سه‌شنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۹۸

سرودی تازه

« لب پرچین » ثریا ایرنمنش . اسپانیا !

در اندرون من خسته دل ندانم کیست ؟
که من خموشم واودر فغان ودر غوغاست 

برای هر چیزی وهر کاری سرودی تازه هست  برای وقتی که دوراز یاران وفادار مانده ای ، برای وقتی که عشق تو بگور رفته است ،  برای موقعی که درپیشگاه آفریدگار خودرا گناهکار میدانی ودرآن زمان میل داری که اشک بریزی  برای آن موقع که دلت شاد وخرم است  وتو درآسمان آبی بین ستارگان وکهکشان خدای  آبی خودرا میبینی که بتو لبخند میزند  ، آری برای هر چیزی سرودی هست .

این روزها کار من چیدن داروهایم بطور مرتب درون  سینی صبحانه و شبانه است وهر روز هم بر تعداد آنها افزوده میشود چرا ؟ 
که میل ندارم میهمان  ناخوانده را بیرون بفرستم مهیمان عزیز است وباید مقدمش را گرامی داشت !
امروز با خود گفتم : 
مانند همان سروهای بلند قامت که دراطرافت هستند خودت را محکم نگاه داردوبایست پیراهنی به رنگ سبز  همان سروها پوشیدم وایستادم با تمام قد ایستادم روز گذشته برایم از مرکزسنتری که عضو آن هستم پاکتی رسید درونش کتاب بود لبریز از دعاهای گوناگون ودرعین حال اعترافات ! اعتراف به چی بکنم ؟ باینکه خم نشده ام ؟.

بیاد روزگاری افتادم که با منوچر خان نیکپور  کار میکردم پدرش بانکدار بود روز عروسی دخترش در میان یک جام طلایی درکنار نقل های درشت وسفید ورنگی سکه های نیم پهلوی وربع پهلوی  طلا نیزبود   که بر سر عروس وداماد ریختند !همه با با لباسهای آنچنانی با خش خش آنها  برای جمع کردن سکه ها دویدند  ! من روی صندلی خودم ساکت نشسته بودم  میل نداشتم که ؛ خم ؛ شوم  ومنوچهر خان یک سکه بمن دادبا  مشتی نقل درون یک کیسه توری ! 
روزهای خوشی بودند اما من ازاینهمه اصراف میترسیدم درمیان میهمانان  مردان ( روشنفکری ) هم بودند هم سکه هارا برداشتند وهم فحشی نصیب دارنده آن سکه ها کردند .
روزهای خوبی بودند من مانندیک پرنده آزاد تنها به یک مرد کوچکی میاندیشیدم که درخانه اورا پنهان کرده بودم ونگرانش بودم آیا شیر دارد ؟ ایا پرستارش بخواب نرفته ! 

روز گذشته یک اپرا دیدم ( لاتراویتا) اثر پوچینی که در تاتر رویال ژاپن اجرا میشد چه دکور زیبایی وچه همه خواننده ژاپنی که به همراه  خوانندگان ایتالیایی برنامه اجرا میکردند چه رقص های زیبایی  چه موسیقی وعظمتی البته این سر گذشت همان( مارگریت گوتیه ) یا مادام کاملیای معروف  فرانسوی  میباشد که آنرا تبدیل به یک اپرا کرده ونامها را نیز عوض کرده اند .  موسیقی درون خانه  مانند افتابی که صبحگاه از پنجره به درون  میتابد  انسانرا گرم میکند  ودر بیرون درتالارهای گوناگون  هوای صاف ولطیف ترا به خدای مهربان نزدیک میسازد  انسانهایی که از موسیقی بی بهره ولذت نمیبرند نمیتوان نامی غیر از شتر یا قاطر یا الاغ  بر  آنها نهاد  .
داستان اپرا را برای دوستی مهربان نوشتم  وباو گفتم که قرار بود روز ی ما ژاپن شویم ! در جوابم نوشت که « انگلیسی ها مثلی دارند که قاطر را میتوان تا نزدیک جوی آب برد اما نمیتوان اورا مجبور کرد که آب بنوشد »! این ملت با همان حال وهوای  چادرهای سبز وتکیه ها  دعاهای اچیز ومجوز وپختن حلوا شله زرد ،  بیشتر  حال میکنند ، چه توقع  داری زمانی که  استا د کله پز وزیر شود وفلان بنا سر دار  وفلان کارگر کوره پز خانه  سرمایه دار !!!  .

