یکشنبه، تیر ۰۹، ۱۳۹۸

اندیشه ها

ثریا ایرانمنش « لب پرچین »  اسپانیا !
--------------------------------------------
با دورد فراوان به شما عزیزانم !
 روزها وهفته ها درمیان آتش جهنم میگذرد  وما به سخت جانی  خود میاندیشیم !  در طی ماه آینده مجبورم چند  زمانی از شما عزیزان  به دور باشم وچه سعادتی است که انسان  بتواند از اندیشه هایش  نیرویی بیافریند  وهر روز بیشتر نیاز به گفتن داشته باشد  وچه دوستان ناشناسی  خواهد داشت ودلگر م از اینکه تنها نیست وتنها نخواهد مرد ! 

هر کس تنها بماند ، لاجرم تنها هم خواهد مرد .
 هر چه بیشتر نیاز پیدا میکنم که با شما  گفتگو ها داشته باشم  وآنچهرا احساس میکنم مینویسم  درد من مانند شما همان دوری از وطن وخاک میهنم میباشد وطن تنها جایی است که انسان میتواند سر بلند کند وقد راست کند اگر چه میان همه تنها باشد اما میداند بهر روی همزبانی وهمدلی خواهد یافت  واندیشه هایش را وسعت خواهد داد دراین کوچه پس کوچه های غربت کارما ، ما نند فریادی در یک حمام خالی که انعکاس  پیداکرده بسویم خود بر میگردد چندان لطفی ندار دواگر پیدا شوند کسانی آ|نها را با ترجمه ( گوگلی )  بخوانند باز هنو زنمیدانند  که میکده کجاست وزاهد خود پرست کیست .  آروز دارم یکبار دیگر روی شیراز را ببینم ویکبار دیگر  پیکرم را به خاک ارک بم بمالم  واز انها نیرو بگیرم  وآنهاییکه عمیقتر میاندیشند  وعمیقتر فکر میکنند ودردهارا نیز احساس میکنند  بعضی ها بخود فشار میاورند که چیزی بنویسند یا چیزی بگویند من مجبورم هرروز صدها ایمیل را نخوانده دلیلت کنم  ومیدانم چه کسانی هستند وچه میخواهند ! .
در هیچکس امروز حس همکاری وهمدلی نمیبینم   وهنوز سالهاست که کسی هنری نیافریده است  با چند پیر  دیروز نیز نمیتوان از فردا گفت آنها دردیروز قفل شده اند .
در حال حاضر خانه های بزرگ وتجملات  پیش پا افتاده  برایشان ارزش بیشتر ی دارد  میدوند فریاد میکشند مشتهارا گره میکنند تنها برای  یک مشت ( دلار) که با آن بتوانند درساحل دریا عریان شوند ومن ده سال است که حتی پاهایم را نیز در آب شور مدیترامه تر نکرده ام در بالای بلندی نشسته ام واز دور به آرام دریا مینگرم از ساحل بیزار واز شلوغی واذهام وبوی گند ماهی سوخته وبوی زباله .
امروز هر چه را میبنیم مبتذل و گاهی هم غیر قابل  قبول است سر بریده یحیی تعمید دهنده که به دستور ملکه تقدیم دخترش ( سالومه )  شد بجای سر بریده مثلا حضرت فلان وحضرت فلان  میگذارند !!! خیلی چیز هارا فتو شاب کرده بخورد مردم میدهند  وهمه درپی یک تجمل مصنوعی میدوند .
خانه من کوچک است اما خانه است نه آکواریم  ویا یک نمایشگاه مبلمان  غیر قابل تحمل تجملی وفروش تختخوابها ! 
امروز دارم میبینم که چگونه بیشتر استعداها  ی جوانان ما رو به انحطاط وویرانی میرود   وچقدر عده ای از زاده شدن خود پشیمانند ! نیروی افکارشان بکلی نابوده شده دربین بهشت وجهنم یعنی همان دوزخ ( دانته ) گیر کرده اند.
بهر روی  تا روزی که هستم باید بنویسم ( احتیاج ) دارم وسپس چند هفته ای به مرخصی میروم. 
 با بهترین آرزوها برای همه شما هم دوستان وهم دشمنانم . ثریا .
یکشنبه ۳۰ ژوئن ۲۰۱۹ میلادی . اسپانیا . ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

شنبه، تیر ۰۸، ۱۳۹۸

زمانه گنده لاتها

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !

