« لب پرچین » ثریا ایرنمنش . اسپانیا !
در اندرون من خسته دل ندانم کیست ؟
که من خموشم واودر فغان ودر غوغاست
برای هر چیزی وهر کاری سرودی تازه هست برای وقتی که دوراز یاران وفادار مانده ای ، برای وقتی که عشق تو بگور رفته است ، برای موقعی که درپیشگاه آفریدگار خودرا گناهکار میدانی ودرآن زمان میل داری که اشک بریزی برای آن موقع که دلت شاد وخرم است وتو درآسمان آبی بین ستارگان وکهکشان خدای آبی خودرا میبینی که بتو لبخند میزند ، آری برای هر چیزی سرودی هست .
این روزها کار من چیدن داروهایم بطور مرتب درون سینی صبحانه و شبانه است وهر روز هم بر تعداد آنها افزوده میشود چرا ؟
که میل ندارم میهمان ناخوانده را بیرون بفرستم مهیمان عزیز است وباید مقدمش را گرامی داشت !
امروز با خود گفتم :
مانند همان سروهای بلند قامت که دراطرافت هستند خودت را محکم نگاه داردوبایست پیراهنی به رنگ سبز همان سروها پوشیدم وایستادم با تمام قد ایستادم روز گذشته برایم از مرکزسنتری که عضو آن هستم پاکتی رسید درونش کتاب بود لبریز از دعاهای گوناگون ودرعین حال اعترافات ! اعتراف به چی بکنم ؟ باینکه خم نشده ام ؟.
بیاد روزگاری افتادم که با منوچر خان نیکپور کار میکردم پدرش بانکدار بود روز عروسی دخترش در میان یک جام طلایی درکنار نقل های درشت وسفید ورنگی سکه های نیم پهلوی وربع پهلوی طلا نیزبود که بر سر عروس وداماد ریختند !همه با با لباسهای آنچنانی با خش خش آنها برای جمع کردن سکه ها دویدند ! من روی صندلی خودم ساکت نشسته بودم میل نداشتم که ؛ خم ؛ شوم ومنوچهر خان یک سکه بمن دادبا مشتی نقل درون یک کیسه توری !
روزهای خوشی بودند اما من ازاینهمه اصراف میترسیدم درمیان میهمانان مردان ( روشنفکری ) هم بودند هم سکه هارا برداشتند وهم فحشی نصیب دارنده آن سکه ها کردند .
روزهای خوبی بودند من مانندیک پرنده آزاد تنها به یک مرد کوچکی میاندیشیدم که درخانه اورا پنهان کرده بودم ونگرانش بودم آیا شیر دارد ؟ ایا پرستارش بخواب نرفته !
روز گذشته یک اپرا دیدم ( لاتراویتا) اثر پوچینی که در تاتر رویال ژاپن اجرا میشد چه دکور زیبایی وچه همه خواننده ژاپنی که به همراه خوانندگان ایتالیایی برنامه اجرا میکردند چه رقص های زیبایی چه موسیقی وعظمتی البته این سر گذشت همان( مارگریت گوتیه ) یا مادام کاملیای معروف فرانسوی میباشد که آنرا تبدیل به یک اپرا کرده ونامها را نیز عوض کرده اند . موسیقی درون خانه مانند افتابی که صبحگاه از پنجره به درون میتابد انسانرا گرم میکند ودر بیرون درتالارهای گوناگون هوای صاف ولطیف ترا به خدای مهربان نزدیک میسازد انسانهایی که از موسیقی بی بهره ولذت نمیبرند نمیتوان نامی غیر از شتر یا قاطر یا الاغ بر آنها نهاد .
داستان اپرا را برای دوستی مهربان نوشتم وباو گفتم که قرار بود روز ی ما ژاپن شویم ! در جوابم نوشت که « انگلیسی ها مثلی دارند که قاطر را میتوان تا نزدیک جوی آب برد اما نمیتوان اورا مجبور کرد که آب بنوشد »! این ملت با همان حال وهوای چادرهای سبز وتکیه ها دعاهای اچیز ومجوز وپختن حلوا شله زرد ، بیشتر حال میکنند ، چه توقع داری زمانی که استا د کله پز وزیر شود وفلان بنا سر دار وفلان کارگر کوره پز خانه سرمایه دار !!! .
آن روزهای خوب رفتند وما ماندیم مشتی خاطرات درون صندوقچه سینه ویا درلابلای اوراق پراکنده .
حال کم کم میرویم تا مانند زنبوران عسل درکلونی ها زندگی کنیم وتنها یک ملکه داشته باشیم وچند نریینه برای تخم گذاری وخوابیدن با ملکه ! بقیه کارگرند ! ث
پایان
از من اکنون طمع صبر ودل وهوش دار / کان تحمل که تودیدی همه بر باد آمد /
ثریا ایرانمنش . اسپانیا . ۱۱ ماه ژوئن ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۲۳ خرداداماه ۱۳۹۸ خورشیدی!
اشعار متن. « حافظ شیرازی » .