سه‌شنبه، تیر ۱۸، ۱۳۹۸

آخر زمان

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش  .اسپانیا 
--------------------------------------------
گویا آخر زمان ما فرا رسیده است با هجوم بارانهای سیل اسا ونا متعادلی هوا و زلزله ها  وخشونت بی حد مردم  ، بیاد دارم زمانیکه در سال ۵۵ وارد لندن شدم  بچه هارا در مدرسه های دور  فرستاده بودم وخود با کوچکترین آنها دریک آپارتمان  درمحله کنزیگتون  میزیستم ! از اینکه توانسته بودم رها شوم بی اندازه خوشحال بود م اما هوای نه چندان دلپذیر ورفتار نه چندان مهربانانه مردم وکمبود بسیار ی از لوزام بهر روی مرا دچار پریشانی کرده بود .
روز ی در زیر درب آپارتمان یک جلد کتاب کوچک یافتم که به دوزبان انگلیسی وفارسی نوشته شده بود نویسنده آن دکتری که امروز نامش را فراموش کرده ام وشاید هنوز آن دفترچه درمیان اوراق قدیمی باشد .
در آن کتاب نوشته بود که : 
آخر زمان نزدیک است ! وشروع آن با تهاجم مردم  در سر زمینها / کشتارها / بیرحمی  ها / اعتصابات  وسیل وزلزله وتصادف  قطارها و هوا پیما ها  وفوران آتش فشانها وسپس جنگها وبی اعتباری و بی بند وباری میان مردم خشونت از حد گذشته وغیره وغیره !!!!  باخود فکر کردم حتما یکی از این زائران تبلیغاتی  برای دین مسیحیت است اما نه هیچ چیز درباره ادیان ننوشته بود ......
امروز به وضوع همه پیش بینی های اورا میبنیم  انقلابی  که درسر زمین خود پیش روی بود ومن حتی درخواب هم نمیدیدم همه چیز دریک برکه آرام وزیر انوار طلای خورشید میدرخشید تنها چیزی که مرا سخت عصابی کرده بود مراسم تاجگذاری مضاعف بود که همان باعث شروع اعتراضات مردم شد یک تمایش مسخره ناپلئون هم تاجگذاری کرد اما نمایشی نداد وجهانرا به تماشای  این نمایش دعوت نکرد 
بهر روی دیگر بمن مربوط نیود چندان میلی نداشتم وار بحث های سیاسی شوم اما گاهی در میان شهر ودر وسط خیابانها شخصی جلوی مرا میگرفت میپرسید دانشجو هستید ؟؟!! خنده ام میگرفت  ِ نه چرا ؟ سپس برگی چاپ شده را بمن میداد ومقدار ی روزنامه که نخوانده آنهارا درون زباله دانی میریختم ! 
در حاضر حال درآن سر زمین گل وبلبل وزیر تابش آفتاب درخشان بهاری  یکنوع منطق  بیرحمانه حاکم است  موسیقی اولین چیزی بود که حرام کردند ومن اولین چمدانم لبریز از نوارها وصفحات موسیقی ام بود  وروضه خوانیها وساعات سرگرم کردن جوانان وبردن آنها بسوی قربانگاه درمساجد رواج یافت   یکی دشمن تمدن ودیگری دشمن عقل وسپس دیگر سیل سرازیر شد  . ومن از لندن کوچ کردم به شهرک کمبریج که در\ان زمان هنوز خیلی کوچک بود وبخیال خود  یک آرامش در آن خانه با بچه ها  تنها ماندم بی هیچ دوستی وهیچ آشنایی  واز ایرانیان نیز به دور بودم  خیلی دور  تااینکه روزی درشهر روی یک تیر سیمانی دیدم نوشته مرگ بر شاه وزنده باد خمینی ÷ باخود میگفتم یعنی چی ؟ نگاهم به آن حروف سیاه دوخته شده بود زنی نسبتا مسن از کنارم رد  با خشم گفت : 
اگر در سر زمین تو مشگلاتی هست شهر مارا با این کثافتها آلوده نسازید ! در جواب باو گفتم من ننوشتم تنها خواندم ودور شدم و سپس بی سکینه بود که یک کلاغ وچل کلاغ میکرد وقدم به قدم با مردم راه میرفت یک جنایت را ده جنایت جلوه میداد و...... دیگر هیچ .
