دوشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۹۸

نمیدانم ....

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
--------------------------------------------

گرما شدت پیدا کرده است  ۳۸ درجه !خوب هنوز اول عشق است اضطراب مکن !! هنوز اول تابستان است!!! 
روزهای آخر هفته من اختصاص داردبه « دلنوشته ها» دفترچه هارا ورق میزنم وگاهی از وسط آنها چیزی بیرون میکشم ومینویسم آنها بهترین  دوستان منند !
وزمانی که از دور دستها باین مردم مینگرم  واز کنارشان گذر میکنم  میبینم که چگونه همین آفتاب داغ  عقل ، وزندگی آنهارا خشکانیده است  وحال ماهیتابه سود وزیانرا بر سر اجاق گذاشته اند دیگر نمیتوانی به کسی دل ببندی ویا اورا بخواهی ویا به دنبالش بروی  همه درهمین تابه میسوزند  و...میسازند .

روز گذشته شخصی که بدون دعوت روی اینستا گرام من نشست ومانند یک باز جو مرا سئوال پیچ میکرد   ||گفت یک آدم بیکارم ومیل دارم بخارج سفر کنم وپول ندارم !!! چیزی نداشتم بگویم  چند کلمه نوشتم که درخارج خر داغ نمیکنند درجوابم گفت بامن کتابی حرف مزن !!! گفتم ببخشید که زبان محاوره ای وزبان شمارا بخصوص نمیدانم  بما چیز های دیگری یاد داده بودند اولین درس ادب بود ومراعات حال دیگران متاسفانه این دوچیز از میان ما گم شد با رفتن انسانهای بزرگی که داشتیم این کلمات شریف ونجیب نیز جای خودش را به فحاشیها  داد.

حال من درسایه نشسته ام  ولبه تیز اندیشه هایم را که در زیر خاکستر خیال پنهان کرده ام  در گرمای دلپذیر آن خودرا درآرامش میابم  مهم نیست دیگر وطنم کجا باشد همانقدر برای مردم سر زمین ترکیه  وونزوئلا دلسوزی میکنم برای ملت رنج کشیده وطنم نیز دل میسوزانم اما متاسفانه کمکی نمیتوانم به آنها بکنم تنها بخیال خودم زبان اصیل فارسی را میل دارم نگاه دارم ! درخانه ما اکثرا فارسی حرف میزنیم بچه های کوچکتر نیز گاهی از طریق ترجمه گوگل جواب مرا میدهند ! اما زمانیکه قوم  اسپانیایی بخانه من میاید باید اسپانیایی حرف بزنم وباید فیلمهارا به زبان اسپانیایی ببینم  آ ن کسیکه با ما وصلت کرده است خودش یک داریتمعارف است یک کلکسیونر تاریخی / دارویی/ موسیقی / از هر نوع که بخواهی جواب صحیح وسالم را بتو میدهد  دیگر لازم نیست من به ( گوگل ) مراجعه کنم !!
حال ادب وتربیت وپافشاری این شخص واحترامی که به سر زمین ومردمش دارد مرا دچار حسادت میکند که چرا مردم ما بدینگونه شدند ؟ شاید بودند ومن بیخبر مستانه از کنارشان گذر میکردم !!
من دیگر نمیتواتم به وطنم برگردم  ودیگر نمیدانم سر زمینم کجاست . اا تا امروز هم کسی نتوانسته است مرزی جلوی پای من بگذارد  نه درسینه ام ,نه در سایر موارد ! .
تنها کاری که کردم همه کتب شاعران توده ای را ونوشته هایشان حتی ترجمه های خوبشان را درون یک چمدان گذاشتم وبرای همیشه آنهارا فراموش کردم .

