شنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۹۸

شکوفایی !

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش ، اسپانیا !
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
از عمر ، چون  غروب  زمانی بجای نمانده است 
وزجور  شام تیره  امانی نمانده است 
چون شبنم خیال  به  گلبرگ یار 
از ما ، نشانه  دیر زمانی نمانده است 
بودیم یک فغان  و خموشی مزار ماست 
جز لحظه ای  طنین  فغانی نمانده است .......: زنده نام بانو سیمین بهبهانی  از دفتر تازه ها ! :

امروز از  کمند وسمند نام آواران  ونو دولتان  چوبین پا  باید ترسید ، هراس همه را برداشته است  واز امواج هوا گویی تننها غبار  سرب وآهن وامواج نامریی فرو میریزد وهوای زیستن چقدر سنگین است .
شب زنده داران وثنا گویان .ودعا خوانان همچنا ن چون کلافی سر درگرم وبهم پیچیده درخونابه زخم زهر آلوده امام خود میگریند  وناله ونوحه سر مدهند  دیگرنمیدانند  چرا وچگونه  صد ها هزار لاشه خونین در پشت مرزهایشان انباشته  خواهد شد .

امروز سخن درسینه مرده  ولب از کلام فرو بسته  ودرکام میپوسد  فغانها بر هواست کسی نمیداند فردایش چگونه است .
وآن چشمان شیشه ای ساخته شده از لعاب  سر به دست دخترکی طناز داده تا اورا بشوید وتمیز کند وچه با افتخار این را میگوید گویی او تنها کسی است که میتواند بدین سان سر بشوید ! وما درسکون  ودرکنار خیل آدمیان  به مرکی نا بهنگام میاندیشیم .

به خوشرقصی های این دلقان مینگریم  واز خود میپرسیم  کشتزار آنها وتغذیه شان از کجاست ؟  بر چه مداری  وگرد چه محوری میچرخند ؟  این مردا ن کاغذی  که کودکانه  با دستکهایشان  ودانش نداشته شان  بازی میکنند ومیفریبند .
آ نها ، این قهرمانان مقوایی در  انتظا رکدام نسیم نشسته اند ؟ .
 مردان حماسه سرا لب فرو بسته اند  وبر جان ودستهای پینه بسته خود مینگرند  ودرانتظار شکل وحشیانه شهریاران وسرمایه داران وتجارت پیشگانند . 

د رنور  پیه سوز شما  جز دروغ نیست 
خورشید راستین  من آیننه دار کیست ؟ 

سر بازان چوبی  آدمکهای مقوایی وبی اراده از هر سو راه افتاده اند  تا جاده را  برای آن ( مریم نما)  هموار کرده از شکوه بی جلال او پرده برداری کنند . او که نقاب روسپیانرا کنار زده وبر چهره خود نواری بسته  در میان شکوه جمع مواجب بگیران  همچو یک ستاره مرده خودرا میکشد  وفریب میدهد  مزرعه او لبریز از دلارهای تخم آفتاب گردان است  وزبانش  غیز ار دروغ مانند زورقی نیم شکسته بر فراز  مغزها نیست .
فردا باید برویم وبه دست آوردهای او رای بدهیم !!!!.
میگفتند انگور است از تاکستانی  نوین  ومن فریاد بر داشتم  که  غیزا ز چشم  کور چیزی نمیببینم . 
پایان 
از من اکنون طمع صبر ودل وهوش مدار / کان تحمل که تودیدی همه برباد آمد ...حافظ
ثریا ایرانمنش  شنبه ۲۵ ماه می ۲۰۱۹ میلادی برابر با  سوم خردادماه ۱۳۹۸ خورشیدی.

جمعه، خرداد ۰۳، ۱۳۹۸

دنیا ی خر تو خر !