آن روزهای خوب رفتند وما ماندیم مشتی خاطرات درون صندوقچه سینه ویا درلابلای اوراق پراکنده . 
حال کم کم  میرویم تا مانند زنبوران  عسل درکلونی ها زندگی کنیم وتنها یک ملکه داشته باشیم وچند نریینه برای تخم گذاری وخوابیدن با ملکه ! بقیه کارگرند ! ث
پایان 
از من اکنون طمع صبر ودل وهوش دار  / کان تحمل که تودیدی همه بر باد آمد /
ثریا ایرانمنش . اسپانیا . ۱۱ ماه ژوئن ۲۰۱۹ میلادی برابر با  ۲۳ خرداداماه ۱۳۹۸ خورشیدی!
اشعار متن. « حافظ شیرازی » .

دوشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۹۸

غروب بی پایان

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
-------------------------------------------

کاش منهم  ، همچو  یاران  عشق یاری داشتم 
کاش منهم  جان از ام بیقراری داشتم 

ای که گفتی انتظار  از مرگ جانفرساتر است 
کاش جان میدادم  ، اما انتظاری داشتم ..............بانو سیمین بهبهانی !

امروز متوجه شدم همه عکسهایی را که جمع آوری کرده بودم از روی صفحه رفته اند گوگل برایم خانه تکانی کرده وتنها عکسهایی را که خودم گرفته بودم برایم نگاه داشته است .

این روزها چندان  خوش نیستم وخوشحال هم نیستم  جهان دربرابرم یک دالان تاریک است همان دالانی که به مرگ منتهی میشود هیچ چیز نه خوشحالم میسازد ونه غمگین   تنها خورشید یا تشعشات حواسم  کار میکنند وبه عقلم نهیب میزنند  که هی ! روز شد بر خیز  وبه دیار یک صورتگر دیگر برو تا نقشی از تو بیادگار بگذارد ! 
برای کی وبرای چی ؟ زمانیکه نوشته ها واظهار فضلهای دیگران را میبینم حالم بهم میخورد گویی هنوز بچه اند بزرگ نشده اند  در روز روشن با تیغ  تیز نور  هنز نمایی میکنند سر میبرند دهان میدوزند بی آنکه بدانند که درچه خامی ونا پختگی بسر میبرند .
همه مرده اند  وگویی همه هیچند  تنها من هستم با حواس خویشتن  وخواستن  وساختن ! چه چیزی را میخواهی بسازی ؟ همه چیز ویران شده واگر هم چیزی باقیمانده باید ضد عفونی شود تا کثافت را از همه چیز پاگ کند  وشکل دیگر به آن هستی بدهد هرچه بود گذشت ورفت  من تنها به این کلمات جان میبخشم  پیشرو وپیشقدم هیچ رهروی هم نیستم .
بر گردم به سن شش سالگی وانگشت درون قوطی کرم مادر بکنم وصورتم را غزق رنگ اصرار عجیبی داشتم خیلی زود بزرگ شوم ! آن روزها امروز را نمیدیدم ومردم هم هنوز  باور نمیکردند همه انسان میزایدند وهرکی میتوانست از یک تکه سنگ یا یک تکه خمیر وکچ  صورتی بیجان بسازد وما به \انها جان میدادیم  امروز همه چیز ناگهان از میان رفت وصورت بیجان ساختن گناهی  بزرگ محسوب میشود  شنیدن آوای موسیقی گناهی سنگین تر دارد  تنها درختان هستند که میتوانند بما بگویند هنوز زندگی هست اگر چه پیکری نیست . پرندگان روی شاخه ها میخوانند بما یاد آوری میکنند که هنوز آوایی در دنیا طنین انداز است .خوب ما درحال جنگ هستیم سالهاست که درحال جنگیم اما نه درپشت جبهه ها بلکه حتی دورن خانه ها نیز ترا هدف میگرند .
نخواهند گذاشت که بینندگان  با \افتاب بزرگ شوند  در روز دراز روشن همه جارا تارک میسازند چراغ خرد خاموش شده تنها کمی نور   برون میتابد نوری که میرود پشت اشعه های لیزر گم شود . باید از ته دل خندید  نباید کذاشت کوس کوته بینی مارا بکوبند  گام به گام جلو میرویم تا به انتها برسیم  همه ما  رهروانیم . 
دیگر سخن از  عشق گفتن گناه است تجاوز حلال آنهم با یک کلام  چشمان من دیگر این دنیارا نمیبیند به دورنم سفر میکنم  تا ببینم آیا جای خالی وجود دارد تا کمی بیاسایم ؟ .