، گما ن میبردم آن مردی که درباره شقایق حرف میزند واقعا عاشق گل سرح وحشی شقایق است اما او درفکر افیونش بود !! از زمان انقلاب دیگر کتابی را نخریدم ونه خواندم مگرشاعران شناخته شده ویا ترجمه های اشخاص بزرگ در خارج که متاسفانه امروز تن به خاک سپرده اند وچقدر جایشان خالیست !
نامه هایی از آ|نها دارم که با چه لحن زیبا وپرشکوهی مرا تحسین کرده اند حتی اگر دروغ بود اما امروز با این زبان جدید ایرانیان داخل وخارج حیرانم وترجیح میدهم خودم به دور خود مرزی بکشم همه گسترده های من در چند نفر خلاصه میشوند گاهی باران رحمت میشوم زمانی ابری سنگین وخشمگین  ومیدانم برای رفتن  احتیاج به هیچ قایقی یا بادبانی ندارم  در آسمانها سفر میکنم وبا عشق نشخوار وسیراب میشوم  نیازی ندارم کسی برایم راهی را باز کند  ویا خانه ای بسازد  تا تنها با او راه بروم !.ث
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » ۲۴ ماه ژوپن ۲۰۱۹ میلادی ---
---------------------------------------------------------------

یکشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۹۸

او که بود ؟

یک دلنوشته ! 
یکشنبه ۲۳ ژوئن ۲۰۱۹ میلادی  برابر با دوم تیرماه ۱۳۹۸ خورشیدی !
!
-
-ز سوز آتش دل  ، چون  زبانه میخندم 
بجای گریه به کار زمانه  ،میخندم 

چو غنچه  خون جگر میخورد اگر چه دلم 
چو گل ،  بروی تو ای  نازدانه  ،میخندم 

بدین فسانه  که نامش  بود دوروزه  عمر 
کنونکه پیر شدم   ،  کوذکانه میخندم « پارسای تویسرکانی  »

نه امرو دیگر نیازی  درخود نمیبینم  که با همنوعانم  ویا هموطنان اتحادی داشته باشم  هیچ
 احساسی در مورد   به گرد آیی آنها ندارم  ونمی فهمم چه ضرورتی  آنهارا  به آن وا میدارد  که همیشه گله وار باهم باشند  مانند گله با هم جمع شوند  انگار که از عهده  هیچ کاری به تنهایی بر نمی آیند  نه آ.واز خواند ن،  نه گردش کردن  ونه غذا خوردن ومیگساری ! ونه شعار دادن !!  همه ظاهرا  اتحاد دارند دوست هستند  اما درباطن  سایه یکدیگر با تیر میزنند .
هدیه دادن آنها  درهمان سطح شعور  کوچک وباطن آنهاست به همانگونه که در مغز علیل خود  مرا تصویر کرده اند .
این روزها  اکثرا محافظه کار شده اند  بعضی ها نمیدانند  روی به کدام قبله نماز بگذارند  من بر جایم ثابت ایستاده ام  بعضی اوقات  زمانیکه باخود تنها هستم ودرون خودمرا مینگرم  میبینم که هنوز نقش ( او)  بر دلم حک شده  است  هیچگاه حتی درخلوت  نتوانستم باو ذره ای کینه داشته باشم  او مانند یک سنفونی دلپذیر دررگهای من جاریست  .
حتی زمانیکه زیر دست وپای پزشکان  بیخرد وتازه کار دست زیر رو میشوم  آنهم دراین دهکده کوچک  وبی نام  فکر کردن به( او ) مرا به وجد میاورد  پوستم کشیده میشود  دستهایم جوانتر وپرقدرت تر میشوند  وضربان قلبم بیشتر .
من هنوز همان عاشق  سرگردانم  که  در ته دل با سر سختی  میخواهم اورا نگاه دارم  امروز به سستی وتنبلی  این مردم که درهر موردی از نسلهای پیشین  گرفته ونشخوار میکنند بی تفاوتم  آنها به نشخوارشان ادامه میدهند .
اکثرا با خود ستایی وخود پرستی  آنهارو برو میشوم  ایکاش تنها حد اقل در صف  اندیشه های  خود یک نیروی تازه را پرورش میدادند  از نیروی های جوان  وتازه گریزانند  خیلی کم  میتوان  آنهارا بصورت  اتحاد  ویگانگی  یافت ،  مگر آنکه  یک ( قبیله ) باشند ویا قوم .

