چهارشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۹۸

سرزمین من

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا .
-------------------------------------------
 خوب بودن ،  در میان ستم  مردمان .سختی سرنوشت خودرا نگاه داشتن ، مهربانی  ونیکخواهی  را درمیان اینهمه ستیز وجنگ  ومردم  حفظ کردن ،  از آزمودن گذشتن ،  وبدان اجازه رخنه به دین  وگنیجنه درونی  تن درندادن ........ ( از نجیل مقدس . ژاندارک ).

و... من دربرابر این کلمات جا خوردم  فهمیدم که چثدر بد بودم ، چقر سخت گیر بودم  وتا چه حد  جنگجو اما قلبی لبریز از عاطفه داشتم   نیکخواهی داشتم  وذاتم ویران نبود  برای بسیاری از این سختگیریها امروز خودم را نمیبخشم .
وژان مقدس  یا همان دختر اورلئان در میان هیزمها که داشت میسوخت نگران کشیشی بود که برای او دعا میخواند ! درحالیکه به فتوای همان کشیشها وبیدادگاهی آنها بجرم جادوگری محکوم به اعدام زنده زنده در ‌آتش سوازانیده میشد !  بنا براین چندان نباید از  این بشر دوپا انتظار عطوفت ومهربانی داشت .

امروز برای سر زمینم میگریم وباو خطاب میکنم : 
سر زمین من ، تو با تخمه ای از تراش زمین  بی حساب سود وزیان ببار آمدی از خاک بزرگ رستی  اما حساسیت فاضلانه همان قوم عقب مانده  نه بوی ترا داشتند ونه درآغوش تو بودند تنها حساسیت آنها به بوی هم آغوشیها بود پنهانی برای خودشان مهم نبود  حال تو با آنها یکی شده ای  وجدایی ناپذیر اجداد من سالها  بتو وفادار بودند وبا قهر های طبیع جنگیدند و سپس به زیر خاک تو خفتند  أنها زودتر بتو پیوستند وخاک بوی ترا میدهد بوی انهارا ! حال خود خورا حفظ کن  مانند همان درختان صنوبر  که در یک ردیف ایستاده اند  بمان تا همهگی بتو تاسی جسته ودرکنارت بایستند ویکی شوید .
هراران رنگ وزیبایی  وساعتهای خوب  وفصلهای بموقع  روزهای |افتابی  گه قلب تو تشنه وار میطپید آنها درانتظار بردن وخوردن تو بودند  سپس تاریکی  فرو افتاد وهمه درنا امیدی یا جان دادند ویا جانشانرا بیرون برده درخاک دیگری فرو رفتند  وچه آدمهای حقیری بتو نزدیک شدند  با یک زبان بیگانه .
 سعی میکنند ترا از پای درآورند اما نفس گرم اجدامان  آنهارا بجای خود خواهد نشاند .
جایگاه من وتو درامان خواهد ماند  آنها حتی دامن ترا از هم دریدند کاوش کردن گنجینه ها ی پنهانی ترا یافتند وترا غارت کردند مانند مادری لخت وعریان در میان خاور میانه بیجان ویا نیمه جان افتاده ای .

تا بحال ترا نکشتند اما  نواده های ترا از بین بردند  وزادگاه من شهری کوچک وبسیار قدیمی  را تشنه بحال خود رها کردند با مردمی که گرداگرد شهررا کرفته بودند اما آنها نیز دیگر رمقی در جان ودستهای خود نداشتند .وشبی دیوانگان وخونخواران به محلسی حمله بردند وهمه را مانند گوسفندان بیگناه سر بریدن دوخونرا بجای آب روان درجویباری پاکیزه تو راه انداختتند .
 بی هیچ دلیل ، محفلی بود / سازی بود  نیازی  بود  رودخانه کوچک ما خشک شد  وبیشتر به یک صحرای  داغ  با مارهای سمی وگزنده واتواع مامولکهای رنگین وآفتاب  پرستان در کنارت آرمیده اند .
همه چیز ویران شد آن کاروانسارهای قدیمی  آن چاههای آب غنی  وپنهانی  حال شهر مرده بی هیچ هیجانی تشنه در دل خاک  پرطاقت  هنوز از جایش تکان نخورده است کسی نمیتواند بطور قطعی دل از تو بردار  مگر آنکه خاک وآب ترا نخورده وننوشیده باشد  وآن آشیانه کوچک ما با رودخانه پرسرو صدا  ودرختان انگور  که مانند پستان یک مادر شیر ده  رسیده وآمده بچشم میخورد  وهمه ر اهوسوانه بخود میخواند .
کرت های کوچک  که تنها بیک چرخ ( گاو گرد )  آبیاری میشدند  درنظرم چقدر با شکوه میامد  وآن ( خان )  بزرگ  در‌آنسوی شهر برای خود امپراطوریش را بنا کرده بود  امای کسی را باکسی کار ی نبود آن قوم به روز رستاخیز ایمان نداتشند واز اصول دین تنها چهار مورد را انتخاب کرده بودند .
امروز بوی ترا کمتر احساس میکنم  گاهی میل دارم تا نزدیک مرزهای تو بیایم واز دور ترا ببینم  فرزند ناخلف تو بودم  .
بزرگان خانوداه ها همه از بین رفتند حال چی باقیمانده ؟ مشتی مردم خرده پا وگمنام  بر در ودیوار تو مانند زنبوران مکنده آویزانند .تنها یک سم کاری وقوی لازم است تا آنهارابیرون بفرستد دیگر درستی ودرستکاری از میان مردم رخت بربست  وتو تبدیل به یک دورغ بزرگ شدی وچقدر تنها ماندی ، سر زمین من  برکت از تو رفت چرا که شیطان برتو نازل شد . پایان .
ثریا ایرانمنش . « لب پرچین » . اسپانیا . / ۱۰ چولای ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۱۹ تیر ماه ۱۳۰۹ حورشیدی !