رفتار آن گنده لات را با رفتار آقا منشانه وبزرگواری ( پدرو سانچز )  دیدم وسخت دلگیر شدم درجمعی که بقول خودشان برای نجات بشریت ویا نابودی آن جمع شده اند ! چه با وقار  ازاین کنایه ودر افشانی  با لبخندی خودرا کنار کشید وبر صندلیش تکیه داد .
به درختان نیمه سوخته مینگرم که مانند اسکلتی درمیان بیابانها که روزی جنگلهای سر سبزی بودند گویی پیکری سوخته را میبینم مهم نیست ذغال وهیزم زمستان آقایان فراهم است وزمین تشنه وبی آب هم سالهابعد به یک مجتمع  تفریحی تبدیل خواهد شد وخواب را تا نیمه شب از چشمان همه خواهد ربود .
مهم این است که من قبلا نوشته هایمرا روی دفترچه ای (یادداشت میکنم وسپس دیگر خط خودمرا نمیتوانم بخوانم  بسکه عجله دارم  که افکارم ازهم گسیخته نشوند )!!!  بعد باید با کمک افعال آنهارا بهم بچسپانم ورفع ورجوع کنم !.

آتش همچنان در گوشه وکنار این سر زمین شعله میکشد جایی را خاموش میکنند جایی دیگر سر بر میاورد دریغ از یک قطره باران جوانان ومردان وزنانی که در مزارع زیر آفتاب جان سپردند مهم نیست جان آنها بهایی ندارد مهم این است که باید قواره دنیارا عوض کر د ونمیدانم آیا ( دون کیشوت) سر از خواب چند هزاراساله خود برمیدارد تا ببیند زادگاهش دچار حریق شده است ؟  أتش تا پایتخت رسیده وشب گذشته تنها دوساعت خوابیدم مجبور بودم درهارا ببندم وکرکره هارا پایین بکشم از صدای وحشتناک موزیک خوش خیالان وخوش گذرانان  این  ناحیه  راستش را بخواهید از زندگی کردن در((ساحل ویا کوست جنوبی ) خسته ام ونفرین به کسی میفرستم که مرا از کنج کمبریج باینجا  فرستاد
  دیگر راه برگشتی نیست همچنان که راه خانه به رویم بسته است  !.
امروز تنها دوستانم کتابهایم میباشند ! نه فراموشکارند ونه فریبکار  وامروز از امواجی که بر سرم گذشته  دوستانی که درمیان کتابها دارم  بمن نزدیکتر شده وتغییر ناپذیرتر شده اند  مرا نه برای آنکه دارا هستم  یا ندار دوست نمیدارند  مرا برای خودم میخواهند  همچنان بمن وفادار مانده اند  منهم مانند یک نوزاد  از آنها نگهداری وپرستاری میکنم  آنهارا میبندم  بسویشان میرویم میبویمشان ومیبوسمشان 
 روزهای متمادی بی آنکه بدانم دراطرافم چه ها میگذرد  به همان دوستان  دیرینه میاندیشم  با غصه هایشان  همراهم  وبا شادیشان  شا د -  تنها موسیقی نیست  که آوایش  مرا دربر میگیرد  وجانم را  روشن میسازد  شاعران گذشته را نیز دوست  میدارم کسانیکه  تنها راه راستی  ونیکی را برگزیده وجلوی پای ماراروشن ساختند  برایم فرقی ندارد  شاعر از چه جنسی باشد  دردهایش دردها ی منند  وسرودهایشان  همه آنچه را که من از دل میخوانم  ومیل  دارم  بیرون بفرستم .
با اوزان چندان میانه ای ندارم اما قافیه رامیپسندم  وزنهارا بایددر موسیقی  جستجو کرد  وزن های سنگین -  امروز  دیگر غیر از  آوازهای  شوم  چیزی نمیشنوم دنیا بد جوری دچار دستخوش  ودگر گونی شده  است جوانان  سر درگم  وپیرها  دذرانتظار  چشم به در دوخته اند  چه کسی خواهد \امد ؟  صدای پای نیستی میاید .
هنوز در میان  چرت وبیداری  وبیماری  ونوستا لوژی ها به آن روزهای از دست رفته میاندیشند .