در این شهرک چند کلیسای کوچک وجود دارد  ومردم تنها بسوی یک خدا  میروند ودعا میکنند اکثرا بخودشان وفاداراند  وبه سر زمینشان عشق میورزند  جوانان به درستی نمیداننند چه کاری انجام دهند  بنا براین ترک دیار کرده درکشورهای دیگر  مشغول کار میشوند اما در هر فرصتی خودرا بمیان فامیلشان واقوامشان وشهرشان میرسانند .

نه ! نه! به هیچ وجه نیازی  در وجود حود احساس نمیکنم  که باکسی همراه شوم  نیازی به هیچ اتحاد واعتقادی ندارم واعتقادی به مردم سر زمینم نیز ندارم.

بهر روی من هیچگاه نتوانسته ام  کسی را فریب بدهم  ویا خود  فریب  گفته های  آنهایی را بخورم  که مرا تحسین میکنند !!!.
آرزو ندارم که مهر ومحبت آنها  که درحق من ادا شود  سر بر افرازم ،  فرزندانم برایم کافی هستند  آنها افتخار برایم به ارمغان آورده اند .
تنها (‌اوست )  که  جرئت  دارد تا  از مرزهای پیکر  من عبور کند  آنکس که  آنچه را مردنی است وباید بمیرد  فنا میکند  پیوندی آتشین  با زندگی دارد  میخواهد  آنرا محفوظ نگاه دارد  از این رو  خطا ها ونگاههای  مسخره ای که دنیا باو میاندازد  یا برایش مینویسند  واورامتهم میکنند  بی اعتنا  میگذرد  درهمان جایی که  مقام یافته اند کاشته میشوند  چنان ناتوانند  که دراولین سر بالایی  به نفس نغس میافتد   خیلی کم انسانی  در اولین سر بالایی پیدا میشود که نفس بلندی داشته باشد  وبتواند همچنان  به راه خود  ادامه دهد ، لکن  او یک نفس سر بالاییهاراپیمود .
شاید هم همین امر  مرا شیفته او ساخته  شاید نیمه وجودمن است  شاید  خود منم در شمایل او .ثریا

پایان 
ثریا ایرانمنش ( لب پرچین » اسپانیا !
از : یادداشتهای روزانه !!

شنبه، تیر ۰۱، ۱۳۹۸

دلنوشته !

همه شب دراین امیدم که نسیم صبگاهی 
به پیام آشنایی برساند  آشنارا 

پسر نازنیم زبانی تازه اختراع کرده وبرنامه ای تازه  وبرای نشان  دادن آن دوردنیا راه میرود  از نام همسرش وام گرفته ! گوگل هم برایش برنامه یک کنفرانس بزرگ را برایش بنا نهاد! اولین بار این زبانرا  روی کامییوتر من گذاشت بیگانه بودم اما  دانستم که چگونه میتوان با  آن  کنار آمد ! حال دیدیم عده ای درصف انتظاز منتظر نصب این برنامه هستند .
خوش بینی من  تمام شدنی  نیست  وآن دید معصومانه ا یکه به طبیعت داشتم هنوز درسرشتم جاری است همه خانواده گوشت کم میخوریم از مادر بزرگ گرفته تا نوه ! اکثرا سبزیجات را جایگزین گوشتهای منجمد وحیواناتی  که زجر میکشند تا کشته شوند کرده ایم واخیرا گوشت مصنوعی نیز ببارها عرضه شده است قبلا هم در قوطی های حلبی در بعضی از فروشگاهها بفرو ش میرفت مانند پودر بود که درون آب حل وسپس جمع میشد ودرایران دوستی از همین پودرها ( هامبرگر ) ساخت !

 حال دوران اندوهم  کم کم سر آمده  آنرا احساس میکنم  وکمی آرامش دارم  وآن دیدی واقعی را به طبیعت که پرودگار درمن به ودیعه گذاشته است  درمیان خاطرات آن چمنزارهای سر سبز  وشاداب / لاله ها / ونرگس های زرد وسفید شیراز  کنار جویبارها  وآن ریگها وماسه ها  دردرونم سرود میخوانند .هوای روشن وآقتابی  پرواز کبوترها  شادی پرستوها که کم به جاهای خنک کوچ خواهند کرد  وآن نور بی حیای خورشید که لابلای پرده ها عبور کرده  همه چیز را ازهم میدرد  وآن فروغ تابناکی را که از پس ابرها بیرون فرستاده ومیخندد همه را در دوربینم ضبط میکنم .
باید اینر بدانم که مردم همیشه  از ( ویژگی ها  سخت میرسند  باید مانند خودشان باشیم  بیشتر شبیه آنها  تا ترا بپذیرند ! .

