شنبه، تیر ۲۲، ۱۳۹۸

شیره زنبور عسل

«لب پرچین» ثریاایرانمنش  اسپانیا !
-----------------------------------------
شورش زنبوران عسل 
عطر گل اقاقیا 
درختان صنوبر ، خاک خوب دشتها 
آفتاب بی حیا ودرخشان 
زمزمه پر شکوه رودخانه 
 به همراه بازی آب بانیزارها 
وبوسیدن ساقه ترد نرگس 
در آن زمان ، برای همه سایه وجود داشت 

سرود جاودانی جوانی 
مهربانیها لطف دیگری داشت 
روی همه بلندی ها بالا رفتن ، بی هراس 
بی شکایت  بی افسانه وپرطاقت 

امروز در ظلمت بیخبری انسانها میچرخند 
دیدار آن مردمان با چهرهای سوخته 
وگردن های شاد وکشیده 
همه جمع شده گرد آتشکده های بزرگ 
هجوم دختران  زیبا  پاکیزه 
گرد آنش دانها 
آن شعله جاودانی 

تنها یک سفره کوچکم کفایت میکرد 
تا لرزه براندام درختان بیاندازم 
تنها یک نی کوچک  جدا از نیستان 
مرا کفایت میکرد  که آوازم را سر دهم 
درانتظار بیداری جنگل 

اینک ای مردان سیه دل وسیه پوش
شادی خیالتان  یک فریب است 
بوی آزادی  مشام شمارا میسوزاند 
 برای روح دیوانه  شما  که بهتر نخواهد شد
برکه  ای از خیال  عاجز خود بسازیذ
و....بهشت خیالی را در آغوش بکشید 
---------
جمعه ۱۲ جولای ۲۰۱۹ میلادی  / ثریا .اسپانیا 

جمعه، تیر ۲۱، ۱۳۹۸

بانوی ژنرال

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
--------------------------------------------
اسپانیا اولین زن را با درجه ژنرالی به ملتش تقدیم کرد حضور پررنگ زنان در ارتش وحتی میدانهای جنگی وشورشهای خیابانی بیشتر از هر جای دنیاست وما ؟  اولین زن نویسنده ومترجمان او.لین چارقدر وچادر بسر کشید ودرمدارس بجای درس تاریخ و جعرافیا فیزیک وعلوم سینه زنی درس میدهیم ونوحه خوانی را !.....
خلایق هرچه لایق  حال  شهر دوتکه شده است بالای شهر  که ورود ممنوع بود حال آزاد شده وپایین شهر که ورد برای همه آزاد است ! 
در گذشته کمتر این فرق دید ه میشدوسط هم مردمانی بودند که درکمال سلامت روح واندیشه بسر میبردند چندان از هم دور نبودند اما امروز علنا دوتکه بودن وبالا بودنرا بصورت نمایشی در آورده اند نمایشی بسیار غم انگیز ودرد آور  ؛ بلی من توانستم بدزدم پدرم  توانست بکشد وبرداردبرادرم توانست مال یتیم  وزن بیوه را بالا بکشد تا من بیدنگونه بتو نمایش بدهم | اگر عرضه داری تو هم بیا ببازار !!!...جای درد است .
عده ای خودرا به بیخبری زده اند  طبیعی است که بیخبری از همه چیز  به زندگی خودشان سر وسامان میدهند یک زندگی نفرت بار وبد بو و متعفن  ودو دستی به |آن چسپیده اند وکمتر وطنشانرا میشناسند  بد جوری دو رویی وریا  آن سر زمینرا در برگرفته است بهترین مردان ما یا کشته شدند یا خود گشی شدند ! ویا درون سلولهای زندانها ( نه لاگچری)!!! درحال پوسیدنند .
اگر جوان باشند  با یک فتوی ملای محل اعدام شده سپس دل وجگر وکلیه وقلب اورا فورا دربازار جهانی بفروش میرسانند یکی از پردرآمد ترین ره آوردهای انقلاب  با شکوهمند  اسلامی !

