ! همه چیز که اینجا هست در|آنجا هم هست تنها کمی گرانتر با چاشنی افاده !.

زمانیکه به گذشته مینگرم میبنیم ما چگونه از روی یک زندیگ ساده وبی درد سر به جهنم افتادیم  از خانواده دور شدیم  خانواده ای که هرکدام روز معینی داشتند وما میتوانستیم همهرا ببینیم  وبرای \ان روز در فکر تهیه لباس وغیره بودیم !  امروز حتی یک فامیل به زحمت لای درخانه خودرا باز میکند  مگر شام خودرا باخود برده باشی ! .
در گذشه کمتر کسی ثروت ودارایی خودرا به رخ دیگری میکشید مگر  آنها که تازه از جنوب شهر به بالای شهر کوچ کرده وهمه هم ( وزرا ) نشین بودند  نام وزرارا به تمسخر بر آن خیابان گذاشته بودند .ناگهان فروش نفت به سیزده میلیون بشکه درروز رسید گرسنگان  سیر شدند شکمها ورم کرد پولهای به خارج گریختند در بانکهای انگلیس محفوظ تر بودند و.......انقلاب کردند ! حوصله شان سر رفته بود خیال کردند یک بازی است وزود تمام میشود اما آن بانکداران وسهام داران میدانستند که حالا حالا ها نباید باین بازی خاتمه داد پولهارا  ضبط کردند ومردان را کشتند حال مانند خروس جنگی موهایشانرا سیخ کرده درون پارلمان چند صد ساله شان بهم مییپرند !!!.
زندگی وسرنوشت ما دردست این حیوانات است . انسانها از زمان گریخته اند وگم شده اند حال در پرده یکنواختی یک مذهب  یک دولت دست نشانده ونوکر وار واسیر خرس سفید که با روباه پیر شریک است  باید همه یکسان رفتار کنند آهسته بروند  لب فروبنندند تا گربه شاخشان نزند .
در بیرون  هم ما سرمان  با افسانه ها گرم است هر کانالی را که باز کنی یکی دارد برایت قصه عموسام وگربه اش را میگوید یا قصه حسن کرد شبستری را .

دراین میان کاسبی حراجیهای حسابی بالا گرفته است آثار دزدی شده  برای تشکیل گالریها  نقاشی ها موقوفات  ثروت زیاد برای کلکسیونرها  ودر کنارشان ! بنگاههای خیریه .......پایان 
دل منه  بر دنیی و اسباب  او 
زانکه  از وی کس وفاداری ندید

کس عسل بی نوش از این دکان نخورد 
کس رطب بی خار زین بستان نچیند 


اشعار متن ؛ از حافظ شیرازی !


سه‌شنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۹۸

دریای متلاطم

« لب پرچین » ثریا ایرانمش . اسپانیا !
-------------------------------------------
شب رسید با تب رسید ، به هیچکس نگفتم ، درهارا بستم ودرون اطاقم پنهان شدم ، خاموشی همه جا را فرا گرفته بود تلفن را خاموش کردم ودر زیر ملافه ها وپتو میلرزیدم تا داغ شدم تب رسید بیهوش شدم در دوردستها در طلاطم دریا  درمیان هوا وخاموشی  باز دهانم خشک وتاریکی همه جا را فرا گرفته بود  بادی داغ بصورتم خورد  زمنی گرما زده  داشت میرفت تا بخواب رود .
در رویا اورا دیدم ؛
 آمدی ؟  باز  آمدی  ؟  تویی که خیال میکردم گم شده ای  ، برای چه مرا ترک میکنی مرا تنها میگذاری ؟ 
وظیفه ات چیست به کجاها میروی  مگر تو فرمانروای همه قلبها نیستی ، من به اشتباه بتو میاندیشیدم همه عمر ؟  آه میبینی که 
چه آتشی دردرون من شعله میکشد  ومن مانند یک هیزم تر درمیان زمیتن وهوا بین سوختن وخاموش شدن معلقم .
باید بگوم شکست خورده ام !  دیگر برای هیچ کاری خوب نیستم .
اما باید به آنها بیاندیشم به آنهایی که گرد منند اما تنها هستم غیر از تو کسی را ندارم ، 
نه ! تنها نیستم  من یکی از همان سروده های تو هستم  تو مرا درمیان بازوان خود سخت پنهان کن  برایم سخن بگو ، شمشیر بزن حتی اگر بازوانت شکسته ویا زخم برداشته اند  تو نباید شکست بخوری .
شب با چادر سیاشی خود همه جارا پهن کرد  ، آه ایکاش سگ بودم سگی خوشبخت مانند ( مافین ) چند پرستار دارد دکتر مخصوص دارد غذای مخصوص دارد وعزیزکرده همه فامیل است ! مامان وپاپایش برای تعطیلاتی چند روزه رفته اند ودیگران خدمت اورا انجام میدهند !

آه ، کجا هستی ؟  امروز سایه اترا دیدم با آوایی تازه  تو در شمار بزرگانی اما من نمیتواتم یک سپاهی باشم اگر تو شکست بخوری  باز درقدرتی .
آّ ....خداوندا 
 چقپدر رنج برده ام  وخداوند درجوابم گفت ؛ 
خیال میکنی من کمتر ازتو رنج میبرم  قرنها وقرنهاست که نیستی ومرگ به دنبالم میباشد  درکمینم نشسته است تنها با یک ضربت پیروزی است که دربهای بسته را به روی خود باز میکنم  باید همیشه جنگید ناله را فراموش کن  برخیز ! 
برخاستم . دوش گرفتم دهانم تلخ و خسته بود م آه امروز دیگر کسی نیست حتی خداوند هم گفت که خسته است وتحت تعقیب آدمخواران .
 بیچارگی ما دراین جهان آن است که درموقع لزروم همدمی نداریم  وهمسری نیز نداریم شادی چند دوست اتفاقی  که تنها نام دوستی را برخود نهاده اند ودر انتظارند که مجلس یابودی برایت بگیرند !
تابلت را روشن کردم باز این موسیقی بود که بفریادم رسید  همه چیز را فراموش کردم کمتر  به اخبار توجه دارم دختری نهساله به عقد پسری ۳۵ ساله در آمده آنهم بصورت موقت صیغه !!! باید خانواده اش خیلی گرسنگی کشیده باشند که اورا فروخته اند .
نه آنهاهنری ندارند غیرتی هم ندارند باری به هرجهت تا ردا خدایشان بزرگ است ونمیدانند که خداهم خسته شده ودارد دربهارا میبنند تا بسوی آسمان دیگری برود .

از تو دورم اما آنچنان بتو نزدیکم که دردرونم نشسته ای میدانم مرا دوست میداری منهم ترا دوست میدارم  بیشتر از آنچه که گمان بری من سرشتی درستکار دارم از بی نظمی ووسر درگمی بیزارم . 
من همان زندگیم که در جدال با کثافت واهریمنان در جنگم  وتو فرمانروای منی .تنها نیستی  از آن خودهم نیستی  تو یکی از آوازهای وسرودهای منی ترا زمزمه میکنم ، ترا میخوانم  .
 میل دارم فریاد بکشم از شب بیزارم شب برایم معنا ومفهومش را ازدست داده است . شب با تب همراه است .پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا / ۳ سبتامبر ۲۰۱۹ میلادی !