من آنچهرا که حس میکنم همیشه بر زبان نمیاورم  اگر فغانم به آسمان برسد آن ا فورا درون یک صفحه کاغذ سفید مینویسم  ُ گاهی رنج میبرم وزمانی شادم  بی آ|نکه  دراین میانه حرفی ویا گفتاری  باشد بدون هیچ تفکری  میزنم زیر آواز  واین آواز من همان آوازهای گذشته هاست چند جمله پیوسته وتکراری  گاهی نیز یک منظومه کاملی را میابم  که چز چند جمله از هم گسیخته  چیز دیگر ی نیست کمتر به خیال فرو میروم  بدین سان روز من میگذرد .

بفکر دنیا بودن ومردمش کاری بسیار نیکوست  اما دنیا به همین آسانی  با یک لاف ورجز خوانی  میتواند منکر همه وجود انسانی باشد .
مردی را درخفا اعدام کردند ! خدا میداند چه مدتی پیش تازه اعلام کردند که یک جاسوس است! چه شکنجه های قرون وسطایی باو دادند اما فرزندانشان با پولهای باد آورده  در میان ساحلها  خم شده  نگاه |ارام وبی تفاوت  خودرا به گذران وامواج آ ب میسپارند لذت میبرند  اما من  درفکر آن باغ بزرگم   پشت  ( پرچین )  درکنار جاده خاکی توده های  ناپیدای رنبوران ومگسها  .آن اواز جویبار  وماده گاوی که با چشمان درشت خویش مرا مینگریست  ومن دربالای دیوار نشسته بودم  وزنبیل دردست ( توت ) میچیدم  چوبانی در دوردستها آواز میخوذند وگاهی نیلبکی را بیرون اورد  من چیزی غیر از یک ناله  نمی فهمیدم اما همان ناله بردلم مینشست   در  دوردستها سگ  چوپان جفتک زنان میامد  وجست وخیز کنان به دنبال گاوو  گوسفندان بود . 
چه آرامشی داشت آن ده بالا!
حال غریبم حتی میان دوستان قدیمی نیز غریبه ای بیش نیستم وامروز بیاد آن روزها ناهار « یتیمچه ) بادمجان پختم  وامیدوارم مانند دفعه قبل بادمجانش  تلخ نباشد !ث
پایان 
ثریا ایرانمشن . « لب پرچین » اسپانیا . ۲۳ ماه ژوئن ۲۰۱۹ میلادی ؟!!!.......

جمعه، خرداد ۳۱، ۱۳۹۸

بیهودگی

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش  . اسپانیا !
---------------------------------------------

لحظه ها  پا میفشارد  بس گران بر سینه من 
عقر بکهای  زمان گویا فسردند امشب 

خاطرم بس ناشکیبا  در  پی صبحی  سپید است 
صبر مارا  بال زرین گوئیا بسته اند امشب........« هما»

بیهوده  در فضای مجازی  فریاد میزنیم  روح قهرمانی ومبارزه  در ما مرده است  دیگر ثباتی نداریم  بی مهابا از میان  شهرهای طاعون زده  / سیل زده ودرون آتش  میگذریم  وبه راه خود ادامه میدهیم .
سر زمینی که لگد مال  دسته های  مسلح ودزدان وچپاول گران  شده است  ومسلح به سلاح های  مخرب خودش درهم شکسته وبی اعتنا  به ملتی گرسنه وبرهنه  تنها آروزیش  ( برنده شدن ) درجنگ است !.
مردم هیچگاه به مبارزه ویگانگی بر نخواهند خاست  هر کس برای خود سازی کوک کرد ه وبرای اطرافیانش آن ساز را به صدا درمیاورد .
میهنی  وسر زمینی  که تنها آرزوی مردمش یک آرامش نسبی بود  یک حیوان  که میداند چه میخواهد  به دنبال هدفش میرود وزمانیکه سیر شد  وبه مقصود رسید  آرام  میشود .
اما این دسته حاکم بر سر زمین ما که همیشه دچار اندوه  وملال اندیشه هاست  هر کاری  که می پسندد انجام میدهد  واز کسی فرمانبرداری نمیکند تا پای منافع خودش در پیش نباشد .