اما عده ای به روح ونجابت وشعار خود وفادار مانده انید  چرا که ودیعه ایست  از پیشینان به آنها رسیده است .
ما در فرهنگ گذشته هم بابک داشتیم هم افشین دو دوست جدا نشدنی هر دو به جنگ دشمن رفتند یکی در آغوش دشمن خوابید ودیگری با خون خود  سر زمینش را آبیاری ساخت افشین ننگ تاریخ وبابک نقش آهرین فدار کاری وستاره تاریخ ماست .
امروز ما خیلی تنها مانده ایم و\هوا وآسمان ما با نفس بد بوی این جانوران که مانند زنبوران ومگسهای گزنده همه جا را \الوده ساخته اند  وعجب آنکه به فرهنگ وتاریخ ما نیز تجاور کزده اند آنرا تحریف میکنند آنرا از سوراخهای الک قضاوت خودشان میگذرانند درشتهارا بخودشان اختصاص میدهند وخاکروبه ها را  تحویل ما !.این متعفنین خوش نشین وبالا نشین  این بیگانگان نفرت انگیز عشق هارا میمکند وتفاله را تف میکنند به روی ما وما آنرا پر برکت مینامیم !  اما بهر روی برای بقا خودشان دست به هر جنایتی میزنند  باید از مرزهای ووطن ما حمایت کنند گاهی جلوی دشمن به چاپلوسی میروند وزمانی قداره کشهارا  به میدان میفرستند . کم کم نژاد ما از بین خواهد رفت  در دفاع مقدس آ|نها    ! ما تنها مانده ایم زیاد هم تنها مانده ایم چون تعداد افشین ها زیادترند وبابکها بیخیال درکنجی شاعر شده اند .
ما میدانیم که صد ها هزاران تن هستیم اما صدایمان بگوش دنیا نمیرسد وآن بلندگویی های که از جانب ما صدا میکنند هم گوشخراشند وهم برای بقا خود ویا جایزه ای فریاد زده مشتهارا گره میکنند وبقول مرحومه فوغ برای یک بشقاب یشتر پلو مشت هارا به هوا میفرستند .
همه مطبوعات ما تن به پستی وخود فروشی داده اند یا دربهارا بسته اند ویا فروخته اند ودردسته بندیها ومحفلها خودرا مانند بوقلمون هر روز به رنگی بت  عیار درمیاورند .

من در گذشته رنجهای بیشماری برده ام بنا براین رنجهای امروزی برایم  آ|نچنان دردآ|ور نیستند آن روزها درمیان ملت خودم ووطن خودم رنج میبردم امروز با قافله این سر زمین همراهم وبه |انها آفرین میگویم وتاسف میخوردم که چرا ما لایق این دموکراسی نبودیم ونیستیم !.
خوب شاید روزی دوباره فرهنگ ما  رشد کند ورونق بگیرد  ما باید سالهای رنج را تحمل کنیم  حال امروز در انتظار سیل نشسته ایم ِ سیلی بنیاد کن که اگر جاری شود به هیچکس وهیچ چیز رحم نخواهد کرد ، همه چیر هارا میروبد ومیبرد وما درغرقاب غرق خواهیم شد  وتنها گنبد های ویران شده  از میان سیلابها سر بلند خواهند کرد !
روز گذشت فیلمی قدیمی را از جون گرافور میدیدم اشکهایم جاری شدند زنی توانگر به دهکده ای که در\ان متولد شده بود بازگشته تا دختر بچه ای را ویا پسری را برای فرزندی قبول کرده باخود ببرد همسرش یک ژیگولوی ایتالیایی بود که اورا رها کرده بدون طلاق ! واو دختری را دید لال / کور/ وکر هم اورا باخود برد وبا چه زحمتی \ان دخترا بزرگ کردهم چشمانش را هم زبانش را وهم شعورش را باو بازگردانید اما همسرش از راه رسید وازاین شهرت وپول بهره برداری کرده به دخترک نیز تجاوز کرد دختری که هنوزفریاد کشیدن را نمیدانست وداستان با یک تراژدی بزرگ به پایان رسید .
خوب ایتالیایی ها با ما چندان فرقی ندارند  به هرجا بروید جای پای رومیان را خواهید دید !!!
آیا درمیان ملت شریف!!!!ونو پای ایرانی کسی هست ؟ که بیاد گذشته درناک خود تن به  چنین فداکاری بدهد ؟ 
بلی یکی بود که من به او ایمان  داشتم اما او با تصاحب  امو الم   خود به دنایا ( لاچری ها ) رفت وبه دخترم چشم داشت واین است تفاوت ما با دیگران ! از بقیه دیگر چیزی نمیگویم بهترین دوستانم ونازننین دختری که اورا خواهر مینامیدم ! . پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا / به روز شده درتاریخ ۱۲ جولای ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۲۱ تیرماه ۱۳۹۸ خورشیدی !
ز بس نشستم وحدیت غم به شب گفتم 
ز غصه رنگ .من ورنگ شب پرید / بیا 





پنجشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۹۸

قلم فاضلانه !

