« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
--------------------------------------------
دوست نازنین !
نامه بلند وبالای ترا که به هنگام شگفتن شکوفه های گیلاس با بوی عطر دلنشین مهربانی توام بود دریافت کردم .
این اولین نامه ای بود که برایم رسید ، پس از سالهای سکوت وبیخبری از همه کسانی که نه آنها رادیده ونه میشناسم تنها مرا دنبال کرده اند با مهربانیها پیام شما برای همدردیهای من بسیار برایم ارزنده وگرانبها بود دراین دنیای لبریز از خشونت وفتنه وآشوب یک قطره مهربانی یک دریاست .
نامه شما از سرز مینم بود ، از جاییکه گویا کاغذ هم گران است ونایاب ومشگل رسانه ها بیشتر خوشحالم که شما دریک آرامش نسبی بسر میبرید منهم بدینگونه چون در آخرین پله ها هستیم چیزی دیگر نمانده دنیارا برای مردمان دنیا پرست میگذاریم آنهاییکه از هیچ به همه چیز رسیدند ! آوای فاخته خاموش شد وهر رور غصه من بیشتر که سرانجام او چه خواهد شد .
منهم مانند او صاحبخانه یک میهمان ناخوانده هستم وروز گذشته از زیر مقدار زیادی ازامایش وکاغذ وعکس واسکن بیرون آمد م. نه خوشبختانه ایشان سر جایشان امن راحت نشسته اند نه بزرگتر شده اند ونه کوچکتر ومن همچنان باید درحسرت غذاهای خوب بمانم !
نامه شما بوی جوانی میداد مفهموم کلمات آن نو وتازه بودند من هنوز درهمان راه گذشته طی طریق میکنم اینجا هم مانند آن سر زمین انسانهایی هستند که فرق بودن ونبودنرا میدانند تاریخچه فرهنگی پر باری دارند وبه آن خیلی مینازند .
از مهربانی شما سپاسگذارم که دیگران بمن نه تنها بعنوان یک نویسنده بلکه بعنوان یک ماجرا جو مینگرند من ادعای نویسندگی نکرده ام چرا که درس آنرا نخوانده ام روزنامه نگار هم خوشبختانه نیستم تحلیل گر سیاسی هم نیستم تا اخبار را از رسانه ها جمع کرده جلوی دوربین بنشینم وتفسیر کنم تا خودی بنمایانم دم طاوس را بخود بسته ام ودراین گمان که طاوسم ، نه . اینها تنها یک گوشه ای از تاریکی های تاریخ ماست گوشه ای از رفتار دد منشانه ما با یکدیگر است . نه قهرمانی آفریده ام ونه درصدد آفرینش هستم قهرمان خودم میباشم با عشقی که به نویسندگی دارم وبه خط وزبان مادریم وشعر که مرا تسکین میدهد .
عده ای قربانی اجتماع وسپس افسار گسیخته با یک تربیت غلط وپیروهیچ آیین وکیشی هم نیستند من پیرو حقیقتم وبه دنبال انسانم چراغ به دست روغن چراغم روبه پایان است اما همچنان میگردم .
زمانیکه چشمانم را میبندم وروزهای زندگیم را بیاد میاورم فورا نعره میزنم بس است سرم را پیشانیمرا فشار میدهم تا چیزی را بیاد نیاورم . و روزی گمان میبردم افکار پاک مسیحیت میتواند بمن کمک کند نا امید برگشتم ودریک ارامان گرایی وبیگانکی خودرا مانند کاهی روی |اب دیدم همه چیز وابسته به هم هرچه بود افسانه بود حال خودرا ، تنها خودرا میشناسم انسان را .
وهنوز به کتابهای کهنه وورق شده قدیمی خویش وفادارم هنوز ژان کریستف برایم سنفونی اجرا میکند ونقش تولستوی را در پیشرفت رومن رولان نادیده نمی پندارم . آن شعله ای که دردل من افروخته بود هنوز خانوش نشده است حتی دراین روزهای غمگین وملال آور . گویا ما سر انجام باید خودمانرا بیابیم واز رنجها وجان وصدای قلب خود که خیلی ها آنرا گم کرده اند به بلوغ فکری برسیم وبه درون خویش سفر کنیم دنیای اسرار آمیز وشگفت آوری است ،دوست نادیده . خانه اجدای ما کم کم رو به ویرانی میرود وغیر از چند خشت وسنگ ومقداری خاطره مدفون شده چیزی باقی نخواهد گذاست تنها بیان وزبان است که مارا بهم متصل میساز دوافکار پاک . پاینده باشید . ث
پایان
ثریا ایرانمنس « لب پرچین » ۲۴ ماه می ۲۰۱۹ میلادی برابر با سوم خردادماه ۱۳۹۸ خورشیدی.
از من اکنو طمع صبر ودل وهوش مدار / کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد ....: حافظ !