درمیان ساختمانها بلند وکوتاه  شهرها بناهای مبتذل  وگوناگون  با سبکهای مختلف  که بیشتر جنبه خود نمایی دارد  با کوچه های بی نام وبی هویت  وبی شخصیت  ناگهان یک بنای عظیم سر بر میاورد  مجهز به تمام وسائل تکنیکی ودوربینهای مدار بسته  « اینجا آرامگاه رهبر است ) ! مسجدی با صدها ستون با کاشی های آبی وسفید وتکه پارچه های سبز وسیاه که برآن کلمات ناممفهومی  نقش بسته است .

بزرگتر از حرم های اعراب  در گرانادا ویا سایر شهرها درعین حال خانه های  شکم بر آمده  زمین گیر بخاک نشسته است جنگلها میسوزند   مردم با چهرهای بی حالت  تنها با یک چشم  زیر  دست وپاهای  تیرزنان  وتازه برخاسته  با مشتهای اهنین جان میدهند .
دنیا باین سر زمین وداستانهایش  تنها بصورت مردمی بیحال وزنا کار نگاه میکند .
ارتشی ویا سربازانی که  گذشته از شغل  خود  ماشینهای آدمکشی  را نیز به راه انداخته اند  از یکدیگر متنفرند وباهم از ملتی که بر گرده آنها سوار شده اند نیز بیزارند.

نه ! دیگر وطنی  نخواهد بود  نیروهای ناشناسی  مانند   جزر ومد  در یا  دراوقات  مناسبی  بطور ناگهانی  آنرا  از بین خواهند برد .
در این میان سر زمین خرس سفید  با رهبر ابدیش  آجرهای طلایش را میشمارد  ودر توالت طلا ادارش را خالی میکند دروان طلا حمام میگیرد ومیل دارد که معادن را نیز ازآن خود کند .
با چشمانی کوچک اما مغزی بزرگ  به مقصود خودر سیده است واینها همه از برکت همان وطن فروشانی  بما رسید که هنوز عاشق سبیل  استالین هستند . و چه گوارا قهرمان ابدیشان وخیانتکارانی که دربی بی سکینه نوکز بی جیر ومواجب همان خرس قطبی است .
تنها چند دست لباس مارکدار وتکه نانی مانند سگی پاسبان جلوی آنها میاندازند وآنها شرفشانرا ومیهن پرستیشان را به همان سادگی یک لیوان آبخوردن  به معرض فروش میگذارند . 
جاسوسها  درهمه جای دنیا پرکنده اند درلباسهای گوناگون اعم ا ززن یا مرد  دیگر نمیتوان حتی به آیینه هم اعتماد کرد . ث

وای دژخیم  زمان چنگال  وحشت میگشاید 
پیکرم  را درمیان  پنجه هایش میفشارد 

سینه ام تنگست وفریادی نمی پیچد  بگوشی 
هستی ام  در پنجه  دیو  زمان جان میسپارد 
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین» اسپانیا / چمعه ۲۱ ماه ژوئن ۲۰۱۹میلادی .!!!



پنجشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۹۸

جنگها وما !