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا ! برای آنهاییکه مینویسم باید بشکل مبتذلی بنویسم  من موسیقی را دوست دارم آنها ازنقاشی حرف میزنند وهنزهای نوین !  باید بازبان  مبتذل آنها همراه شوم .گاهی زبانم را نمیفهمند  اما نیازشان بر |آورده شد ه و خودم خوشحالم که کاری را انجام میدهم که دوست دارم  برای اندک مزدی  هر گونه آزادی هم دارم و آنچه که درمغزم میگذرد اول روز کاغذ میاورم  آنها درامانند  حال مجبورم  از خودم ویادگاری پریهای پنهانی بنویسم یعنی خودمرا عریان کنم لخت کنم  وسپس دوباره دچار خود سانسوری میشوم .و..... تو که  بر من خرده میگیری  و میگویی  از کلمات ( فاضلانه ) من چیزی دستگیرت نمیشود  ویا بقول خودت چیزی نمی فهمی  آیا در سر زمین مرا به درستی شناخته ای ؟   آیا نویسدگان ، شاعران واندیشمندان  را دیده وشناخته ای ؟  تو تنها دریک آشپزخانه بین المللی مشغول پختن نان وخوردن آن به هر ووسیله که میباشد مشغولی مانند گاوی که  سر درآخور دارد .تو تنها مشتی برده دیده ای وهر جا برده فراوان باشد ارباب هم زیاد است  وتو تنها برده هارا دیده ای ودرخدمت اربابان خیار خورده ای  تو آنهایی را که درخاموشی وسکوت جان داده ویا میدهند شناخته ای ؟  با خواند ن چند رومان وچند نویسنده شناخته شده دست پخت امروزی ها  که الفاظ را پس وپیش میکنند وآنهار اروی کاغذ برایمان بالا میاورند  تو بسنده کرده ای  وآیا تو  آن زنان  ومردانیکه دلا ورانه ودرپاکی مطلق  و پاک باخته درخانه های فقیرانه  در اطاقهای زیر شیروانی  در شهرستانهای  کم حوصله  وخامو ش آرام نشسته اند ، دیده ای ؟  آنهاییکه همه زندگیشان در رنج وبدبختی  گذشت  اما اندیشه ها خودرا از یاد نبردند  همان اندیشه های پاک ونجیبانه  وبه آنها وفا دار ماندند .آنها روح کامل سر زمین من میباشند  نه چند سیاستمدار هرزه  ویا هنرمند نما های  دوره گرد  که یرای خوشبخت زیستن از هیچ جنایتی رویگران نمیباشند .وآن مردم خرده پا وگمراه که تنها با یک خداوندگار زندگی میکنند !  درحالیکه خدایان بسیاری  اطرافشان را گرفته است .
هنوز از گذشته ما چیزهایی باقیمانده دور از دسترس راهزنان ودزدان  روی   صحنه   ،وتو غیر از شاعران متعهد توده  وخلقی وغیره  که تنها سایه انعکاس خورشیدرا میبینند  در تاریکی راه میروند  وهر گز در صدد بر نیامده اند که ورح خودرا عریان کنند .خودر درعالم هپروت وفاخته وار در آسمان های کدر وتاریک دیده ا ند .ما شخصیتها معنو ی زیادی داشتیم  امروز تو تنها فاجعه را میبینی ومیل داری من  تا آن حد سقوط کنم وبه تومیل آنها با زبان آنها بنویسم !  تو روح چند هزارساله  مارا نه دیده ونه شناخته ای  من ازان ارواح بهره میگرم .تو ملتی را که  با افکار بلند  قرنها زیر ذلت جنگها  وزیر سلطه اربابان خارجی بوده است  به درستی  نمشناسی  با اینهمه هنوز \ان ملت هشیار است  وزنده است  بارها وبارها از روی آتش گذشته ومانند مرغ آتشخوار پرو بال سورانده  اما خودش زنده مانده است .تو  وامثال تو مانند کرمهایی که درشکم وروده ما رشد کرده ومارا کم کم میخورید  غیر از ماجراجویان  سیاسی وپا اندازان  وشکم باره ها  پای درجای ( بی ادبی )  گذاشته اید چرا که نمیدانید ادب چیست بشما یاد نداده اند  چرا که ادب مانند قلم گم شد  وصحنه های دزدی وادمکشی  وزد وبند بانکها ،   با گروه دلالان فاحشه خانه ها  چیزی نه دیده ای ونه شنیده ای  ونه میبینی ، بنا براین  لازم نیست ذر باره  من ونوشته هایم حکم برانی . پایان ثریا ایرانمنش . « لب پرچین »  ۱۱ جولای ۲۰۱۹ میلادی ۲۰ تیر ۱۳۰۸ خورشیدی !

چهارشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۹۸

سرزمین من

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا .
-------------------------------------------
 خوب بودن ،  در میان ستم  مردمان .سختی سرنوشت خودرا نگاه داشتن ، مهربانی  ونیکخواهی  را درمیان اینهمه ستیز وجنگ  ومردم  حفظ کردن ،  از آزمودن گذشتن ،  وبدان اجازه رخنه به دین  وگنیجنه درونی  تن درندادن ........ ( از نجیل مقدس . ژاندارک ).

و... من دربرابر این کلمات جا خوردم  فهمیدم که چثدر بد بودم ، چقر سخت گیر بودم  وتا چه حد  جنگجو اما قلبی لبریز از عاطفه داشتم   نیکخواهی داشتم  وذاتم ویران نبود  برای بسیاری از این سختگیریها امروز خودم را نمیبخشم .
وژان مقدس  یا همان دختر اورلئان در میان هیزمها که داشت میسوخت نگران کشیشی بود که برای او دعا میخواند ! درحالیکه به فتوای همان کشیشها وبیدادگاهی آنها بجرم جادوگری محکوم به اعدام زنده زنده در ‌آتش سوازانیده میشد !  بنا براین چندان نباید از  این بشر دوپا انتظار عطوفت ومهربانی داشت .

امروز برای سر زمینم میگریم وباو خطاب میکنم : 
سر زمین من ، تو با تخمه ای از تراش زمین  بی حساب سود وزیان ببار آمدی از خاک بزرگ رستی  اما حساسیت فاضلانه همان قوم عقب مانده  نه بوی ترا داشتند ونه درآغوش تو بودند تنها حساسیت آنها به بوی هم آغوشیها بود پنهانی برای خودشان مهم نبود  حال تو با آنها یکی شده ای  وجدایی ناپذیر اجداد من سالها  بتو وفادار بودند وبا قهر های طبیع جنگیدند و سپس به زیر خاک تو خفتند  أنها زودتر بتو پیوستند وخاک بوی ترا میدهد بوی انهارا ! حال خود خورا حفظ کن  مانند همان درختان صنوبر  که در یک ردیف ایستاده اند  بمان تا همهگی بتو تاسی جسته ودرکنارت بایستند ویکی شوید .
هراران رنگ وزیبایی  وساعتهای خوب  وفصلهای بموقع  روزهای |افتابی  گه قلب تو تشنه وار میطپید آنها درانتظار بردن وخوردن تو بودند  سپس تاریکی  فرو افتاد وهمه درنا امیدی یا جان دادند ویا جانشانرا بیرون برده درخاک دیگری فرو رفتند  وچه آدمهای حقیری بتو نزدیک شدند  با یک زبان بیگانه .
 سعی میکنند ترا از پای درآورند اما نفس گرم اجدامان  آنهارا بجای خود خواهد نشاند .
جایگاه من وتو درامان خواهد ماند  آنها حتی دامن ترا از هم دریدند کاوش کردن گنجینه ها ی پنهانی ترا یافتند وترا غارت کردند مانند مادری لخت وعریان در میان خاور میانه بیجان ویا نیمه جان افتاده ای .