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
--------------------------------------------

دوست نازنین ! 
نامه بلند وبالای ترا  که به هنگام  شگفتن  شکوفه های گیلاس  با بوی عطر دلنشین مهربانی توام بود دریافت کردم .
این اولین نامه ای بود که  برایم رسید ،  پس از سالهای سکوت وبیخبری از همه کسانی که نه آنها رادیده ونه میشناسم تنها مرا دنبال کرده اند  با مهربانیها  پیام شما برای همدردیهای من بسیار برایم ارزنده وگرانبها بود  دراین دنیای لبریز از خشونت وفتنه وآشوب  یک قطره مهربانی  یک دریاست .
نامه شما از سرز مینم بود ، از جاییکه گویا کاغذ هم گران است ونایاب ومشگل رسانه ها بیشتر  خوشحالم که شما دریک آرامش نسبی بسر میبرید  منهم بدینگونه چون در  آخرین پله ها هستیم چیزی دیگر نمانده دنیارا برای مردمان دنیا پرست میگذاریم آنهاییکه از هیچ به همه چیز رسیدند !  آوای فاخته  خاموش شد  وهر رور غصه من بیشتر  که سرانجام او چه خواهد شد .
منهم مانند او  صاحبخانه یک میهمان ناخوانده هستم وروز گذشته از زیر مقدار زیادی ازامایش  وکاغذ وعکس واسکن بیرون آمد م. نه خوشبختانه ایشان سر جایشان امن راحت نشسته اند نه بزرگتر شده اند ونه کوچکتر ومن همچنان باید درحسرت غذاهای خوب بمانم ! 
نامه شما بوی جوانی میداد  مفهموم کلمات آن نو وتازه  بودند من هنوز درهمان راه گذشته طی طریق میکنم  اینجا هم مانند آن سر زمین  انسانهایی هستند که فرق بودن ونبودنرا میدانند تاریخچه فرهنگی پر باری دارند وبه آن خیلی مینازند .

از مهربانی شما سپاسگذارم که دیگران بمن نه تنها بعنوان یک نویسنده بلکه بعنوان یک ماجرا جو  مینگرند  من ادعای نویسندگی نکرده ام چرا که درس آنرا نخوانده ام  روزنامه نگار هم خوشبختانه نیستم تحلیل گر سیاسی هم نیستم تا اخبار را از رسانه ها جمع کرده جلوی دوربین بنشینم وتفسیر کنم تا خودی بنمایانم دم طاوس را بخود بسته ام ودراین گمان که طاوسم ، نه . اینها تنها یک گوشه ای  از تاریکی های تاریخ ماست  گوشه ای از رفتار دد منشانه ما با یکدیگر است . نه قهرمانی آفریده ام ونه درصدد آفرینش  هستم قهرمان خودم میباشم  با عشقی که به نویسندگی دارم  وبه خط وزبان مادریم وشعر که مرا تسکین میدهد .
عده ای قربانی  اجتماع وسپس افسار گسیخته  با یک تربیت غلط  وپیروهیچ آیین وکیشی هم نیستند من پیرو حقیقتم وبه دنبال انسانم چراغ به دست  روغن چراغم روبه پایان است اما همچنان میگردم .
زمانیکه چشمانم را میبندم وروزهای زندگیم را بیاد میاورم فورا  نعره میزنم بس است  سرم را پیشانیمرا فشار میدهم تا چیزی را بیاد نیاورم . و روزی گمان میبردم افکار پاک مسیحیت میتواند بمن کمک کند  نا امید برگشتم  ودریک ارامان گرایی  وبیگانکی خودرا مانند کاهی روی |اب دیدم همه چیز وابسته به هم  هرچه بود افسانه بود حال خودرا  ، تنها خودرا میشناسم  انسان را .

وهنوز به کتابهای کهنه وورق شده قدیمی خویش وفادارم هنوز ژان کریستف برایم سنفونی اجرا میکند ونقش تولستوی را  در پیشرفت رومن رولان نادیده نمی پندارم .  آن شعله ای که دردل من افروخته بود هنوز خانوش نشده است  حتی  دراین روزهای غمگین وملال آور .  گویا ما سر انجام باید خودمانرا بیابیم  واز رنجها وجان  وصدای قلب خود  که خیلی ها آنرا گم کرده اند  به بلوغ فکری برسیم وبه درون خویش سفر کنیم دنیای اسرار آمیز وشگفت آوری است ،دوست نادیده . خانه اجدای ما کم کم رو به ویرانی میرود وغیر از  چند خشت وسنگ ومقداری خاطره مدفون شده چیزی باقی نخواهد گذاست تنها بیان وزبان است که مارا بهم متصل میساز دوافکار پاک . پاینده باشید . ث
پایان 
ثریا ایرانمنس « لب پرچین » ۲۴ ماه می ۲۰۱۹ میلادی برابر با سوم خردادماه ۱۳۹۸ خورشیدی. 
از من اکنو طمع صبر ودل وهوش مدار  / کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد ....: حافظ !

پنجشنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۹۸

کفر زمین

« لب پرچین »ثریا ایرانمنش . اسپانیا .
-------------------------------------------
این روزها  سالگرد درگذشت بهترین شاعر ونویسنده وتحلیلگر  وفعال سیاسی  دوران ما  شاد روان « نادر نادر پور است » او نیز اهل کرمان بود ! وافتخار من .
---------
امشب ، زمین تمام گناهان خویش را 
بدرد گفته است 
 زهد سپید برف  ، کفر  زمینینانرا درخود نهفته است 
ا ین سیمگون  عقاب 
 بر چهره سیاه طبیعت  
زیباترین دروغ جهان است  
امشب درخت پیر گمان میبرد  که ، جوان است 
اما پس از  تولد خورشید 
اندیشه های  برفی او آب میشوند......... از کتاب « صبح دروغین چاپ آمریکا »

دوستان  عزیز من ،  شماایرانیان  گذشته به فضلیتی  که هرگز نداشتید  مغروز بوده وهستید  وبیشترین سر زنش هارا  به دولتهای دیگر روا میدارید  به دشمنانی نامریی که همواره از افتخارات قرون شما سخن گفته اند وپرده از روی راز زمان برداشته اند خیامرا  ادوارد فیتیز جرالد ترجمه کرد  شما آنچنان  درخودخواهیهای خود غرق بودید  که گویی ساخته وپرداخته خود ایزد متعالی میباشید . شما هیچگاه آدمهای صاف وصدیقی نبودید حتی با خودتان  شما با خود نیز روراست نبودید  وهمین نفرت  دنیای سیاه را برای شما به ارمغان آورد  همه چیز را با پول  وموفقیتهای نا پایدار سنجیدید  میگویید که درآن زمانها همه چیز سرجای خودش بود ! خیر نبود چیزهایی لب طاقچه درحال فروریختن بودند موحوداتی که کمی فضلیت وراستی را میشناختند  آنهار ابه کنجی راندید  حال دشمن بزرگ شما با منطق تجارت با شما رودر روست  هیچ گاه  یک اندیشه ژرف  را با خود حمل نکردید  سر سری از روی همه چیز گذشتید حتی از روی مردگانی که برای شما جان دادند قهرمان شما مردی گنده لات به شیوه فحاشان دوره گرد کوچه های پشت قلعه ( احمد  شاملو) بود دیگران همه فراموش شدند وپشت سرش جناب حضرت اجل  داستایوسکی زمانه ( سایه )  آمد وقهرمان شد  دراین حال دشمنان شما  بر ثروت شما  حسرت بردند  واین ثروت  حسادتهارا برانگیخت  موفقیتی درکار نبود  حسادتها بجا بودند  ودنیا  آنهارا با شوق پذیرفت .
 شما میتوانستید بهتر از اینها باشید چرا نویسندگان ومتفکران ودانشمندان شما همه یا گریختند ویا خانه نشین شدند  ولب دوختند ؟  زیرا میدانستند که شما یگانه نیستید  تنها نقشی را خوب بازی میکنید  با کمک وروجکهای روی صحنه و دیزی ابگوشت وگوشت کوب ! 

