شنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۹۸

شکوفایی !

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش ، اسپانیا !
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
از عمر ، چون  غروب  زمانی بجای نمانده است 
وزجور  شام تیره  امانی نمانده است 
چون شبنم خیال  به  گلبرگ یار 
از ما ، نشانه  دیر زمانی نمانده است 
بودیم یک فغان  و خموشی مزار ماست 
جز لحظه ای  طنین  فغانی نمانده است .......: زنده نام بانو سیمین بهبهانی  از دفتر تازه ها ! :

امروز از  کمند وسمند نام آواران  ونو دولتان  چوبین پا  باید ترسید ، هراس همه را برداشته است  واز امواج هوا گویی تننها غبار  سرب وآهن وامواج نامریی فرو میریزد وهوای زیستن چقدر سنگین است .
شب زنده داران وثنا گویان .ودعا خوانان همچنا ن چون کلافی سر درگرم وبهم پیچیده درخونابه زخم زهر آلوده امام خود میگریند  وناله ونوحه سر مدهند  دیگرنمیدانند  چرا وچگونه  صد ها هزار لاشه خونین در پشت مرزهایشان انباشته  خواهد شد .

امروز سخن درسینه مرده  ولب از کلام فرو بسته  ودرکام میپوسد  فغانها بر هواست کسی نمیداند فردایش چگونه است .
وآن چشمان شیشه ای ساخته شده از لعاب  سر به دست دخترکی طناز داده تا اورا بشوید وتمیز کند وچه با افتخار این را میگوید گویی او تنها کسی است که میتواند بدین سان سر بشوید ! وما درسکون  ودرکنار خیل آدمیان  به مرکی نا بهنگام میاندیشیم .

به خوشرقصی های این دلقان مینگریم  واز خود میپرسیم  کشتزار آنها وتغذیه شان از کجاست ؟  بر چه مداری  وگرد چه محوری میچرخند ؟  این مردا ن کاغذی  که کودکانه  با دستکهایشان  ودانش نداشته شان  بازی میکنند ومیفریبند .
آ نها ، این قهرمانان مقوایی در  انتظا رکدام نسیم نشسته اند ؟ .
 مردان حماسه سرا لب فرو بسته اند  وبر جان ودستهای پینه بسته خود مینگرند  ودرانتظار شکل وحشیانه شهریاران وسرمایه داران وتجارت پیشگانند . 

د رنور  پیه سوز شما  جز دروغ نیست 
خورشید راستین  من آیننه دار کیست ؟ 

سر بازان چوبی  آدمکهای مقوایی وبی اراده از هر سو راه افتاده اند  تا جاده را  برای آن ( مریم نما)  هموار کرده از شکوه بی جلال او پرده برداری کنند . او که نقاب روسپیانرا کنار زده وبر چهره خود نواری بسته  در میان شکوه جمع مواجب بگیران  همچو یک ستاره مرده خودرا میکشد  وفریب میدهد  مزرعه او لبریز از دلارهای تخم آفتاب گردان است  وزبانش  غیز ار دروغ مانند زورقی نیم شکسته بر فراز  مغزها نیست .
فردا باید برویم وبه دست آوردهای او رای بدهیم !!!!.
میگفتند انگور است از تاکستانی  نوین  ومن فریاد بر داشتم  که  غیزا ز چشم  کور چیزی نمیببینم . 
پایان 
از من اکنون طمع صبر ودل وهوش مدار / کان تحمل که تودیدی همه برباد آمد ...حافظ
ثریا ایرانمنش  شنبه ۲۵ ماه می ۲۰۱۹ میلادی برابر با  سوم خردادماه ۱۳۹۸ خورشیدی.