تا بحال ترا نکشتند اما  نواده های ترا از بین بردند  وزادگاه من شهری کوچک وبسیار قدیمی  را تشنه بحال خود رها کردند با مردمی که گرداگرد شهررا کرفته بودند اما آنها نیز دیگر رمقی در جان ودستهای خود نداشتند .وشبی دیوانگان وخونخواران به محلسی حمله بردند وهمه را مانند گوسفندان بیگناه سر بریدن دوخونرا بجای آب روان درجویباری پاکیزه تو راه انداختتند .
 بی هیچ دلیل ، محفلی بود / سازی بود  نیازی  بود  رودخانه کوچک ما خشک شد  وبیشتر به یک صحرای  داغ  با مارهای سمی وگزنده واتواع مامولکهای رنگین وآفتاب  پرستان در کنارت آرمیده اند .
همه چیز ویران شد آن کاروانسارهای قدیمی  آن چاههای آب غنی  وپنهانی  حال شهر مرده بی هیچ هیجانی تشنه در دل خاک  پرطاقت  هنوز از جایش تکان نخورده است کسی نمیتواند بطور قطعی دل از تو بردار  مگر آنکه خاک وآب ترا نخورده وننوشیده باشد  وآن آشیانه کوچک ما با رودخانه پرسرو صدا  ودرختان انگور  که مانند پستان یک مادر شیر ده  رسیده وآمده بچشم میخورد  وهمه ر اهوسوانه بخود میخواند .
کرت های کوچک  که تنها بیک چرخ ( گاو گرد )  آبیاری میشدند  درنظرم چقدر با شکوه میامد  وآن ( خان )  بزرگ  در‌آنسوی شهر برای خود امپراطوریش را بنا کرده بود  امای کسی را باکسی کار ی نبود آن قوم به روز رستاخیز ایمان نداتشند واز اصول دین تنها چهار مورد را انتخاب کرده بودند .
امروز بوی ترا کمتر احساس میکنم  گاهی میل دارم تا نزدیک مرزهای تو بیایم واز دور ترا ببینم  فرزند ناخلف تو بودم  .
بزرگان خانوداه ها همه از بین رفتند حال چی باقیمانده ؟ مشتی مردم خرده پا وگمنام  بر در ودیوار تو مانند زنبوران مکنده آویزانند .تنها یک سم کاری وقوی لازم است تا آنهارابیرون بفرستد دیگر درستی ودرستکاری از میان مردم رخت بربست  وتو تبدیل به یک دورغ بزرگ شدی وچقدر تنها ماندی ، سر زمین من  برکت از تو رفت چرا که شیطان برتو نازل شد . پایان .
ثریا ایرانمنش . « لب پرچین » . اسپانیا . / ۱۰ چولای ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۱۹ تیر ماه ۱۳۰۹ حورشیدی !

