دوشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۹۸

اگر...وشاید !

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
-------------------------------------------
شهر یاری  گشت ویران  شهریاران را چه شد ؟
سرنگون  این تخت  غیرت  تاج دارانرا چه شد ؟ 

صحن میدان وفا  خالی است از چوگان زنان 
گوی عشق افتاد درمیدان  سواران را چه شد ؟

گرایش به احساسات ووضع امروز ی ما  تنها چند موفقیت ظاهری است  دیگر چیزی نیست که بتوان به آن اعتماد کرد ودیواری  نیست تا بتوان به آن تکیه داد فرمانها هنوز  در زندگی ما وارد میشوند اما اعتقاد واحساسات ما هرروز سست تر  وخالی از هر نوع شوق پیروزی است . 

امروز دنیا دردست عده ای لات گرسنه که ( اربابان تقسیم وقسمت اقتصاد ) آنهارا خریده اند ، افتاده تا تاریخ ومصرف آنها تمام شود عده ای درصف انتظارند .

روزی در این پندار بودم که عشق میتواند مارا نجات بخشد  عشق به میهن / خانواده ودلدار وفرزند  چه تاسف بار است  که امروز شرایتما ن چنان تغییر کرده است  که این احساس والا وگرانبهارا را نیز به  بشیزی نیز نمیخریم  شغل ما سیاست بازی وریاست داری آنهم از نوع آ بکی وآب دوغ خیاری است  گرایشهای ما نمایشی است  واحساس آرامش از وجود ما نقش بربسته  دیگر برای برگشت خیلی دیر است  تنها حس هایی که ابدا به آنها  اهمیتی نمیدهیم وآ|نهارا جدی نمیگیریم  ونمبینم که اشخاصی هستند که جان درراه فردا ها داده ومیدهند . همه نمایش ما به احساسات زود گذر روزانه ختم میشود .

انسان تربیت شده دیگرامروز وجود ندارد . گاهی پرنده ای درهوا میپرد ودراین گمانیم که شهبازمان  درپرواز است اما ناگهان اورا میبنیم روی شاخه درختی خشک شده قار قا رمیکند برای لقمه ای از یک لاشه مرده وشهباز خیالمان دود شده وبه هوا رفته همان کلاغ بی مقدار است که همه جا  مینالد میتازد قاری میزند ومیرود وسر موعد مقرری را دریافت میکند نوکر همه میشود همه جا میرود خودرا به نمایش میگذارد انهم یک نیمه است مونگل است  .آینحاست که گرایش ما نسبت به تمام ارزش های انسانی فرو کش میکند واز بین میرود  زمانی میبنیم که انسانهای وحشی  وبی عاطفه پشت کلمات بزرگ خودرا پنهان ساخته اند  ومارا در پهنه هنر عاطفی میسجند و ناگهان  میخندند ودرزمانی که بتواند روح فحاشی را بسوی ما میفرستندبا همان کلماتی که درکودکی در  میان خاکهای آلوده کوچه پس کوچه های خرابات فرا گرفته اند .

امروز همه باندازه کافی میدانند  وپذیرفته اند  که آینده تاسف باری درانتظار ماست  بما گفته شده  توسعه اقتصادی  وسیاسی ما  ویا دولتها  دردستا ن مشتی اراذل وسپس میلیتاریسم است  هیچ ملتی جنگ را نمیخواهد جنگی به قیمت از دست رفتن ونابودی کودکان وفرزندان  تمام خواهد شد  هیچ عقیده و یا اصلی  برای این مصیبتی  که در راه است بکار نمیرود  تفاوتی ندارد که عده ای با تعلیمات مسیح رشد کرده اند یا با تعلیمات پیامبران برخاسته از شرق  آنها  هیچگاه به درون خویش ویا به عمق درون بشریت نیاندیشیده اند  باورکنید که صدای خداوند از کوه سینا نمی آید  از میان ورق پاره های کهنه انجیل نیز بیرون نمی آید از میان آیات  وکلمات  سنگین کتاب آسمانی شرق نیز برنخواهد واست   تنها عصاره عشق ومهربانی است که دنیارا میسازد  ودرهریک از ما  یک مرزی معنوی تعیین میکند  حکمت ونجات سر زمین ما  دردرونمان است وما آبستن آن هستیم درانتظار هیچ معجزه ای نباید نشست  با آن احساسات رقیق عامیانه  یا ان زبا ن وکلمات لاتی  که دیگرانر ا خشنود سازیم  عشق وشادی یک امر آسرار  آمیز  است  که با  به خیال آن انرا سعادت نام داده ایم اما خودمان گم شدیم . ث
 بر نیامد آرزویم  از در این  سفلگان 
عرصه گاه  حاجت  امید واران را چه شد؟