شاخه  عمرم نشد  پرگل  که چیند دوستی !
لاجرم ، از بهر دشمن  کاش خاری داشتم 

خسته و آزرده ام  از خود گریزم نیست  ، کاش 
حالت از خود گریز  چشمه ساری  داشتم 
پایان 

از من اکنون طمع صبر ودل وهوش مدار / کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد !
ثریا ایرانمنش . اسپانیا /دهم ژوئن ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۲۲ خدادا ماه ۱۳۹۸ خورشیدی !

یکشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۹۸

ابر روشن

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
--------------------------------------------
نامه به یک دوست !

هزاران رنگ ونیرنگ  از فلک دید م وحیرانم 
که مقصد چیست  گردون را از این بازی نمودنها!.......| پژمان بختیاری |

دوست عزیر ! سپاسگذارم که مرا به یک ستاره تشبیه کرده اید ومن درجوابتان ابراز داشتم که « یک ستاره خارج از منظومه خود . سر گردان درآسمان غرب » وشما ابراز داشتید که آروز ی دیدار مرا دارید  ! دریک کافه رستوران ویا کنار یک مزرعه !!! متاسفانه درجایی که ماهستیم  مزرعه ای وجود ندارد ودرجایی هم شما هستید مزراع تبدیل به صحرا شده اند وتنها خزندگان خطرناک راه عبور خودرا پیدا میکنند .
چه امر غیر ممکنی !  بعلاوه من دراین گوشه یک منظومه کوچک تشکیل داده ام با ملل مختلف ایمان مختلف و کردار های  گوناگون ،  اما همه داخل همین منظومه هستیم وهیچ یک از دیگری نمیتواند جدا شود چرا که اگر یکی  خارج شود بقیه به دنبالش سثوط خواهند کرد وخاکستر خواهندشدزیر پای  ما تنها ابرها حرکت میکنند وما چنان به آسمان چسپیده ایم که جدا شدن ما منجر به سقوط ومرگ ما میشود .

 خورشید ما کوچکترین سیاره است که تنها جای پایش را بر روی ابرها احساس میکنیم اما میدانیم که هست وستارگان ریزودرشتی که دورهم جمع شده  همه در برابر پرودگار یکی هستیم وبهم پیوسته و چسپیده ایم که اگر روزی بر روی زمین بیفتیم خاکستر خواهیم شد وگمان نکنم شما طالب دیدن مشتی خاکستر باشید !

نمیدانم در روح ومغز خودداز من چه موجودی ساخته اید اما مرا نمیشناسید لبخند مرا دیده اید اما خود مرا لمس نکرده اید ونمیدانید که یک تکه سنگ یک آهن سرد میباشم هر چه را بوده دردرونم به دیگران داده ام تا آنها گرم باشند  وبه همان چند نخودی که درآبگوشت روزانه خود میریزیم خوشحالیم و خوش بخت چرا که میدانیم این آ ب واین  نخود از دستهای پرکار وزحمتکش ما ساخته شده  نه اینکه از دهان دیگری ربوده شده باشد .

همه ما همان تخته سنگهای  استواریم  وچنان پاهایمان درون زمین فرو رفته که هیچ تبر زنی قادر به زمین انداختن ما نیست بعلاوه در آنجاییکه شما زندگی میکنید مزرعه ها همه تبدیل به بیابان شده اند وتنها خزندگان خطرناک آنهم اکثر شبانه  درآن راه میپیمایند دیگر مزرعه ای وجود ندارد نه درآن آنسوی قاره نه دراین سو اما اینجا مردمانی مهربانی ، آرام وساکت و پایبند یک قانون واقعی هستند ایمانشان محکم واعتقاداتشانرا وروسمات خودرا محکم چسپیده اند حال اگر دربین آنها چند ( فروشنده ) هم یافت شود اندک است اورا رسوا میسازند . 