سه‌شنبه، تیر ۱۸، ۱۳۹۸

آخر زمان

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش  .اسپانیا 
--------------------------------------------
گویا آخر زمان ما فرا رسیده است با هجوم بارانهای سیل اسا ونا متعادلی هوا و زلزله ها  وخشونت بی حد مردم  ، بیاد دارم زمانیکه در سال ۵۵ وارد لندن شدم  بچه هارا در مدرسه های دور  فرستاده بودم وخود با کوچکترین آنها دریک آپارتمان  درمحله کنزیگتون  میزیستم ! از اینکه توانسته بودم رها شوم بی اندازه خوشحال بود م اما هوای نه چندان دلپذیر ورفتار نه چندان مهربانانه مردم وکمبود بسیار ی از لوزام بهر روی مرا دچار پریشانی کرده بود .
روز ی در زیر درب آپارتمان یک جلد کتاب کوچک یافتم که به دوزبان انگلیسی وفارسی نوشته شده بود نویسنده آن دکتری که امروز نامش را فراموش کرده ام وشاید هنوز آن دفترچه درمیان اوراق قدیمی باشد .
در آن کتاب نوشته بود که : 
آخر زمان نزدیک است ! وشروع آن با تهاجم مردم  در سر زمینها / کشتارها / بیرحمی  ها / اعتصابات  وسیل وزلزله وتصادف  قطارها و هوا پیما ها  وفوران آتش فشانها وسپس جنگها وبی اعتباری و بی بند وباری میان مردم خشونت از حد گذشته وغیره وغیره !!!!  باخود فکر کردم حتما یکی از این زائران تبلیغاتی  برای دین مسیحیت است اما نه هیچ چیز درباره ادیان ننوشته بود ......
امروز به وضوع همه پیش بینی های اورا میبنیم  انقلابی  که درسر زمین خود پیش روی بود ومن حتی درخواب هم نمیدیدم همه چیز دریک برکه آرام وزیر انوار طلای خورشید میدرخشید تنها چیزی که مرا سخت عصابی کرده بود مراسم تاجگذاری مضاعف بود که همان باعث شروع اعتراضات مردم شد یک تمایش مسخره ناپلئون هم تاجگذاری کرد اما نمایشی نداد وجهانرا به تماشای  این نمایش دعوت نکرد 
بهر روی دیگر بمن مربوط نیود چندان میلی نداشتم وار بحث های سیاسی شوم اما گاهی در میان شهر ودر وسط خیابانها شخصی جلوی مرا میگرفت میپرسید دانشجو هستید ؟؟!! خنده ام میگرفت  ِ نه چرا ؟ سپس برگی چاپ شده را بمن میداد ومقدار ی روزنامه که نخوانده آنهارا درون زباله دانی میریختم ! 
در حاضر حال درآن سر زمین گل وبلبل وزیر تابش آفتاب درخشان بهاری  یکنوع منطق  بیرحمانه حاکم است  موسیقی اولین چیزی بود که حرام کردند ومن اولین چمدانم لبریز از نوارها وصفحات موسیقی ام بود  وروضه خوانیها وساعات سرگرم کردن جوانان وبردن آنها بسوی قربانگاه درمساجد رواج یافت   یکی دشمن تمدن ودیگری دشمن عقل وسپس دیگر سیل سرازیر شد  . ومن از لندن کوچ کردم به شهرک کمبریج که در\ان زمان هنوز خیلی کوچک بود وبخیال خود  یک آرامش در آن خانه با بچه ها  تنها ماندم بی هیچ دوستی وهیچ آشنایی  واز ایرانیان نیز به دور بودم  خیلی دور  تااینکه روزی درشهر روی یک تیر سیمانی دیدم نوشته مرگ بر شاه وزنده باد خمینی ÷ باخود میگفتم یعنی چی ؟ نگاهم به آن حروف سیاه دوخته شده بود زنی نسبتا مسن از کنارم رد  با خشم گفت : 