عده ای پر جنبش وجوش پر ورجه وجه میکنند  همه جا سایه آنهارا  میتوان دید  ( خواب ) شاهی  را می بینند  با چند نفر از اهالی خانه  دریک مربع  میخواهند  جهانی را  به حرکت دربیاورند  ومن میگذارم مانند جویبار ی پر سر وصدا  از کنارم بگذرند  دیگر حتی ترشحات  آ برا نیز احساس نمیکنم  میگذارم جاری شوند  ودر خودشان دور آن مربع مستطیل بچرخند .آیا آنها (  فلسفه تاریخ بشریت ) را خوانده اند ؟! 
 درحا لیکه قدرتمندان دیگر ی در کمیند عده ی در لباس  تکنو کرات ودموکراسی درحالیکه هیپوکراتی بیش نیستند وعده ای بی تفاوت  به گذر زمان مینگرند وما ؟ به اتش جهنم خو گرفته ایم . پایان 
ثریا ایرانمنش . اسپانیا . ۲۷ ماه ژوئن و ۲۰۱۹  میلادی برابر با هشتم تیرماه ۱۳۹۸ خورشیدی !؟ .



جمعه، تیر ۰۷، ۱۳۹۸

و..آن مرد

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
-----------------------------------------------
آخرین مصاحبه اورا دریک مجله در لوس آنجلس / آمریکا دیدم  ! با سینه ای باز و صورتی که دیگرشناخته نمیشد  ، حسابی آنرا به دست جراحان سپرده بود تا از او چهره دیگری بسازند درچشمانش گویی دو شیشه  جای داده بودند  لبایش نازک وچشمانش درشت تر ودیدگاهش نسبت به اطرافیان بیشتر شده بود  . 
آواره بود مرتب از این شهر  به آن شهر واز این ایالت به آ|ن ایالت میرفت وگرد خوانندگان ریز ودرشت میگشت درکارباره ها ی شبانه همراه  آنان بود  برایشان آهنگ میساخت وبرایشان ساز میزد .
 و.... زمانی  شنیدم به زادگاهش باز گشته  دیگر نمیتوانستم باور کنم  که شعور او سلامت ویا جسم او پاکیزه مانده است  نه سلامت روح داشت  .نه جسم  ، پر زیادی روی کرده بود  حال دیگر دوست ودشمن  را نمیشناخت  چندان بخود ایمان پیدا کرده بود  وبا یک نیروی کاذب  به خودش نیز دروع میگفت  درست همان تن آسایی .وجنونی که همهرا  امروز فرا گرفته است  او نیز دچار همین جنون شد همان تن اسایی  وهمان فرار از حقیقت  وبرای مقاومت دربرابر بدبختیها  وگرما وسرما  کمتر میتوانست دوام بیاورد  بردوش عده ای ناشناس سوار شده بود  تنها برای آنکه خوشبخت زندگی کند تن به هرکاری میداد  برای حفظ تعادل خود ویک درجه حرارت متعادل  وسرمای کمتر  وهوای معتدل  نیازمند بود  که خودرا بفروشد  کارش به نحو محسوسی  بدانجا رسید که بکلی چهره اش را عوض کرد  به تن اسایی عادت داشت غذاهای خوب  وگردش وتفریح  وقمار بدون هیچ  اندیشه ای در قبال هیچکس وهیچ چیز.
هنرش لطمه دیده بود پر به عقب برگشته بود  قریحه اش  آسیب دید بود  وکمتر  میتوانست خودش را بارو سازد وچیزی بیافریند  میان یک موسیقی  بی بند وبار  تسلیم  مد روز شده بود  گاه شرابی مینوشید وگردی بالا میفرستاد از کنار آتش ودود بلند  نمیشد  با پیراهن های سرخ وزرد وابی ودستمال گردنهای ا ابریشمی  باورداشت که طرفدارانی دارد  وداشت ! اما میان  یک شهر مرده  که حتی کوبیدن بر پشت قابلمه  را نیز گناه میپنداشتند  از این خانه به آن  خانه نقل مکان میکرد  خودش را بهتر از همه میدید  درحقیقت او تنها کسی بود  که درلحاظ نادری  که کمتر دیگران میتوانستند  از آن بهره بگیرند با قدرت نامریی ( مافیا )  به میدانشهر وسر بازار  روان شده بود  دچار انحاط اخلاقی  واز مرم بیزار  اما درمیان  آنها خودرا شاد وسرخوش نشان میداد  سلامت او درخطر بود  هیچ دلواپسی  ونگرانی نداشت  خود پرستی در وجودش شدت پیداکرده بود  بهر چیز وهرکس که درگذشته او بود کینه داشت  .
چنین بود که  آمد مدتی کوتاه درخشید  وسپس درخاموشی ابدی  فرو رفت  وروزهای آخر درست مانند یک انسانی سوخته که تبدیل به یک میمون شده باشد  به جایی رفت که متعلق باو بود .و......دیگر هیچکس اورا بخاطر نیاورد .!. پایان .
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » . جمعه ۲۸ ژوئن ۲۰۱۹ میلادی !.....اسپانیا !.