در گذشته ما در کتابها میخواندیم که ؛ هیچگاه آب رفته را مجوی ومنوش وهیچگاه دیگر به پشت سر نگاه مکن من  این سخنان را باخود آورده ام تنها کار من این است که نگذارم زبان ( پارسی) از بین برود با همه با زبان مادریم گفتگو میکنم وسعی  دارم دربین کلمات بیگانه چند جمله فارسی بگنجانم . 
هنوز موسیقی سنتی برایم یک سفنوی بزرگ است وهنوز آ|وای شجریان مرا وپیکرم را میلرزاند وهنوز نوای ویلن خرم وتار شهناز برایم افسانه گوی شبها یم میباشند ودرکنار بقیه باز هم به سنفونیهای ا\نها گوش میدهم نه آواز ان مرد بیمار روانی خال کوبیده ویا آن آوازخوانان دوره گردی که روزی در دربار شاهی میخواندند امروز در وصف واوصاف شهدا اشک تمساح میریزند ! نه ما یکی هستیم راهما ن صاف ومستقیم است چپ وراست را نمیشناسیم هر حرکت ناروایی برای ما یک سقوط است مانند کوهنوردان حرفه ای هر قدم را با تردید بر میداریم چرا که ممکن است سر راهمان گودالی باشد .
عمرتان طولانی ومهرتان پایدار 
ثریا ایرانمنش . اسپانیا / یکشنبه نهم ماه ژوئن ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۲۱ خرداداماه ۱۳۹۸ خورشیدی .

شنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۹۸

دل صحرایی

یک دلنوشته : 
« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !

امروز در قرن بیست ویکم ما شاید تنها کشوری باشیم که رهبر وپادشاه ما یک ملای بیسواد گرسنه  دیروزی باشد  وما تنها کشوری هستیم که فردایمان دردیروز خلاصه شده است وما هنوز خون داغ اعراب  در رگهایمان میجوشد هوس حرمسراهارا داریم و دربار هارون الرشید را درخانه های خود ساخته ایم !همه زندگیمان دریک رویا میگذرد. 
سر زمین وما وشرافت مارا باید در اشعار ایرج میرزا وعبید ذاکانی خواند وتفسیر کرد بقیه دیگر همه برای اربابان دیگری هستند که فهمشان بالاست  ما هنوز قبیله وار وطویله دار زندگی میکنیم وهنو ز بوی گند پهن  الاغ را بر گرانترین عطرهای دنیا ترجیح میدهم  یک کشور وسر زمین که همه عمرش در رویاها بسر برده است آسان خرید وفروش میشود ، آسان دروغ میگوید وبه راحتی آدم میکشد وبه راحتی طلبی  خود بیشتر اهمیت میدهد تا فرزندانش وهمسرش . 

درحال حاضر  درجهان متمدن  هنوز پرنسها وپرنسسهایی وجود دارند  که پادشاه ودربارشان  خویشاوندی نزدیکی با پادشاهان انگلیس  ودرنتیجه  پرنسها وپرنسسهای روسی دارند . 
ما از کشورهای متمدن نیستیم دوهزارو پانصد سال یکهزار و هفتصد شاه ورهبر بر ما حاکم بوده است ما مستعمره هستیم بیهوده داریم تلاش میکنیم که خودرا زیر تندیس کوروش پنهان سازیم همه خریدنی هستیم یا یک لول تریاک  یا چند بسته سیگار ویا چند میلیون دلار بستگی دارد که چه شغلی بما پیشنهاد شود درکار سازندگی ؟ دیگران عمل کنند  آنها بکارند ما بخوریم .

ما هم درقدیم برده داشتیم ودر شغل شریف برده فروشی  مشغول تجارت بودیم سپس برده هارا آزاد کردیم بیچاره ها راه به جایی نداشتند به ناچار با یک دست لباس ونان بخور نمیری با  همان شغل بردگی ادامه دادند اما دیگر در سوراخ بینشان حلقه ای نبود ودردستهای وبازویشان بندی زنجیری بسته نبود 