اگر در سر زمین تو مشگلاتی هست شهر مارا با این کثافتها آلوده نسازید ! در جواب باو گفتم من ننوشتم تنها خواندم ودور شدم و سپس بی سکینه بود که یک کلاغ وچل کلاغ میکرد وقدم به قدم با مردم راه میرفت یک جنایت را ده جنایت جلوه میداد و...... دیگر هیچ .
وآیا جای خوشبختی نیست که چنین ابلهانی بر جایگاه کوروش تکیه داده اند ؟! .
 وچه بسا یک دیکتاتور دیگر درلباس  ارتش می نشست وهمین راه را در پیش میگرفت  منظور منافع دولت فخیمه بود نه مردم ونه کشور !  وخوب این جمهوری هم برای خود دلایلی دارد ! .
شاه مسلمان بود به نجات خود به دست امام هشتم وسایر پیامبران اعتقاد داشت همسر از طبقه همین ملاها برخاسته بود درلباس یک کمونیست وچپی  وچپی هار احمایت کرد وشد آنچه که نباید بشود .
این جمهور ی کوتاه مدت نبود  همیشه در سر زمین ما یا شاه بوده یا رهبر و شاید به یکصد سال هم رسیده باشد وسپس نوچه ها وبازماندگانشان  با مردم عادی رفتار دیگر ی دارند وفراموش کرده اند که ازکجا برخاستند وکجا رسیدند ! مگر قاجارها پشتوانه شاهی داشتند دوبرادر ترک سر جویباری باهم جنک داشتند یک ا زبردران دیگری را کشت وملایی که اصلیت انگلیسی داشت ولباس ملایی پوشیده بودازاین  قصاوت لذت برد واورا به تخت نشاندند نیمی از کشوررا بردند برایش زن وحرمسرا  درست کردند ! 
گمان نکنم از بعدا از سلطنت زندیه دیگر ایران روی خوشی را دیده باشد ازدیا دجمعیت زاد ولد وتوسعه وسیع تدارک برای جنگها .
خوب درآن کتاب همه اینها نوشته شده بود .
امروز در قلب تابستان داغ بارانی سیل آسا در شمال مانند سیل هرچه را که سر راهش بود برد و اما این ملت هنوز به همان خوش گذرانیهایشان ادامه میدهند وجلوی گاوهای وحشی میدوند ! 
در سر زمین  ما زلزله ای در مسجد سلیمان آمد از روی آن بسرعت گذشتند ! 
دیگر نباید امید به آینده  بهتر داشت وخانه ساخت ودرونش را اراست ناگهان شعله ای  از آسمان فرود میاید وهمه چیز را درآتش میسوزاند ! باید زندگی را درمیان اشیاء جای گرفته دورن موزه ها یافت درهوای خنک آنجا نشست ونقاشی های قرون را تماشا کرد .
امروز برای هر اعتراضی اولین کار این است که همه عریان میشوند وکلیه اثاثیه پنهانی خودرا بیرون وبه معرض تماشا میگذارند این دیگر اعتراض نیست یک خود نمایی ویک خود فروشی است .
ما هم در خارج بین مرگ وزندگی / هستی ونیستی به تماشای دلقکان سیاسی روی صحنه نسته ایم وهرصبح باید جارویی به دست بگیریم وعارضات وترشحات مغزی آنهارا بروبیم وبیرون  بریزیم هریک به دیگر فحاشی میکند آنهم با زبان بسیار نا مربوط که تنها متعلق به لمپنهای چاله میدان وپشت قلعه میباشد مثلا آقا دکتر وسیاس هستند !!! گاهی مردان جاهل معرفتی داشتند واز ناموسی حمایت میکردند امروز نسل انها هم برباد رفته کاریکتاتورهای آنهارا درست کرده اند وبه بازار روز فرستاده اند هریک یک قمه ویک چاقو با خود حمل میکنند ویک بطری اسید !.
نه چیزی ندارم بنویسم ، سخت دلگیرم ودرانتظار آتش قیامت  نشسته ام نه هوس بیرون رفتن دارم ونه هوسی دیگر . خسته ام خیلی خسته ام .پایان 
ثریا ایرانمنش . « لب پرچین » . اسپانیا . ۹ جولای ۲۰۱۹ میلادی برابربا  ۱۸ تیر ماه ۱۳۹۸ خورشیدی ! خورشیدی که فرو رفت .