همیشه نام خدارا بر زبان  اما دستهایتان  درون کیفتان  بود از قانون  ومزایای آن چزی نمیدانستید  هریک خود یک قانون بود تشکیلاترا به درستی نمیشناختید  از تشکیلات سخن میگفتید اما هدف شما تنها « پول» بود  وبدین سان هم خود وهم آن کسیکه میل داشت شمارا بسازد از بین بردید امروز چه هستید دلقکانی رنگ شده دور دنیا ! در عمل چه میکنید چهل سال چه کردید ؟  خوب ! مرا به باد فحاشی بگیرید  من پر آزارتان دادم  عادت ندارید کسی بدیهای شمارا به رختان بکشد . عادت داردی ناسزا  بگویید  عقده های تجاوزتانرا بر او خالی کنید  وهمیشه هم حق با شما بوده است آیا میتوانید وقدرت آنرا دارید که  دردرا بدرون وارد ساخته وعذابش را بکشید ؟ اگر میل دارید  با زندگی همراه باشید  ودردنیا  راه خودرا داشته باشید  بدانید که دنیا مکانی سرد وگاهی  تنوری داغ وسوزنده است  خانه وکاشانه نیست  جایی نیست که بتوان  دوران کودکی  را یافت ودر پناهگاه  یک گرمای ابدی نسشت .
دنیا ظالم است  وغیر قابل اعتماد  ،عاشق انسانهای قوی  وقادر،  وعاشق  آنهایی است که باخودشان  روراست  باقی مانده اند  شاید دیگران موقعیتی موقتی به دست آورده باشند اما به زودی همه چیز را ازدست خواهند داد  ازهمان نوع موفقیتهای موقتی زمان جنگها  وخود فروشی ها .
دوستان عزیزم !  باتمام سر زنشهای بی رویه  ، من  این پیام را برای شما  دارم  که همه شما را دوست میدارم  بشما اعتماد کامل دارم حتی دشمنانمرا  من یک زاهد گوشه نشین نیستم  تقدیر ساز بودم وخود بی تقدیر  شامه من حساس است  وبه چیزی که میبینم  یا بی اعتمادم یا اطمینان دارم گاهی میان شک ودودلی میمانم وسپس شک را بر طرف ساخته  تردیدرا نیز رها میکنم چرا که دروغی دیگر درپیش رویم سبز شده است . .
من ونادر نادر پور هردو باین هیجان بی شکوه و شورش شما بی اعتماد بودیم او توانست درون یک دفتر بنویسد اما من تنها گریستم برحال شما وسر زمینم .
تو از کرانه  خورشید می رسی ای دوست !÷
پیام دوستی ات درنگاه  روشن توست 
 بیا بسوی  درختان نماز بگذاریم 
 که آرزوی سحرگاهشان دمیدن تست ......نادر نادر پور ...
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » ۲۳ ماه می ۲۰۱۹ میلادی برابر با دوم خردادماه ۱۳۹۸ خورشیدی !

از من اکنو طمع صبر ودل وهوش مدار  / کان تحمل که تو دیدی مه بر باد آمد . حافظ

چهارشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۹۸

انکار خدایان

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش  . اسپانیا .
---------------------------------------------

خدا دمی بود ، که باد شد ، آب شد  ، زمین شد ، گیاه شد ، جانور شد ودر پایان  ، انسان شد !!!
اما عده ای درهمان حال وهوای جانوری یا بادی ویا گیاهی ماندند  خدا در انسان به تکامل رسید ورشد کرد وسپس شامل پرستش شد  ما اورا آفریدیم  او در پهنه  وگسترده حکمرانیش خدا شد وووووو
امروز با نگاهی به این خدایان دورغین  میبینیم  تا چه  حد حقیریم !  نگاهی یه مردان سیاسی میاندازم گویی همه از پشت الاغ در راه صحرا پیاده شده وحال روی نمیکتها نشسته اند برای یک بشقاب غذای بیشتر فریاد میکشند .
یک چپول در ‌آنسوی دنیا  این گرسنگانرا میخرد تا اروپارا ویرانه سازد ویک مست ومشنگ دراین سوی دنیا میخواهد امپراطوری جهانرا داشته باشد وما مانندمورچه های گرسنه دورخود مچیرخیم تا ذراتی را جمع کرده بال وپری برای خود بسازیم ودرکنار آنها باد کنیم ولانه خودرا برای سرمای زمستان انباشته سازیم .
ما ملت ایران تا چه حد حقیریم حتی آن پیر احمد آباد نیز حقیر بود مرتب درون پتو با دمپایی درون مجلس میحوابید ولب ورمیچید « شاه برود » شاه رفت او میخواست رییس جمهور شود مانند رهبر امروزی وکتاب اشعار شاملو را به چشمانش سرمه کند که منکر همه داده های ایرانی بود حتی منکر زرتشت بزرگ ! او میخواست همین جمهوری را برپا سازد امریکا منافعش اقتضا میکرد که شاه را برگرداند شاهی که وطنش را مانند دو چشمانش دوست میداشت اما حوصله این مردم را نداشت او خوب مارا شناخته بود .
دیگر کسی بفکر خود آفرینی نبود  هر چیزی را به نیش میکشید  وخودرا میساخت بال وپر طاوس را بر دم خود میبست وخودرا طاووس علین میپنداشت .  چیزی زاده نشد از تخمه اصلی ونجابت ذاتی همه ذلت شد   هر چیزی را که دیدم همه ذره بودند میان زمین وهوا معلق .
همه ناگهان خدا شدند  وخدایان بهشتی  را بیرون رانده خود جای آنهارا گرفتند  بی خرد وبی دانش  هیچ مهری دردلی زاده نشد  تنها سر کشی بود  وقدرتنمایی .
یک انسان واقعی  هیچگاه از مهر ورزی خسته نمیشود وتوبه نمیکند  این سر سختی  گوهری است که دروچود اسنان واقعی  یافت میشود ودر خون وگوهر هر ایرانی واقعی است  ما دیگر ایرانی واقعی نداریم . وخدایان بخود لرزیدند .
همه نصفه شدیم  یک چهارم شدیم خرد واندیشه های ما درون کنابهای چیده شده درقفسه خاک خورده پنهان بود دهانمان باز بود وشکمها باد کرده .
وآ ن نیمه حقیقت را که نیز داشتیم از دست دادیم وامروز چقدر حقیر شده ایم  ودر دوزخ دروغین خویش میسوزیم .
امروز تصویر حضرت رهبری را دیدم که کتاب شاملو را درافطار با خوشحالی ورق میزدند  خوب شاملو هم احمقی وشارلاتانی مانند خود ایشان بود نه فردوسی را قبول داشت نه ذات ایرانی را ونه زرتشت را ونه موسیقی ایرانی را او خودش را میپرستید  با حروفی که چا بجا میکرد ویا کپی از روی اشعار کتب خارجی وارمنی !  
من تا بن هستی رفتم  هر جا با مسئله ای روبرو شدم  ایستادم تا آنرا خوب حل  کنم  \انرا بجوم زیر دندانهایم  مزه آنرا احساس کنم  در بعضی از این جویدنها دندانهایم شکستند  ومزه ها ناگوار بودند  دچار شکم روه شدم  اما !!! عده ای آن بیخردان را شهبازان  بلند پرواز معرفی کردند  ومارا بیمارانی  که هرجا میرسیم ایراد میگیریم .

