دوشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۹۸

غروب بی پایان

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
-------------------------------------------

کاش منهم  ، همچو  یاران  عشق یاری داشتم 
کاش منهم  جان از ام بیقراری داشتم 

ای که گفتی انتظار  از مرگ جانفرساتر است 
کاش جان میدادم  ، اما انتظاری داشتم ..............بانو سیمین بهبهانی !

امروز متوجه شدم همه عکسهایی را که جمع آوری کرده بودم از روی صفحه رفته اند گوگل برایم خانه تکانی کرده وتنها عکسهایی را که خودم گرفته بودم برایم نگاه داشته است .

این روزها چندان  خوش نیستم وخوشحال هم نیستم  جهان دربرابرم یک دالان تاریک است همان دالانی که به مرگ منتهی میشود هیچ چیز نه خوشحالم میسازد ونه غمگین   تنها خورشید یا تشعشات حواسم  کار میکنند وبه عقلم نهیب میزنند  که هی ! روز شد بر خیز  وبه دیار یک صورتگر دیگر برو تا نقشی از تو بیادگار بگذارد ! 
برای کی وبرای چی ؟ زمانیکه نوشته ها واظهار فضلهای دیگران را میبینم حالم بهم میخورد گویی هنوز بچه اند بزرگ نشده اند  در روز روشن با تیغ  تیز نور  هنز نمایی میکنند سر میبرند دهان میدوزند بی آنکه بدانند که درچه خامی ونا پختگی بسر میبرند .
همه مرده اند  وگویی همه هیچند  تنها من هستم با حواس خویشتن  وخواستن  وساختن ! چه چیزی را میخواهی بسازی ؟ همه چیز ویران شده واگر هم چیزی باقیمانده باید ضد عفونی شود تا کثافت را از همه چیز پاگ کند  وشکل دیگر به آن هستی بدهد هرچه بود گذشت ورفت  من تنها به این کلمات جان میبخشم  پیشرو وپیشقدم هیچ رهروی هم نیستم .
بر گردم به سن شش سالگی وانگشت درون قوطی کرم مادر بکنم وصورتم را غزق رنگ اصرار عجیبی داشتم خیلی زود بزرگ شوم ! آن روزها امروز را نمیدیدم ومردم هم هنوز  باور نمیکردند همه انسان میزایدند وهرکی میتوانست از یک تکه سنگ یا یک تکه خمیر وکچ  صورتی بیجان بسازد وما به \انها جان میدادیم  امروز همه چیز ناگهان از میان رفت وصورت بیجان ساختن گناهی  بزرگ محسوب میشود  شنیدن آوای موسیقی گناهی سنگین تر دارد  تنها درختان هستند که میتوانند بما بگویند هنوز زندگی هست اگر چه پیکری نیست . پرندگان روی شاخه ها میخوانند بما یاد آوری میکنند که هنوز آوایی در دنیا طنین انداز است .خوب ما درحال جنگ هستیم سالهاست که درحال جنگیم اما نه درپشت جبهه ها بلکه حتی دورن خانه ها نیز ترا هدف میگرند .
نخواهند گذاشت که بینندگان  با \افتاب بزرگ شوند  در روز دراز روشن همه جارا تارک میسازند چراغ خرد خاموش شده تنها کمی نور   برون میتابد نوری که میرود پشت اشعه های لیزر گم شود . باید از ته دل خندید  نباید کذاشت کوس کوته بینی مارا بکوبند  گام به گام جلو میرویم تا به انتها برسیم  همه ما  رهروانیم . 
دیگر سخن از  عشق گفتن گناه است تجاوز حلال آنهم با یک کلام  چشمان من دیگر این دنیارا نمیبیند به دورنم سفر میکنم  تا ببینم آیا جای خالی وجود دارد تا کمی بیاسایم ؟ .

شاخه  عمرم نشد  پرگل  که چیند دوستی !
لاجرم ، از بهر دشمن  کاش خاری داشتم 

خسته و آزرده ام  از خود گریزم نیست  ، کاش 
حالت از خود گریز  چشمه ساری  داشتم 
پایان 

از من اکنون طمع صبر ودل وهوش مدار / کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد !
ثریا ایرانمنش . اسپانیا /دهم ژوئن ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۲۲ خدادا ماه ۱۳۹۸ خورشیدی !