پنجشنبه، تیر ۰۶، ۱۳۹۸

باد وهوا

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !

گرچه بی سامان  نماید کار ما  ، سهلش مبین 
کاندر کشور گدایی رشک سلطانی بود 

در حال حاضر همه اخبار جهان زیر یک هوای گرم ناگهانی !!! همه چیز را تحت الشعاع قرار داده است وما بیخبراز آنچه درخارج از این سر زمین میگذرد  ، جناب سلطان التون جان آواز میخوانند ومردان وزنان لخت وعریان با  آب پاشی بخود گرمارا از خود میرانند ونمیدانند که  درسر زمین خشک وبی آب ما ، گاهی درجه حرارت به پنجاه میرسید وکار گران بدبخت شرکتهای بزرگ تجاری مبایست کار کنند تا آقایان درجنوب فرانسه خوش باشند و خاری در پایشان فرو نرود !ویا درهوای چهل درجه باید درخیابانهای داغ به دنبال اتوبو س وتاکسی ایستاد  تا ترا به محل کارت که خنکتر !! است برساند ! ویازنان بدبخت ما دراین هوای داغ زیر پوشش خجاب اجباری جان بسپارند ویا مورد   تجاوز دسته جمعی برداران مسلمان قرار بگیرند ، نه ! دنیا از این خبرها راحت میگذرد نه اینها این قوم اروپای غربی خیلی  نازنین ونازک اندام وناز پروده هستند یک هفته تمام اخبار ما زیر پوششن هوا قرار گرفت !

فعلا اکثر کارها تعطیل است ! اکثرا به مسافرت رفته اند وتوریستهای لخت وعریان گرد شهر ویلانند وله له میزنند ! صبح درهارا گشودم پنجره هارا باز کردم درجه حرارت هوا ۱۵ درجه بود آسمان گرفته وابری سنگین آنرا پوشانده بود وشک دارم که باز شود این ابر از دودهای یک کارخانه دردوردستها به اسمان میرفت وکم کم با هجوم باد بسوی این شهر واین دهکده آمد معلوم نشد چی بود اما گویا یک کارخانه لاستیک سازی  بود !!! خدا داند وبس !
هر تابستان  آتش به دم روباهان میبنندد وآنهارا درون جنگلها روان میکنند وقبلا اداره هواشناسی بما هشدار میدهد که یک جبهه هوای داغ در پیش است .
این کار درهمه جای دنیا مرسوم است  برای ساختمان سازی واسکان دادن مردمانی که میتوانند آنهارا در اخیتار داشته باشند یکی / دوتا . چهار تا مهم نیست باید پولهارا جایی پنهان ساخت بهترین  کار همین بساز وبفروشی است ودر سر زمین ما مزارغ چای لاهیجانرا به آتش کشیده اند! چرا که هند چای بهتر را ارائه میدهد واین کار به دستور نماینده همان شهر انجام گرفته است ۱