دوشنبه، تیر ۱۷، ۱۳۹۸

و...مازنان

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
---------------------------------------------
ما زنان موجودات بدبختی هستیم ،  واین راز را تا اندازه ای ازخود وجهان پنهان نگاه داشته ایم ! گاهی میل داریم ادای یک قهرمانرا در بیاوریم ودر لباس قهرمانی ظاهر شویم حتی  به کره ماه هم رفتیم وبرگشتیم به کنج مطبخ !
همه نمیتوانند در زمینهای بازی بدرخشند  وقهرمان شوند بعلاوه خیلی زود از نظر ها پنهان میشوند ! عده ای تکه ای از وجودشانرا به مردی میسپارند تا درزیر سایه او  نشخوار کنند ومانند سایرین در روشنایی روز بدرخشند وسپس  درتنهایی وبی کسی خود  در اطاقی دربسته  از فرط تاثر  روی زانوا ن خود خم شوند .
باید همرنگ جامعه وجماعت شد تنها پریدن  سنگ به بالت خوردن وشکستن پروبالت است . 
من کودن تراز سایر همجنسانم نیستم  اما گاهی فکر میکنم  فلسفه وعلوم وطبیعی به چه درد من خورد ؟  نتوانستم هنری غیر ا زدوزندگی فرا بگیرم حتی خانه داری را به اکراه انجام میدادم  اگر به دنبال عشقم به موسیقی میرفتم نهایت  خیلی بزرگوارانه با من رفتار میشد یک تک نواز درگوشه ای مینواختم ! اما جامعه  نیز بمن نگاهش ازنوع دیگر ی بود یک هرزه ویا یک مطرب ویا یک ....هرچه میخواهید نامش را بگذارید .
وسپس از جامعه پرتقوای  ! آنان طرد میشدم  باید بخانه مردی رفت ودرسایه او زیست  وسایه آن مردرا همیشه حفظ کرد حتی با شکستن غرورت  واین دیگر باز ی سرنوشت است که چه مردی را سر راه تو قرار دهد  دلال بازار ؟  یا یک بانکدار  یا فروشنده اجناس دست دوم ویا یک مدیر کل ؟! فرقی بحال تو نمیکرد تو زندانی آن مرد بودی خیلی ها دوست دارند  یک نگهبان داشته باشند  بهر روی همه دراصل یکی هستند .
من به زندگی زناشویی بصورت یک شرکت سهامی میاندیشیدم دونفر با هم عاشقانه شریک میشوند ویک خانه میسازند برای خود وفرزندانشان وهزینه میکنند برای |اینده نسلهایشان اما گاهی افکار تو غلط در میاید  مرد ارباب ورهبر است وتو تنها یک مادیان که خوب میتوان ازتو تخم کشی کرد وسپس رفت دنبال یک جوجه تازه سر از تخم در آورده .
باید زندگیت را با چرندیات پرکنی !  تنها یک هدف را میتوانی دنبال کنی  زناشویی با یکی از همین افراد  برای من چیز خوش آیندی نبود  ! نه ! نمیتوانستم برده باشم  میل نداشتم  خودم را  مانند سایر زنان فریب بدهم  برایم وحستناک بود  باید با  همه زنان شوهر دار راه رفت  ومعاشر بود وبه کنایه ها وگفته های آنها گوش داد  مانند آنها لباس پوشید  باید ازهمان راهی  که سایر زنان رفته اند  ومیروند رفت  مانند \انها جسم وجان وروح خودرا تغییر داد واندیشه ها را بکلی پنهان نمود  وهرچه استعداد  وهنر داشتی همهرا بر باد داده تقدیم آن احمق کنی خودترا نفویض کنی وسرانجام گم شوی درهیاهوی بسیار ! 
نه !هیچکس از دردما زنان خبر ندارد  گویی برای همه مردم ما یک معما هستیم  وزنانی را که سر مشق قراداده وواقعا زن بودند دنبال کنی تازه میفهی که \۰ زنده باش وزندگی کن  زنده بمیر / .
اگر خودت میل داشتی گلیم خودترا از |اب بیرون بکشی  اجتماع  ترا گمراه میخواند  ودر تنهایی وسرگردانی   غرق خواهی شد  ، خوب هرکسی باید درزندگیش تجربه هایی بیاموزد  باید تنها کمی شجاعت داشت .
گاهی در رویاها با عشق های پوشالی وزودگذر  وکینه های طولانی  تا بیزاری ترا احاطه میکنند  وزمانی فرا میرسد  که  احساس پوچی  وپوسیدگی  بتو دست میدهد  وآنگاه  دچار سر درگمی  میشوی  زندگی در مقابلت  یک هیولاست  نه یک سرود دل انگیز  ولذت بخش  باز باید به موسیقی پناه برد تنها عالم خوشی  که درآن گم میشوی  اما .... دیگ رب گوجه ومربا روی اجاق ترا میخوانند !!
بایپ خور ش جا بیفتد  روغن بیاندازد  موسیقی گناه بزرگی است  لهو ولعب است !!  وروح ترا دچار پلیدی یکند ؟!  باید توبه کنی سجاده ها ترا میخوانند  همه پهن شده وآماده چادرت کو؟ .
دچا رتردید میشوی  آوای موسیقی از درودستها ترا میخواند  بسویت گسترش پیدا میکند دچار ترس ودولی میشوی  آن اوا دردلت طنین انداز است  سرود ستایش ترا بسوی خود میخواند اما نه درون سجاده  ها وزیر چادر !  وتوخود واطرافیانترا بفراموشی میسپاری .
برای کسی که توانسته باشد زندگی  را  با آرامش خاطر   نگاه داشته  ومطابقت خودرا  بین مطبخ  اطاق خواب ومیل بافتنی وسقز جویدن  طی کرده است  ظرافتی درهیچ یک از افکارش دیده نمیشود  باهمان تمدن بزرگ !  ظاهری  غرش رعد وطوفان  را ازسر میگذراند زندگی را می بلعد  وکم کم  خواس خودرا ازدست میدهد درون یک قفس تنهایی جای میگیرد .

حال  امروزمانند شیری درقفس مانده تنها غرش میکنم  باید \آزادی روحم را به دست بیاورم  ودر برابر مسئولیتی که طبیعت بمن  واگدار کرده است   به یک وطیفه شناسی  خوب عمل کنم  باید به آزادی برسم  وآنچه که نامش تعلقات است به دور بریزم  وسپس تن  بکاری بدهم  که هیچگاه  میلی به آ ن نداشتم ... فرار . پایان 
ثریا ایرانمنش . « لب پرچین » . اسپانیا . ۸ جولای ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۱۹ تیرماه ۱۳۹۸ خورشیدی .