بوسه خواهم بجای لعل ، لب یاری کجاست 
حاجتی دارم بدل، حاجت گذاران را چه شد

بر نمیخیزد  سحرها ناله ای از سینه ای 
بانگ یارب  یارب  شب زنده داران را چه شد 

آه سرد و اشک گرمم را جوی تاثیر نیست 
« صحبت »  آ خر حاصل این باد وباران را چه شد ؟ 
« اشعار صحبت لاری »
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا / ۲۷ ماه می ۲۰۱۹ میلادی برابر با ششم خرداداماه ۱۳۹۸دخورشیدی!
از من اکنون طمع صبر وهوش مدار /  کاین تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد .....حافظ

یکشنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۹۸

انتخابات !

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
---------------------------------------------
امروزآخرین روزی بود که میشد رفت کنار صندوقها وآرای خودرا به بارگاه بزرگ  مجلس اروپا و حزب های گوناگون داد! .
من همیشه اولین رای را درون صندوق میاندازم چون راس ساعت نه آنجاهستم امروز نمیدانستم روی کدام میز باید بروم  چون کارت مخصوص را برایم نفرستاده بودند پایم بشدت درد میکرد تقاضای یک صندلی کردم فورا چند نفر برایم یک صندلی گذاشتند ومردی که نواری با کار ت بر گردن ومعلوم بود که ریاست ان هیئتر ا بعهده دارد مواظب من بود !  نمیدانم تا هنگام بررسی کارتم و نمایش نمره میز  چرا ناگهان بغض گلویم را گرفت واشک درچشمانم جمع شد !نه خوب نبود گریه کنم  باید نشاط وخوشحا لی خودرا  نشان بدهم باید رای بدهم به کسانی که ندیده ام ونه میشناسم تنها عکسهایشانرا دیده ام آن مرد مواظب من بود نگاهم میکرد نمیشد  اشکهارا پس فرستاد  دستما ل را اهسته بردم وآنهارا  جمع کردم برای انکه احساس کردم بردگانی بیش نیستیم برای آنکه  زنده بمانیم باید رای بدهیم برای آنکه دیوارهای زندانما ن کلفت ترنشوند رای بدهیم به اقانیکه درآن بالا بالا ها نشسته اند خوراکشان با ما فرق دارد با حقوقق های گزاف بادی گاردهای مسلح  ودرهای خصوصی که با کارت مخصوص باز میشود وتلفنهایشان با کارتهای مخصوص کار میکند همه نامریی اند تنها ما از دور مجمعی را میبینیم که عده ای عروسک دور آن نشسته   مقدا زیاد کاغذ ویک لپ تاب وچند تلفن موبایل  دردستشان هست  همین  ! نه بیشتر .
حال من فکر آن شکاف بزرگی هستم که روی دیوار بالکن دهان باز کرده است وامروز مرغان دریایی روی آسمان فریاد میکشیدند کبوتران پرواز کرده بودند دیگر صدای چهچه آن مرغ خوش خوان از لا بلای درختان بیرون نمی  آمد  خیابانها کثیف زباله ها دور زباله دانی وکثافت سگ همه جا را پر کرده بود آهسته گام بر میداشتم پایم بشدت ورم کرد ه ودرد میکند تا بیست وسوم ماه آینده باید درانتظار دکتر بمانم .
بلی رفتم به انتخابات اروپا رای دادم !!!!!
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » یکشنبه ۲۶  / ما می ۲۱۹ میلادی برابر با ۵ خرداد ماه ۱۳۹۸ خورشیدی .


شنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۹۸

شکوفایی !

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش ، اسپانیا !
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
از عمر ، چون  غروب  زمانی بجای نمانده است 
وزجور  شام تیره  امانی نمانده است 
چون شبنم خیال  به  گلبرگ یار 
از ما ، نشانه  دیر زمانی نمانده است 
بودیم یک فغان  و خموشی مزار ماست 
جز لحظه ای  طنین  فغانی نمانده است .......: زنده نام بانو سیمین بهبهانی  از دفتر تازه ها ! :

امروز از  کمند وسمند نام آواران  ونو دولتان  چوبین پا  باید ترسید ، هراس همه را برداشته است  واز امواج هوا گویی تننها غبار  سرب وآهن وامواج نامریی فرو میریزد وهوای زیستن چقدر سنگین است .
شب زنده داران وثنا گویان .ودعا خوانان همچنا ن چون کلافی سر درگرم وبهم پیچیده درخونابه زخم زهر آلوده امام خود میگریند  وناله ونوحه سر مدهند  دیگرنمیدانند  چرا وچگونه  صد ها هزار لاشه خونین در پشت مرزهایشان انباشته  خواهد شد .

امروز سخن درسینه مرده  ولب از کلام فرو بسته  ودرکام میپوسد  فغانها بر هواست کسی نمیداند فردایش چگونه است .
وآن چشمان شیشه ای ساخته شده از لعاب  سر به دست دخترکی طناز داده تا اورا بشوید وتمیز کند وچه با افتخار این را میگوید گویی او تنها کسی است که میتواند بدین سان سر بشوید ! وما درسکون  ودرکنار خیل آدمیان  به مرکی نا بهنگام میاندیشیم .

به خوشرقصی های این دلقان مینگریم  واز خود میپرسیم  کشتزار آنها وتغذیه شان از کجاست ؟  بر چه مداری  وگرد چه محوری میچرخند ؟  این مردا ن کاغذی  که کودکانه  با دستکهایشان  ودانش نداشته شان  بازی میکنند ومیفریبند .
آ نها ، این قهرمانان مقوایی در  انتظا رکدام نسیم نشسته اند ؟ .
 مردان حماسه سرا لب فرو بسته اند  وبر جان ودستهای پینه بسته خود مینگرند  ودرانتظار شکل وحشیانه شهریاران وسرمایه داران وتجارت پیشگانند . 

د رنور  پیه سوز شما  جز دروغ نیست 
خورشید راستین  من آیننه دار کیست ؟ 

سر بازان چوبی  آدمکهای مقوایی وبی اراده از هر سو راه افتاده اند  تا جاده را  برای آن ( مریم نما)  هموار کرده از شکوه بی جلال او پرده برداری کنند . او که نقاب روسپیانرا کنار زده وبر چهره خود نواری بسته  در میان شکوه جمع مواجب بگیران  همچو یک ستاره مرده خودرا میکشد  وفریب میدهد  مزرعه او لبریز از دلارهای تخم آفتاب گردان است  وزبانش  غیز ار دروغ مانند زورقی نیم شکسته بر فراز  مغزها نیست .
فردا باید برویم وبه دست آوردهای او رای بدهیم !!!!.
میگفتند انگور است از تاکستانی  نوین  ومن فریاد بر داشتم  که  غیزا ز چشم  کور چیزی نمیببینم . 
پایان 
از من اکنون طمع صبر ودل وهوش مدار / کان تحمل که تودیدی همه برباد آمد ...حافظ
ثریا ایرانمنش  شنبه ۲۵ ماه می ۲۰۱۹ میلادی برابر با  سوم خردادماه ۱۳۹۸ خورشیدی.

جمعه، خرداد ۰۳، ۱۳۹۸

دنیا ی خر تو خر !