هوای داغ چیز تازه ای نیست ما عادت داریم ما فرزندان کویر وزاده کوهستانها همه نوع هوایی را تحمل کرده ایم حتی هوای آلوده به سیاست را ...... وهنوز هم باید آ|نرا اسنشاق کنیم یعنی به درون ریه هایمان بفرستیم ! 
خوشبختانه با ما کاری ندارند  ما تنها یک تکه از (تاریخ)! در کنارشان راه میرویم !! از چهل ببالا چندان مورد قبول  اهل فضلیت !! نیست شصت که مرده ای وخودت خبر نداری ! تا مزر چهل سالگی شانس آنرا داری که کاری بیابی وخودی بنمایانی  ویا در زیر دست جراحان پلاستیک خودرا جوان سازی  اما آن خرابی وتراش درونی را هم باید پنهان کنی ، آنگاه شاید دنیا ترا ببازی دعوت کند یا در گوشه ای مینشینی وسوت میکشی ویا نهایت داور میشوی !!! امانمیتوانی ریاست جمهور یا معاون ویاحتی میرزا بنویس شوی آنها به قدرت جوانان بیشتر احتیاج دارند تا توپی باشد برای جلوی تانگها وروی مین ها آنها  برای آن میدوند تا اسلحه به دست بگیرند وبروند تا بکشند یا کشته شوند خودشان درپشت جبهه به تماشا میایستند .
اگر زیاد از حد حرفی بزنی درجایی ناگهان خودکشی میشوی ویا ناگهان اتومبیلی ترا به زیر میگرد وتمام دهانترا بو میکنند که چرا سخن گفته ای  این روزها  فشار بر اینترنت زیاد است باید ساعتها نشست تا سری هم بما بزند بنا برای دیگر نمیتوانم به راحتی ازاخبار روز دنیا با خبر باشم  تنها( باد / هوا / آفتاب / وپیکرهای عریان خال کوبی وتنگای کوچکی که تنها مانند برگ انجیر جاهای حساس را پوشیده است عده ای هم بی پروا مانند اجدامان عریان همه چیز را به تمایش میگذارند وبطریهای مشروب دردست و گردهایی که وقرصهایی که آنهارا به عالم هپروت میبرد مغز دیگر از کار افتاده شعور باطن گم شده من قدیمی شده ام نوشته هایم قدیمی است!!!! دیگر نباید از تاریخ سخن بگویم ! ویا از جغرافیای سر زمینم  حال باید از جهان بنویسم از دهکده جهانی  ، وطن پرستی از مد رفته دیگر کسی به جایی تعلق ندارد بنا براین بیهوده من به دنبال اشعار شعرای گذشته میروم بخیال آنکه  اهل ( فن ) آنهارا درک میکنند !!!!
روز گذشته روی اینستا گرام برنامه ای دیدم که نیمه  کاره آنرا بستم یعنی تا اینهمه ما سقوط کرده ایم ؟ تا اینهمه از دنیا بیرون هستیم ؟ زندگیمان را باید به دست چند دختر بچه بدهیم که بهم تعارف تکه پاره میکنند ؟ وخودشان میبرند و کوک میزنند ومیدوزند قبایی ناقص بر پیکر ما ؟! ....... ومن به مادری میاندیشیدم که درراه فرار به مرزهای امریکا ی رویاییش از مر ز مکزیک در میان راه فرزندو همسرش را آب برده بود وجسد آنها درکنار رودی افناده بود مادر شیون میزد اشک میریخت همه عکس میگرفتند بی آنکه  از جراحت درونی آن زن با خبر باشند .
حال خیال دارم سطع معلومات  قدیمی !!! خودر پایین بیاورم وبه زبان محاوره ای وگاهی لاتی  چیزی بنویسم !!!! بهتر است ، نه ؟ . پایان 

ما  نه رندان ریاییم  وحریفان نفاق 
آنکه  او عالم سر ست بدینحال گواه است 

باده نوشی  که دراو روی وریا نبود 
 بهتراز زهد  فروشی  که در او روی وریاست 

فرض ایزد بگذاریم و بکس بد نکینیم 
وآنچه گویند  روا نیست  نگوئیم رواست 
« حضرت حافظ شرازی  )
ثیا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا . ۲۷ ماه ژوئن ۲۰۱۹ میلادی !......

چهارشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۹۸

خلیج پارس .