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
----------------------------------------------

دورانی در زندگی  یک انسان  پدید میاید  که درآن باید جزئت  بی انصاف بودن را داشته باشد  جزئت  آنرا که همه تحسین ها واحترامات  که به او تلقین  شه وآموخته  به دور بریزد  وهمه چیز را بی پرده وبا جسارت بسازد .
هم بزرگی وهم ناتوانی  به یک اندازه  به هر نژادی  وسر زمینی داده شده است وتنها آن نژاد باقی میماند  که اندیشه های پرتوانش را مانند یک آبشار پرتوان  وپهناور  در خط و زبان واشعار وموسیقی  که دنیارا سیراب میکند  ، بریزد  همه آنهارا احساس کند  وبفهمد  وآنکه فریب میخورد شاید دراین کار تعمدی دارد  ایده آلیسم دروغین - فمنیسم دروغین -مذهب دروغین  بی خدایی دروغین -  نه نجات  بشر امروزه به دست حقیقت است  . 
چشمان خودرا نمیتوان فریب داد ،قلب نیز فریب نمیخورد.
امروز همه واژه ها دگرگون شده اند ملتی در  دام یک اختاپوس مهیب دارد دست وپا میزند راهی ندارد باز گشت به ‌آن دوران بقول خودشان طلایی که امکان ندارد ،  در|آن زمان موسیقی ما داشت رو به انزوال و ابتذال  میرفت هرکس که کاری نداشت وته صدایی فورا روی صحنه با آرایش وافاده تمام ظاهر میشد وگاهی بتی میشد نا شکنی ! خواب گلابی بود  / بیراهه ای حله بود / قلب بهار ، شب تاریک بد,ون مهتاب /  آواز بلبلان دربند !  وهمیشه هم طلبکار معشوق  ودویدن به دنیال یک عشق واهی بودند  ویا خودستایی همه خسته  در میان تند بادهای افیون وافکار ایده \الیسم  روح ایران را بکلی کشت ونابود ساحت .
؛ آه دلم  آشفته است /  چشمانم تیره است ! ؛  همه اینها چیزهایی بودند که کم کم  درما نفوذ کرد  وجوانهای |ن روز  ناگهان همهرا بالا آوردند . 
دوران خوش خوابهای طلایی بسر رسید  اشعار ناب مخفی شدند  خوانندگان بزرگ ونامی در ابر ها پنهان گشتند  واشعار  مبتذل  واحساساتی  بعنوان  ترانه  میان این خوانندگان کوچه وبازار  وکافه های سر گذر  پخش کردند .
شاعری در اشعار خود سروده بود که / پاریس / پاریس همان شهری که من آرزو میکنم تهران باشد ! در پاریس اشعار انقلابی صادر میکردند اما هیچگاه دراین فکر نبودند که آن نژاد - آن ملت چه جنگهارا از سر گذراندند چه قربانیاین درراه هدفشان دادند  حال میل داشتند مملکتی  که هشتاد درصد آن سواد خواندن ونوشتن ر ا نمیدانستند ناگهان ویکتور هوگو شوند یا مارسل پروست ویا غیره . هیچکدام از ایشان نمیجنبیدند  که تهران را پاریس کنیم اول باید بمردم آموزش دهیم که درختان خیابانهارا غارت نکنند ! به دنبال نویسندگان اجتماع شوراها وسوسیالیسم دورغین ندویم  مبادا که مارا عامی بدانند ! 
آنها حتی به خودشان دروغ   میگفتند  از رویا رویی با زندگی وسختی هایش  واهمه داشتند  برای شب زنده داران ومیخواره  آواز سر میدادند  وزنان به هر آغوشی میخزیدند  همه جا شور وهیچان بود  همان شکوه  پر آوازه که تنها به نمایش در\امد وباعث سقوط ما شد .

آن نژادی را که شاعر پاریس نشین آرزو میکرد  کار قرنها  مصیبت  بیماری  وتلاش  برای زنده ماندن  زندگی که ساخته وپرداخته بودند میل داشتند که روح نژادشان را حفظ کنند نه خاک مردگان و\پدران پوسیده درخاک را .
عده ای مطربی را پیشه ساختند  در|آمد  خوبی داشت  کاری هم به قوائد اخلاقی نداشتند تنها کمی ایده آلیست چاشنی آن کرده بودند  هیچگاه هیچ کس چیزی نیافرید  ، آفریدن  از روی دلیل وبرهان نیست  برای ضرورت وباقیماندن باید آفرید  برای بر جای ماندن یک ملت  تنها همه دروغ میگفتند  وبه احساسان یکدیگر طعنه میزدند.
امروز آن ملت که به یک امت  ذلیل وبیخرد مبدل شده است  دیگر میلی ندارد  که ر وح خودرا نجات دهد  وخودرا به حقیقت نزدیک کند  همه با جنون پرده دری  وخشونتی وحشیانه  وشهوانی  پیکرشانرا عریان ساخته اند .