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
--------------------------------------------

دوست نازنین ! 
نامه بلند وبالای ترا  که به هنگام  شگفتن  شکوفه های گیلاس  با بوی عطر دلنشین مهربانی توام بود دریافت کردم .
این اولین نامه ای بود که  برایم رسید ،  پس از سالهای سکوت وبیخبری از همه کسانی که نه آنها رادیده ونه میشناسم تنها مرا دنبال کرده اند  با مهربانیها  پیام شما برای همدردیهای من بسیار برایم ارزنده وگرانبها بود  دراین دنیای لبریز از خشونت وفتنه وآشوب  یک قطره مهربانی  یک دریاست .
نامه شما از سرز مینم بود ، از جاییکه گویا کاغذ هم گران است ونایاب ومشگل رسانه ها بیشتر  خوشحالم که شما دریک آرامش نسبی بسر میبرید  منهم بدینگونه چون در  آخرین پله ها هستیم چیزی دیگر نمانده دنیارا برای مردمان دنیا پرست میگذاریم آنهاییکه از هیچ به همه چیز رسیدند !  آوای فاخته  خاموش شد  وهر رور غصه من بیشتر  که سرانجام او چه خواهد شد .
منهم مانند او  صاحبخانه یک میهمان ناخوانده هستم وروز گذشته از زیر مقدار زیادی ازامایش  وکاغذ وعکس واسکن بیرون آمد م. نه خوشبختانه ایشان سر جایشان امن راحت نشسته اند نه بزرگتر شده اند ونه کوچکتر ومن همچنان باید درحسرت غذاهای خوب بمانم ! 
نامه شما بوی جوانی میداد  مفهموم کلمات آن نو وتازه  بودند من هنوز درهمان راه گذشته طی طریق میکنم  اینجا هم مانند آن سر زمین  انسانهایی هستند که فرق بودن ونبودنرا میدانند تاریخچه فرهنگی پر باری دارند وبه آن خیلی مینازند .

از مهربانی شما سپاسگذارم که دیگران بمن نه تنها بعنوان یک نویسنده بلکه بعنوان یک ماجرا جو  مینگرند  من ادعای نویسندگی نکرده ام چرا که درس آنرا نخوانده ام  روزنامه نگار هم خوشبختانه نیستم تحلیل گر سیاسی هم نیستم تا اخبار را از رسانه ها جمع کرده جلوی دوربین بنشینم وتفسیر کنم تا خودی بنمایانم دم طاوس را بخود بسته ام ودراین گمان که طاوسم ، نه . اینها تنها یک گوشه ای  از تاریکی های تاریخ ماست  گوشه ای از رفتار دد منشانه ما با یکدیگر است . نه قهرمانی آفریده ام ونه درصدد آفرینش  هستم قهرمان خودم میباشم  با عشقی که به نویسندگی دارم  وبه خط وزبان مادریم وشعر که مرا تسکین میدهد .
عده ای قربانی  اجتماع وسپس افسار گسیخته  با یک تربیت غلط  وپیروهیچ آیین وکیشی هم نیستند من پیرو حقیقتم وبه دنبال انسانم چراغ به دست  روغن چراغم روبه پایان است اما همچنان میگردم .
زمانیکه چشمانم را میبندم وروزهای زندگیم را بیاد میاورم فورا  نعره میزنم بس است  سرم را پیشانیمرا فشار میدهم تا چیزی را بیاد نیاورم . و روزی گمان میبردم افکار پاک مسیحیت میتواند بمن کمک کند  نا امید برگشتم  ودریک ارامان گرایی  وبیگانکی خودرا مانند کاهی روی |اب دیدم همه چیز وابسته به هم  هرچه بود افسانه بود حال خودرا  ، تنها خودرا میشناسم  انسان را .

وهنوز به کتابهای کهنه وورق شده قدیمی خویش وفادارم هنوز ژان کریستف برایم سنفونی اجرا میکند ونقش تولستوی را  در پیشرفت رومن رولان نادیده نمی پندارم .  آن شعله ای که دردل من افروخته بود هنوز خانوش نشده است  حتی  دراین روزهای غمگین وملال آور .  گویا ما سر انجام باید خودمانرا بیابیم  واز رنجها وجان  وصدای قلب خود  که خیلی ها آنرا گم کرده اند  به بلوغ فکری برسیم وبه درون خویش سفر کنیم دنیای اسرار آمیز وشگفت آوری است ،دوست نادیده . خانه اجدای ما کم کم رو به ویرانی میرود وغیر از  چند خشت وسنگ ومقداری خاطره مدفون شده چیزی باقی نخواهد گذاست تنها بیان وزبان است که مارا بهم متصل میساز دوافکار پاک . پاینده باشید . ث
پایان 
ثریا ایرانمنس « لب پرچین » ۲۴ ماه می ۲۰۱۹ میلادی برابر با سوم خردادماه ۱۳۹۸ خورشیدی. 
از من اکنو طمع صبر ودل وهوش مدار  / کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد ....: حافظ !

پنجشنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۹۸

کفر زمین

« لب پرچین »ثریا ایرانمنش . اسپانیا .
-------------------------------------------
این روزها  سالگرد درگذشت بهترین شاعر ونویسنده وتحلیلگر  وفعال سیاسی  دوران ما  شاد روان « نادر نادر پور است » او نیز اهل کرمان بود ! وافتخار من .
---------
امشب ، زمین تمام گناهان خویش را 
بدرد گفته است 
 زهد سپید برف  ، کفر  زمینینانرا درخود نهفته است 
ا ین سیمگون  عقاب 
 بر چهره سیاه طبیعت  
زیباترین دروغ جهان است  
امشب درخت پیر گمان میبرد  که ، جوان است 
اما پس از  تولد خورشید 
اندیشه های  برفی او آب میشوند......... از کتاب « صبح دروغین چاپ آمریکا »

دوستان  عزیز من ،  شماایرانیان  گذشته به فضلیتی  که هرگز نداشتید  مغروز بوده وهستید  وبیشترین سر زنش هارا  به دولتهای دیگر روا میدارید  به دشمنانی نامریی که همواره از افتخارات قرون شما سخن گفته اند وپرده از روی راز زمان برداشته اند خیامرا  ادوارد فیتیز جرالد ترجمه کرد  شما آنچنان  درخودخواهیهای خود غرق بودید  که گویی ساخته وپرداخته خود ایزد متعالی میباشید . شما هیچگاه آدمهای صاف وصدیقی نبودید حتی با خودتان  شما با خود نیز روراست نبودید  وهمین نفرت  دنیای سیاه را برای شما به ارمغان آورد  همه چیز را با پول  وموفقیتهای نا پایدار سنجیدید  میگویید که درآن زمانها همه چیز سرجای خودش بود ! خیر نبود چیزهایی لب طاقچه درحال فروریختن بودند موحوداتی که کمی فضلیت وراستی را میشناختند  آنهار ابه کنجی راندید  حال دشمن بزرگ شما با منطق تجارت با شما رودر روست  هیچ گاه  یک اندیشه ژرف  را با خود حمل نکردید  سر سری از روی همه چیز گذشتید حتی از روی مردگانی که برای شما جان دادند قهرمان شما مردی گنده لات به شیوه فحاشان دوره گرد کوچه های پشت قلعه ( احمد  شاملو) بود دیگران همه فراموش شدند وپشت سرش جناب حضرت اجل  داستایوسکی زمانه ( سایه )  آمد وقهرمان شد  دراین حال دشمنان شما  بر ثروت شما  حسرت بردند  واین ثروت  حسادتهارا برانگیخت  موفقیتی درکار نبود  حسادتها بجا بودند  ودنیا  آنهارا با شوق پذیرفت .
 شما میتوانستید بهتر از اینها باشید چرا نویسندگان ومتفکران ودانشمندان شما همه یا گریختند ویا خانه نشین شدند  ولب دوختند ؟  زیرا میدانستند که شما یگانه نیستید  تنها نقشی را خوب بازی میکنید  با کمک وروجکهای روی صحنه و دیزی ابگوشت وگوشت کوب ! 