واماامروز بهتر است  محصول  خودرا در درویاها بکاریم  ودر رویاها درو کنیم  ووقتی خورشید طلوع میکند  باید بخوابیم  وبرای آنهاییکه که گریخته ویا خواهند گریخت شاید همه چیز وارونه باشد  وچه بسا آنهاییکه میمرند وضعشان از وضع فعلی ما بهتر باشد ؟ کسی چه میداند ؟ مردن گاهی یک آرزو میشود وزندگی نامش جهنم است .
نسل کنونی نسلی افسار گسیخته بی پروا وبی فضلیت وبدون هیچ مسئولیتی کارش را جلو میبرد ومربی اخلاق ما جناب دکتر |هو | مدرس روانکاو معروف است که هروز یک درس تازه ار انواع واقسام سکسهای وارداتی روی صفحات مجازی میگذارد وجوانان در درون کشور \انهاراتجربه میکنند .
صد ها هزار مربی اخلاق وسیاست مدار درخارج داریم هرکدام برای خود جایگاه وپایگاهی دارند وزیر نظر ارباب بزرگشان بی بی سکینه مشغول انقلاب زیر بغلی وپایین ترین ها هستند ! 
نه دیگر نباید هیچ آرزویی را دردل پروراند وبرای فردا چیزی اندوخته کرد هرچه هست در سر راه باد وسپس طوفان قرار دارد . ث
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » شنبه هشتم ماه ژوئن ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۲۰ خرداداماه ۱۳۹۸ خورشیدی ! پایان 

جمعه، خرداد ۱۷، ۱۳۹۸

یک دلنوشته .

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا !
همان روز جمعه !

روزهای جمعه برای من یک روز مخصوص است روزی است که میتوانم بروم درون سوپر های یخ کرده وآشغالهای فریز شده سایر کشورهارا که باینجا میرسد بخرم وبعد از دو روز آنهار ابه دورن سطل زباله بریزم باز به \همان آرد نخودچی وگوشت قلقلی خانه قدیمی اکتفا کنم !
امروز صبح یک کیسه بسته بندی شده سیب زمینی ( بیو) نامی که بتارگی روی کهنه ها وزباله تر هامیگذارند به درون  آشغال ریختم از هر سیب زمینی  شاخه ای بنفش رنگ برون زده بود سپس نوبت هویچ ها رسید بوی گند سم وکود شیمیا یی باعث شد از خیر آنهاهم بگذرم !  حال به سوپری دیگر میروم زباله های آلمانی را میخرم بازارها کسادند وکمتر درونشان میوه تازه وسبزیجات تازه میتوان یافت همه چیز باید بسته بندی شده باشد !.یک دستور است !!!
امروز دراین فکر بودم که چقدر دلم برای گوجه سبز تنگ شده تا دندانهایم ر ا کند کند وچقدر هوس الو بالو دارم  وآن هندوانه های تخم امریکایی ویا خربزهای بلند وزرد رنگ حال بجایش ایتجا کمبوزه میخوریم بنام خربوزه وطالبی  رفته جزو میوه های اشرافی اگر هم یکی دوتا پیدا شود  یا گندیده ویا یخ زده ویا کال است ! متعلق به سالهای قبل از درون فریزرها بیرون کشیده شده است  چقدر دلم هوس |آن سیبهای کال زیر درختان را که میافتاد ومن بسرعت برق  آنهارا به دندان میکشیدم  ویا خودم را به بالاترین نقطه  کوهستانی میرساند  همانجایی که آب فوران میکند میخروشد وسرا زیر میشود وبه جویبارها میرسید وسپس از آنجا راهش را کج کرده بطرف مزارع میرفت من خودم را درون  آن کفها میانداختم لیزمیخوردم تا درون آ|ن خیزاب میافتم مهم نبود زخمی شده ام مهم این بود که خنک شده ام فریاد مادرجان بلند میشد فورا خودم را درجایی پنهان میکردم یا از درختی بالا میرفتم تا میوه های تازه را بخورم .
اینجا چیز هایی دارم که ابدا به دردمن نمیخورند لباسهای جورواجور وکفشهای گوناگون  لواز آرایش  مارکه های مختلف !!!اما چیزهایی را که میخواهم نیستند وچه بسا دیگر دردنیا وجو نداشته باشند ویا اگر هم باشند بصورت مصنوعی درخانه های پرنسها وپرنسسهای تازه سر از تخم در آ ورده  است .
 روزی که درپایتخت  از شیر آب مینوشیدیم مادرجانم گفت کم کم این اب را  درون بطری میکنند ومیروشند همانطور که نور درخشان را درون یک ( گلوپ ) لامپ کردند وما با کورمال کورمال زیر آن چیزی را بخوانیم خورشید راهم کور خواهند کرد .
چه بی خیال باین طرز تفکر با کلید برق بازی میکردم دیگر نمیبایست اطوی ذغالی را مصرف کنیم برقی شده بود ورادیوهایمان  ترانزیستوری !!!