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا 

« سبز دریایی که به هنگام  روز فیروه گون است بهنگام شب  از آن آتش بر جهد »  ناخدای   رامهرمزی 

هزاران سال پیش  ، بزر گ مرد و ناخدای رامهرمزی در کتاب ( شگفتیهای )  هند وخشکی دریاها نوشت 

شگفتی های  دریای پارس  چیزی است  که مردمان  به هنگام  شب  ببینند  در آنگاه  امواج  چون برهم خورند  وبر یکدیگر شکسته شوند  ، از میان آنها آتش  برجهد  وآنکه بر کشتی سوار است پندارد  که بردریایی از آتش  روان است .
این دریا  که بسبب کمی عمق  ووجود پستی وبلندیها  زیر دریا  از دیگر درها پر جوش وخروش تر است  وبه اقیانوس هند مپیوندد.
نام دریای پارس ودریای عمان خلیج نامیده میشود  این نام از روزگار  هخامنشیان  بر روی خلیج پارس  گذارده شده است  در کتیبه ای که  از داریوش بزرگ هخامنشی در تنگه  سوئز ( که ذوهزار وپانصد سال قبل جزو امپراطوری  وقلمرو پادشاهی  اوبود   نام این خلیج دریایی را پارس نامیدند  درزمان ساسانیان نیز  این خلیج دریای پارس بود .
به هنگام شب  خلیج  زیبایی خاصی دارد  در زیر نور آفتاب روز  بسیار دیدنی ودلکش است  تلاطم دریا  وبرخورد امواج  که از آنها  نور می جهد با روشنی  ماهتاب  رنگ ماهیان  پرنده  که شبانگاه به جست وخیز بر میخیزند  وهزاران هزار  به حرکت درمیایند  وبازی وپرش خودرا همچنان ادامه میدهند  از پیکر سر آنها  گویی صفحه بدنشان  پرتو سپید رنگی ساطح میشود  وپهنه  این دریای نیلگون را مانند  آسمان پرستاره  ای می آراید  بزرگترین  دریا دار  ناخدای رام هرمزی  را که خود از مردم خوزستان بوده است  برآن داشت  تا وصفی چنین دل انگیر  در کتاب  خود بیاورد.

خلیچ پارس  از لحاظ  ساختار طبیعی  وتاریخ پیدایش  شباهتی به دریاهای دیگر ندارد وسر تا سر آن گویی یک ساحل نیلگون  است .!
در تاریخ  ۲۶ ماه مه ۱۹۰۸  میلادی  مطابق با پنجم خرداد  ۱۲۸۷  شمسی  مته حفر چاه  مسجد سلیمان  آخرین ضربت خودرا  به صخر ه ای که  روی معدن معروف مسجد سبیمان  قرار گرفته بود وارد آورد  ونفت با فشار  زیاد فوران کرد  منبع عظیم نفت مسجد سلیمان  وآینده آنر ا به دست  سر مایه دارن وشرکتهای چند ملیتی داد دیگر مسجد سلیمان  یک دهکده بیش نبود  وشرکت سندیکاهای خارجی امیدوار بودند  که به یک معدن دست یافته اند .........ادامه دارد از کتاب ( خلیچ پارس : نوشته احمد اقتداری ).
----------
امروز این دریا محل جولان کشتنی های عظیم نفت کشی وتجارت شده ایت ودیگر از آن  ماهیان پرنده وسپید خبر نیست وشبها مانند یک مرداب متعفن در خواب فرو میرود .
از خودم میپرسم که  بتو چه ! تو چرا  مرتب کاغذ هارا سیاه میکنی  جز اتلاف وقت  چیزی  نیست که  فایده داشته باشد  دیگر نه ناشری هست ونه روزنامه ومجله ای ونه نویسنده توانایی ونه تاریخ دانی ! همه رو به سیاست نهاده اند وراست ودروغ را درقالب خبرها بسرعت به روی آنتنها میفرستند کسی حوصله این نوشته هارا ندارد !   

خوب همچناکه من توانستم درکتابخانه دانشگاه کمبریج  کتاب ( خلیج پارس ) را بیابم شاید روزی هم کسی در زیر این اثاثیه رویهم تلمبار شده توانست ا انی نوشته ها بهره ای بگیرد !.
امروز ها سرها د گریبان وروی
 تابلتها خم شده بسرعت برق از جایی به سر زمینی دیگر سفر میکنند بی آنکه از جایشان برخیزند .
مهم نیست درباره من چگونه فکر میکنند ویا میاندیشند ویا گاهی مینویسند  اما  مهم آن است  که نمیتوانند مانع  شوند که همانی هستم که باشم وخواهم بود .
منگر مردم دنیا شدن بسیار هم خوب است  مگردر طی این سالهای عسرت وبدبختی وتنهایی کسی بفکر تو بود؟ گذاشتی تادنیا به آسانی  بگذرد  وبر زندگی بوسه زد .

