« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
-------------------------------------------
شهر یاری گشت ویران شهریاران را چه شد ؟
سرنگون این تخت غیرت تاج دارانرا چه شد ؟
صحن میدان وفا خالی است از چوگان زنان
گوی عشق افتاد درمیدان سواران را چه شد ؟
گرایش به احساسات ووضع امروز ی ما تنها چند موفقیت ظاهری است دیگر چیزی نیست که بتوان به آن اعتماد کرد ودیواری نیست تا بتوان به آن تکیه داد فرمانها هنوز در زندگی ما وارد میشوند اما اعتقاد واحساسات ما هرروز سست تر وخالی از هر نوع شوق پیروزی است .
امروز دنیا دردست عده ای لات گرسنه که ( اربابان تقسیم وقسمت اقتصاد ) آنهارا خریده اند ، افتاده تا تاریخ ومصرف آنها تمام شود عده ای درصف انتظارند .
روزی در این پندار بودم که عشق میتواند مارا نجات بخشد عشق به میهن / خانواده ودلدار وفرزند چه تاسف بار است که امروز شرایتما ن چنان تغییر کرده است که این احساس والا وگرانبهارا را نیز به بشیزی نیز نمیخریم شغل ما سیاست بازی وریاست داری آنهم از نوع آ بکی وآب دوغ خیاری است گرایشهای ما نمایشی است واحساس آرامش از وجود ما نقش بربسته دیگر برای برگشت خیلی دیر است تنها حس هایی که ابدا به آنها اهمیتی نمیدهیم وآ|نهارا جدی نمیگیریم ونمبینم که اشخاصی هستند که جان درراه فردا ها داده ومیدهند . همه نمایش ما به احساسات زود گذر روزانه ختم میشود .
انسان تربیت شده دیگرامروز وجود ندارد . گاهی پرنده ای درهوا میپرد ودراین گمانیم که شهبازمان درپرواز است اما ناگهان اورا میبنیم روی شاخه درختی خشک شده قار قا رمیکند برای لقمه ای از یک لاشه مرده وشهباز خیالمان دود شده وبه هوا رفته همان کلاغ بی مقدار است که همه جا مینالد میتازد قاری میزند ومیرود وسر موعد مقرری را دریافت میکند نوکر همه میشود همه جا میرود خودرا به نمایش میگذارد انهم یک نیمه است مونگل است .آینحاست که گرایش ما نسبت به تمام ارزش های انسانی فرو کش میکند واز بین میرود زمانی میبنیم که انسانهای وحشی وبی عاطفه پشت کلمات بزرگ خودرا پنهان ساخته اند ومارا در پهنه هنر عاطفی میسجند و ناگهان میخندند ودرزمانی که بتواند روح فحاشی را بسوی ما میفرستندبا همان کلماتی که درکودکی در میان خاکهای آلوده کوچه پس کوچه های خرابات فرا گرفته اند .
امروز همه باندازه کافی میدانند وپذیرفته اند که آینده تاسف باری درانتظار ماست بما گفته شده توسعه اقتصادی وسیاسی ما ویا دولتها دردستا ن مشتی اراذل وسپس میلیتاریسم است هیچ ملتی جنگ را نمیخواهد جنگی به قیمت از دست رفتن ونابودی کودکان وفرزندان تمام خواهد شد هیچ عقیده و یا اصلی برای این مصیبتی که در راه است بکار نمیرود تفاوتی ندارد که عده ای با تعلیمات مسیح رشد کرده اند یا با تعلیمات پیامبران برخاسته از شرق آنها هیچگاه به درون خویش ویا به عمق درون بشریت نیاندیشیده اند باورکنید که صدای خداوند از کوه سینا نمی آید از میان ورق پاره های کهنه انجیل نیز بیرون نمی آید از میان آیات وکلمات سنگین کتاب آسمانی شرق نیز برنخواهد واست تنها عصاره عشق ومهربانی است که دنیارا میسازد ودرهریک از ما یک مرزی معنوی تعیین میکند حکمت ونجات سر زمین ما دردرونمان است وما آبستن آن هستیم درانتظار هیچ معجزه ای نباید نشست با آن احساسات رقیق عامیانه یا ان زبا ن وکلمات لاتی که دیگرانر ا خشنود سازیم عشق وشادی یک امر آسرار آمیز است که با به خیال آن انرا سعادت نام داده ایم اما خودمان گم شدیم . ث
بر نیامد آرزویم از در این سفلگان
عرصه گاه حاجت امید واران را چه شد؟
بوسه خواهم بجای لعل ، لب یاری کجاست
حاجتی دارم بدل، حاجت گذاران را چه شد
بر نمیخیزد سحرها ناله ای از سینه ای
بانگ یارب یارب شب زنده داران را چه شد
آه سرد و اشک گرمم را جوی تاثیر نیست
« صحبت » آ خر حاصل این باد وباران را چه شد ؟
« اشعار صحبت لاری »
پایان
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا / ۲۷ ماه می ۲۰۱۹ میلادی برابر با ششم خرداداماه ۱۳۹۸دخورشیدی!
از من اکنون طمع صبر وهوش مدار / کاین تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد .....حافظ