« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
---------------------------------------------
امروزآخرین روزی بود که میشد رفت کنار صندوقها وآرای خودرا به بارگاه بزرگ مجلس اروپا و حزب های گوناگون داد! .
من همیشه اولین رای را درون صندوق میاندازم چون راس ساعت نه آنجاهستم امروز نمیدانستم روی کدام میز باید بروم چون کارت مخصوص را برایم نفرستاده بودند پایم بشدت درد میکرد تقاضای یک صندلی کردم فورا چند نفر برایم یک صندلی گذاشتند ومردی که نواری با کار ت بر گردن ومعلوم بود که ریاست ان هیئتر ا بعهده دارد مواظب من بود ! نمیدانم تا هنگام بررسی کارتم و نمایش نمره میز چرا ناگهان بغض گلویم را گرفت واشک درچشمانم جمع شد !نه خوب نبود گریه کنم باید نشاط وخوشحا لی خودرا نشان بدهم باید رای بدهم به کسانی که ندیده ام ونه میشناسم تنها عکسهایشانرا دیده ام آن مرد مواظب من بود نگاهم میکرد نمیشد اشکهارا پس فرستاد دستما ل را اهسته بردم وآنهارا جمع کردم برای انکه احساس کردم بردگانی بیش نیستیم برای آنکه زنده بمانیم باید رای بدهیم برای آنکه دیوارهای زندانما ن کلفت ترنشوند رای بدهیم به اقانیکه درآن بالا بالا ها نشسته اند خوراکشان با ما فرق دارد با حقوقق های گزاف بادی گاردهای مسلح ودرهای خصوصی که با کارت مخصوص باز میشود وتلفنهایشان با کارتهای مخصوص کار میکند همه نامریی اند تنها ما از دور مجمعی را میبینیم که عده ای عروسک دور آن نشسته مقدا زیاد کاغذ ویک لپ تاب وچند تلفن موبایل دردستشان هست همین ! نه بیشتر .
حال من فکر آن شکاف بزرگی هستم که روی دیوار بالکن دهان باز کرده است وامروز مرغان دریایی روی آسمان فریاد میکشیدند کبوتران پرواز کرده بودند دیگر صدای چهچه آن مرغ خوش خوان از لا بلای درختان بیرون نمی آمد خیابانها کثیف زباله ها دور زباله دانی وکثافت سگ همه جا را پر کرده بود آهسته گام بر میداشتم پایم بشدت ورم کرد ه ودرد میکند تا بیست وسوم ماه آینده باید درانتظار دکتر بمانم .
بلی رفتم به انتخابات اروپا رای دادم !!!!!
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » یکشنبه ۲۶ / ما می ۲۱۹ میلادی برابر با ۵ خرداد ماه ۱۳۹۸ خورشیدی .