همیشه نام خدارا بر زبان  اما دستهایتان  درون کیفتان  بود از قانون  ومزایای آن چزی نمیدانستید  هریک خود یک قانون بود تشکیلاترا به درستی نمیشناختید  از تشکیلات سخن میگفتید اما هدف شما تنها « پول» بود  وبدین سان هم خود وهم آن کسیکه میل داشت شمارا بسازد از بین بردید امروز چه هستید دلقکانی رنگ شده دور دنیا ! در عمل چه میکنید چهل سال چه کردید ؟  خوب ! مرا به باد فحاشی بگیرید  من پر آزارتان دادم  عادت ندارید کسی بدیهای شمارا به رختان بکشد . عادت داردی ناسزا  بگویید  عقده های تجاوزتانرا بر او خالی کنید  وهمیشه هم حق با شما بوده است آیا میتوانید وقدرت آنرا دارید که  دردرا بدرون وارد ساخته وعذابش را بکشید ؟ اگر میل دارید  با زندگی همراه باشید  ودردنیا  راه خودرا داشته باشید  بدانید که دنیا مکانی سرد وگاهی  تنوری داغ وسوزنده است  خانه وکاشانه نیست  جایی نیست که بتوان  دوران کودکی  را یافت ودر پناهگاه  یک گرمای ابدی نسشت .
دنیا ظالم است  وغیر قابل اعتماد  ،عاشق انسانهای قوی  وقادر،  وعاشق  آنهایی است که باخودشان  روراست  باقی مانده اند  شاید دیگران موقعیتی موقتی به دست آورده باشند اما به زودی همه چیز را ازدست خواهند داد  ازهمان نوع موفقیتهای موقتی زمان جنگها  وخود فروشی ها .
دوستان عزیزم !  باتمام سر زنشهای بی رویه  ، من  این پیام را برای شما  دارم  که همه شما را دوست میدارم  بشما اعتماد کامل دارم حتی دشمنانمرا  من یک زاهد گوشه نشین نیستم  تقدیر ساز بودم وخود بی تقدیر  شامه من حساس است  وبه چیزی که میبینم  یا بی اعتمادم یا اطمینان دارم گاهی میان شک ودودلی میمانم وسپس شک را بر طرف ساخته  تردیدرا نیز رها میکنم چرا که دروغی دیگر درپیش رویم سبز شده است . .
من ونادر نادر پور هردو باین هیجان بی شکوه و شورش شما بی اعتماد بودیم او توانست درون یک دفتر بنویسد اما من تنها گریستم برحال شما وسر زمینم .
تو از کرانه  خورشید می رسی ای دوست !÷
پیام دوستی ات درنگاه  روشن توست 
 بیا بسوی  درختان نماز بگذاریم 
 که آرزوی سحرگاهشان دمیدن تست ......نادر نادر پور ...
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » ۲۳ ماه می ۲۰۱۹ میلادی برابر با دوم خردادماه ۱۳۹۸ خورشیدی !

از من اکنو طمع صبر ودل وهوش مدار  / کان تحمل که تو دیدی مه بر باد آمد . حافظ

چهارشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۹۸

انکار خدایان

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش  . اسپانیا .
---------------------------------------------