حال تنها سر گرمی این است یکشنبه ها بیرون غذا بخورم وجمعه ها برای خرید ته مانده زباله  انبار های بزرگ امریکا یا اروپا  بروم صبحانه ام جوی له شده مخلوط با جانوران چندین ساله ناهارم گوشتهای یخ زده وزنگ شده وشامم ؟ اکثرا یک ماست است .  بزرگان  اقتصاد امر کرده بودند که انبارهای ما دیگر لبریز شده بهترین خریداران ما در اروپا اسپانیا / پرتغال / وکشورهای خاور میانه وامریکای جنوبی است ما مزارع خودرا داریم گاوهایمان با موزیک شیر میدهند ومرغدانی ما با ارزن های مقوی مرغهارا تغذیه میکندکبک وتیهو و غاز وفیله دولفین بهمراه خاویار دراختیارمان هست . مرغهای درون قفس مرده وزنده ویخ زده درون بسته بندی ها روانه بازارهای اروپا شد وگوشتهای ژنیکی تولیده شده با رنگهای سرخ وسفید درون قصابیها  مکدونالد وبرگرکینگ وپیتزا بهترین  غذاهایی است که میتوان از آنها  تغذیه کرد . وبهترین سر گرمیها تابلتهای کوچک وبزرگ با اخبارهای غیر واقعی دیگر نه از موسیقی خبری هست نه از نمایش فیلم تازه  هرچه بود تمام شد وارد دنیا ی بهتری شده ایم !عطرهای ما گم شدند  درختان وگلهای شبو گم شدند درعوض بازار لبریز از گلهای پرورشی مصنوعی در خاکهای مصنوعی ویا پلاستیکی ......زنی را دیدم که ا زپنجره گلها ی مصنوعی خودرا آبیاری میکرد !ودر جویبار آبهای آلوده به سم رادیو  اکتیو روان بود .
هنوز  شب  وصالی هست باشدتا  صبح درخشانتری برسد .پایان / ثریا 

زمان پیروزی !

« لب پرچین » ثریاایرانمنش . اسپانیا !
---------------------------------------------

هیچ انسانی دنیارا درکمال پیروزی ترک نکرد ه یا پیروزمندانه جان نباخت همه بنوعی از پای در آمدند ویا درخواهند آمد ، قرن بیستم تمام شد با همه دردها / رنجها / جنگها / کشتارها /  وقرن بیست ویکم با قحطی  شروع شد ، آهسته آهسته گام برمیدارد  بنا بر این همه از پای درخواهیم آمد  شکست میخوریم واز شکستی به شکستی دیگر روی میاوریم بامید یک پیروزی !.
نمیدانم  هیچ توجه کرده اید که تمام رجال سیاسی ومردان قدرت کراوتهایشان سرخ است ؟ این کراواتها دربازارهای عمومی بفروش نیمرسد از جنس ابریشم اعلا وقیمت هرکدام نزدیک به سی هزار دلار است !  باهمین  رنگها ما باخطرها روبرو خواهیم شد  بنای گذاشتن یک دهکده جهانی ودلخوش داریم که همه برابر وبرادر خواهیم بود !  اما تنها مردان وزنان قوی وجوان وبا قدرت واربابان با نفوذ که بر سر زمینها حاکمند  ما باید هر چه زودتر جای را برای آنها خالی کنیم تنها آدم های احمق  زندگی را  بانتظار خبرهای  خوش میگذرانند  یامستان از خود بیخبر  خبرهای طبیعی آنهایی است که وحشناکند  هنوز هیچ انسانی به دنیا نیامده است که تا به آخر با یک زندگی  از بدبختی جداشده  وامیدوارانه   به داشتن یک زندگی  خالی از خطر  ویا بدبختی بسر آورد  سرمان گرم است با همه چیز های خوب بدون غذا ! 