حال امروز دراین فکرم که هجوم کشتی ها جنگی وردیف شدن ناوها  برای حمایت خلیج نیست بلکه میل دارند که هرکدام  سهم خودرا بردارند یکی از شمال عربده میکشد / دیگری از جنوب / وسومی از غرب ویکی از شرق . خلیج دیگر  رنگ وروی خودرا از دست داده وآبهایش مسموم شده اند  بگذار به  آسانی   برز ندگیشان بوسه بزنند  وپندارهای پوچشانرا با زور اسلحه بر آن مادر سر زمین پارسها فرو ریزند .
روز گذشته امیدواری داشتم وامروز در کما ل نا امیدی این  چند خط را مینویسم وبه عربده های گرگهای گرسنه گوش میدهم که چگونه هریک میل دارند تکه ای از ان سر زمین را که دیگر میرود تا خاک شوند با خود ببرند ومردمش از شدت فقر وبیچارگی وگرسنگی قدرت برخاستن ندارند برایشان هم مهم نیست .
دزدان وچپاول گران از شمال چشم به همه معادن دوختند  وآهسته مانند دزدان نیمه شب که مردم  درخواب خوش انقلابشان بسر میبردند هرچه را که بود بردند وبه پادوهایشان نیز کمی خوراندند ومردم نشسته در پای منبرها  تا یاد بگیرند چگونه باید ماتحت خودرا بشویند وبا کدام انگشت درون حلقشان .....بزنند .
جوانان کم تجربه وپیران بی حوصله که این سر زمین را با مشت وفریاد به باد دادند حال هرکدام دچار دگرگونیهایی شده اند یکی پشیمان ودیگری نادان .
باید مرتب عقاید آنهار ا خواند وبرایشان کف زد وآفرین گفت !

از چشم شوخش  ای دل ایمان خود نگه دار 
کان جادوی کمان کش  بر عزم غارت آمد 

آلوده ای  تو حافظ فیضی ز شاه درخواه 
کان عنصر سماجت  بهر طهارت آمد 

دریاست مجلس او دریاب  وقت ودریاب 
هان ای زیان رسیده  وقت تجارت آمد 

حال باید با بغض برای شاهنشاهان گذشته نوشت که : 
ایران ما ایرانستان شد وکوروش همچنان درخواب بود ماراهم با خود ، بخواب برد .پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » . اسپانیا . ۲۶ ماه ژوئن  ۲۰۱۹ میلادی  برابر با ۵ تیرماه ۱۳۹۸ خورشیدی !!

سه‌شنبه، تیر ۰۴، ۱۳۹۸

آسمان آبی

« لب پرچین »ثریاایرانمنش . اسپانیا !

دوش از جناب آصف  پیک بشارت آمد 
کز حضرت سلیمان  عشرت  اشاره آمد 

خاک وجود مارا  از آب دیده گل کن 
ویران سرای  دل را گاه عمارت آمد ........« حضرت حافظ »
---------
دورانی جدید برای سر زمین اهوارایی ما پیدا شده وقلم سرنوشت بکار افتاده است اما هنوز پرندگان  در قفس های مقدس اسیرند  واز هر نسیمی که میوزد  آنها اشتیاق  باز گشت به لانه خودرا دارند  این اشتیاق درآنها زبانه میکشد ، میسوزاند .

پرهایشان  را میگسترانند  تا دوباره بال پروازشان ترمیم شود بال پرواز هریک را بنوعی شکسته اند
بیداد از حد گذشته بود  بنام دین وخدا بر مردم وملتی ظلم روا داشتند  حال درانتظار آن سیمرغ  وتوفانش هستم  که بادبانهارا برافرازد واین کشتی شکسته را به ساحل برساند احتمال به یقین من مسافر کشتی او نخواهم بود .