عده ای بی تفاوت زندگی خودرا میگذرانند  ویا خاموشند .

ونوع دیگرزندگی  آنچه را که ما فراموش میکنیم  یا میل داریم  از خاطرات خود  بگذریم  دیگران بجای ما میاندیشند  وبما یاد آور ی میکنند ! از کدام خانه وخانواده برخاسته ای ؟! 
امروز « پول» حاکم است با پول میتوان حتی  خدرا ازآ سمان به زمین کشید وبا او به مجادله پرداخت احترامی که دیروز بتو میگذاشتند به گوشت واستخو.ان و\پیکر وفداکاری های تو تو نبود به پیراهنت سلام میگفتند وپای پوشی که حتما میبایست یک آر م روی آن باشد . ث
پایان 
ثریا ایر انمنش « لب پرچین » اسپانیا / ۲۱ ماه ژوئن ۲۰۱۹ میلادی .!!!

چهارشنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۹۸

خیال بافی !



دیگر نمیخواهم  که دراین پرده ی رنگ
نقش آفرین  سرگذشت خویش باشم 

امروز دراین خیال بودم که داستان بنویسم  اما همه داستهانها درون دفترچه ها مدفونند وپنهان !دیگر حوصله ندارم یک داستان خیالی را بنویسم  امروز با مردمی بی شکل  بی قواره  که مانند ژله لرزان وگاهی جا خالی میکنند ، روبرو هستم .
چه میتوان کرد ؟  امروز هر اندیشه وهر فکری وهر نجابتی  وهر نیرویی  ناگهان ناپدیدمیشود  درست مانند آنکه تکه سنگی را درمیان یک برکه گوگرد رها کنی !  گاهی چند چین روی آن برکه میلرزد وتمام میشود .
این مردم را نه میتوان دشمن خطاب کرد ونه دوست  اما ایکاش دشمن بودند  ویا مردمی بودند  که جایی برای دوستی نداشتند  وآن نیرومندی وخرد را نیز از زندگیشان  برده اند  تنها برای  دشمنی آفریده شده اند 
هرچیزی را که میگویی یک یا چند ناسزا نثارت میکنند  نه برای  امیال راستین  ونه برای بی ایمانی درهر زمینه ای هیچ نیرویی باطنی ندارند  امروز خواه در زمینه هنر ویا سیاست  یا درزندگی روزانه  نیروهایشان بیهوده مصرف میشود .
 دین کهن سازان نیز درهیچ موردی کار گر نیست نه تاریخ گذشته ونه گفته های بزرگان تنها راه خودرا میروند گاهی بخود رنگی میزنند وماسکی میگذارند  تا با بند وبستهای تهوع آور  درجهت منافع خود کاری انجام دهند  آن ایده آلیسم قدیمی بکلی مرد  وآن کوششی که برای درستی وراستی  میشد ناگهان از میان رفت وامروز من بیاد آن فیلم معروف زندگی نرون افتادم  ، نه دنیا فرقی نکرده است مردم عوض میشوند و مکان وما اسیر زمانیم .