توماس مان نویسنده ، پزوهشگر سیاسی آلمان عقیده داشت که تنها قرن نوزدهم بود که انسانهای والایی را ساخت غولهایی که ما امروز روی شانه آنها به سختی خودرا بالا میکشیم ، او راست گفت امروز ما درمیان نسل حاضر  بخصوص از نظر ازدیاد جمعیت  ودشمن میلیاردر هستیم  وما که درخارج مانند یک ستاره سرگردان خارج از منظومه خود زندگی میکنیم قانون بدوی |آنها نام مارا  مانند مردگان خط زده ومارا درردیف مردگان گورستانهای ناشناس گذارده اند .  انها بیخبر از احوال ما هستند  بیخبر از مالیاتهای سنگینی چه رایج وچه نارایج پرداخت کرده ایم آنها نفهمیدند که ما بخصوص ( ما)  هر گام خودرا با تردید برداشتیم به سختیها ها خو گرفتیم با دردها ساختیم وآنهارا  از یکدیگر پنهان کردیم  وروزی در یک گورستان بی نام ونشان خاکستر مارا خواهند  ریخت نه نام ونه نشانی ونه علامتی که کیش وآیین ما چه بوده وسر رشته خانواده ما ازکدام سنگاب ها ورودخانه ها نشات گرفته است .

آخوندی در گوشه ای نشسته بود واظهار میداشت که وظیفه مرد است که نان آور باشد ووظیفه زن است که نانخور واجیر باشد این سر چشمه وبنای زندگی ما بود که خشت ا.ول را بنا نهاد مرد شد سرور وارباب نه خورشید درخشان خانه وزن شد یک کنیز که تنها کارش باروری وپختن غذا وخدمتکاری بود ه وهنوز هم هست اگر زنی سر به عصیان برداشت وگفت من نیز همانند یک مردمیتوانم نان آور باشم اورا سنگسار میکنند از اجتماع پرشکوه خود میرانند باو وصله های ناجور  توام با آلودگیهای وجرم ها میبندند آنهانفهمیده اند ویا نمی فهمند که هرانسانی یا از طریق عشق یا از طریق شرف  با زندگی پیوند دارد بیشرفها نان آور شدند وزنان درکنج مطبخ سوختند وخاکستر شدند ویا قربانی امیا ل هوسهای مردان چرا که مردان این ستاره های نیم سوخته خودرا چنان میاراستند که گویی همین الان  از میان فرشتگان بر زمین فرود آمده اند .
وما روی بسوی منطق واخلاق کردیم نفهمیدیم که منطق مانند لجن است  وجز لغزندان وفرو بردن ما درلجنزار کاری نمیکند مبایست ماسکی دیگر برچهره میزدیم .
هیچکس نفهمید که ماهم دلی نازک وزود شکن داریم  که خودرا درزیر یک لاک استخوانی ویا سنگی پنهان کرده است  ندانستند که قلب ما  آکنده از سوزش وطپش است  آنها تنها همان تکه سنگ را میدیدند  کاری به درون نداشتند . 

روز گذشته نگاهی به درودیوار  خانه انداختم  دیدم که احتیاج زیادی به تعمیر دارد  اما من دیگر در فکر آراستن خانه نیستیم چون دراین سر زمین بیگانه ام  ودراین دنیا مجازاتی سخت ترا زبیگانه بودن نیست  هرکلامی را که بر زبان میرانم تنها خودم میفهمم وهرچه را که مینویسم تنها خودم میخوانم ترجمه ان آسان نیست ! کلمات من رنگ وبوی دیگر دارند  مانند صد ها هزار قوس و قزح در اسمان سر زمینم درپرواز بودند  امروز این گفته رنگ وبویی ندارند این سیاست است که بوی گند آن همه جا را فراگرفته است وهر بچه ولگردی خودرا با وقاحت وارد این گودال متعفن ساخته با یک دوربین ویک میکرفون  خودرا داخل مویز های درشت کرده است . من از سیاست واین مردم نه چیزی میدانم ونه میخواهم بدانم و......متنفرم وبیزار . پایان .
از من اکنون طمع صبرو ودل وهوش مدار  / کان تحمل که تودیدی همه بر باد آمد ..
ثریا ایرنمنش . اسپانیا . 07-06-2019 میلادی برابر با ۱۹ خردادماه ۱۳۹۸ خورشیدی!.