 سیمرغ میخواهد طوفان بر پا کند  ومیل ندارد که بت پرستیدنی باشد  اما مرغان  تند پرواز  در آن قفسهای بزرگ آهنی  در میان کلمات وتصاویر افسانه ها نوشته اند وقصه ها گفته اند وناگهان گم میشوند !!؟ .
حال یا بانام  خدا  ویا صورت اورا بر سینه نقش کرده اند تیرهارا حرام نمیکنند از کارد وطناب استفاده میکنند گویی حیوانی را به مسلخ میکشند .
گاهی کلماتی را کم  میاورم تا برای دردهای آنان در طول چهل سال بنویسم  درمیان ایات وکلمات نا مانوس آنها سیمرغی پرواز نخواهد کرد  درحال حاضر من نیز در قفس کلمات  وحروف اسیرم .
راه گریزم را به هرسو بسته ام  هیچ بیقراری وبی تابی ندارم  چشم بینا راه جستن ر ا نمیخواهد  من حتی درتاریکی میتواتم راهم را بیابم  وانگار کسی در مقصدی در انتظارم ایستاده با یک دسته گل زیبا !

نه دیگر تکرار نخواهد شد همه آنچه که زیبا بود از بین رفت موسیقی ، زقص وگردش دستهای نوازشگر امروز در درون خود بیگانه ای را میبینم که سر گردان است  هرچند از چشم ودید بیگانان به دور اما درمعرض تماشاست .

نه دودم که بچشمان کسی فرو بروم ونه آتشی که دامانیرا بسوزانم  ونه روشنایی مطلقم که بتوانم  به اطرافیام نور بپاشم . تنها عشق درمن هنوز زنده است  وچشم دیگرانرا میسوزاند  آنها از روشنایی درون من  بیخبرند  ، دورند ، خیلی دور .

عشق همیشه درمن بوده وهست وتا روز مرگ هم خواهد بود  شاید کمی خاموش بپذیرد آنهم زمانی که باید آخرین سفررا انجام دهم .
این عشق ناگهان میدرخشد ودر ابرهای تاریک وسیاه خفته  خودش را به حرکت درمیاورد  اما دوباره درون سینه ام خاموش مینشیند  تا نگاهی را بخود  بکشد وآنگاه طوفان میشود  حریق میشود  وهمه سوز ودرد .

با نوشتن این کلمات واز عشق سخن گفتن درمیان عده ای ( گناهی) نا بخشودنی است  ناگهان چشمانشان بسوی تو خیره میسازند  مردان را ردیف میکنند آنها ازعشق وخود عشق بیخبرند .

حال در این دهکده دورافتاده  خودرا زاده  کوه میدانم که دربیابانهای مردان وزنان ناشناس راه میرود 
مانند یک حلقه  مدار زندگی را به دست گرفته ام از نزدیکترین تا دورترین سر زمینها همه این حلقه را دوست دارند وبرایش احتر امی بیش از حد قائلند .
گویا  همان اهرم اطمینان آنها هستم  که تنها بر یک در  خفته ام  . بخاطر آنها نیز نمیتوانم حتی مرگ را پاسخ بگویم .

هفته گذشته نوه کوچک من که درامتحانش نمرهای عالی وچند ستاره طلایی گرفته بود باو تبریک گفتم درجواب گفت :
میخواهم آنقد رثروتمند شوم تا بتوانم برای تو یک منشن بزرگ / یک اتومبیل با راننده / یک آشپز/ وچند خدمتکار بگیرم !!! تو نباید اینگونه زندگی کنی ...... آه عشق کوچولوی من  ،من همه اینهارا از سر گذرانده ام با گفتن این کلمات همهرا بمن هدیه دادی دیگر لزومی ندارد ثروت خودرا برای من خرج کنی ، تنها تقاضای من از تو این است که دور سیاست را خط بکش وابدا به دنبال سیاست مرو  دنیای تجارت است دنیای دادوستد  است دنیای مافیای قدرت است  بده وبستانها نوع دیگری زندگی میکنند تن  تو پاکیزه تر از آن است که درمیان امواج خروشان آنها غلط بخوری ویا دست به دست شوی ، من هیچ یک از فرزندانم را برای سیاسته تعلیم ندادم وتربیت نکردم  به درستی راهرا به آنها نشان دادم وسپاسگذار همه آنها  هستم .ث
پایان 
ثریا ایرانمنش . لب پرچین . اسپانیا . ۲۵ ماه ژوئن ۲۰۱۹ میلادی !....