با درگرگونی که در سر زمین ما رخ داد گویی یک ویروس ویا یک بیماری  همه گیر  دردناکتر ازیک طاعون  برهمه خاور میانه  رسوب کرد وکم کم اروپای ضغیر وکبیر را نیز  آلوده  ساخت .
زمانی که مرد اول جهان ریاست جمهور سخن میراند وهمه هورا میکشند وهای های میکنند بیاد نرون میافتم که آیا درمقابل انسانهای واقعی انگشت خودرا رو به پایین میفرستد ویا به بالا ! روزی آن سر زمین آمال  وایده آل بشریت بود ان اینک هم خود شکست خورده وهم دیگرانرا شکست داده است  امروز به درستی نمیدانم کدام سر زمین قدرت بیشتری دارد ؟ وتنها میدانم که یکنوع جهان پرستی درمیان مردم رواج یافته  ومیهن پرستی وستایش خاک وزادگاه یکنوع ضعف بشمار میرود  آنهم برای خیال بافی ها ونوستالوژی ها .
امروز مردم دورخودشان میچرخند ودر دنیای خیال مشغول چرا هستند شعار حقوق بشر تنها درهمان محوطه وچهار دیورای سالن کنفرانس مطرح میشود تنها حقوق گزافی به کارکنان آن پرداخته میشود وبرای تحقیر سر زمینهای دیگر استادانه کار میکنند .

زادگاه من درجنوب سر زمینم بود  بالاتر از کویر ، کویر زیر پاهایم بود آن مادر بخشنده ودارا وپر بار  میل داشت که سر نوشت خویش را خود تعیین کند  او در بخشندگی خستی بخرج نمیداد معادن زیادی زیر |آن خفته بودند ، در موهبت های خود  موجودات خوش ترکیبی را  میساخت  که پیکرشان برای  شکفته شدن درآفتاب  ساخته وپرداخته شده بود کوهستانهای بلندی داشت ودشتهای فراوان ومردمش مانند  همان کویر تشنه پر طاقت بودند تنها به پرستش آب / خاک / وخورشید میپرداختند خورشید خدای واقعی آنها بود که درشعله های آتش بر افروخته جان میگرفت .
با آمدن دزدان وتجاوزگران از دیار بکر وعمر وعثمان همه چیز زیر روشد شاهان همه دست به کشتارهای فراوان میزدند وسر انجام دراین روزهای آخر آن سر زمین پاک ودست نخورده که مانند دختران  زیبایش باکره بود به دست عده متجاوز نابود شد ، معادن بر باد رفت ابهای ذخیره تمام شدند وخاک توبره شده به صحرای کربلا رفت مردمش ؟ اما درسکوت جان دادند ویا میدهند دیگر حتی فریب آن آتش پرستانرا نیز نمیخورند دردرون خود نیرویی یافته ان وبا کمک آن نیرو بر همه چیزهایی که ممکن است سد راهش باشند نبرد میکند .

مرحوم رضا شاه کبیر تنها سه شب در آنجا اقامت کرد واز آنجا به زاهدان وسپس برای ابد به تبعید رفت
 آرزو داشت درهمان خاک بماند .
قبل از آنکه با مادر محمد رضا شاه عروسی کند در همان دهکده شمال وزادگاهش با زنی ازدواج کرد وصاحب پسری شد وخود وارد دسته قزاقان وسپس رفت تا جاییکه تاج را بر سرنها د.
آن زن وآن پسر فراموش شدند وآن پسر با همان چهره وهمان قامت وهمان چشمان تیز وبراق اما بیمار ومعتاد وارد شهر ما شد وپدرمن اورا بخانه آورد پنهانی برایش تدارک همه چیز دید درها را بست فردا او رفت معلوم نشد به کجا وپدر بما گفت این برادر ناتنی شاه جوان است  نام او نیز رضا بود .
اینهارا درکودکی بچشم دیده ام با آنکه سه یا چهار سال بیشتر نداشتم اما ذهنم کار میکرد وحافظه ام مرتب مانند یک ماشین خودکار همه چیز هارا ضبط مینمود متاسفانه امروز شاهدی براین ادعا ندارم .

امروز ار روبرو شدن با حقاقیق فراریند  از جنبه معنوی به انسانها فراریند  عاجزند ، کورند ،  همه جا همان ترسوها  همان فقدان مردانگی  وهمان شور وشر هیچان بیهوده وبی بنیاد  همان شکوه پر زر وزیور که به نمایش گذارده میشود  خوداه در نماد میهن پرستی ویا در باده پرستی  برایشان یکسان است مذهب در ردیف همان میخانه ها جای دارد  برای جام شراب نیز سرود میخوانند. ! ث
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » ۱۹ ماه ژوئن ۲۰۱۹ میلادی !.
------------------------------------------------------------------