خدا دمی بود ، که باد شد ، آب شد  ، زمین شد ، گیاه شد ، جانور شد ودر پایان  ، انسان شد !!!
اما عده ای درهمان حال وهوای جانوری یا بادی ویا گیاهی ماندند  خدا در انسان به تکامل رسید ورشد کرد وسپس شامل پرستش شد  ما اورا آفریدیم  او در پهنه  وگسترده حکمرانیش خدا شد وووووو
امروز با نگاهی به این خدایان دورغین  میبینیم  تا چه  حد حقیریم !  نگاهی یه مردان سیاسی میاندازم گویی همه از پشت الاغ در راه صحرا پیاده شده وحال روی نمیکتها نشسته اند برای یک بشقاب غذای بیشتر فریاد میکشند .
یک چپول در ‌آنسوی دنیا  این گرسنگانرا میخرد تا اروپارا ویرانه سازد ویک مست ومشنگ دراین سوی دنیا میخواهد امپراطوری جهانرا داشته باشد وما مانندمورچه های گرسنه دورخود مچیرخیم تا ذراتی را جمع کرده بال وپری برای خود بسازیم ودرکنار آنها باد کنیم ولانه خودرا برای سرمای زمستان انباشته سازیم .
ما ملت ایران تا چه حد حقیریم حتی آن پیر احمد آباد نیز حقیر بود مرتب درون پتو با دمپایی درون مجلس میحوابید ولب ورمیچید « شاه برود » شاه رفت او میخواست رییس جمهور شود مانند رهبر امروزی وکتاب اشعار شاملو را به چشمانش سرمه کند که منکر همه داده های ایرانی بود حتی منکر زرتشت بزرگ ! او میخواست همین جمهوری را برپا سازد امریکا منافعش اقتضا میکرد که شاه را برگرداند شاهی که وطنش را مانند دو چشمانش دوست میداشت اما حوصله این مردم را نداشت او خوب مارا شناخته بود .
دیگر کسی بفکر خود آفرینی نبود  هر چیزی را به نیش میکشید  وخودرا میساخت بال وپر طاوس را بر دم خود میبست وخودرا طاووس علین میپنداشت .  چیزی زاده نشد از تخمه اصلی ونجابت ذاتی همه ذلت شد   هر چیزی را که دیدم همه ذره بودند میان زمین وهوا معلق .
همه ناگهان خدا شدند  وخدایان بهشتی  را بیرون رانده خود جای آنهارا گرفتند  بی خرد وبی دانش  هیچ مهری دردلی زاده نشد  تنها سر کشی بود  وقدرتنمایی .
یک انسان واقعی  هیچگاه از مهر ورزی خسته نمیشود وتوبه نمیکند  این سر سختی  گوهری است که دروچود اسنان واقعی  یافت میشود ودر خون وگوهر هر ایرانی واقعی است  ما دیگر ایرانی واقعی نداریم . وخدایان بخود لرزیدند .
همه نصفه شدیم  یک چهارم شدیم خرد واندیشه های ما درون کنابهای چیده شده درقفسه خاک خورده پنهان بود دهانمان باز بود وشکمها باد کرده .
وآ ن نیمه حقیقت را که نیز داشتیم از دست دادیم وامروز چقدر حقیر شده ایم  ودر دوزخ دروغین خویش میسوزیم .
امروز تصویر حضرت رهبری را دیدم که کتاب شاملو را درافطار با خوشحالی ورق میزدند  خوب شاملو هم احمقی وشارلاتانی مانند خود ایشان بود نه فردوسی را قبول داشت نه ذات ایرانی را ونه زرتشت را ونه موسیقی ایرانی را او خودش را میپرستید  با حروفی که چا بجا میکرد ویا کپی از روی اشعار کتب خارجی وارمنی !  
من تا بن هستی رفتم  هر جا با مسئله ای روبرو شدم  ایستادم تا آنرا خوب حل  کنم  \انرا بجوم زیر دندانهایم  مزه آنرا احساس کنم  در بعضی از این جویدنها دندانهایم شکستند  ومزه ها ناگوار بودند  دچار شکم روه شدم  اما !!! عده ای آن بیخردان را شهبازان  بلند پرواز معرفی کردند  ومارا بیمارانی  که هرجا میرسیم ایراد میگیریم .

آنها جستند ، پریدند ، زمین خوردند روی زمین پهن شدند  با لباسهای گرانقیمت خود  وما هنوز مشغول کاویدنیم  وسبکبار درحال پرواز  وسبک دل  وبه اکراه باین مورچه ها ی روان وصف کشیده مینگریم ودراین فکریم که چگونه میتوان ملتی  آزادی خودرا به دست بیاورد  بااین پیشتازان وتاری پرستان .ث
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » . اسپانیا / ۲۲ ماه می ۲۰۱۹ برابر با اول خرداداماه ۱۳۹۸ خورشیدی.
از من اکنو طمع بر ودل وهوش مدار  / کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد .......حافظ
-----------------------------------------------------------------------------------------------------


توضیح :برای آنهاییکه از من در باره  این عکس پرسش کرده اند .
 یک خط از ابیات  حافظ واین لب پرچین  به ثبت رسیده بنام من اما عده ای خوش مال آنرا کپی کرده بنام خود به چاپ رسانده اند دست من کوتاه وخرما بر نخیل باید این علامت را ضمیمه این صفحه نمایم . عمرتان طولانی .ثریا