وآیا جای خوشبختی نیست که چنین ابلهانی بر جایگاه کوروش تکیه داده اند ؟! .
 وچه بسا یک دیکتاتور دیگر درلباس  ارتش می نشست وهمین راه را در پیش میگرفت  منظور منافع دولت فخیمه بود نه مردم ونه کشور !  وخوب این جمهوری هم برای خود دلایلی دارد ! .
شاه مسلمان بود به نجات خود به دست امام هشتم وسایر پیامبران اعتقاد داشت همسر از طبقه همین ملاها برخاسته بود درلباس یک کمونیست وچپی  وچپی هار احمایت کرد وشد آنچه که نباید بشود .
این جمهور ی کوتاه مدت نبود  همیشه در سر زمین ما یا شاه بوده یا رهبر و شاید به یکصد سال هم رسیده باشد وسپس نوچه ها وبازماندگانشان  با مردم عادی رفتار دیگر ی دارند وفراموش کرده اند که ازکجا برخاستند وکجا رسیدند ! مگر قاجارها پشتوانه شاهی داشتند دوبرادر ترک سر جویباری باهم جنک داشتند یک ا زبردران دیگری را کشت وملایی که اصلیت انگلیسی داشت ولباس ملایی پوشیده بودازاین  قصاوت لذت برد واورا به تخت نشاندند نیمی از کشوررا بردند برایش زن وحرمسرا  درست کردند ! 
گمان نکنم از بعدا از سلطنت زندیه دیگر ایران روی خوشی را دیده باشد ازدیا دجمعیت زاد ولد وتوسعه وسیع تدارک برای جنگها .
خوب درآن کتاب همه اینها نوشته شده بود .
امروز در قلب تابستان داغ بارانی سیل آسا در شمال مانند سیل هرچه را که سر راهش بود برد و اما این ملت هنوز به همان خوش گذرانیهایشان ادامه میدهند وجلوی گاوهای وحشی میدوند ! 
در سر زمین  ما زلزله ای در مسجد سلیمان آمد از روی آن بسرعت گذشتند ! 
دیگر نباید امید به آینده  بهتر داشت وخانه ساخت ودرونش را اراست ناگهان شعله ای  از آسمان فرود میاید وهمه چیز را درآتش میسوزاند ! باید زندگی را درمیان اشیاء جای گرفته دورن موزه ها یافت درهوای خنک آنجا نشست ونقاشی های قرون را تماشا کرد .
امروز برای هر اعتراضی اولین کار این است که همه عریان میشوند وکلیه اثاثیه پنهانی خودرا بیرون وبه معرض تماشا میگذارند این دیگر اعتراض نیست یک خود نمایی ویک خود فروشی است .
ما هم در خارج بین مرگ وزندگی / هستی ونیستی به تماشای دلقکان سیاسی روی صحنه نسته ایم وهرصبح باید جارویی به دست بگیریم وعارضات وترشحات مغزی آنهارا بروبیم وبیرون  بریزیم هریک به دیگر فحاشی میکند آنهم با زبان بسیار نا مربوط که تنها متعلق به لمپنهای چاله میدان وپشت قلعه میباشد مثلا آقا دکتر وسیاس هستند !!! گاهی مردان جاهل معرفتی داشتند واز ناموسی حمایت میکردند امروز نسل انها هم برباد رفته کاریکتاتورهای آنهارا درست کرده اند وبه بازار روز فرستاده اند هریک یک قمه ویک چاقو با خود حمل میکنند ویک بطری اسید !.
نه چیزی ندارم بنویسم ، سخت دلگیرم ودرانتظار آتش قیامت  نشسته ام نه هوس بیرون رفتن دارم ونه هوسی دیگر . خسته ام خیلی خسته ام .پایان 
ثریا ایرانمنش . « لب پرچین » . اسپانیا . ۹ جولای ۲۰۱۹ میلادی برابربا  ۱۸ تیر ماه ۱۳۹۸ خورشیدی ! خورشیدی که فرو رفت .