آنها جستند ، پریدند ، زمین خوردند روی زمین پهن شدند  با لباسهای گرانقیمت خود  وما هنوز مشغول کاویدنیم  وسبکبار درحال پرواز  وسبک دل  وبه اکراه باین مورچه ها ی روان وصف کشیده مینگریم ودراین فکریم که چگونه میتوان ملتی  آزادی خودرا به دست بیاورد  بااین پیشتازان وتاری پرستان .ث
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » . اسپانیا / ۲۲ ماه می ۲۰۱۹ برابر با اول خرداداماه ۱۳۹۸ خورشیدی.
از من اکنو طمع بر ودل وهوش مدار  / کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد .......حافظ
-----------------------------------------------------------------------------------------------------


توضیح :برای آنهاییکه از من در باره  این عکس پرسش کرده اند .
 یک خط از ابیات  حافظ واین لب پرچین  به ثبت رسیده بنام من اما عده ای خوش مال آنرا کپی کرده بنام خود به چاپ رسانده اند دست من کوتاه وخرما بر نخیل باید این علامت را ضمیمه این صفحه نمایم . عمرتان طولانی .ثریا 

سه‌شنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۹۸

چرا ایران ؟

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا .

روز این کره خاکی  وسر تا سر  آن را مشتی کپک  پوشانده  ورشد کرده اند وما خیال میکنیم که میتوانیم کارهای بزرگی انجام دهیم  ویا چیز ی را بیافرینیم .ویا طرحی نو براندازیم !
روز گذشته  مردکی را دیدم پشت یک میز  الهی مذهبی داشت امریکارا تهدید میکرد که اگر مسلمان نشود ما چنین میکنیم وچنان میکنیم  ؟ همه دنیا باید مسلمان شود  بدون هیچ دین دیگری ! بوی بدی به مشامم خورد  تصور آن نیز پشت مرا لرزاند  فهمیدم که یک ملت متهاجم  میتواند ملتی دیگر را در خود حل نماید که سر زمین آن ملت  را با فرستاده های خود  لبریز کرده باشد .

ودولت الهی ونظام مقدس اسلامی این کاررا کرده است برای آنکه جاده را هموار سازد تا آن دین ابدی ولایزالی ویگانه  بر قرار شود  درآ ن دین اول باید مسلمان حقیقی بود سپس از کانال دین موسی عبور کرد وداخل محراب شد .
چرا ایران را برای این امتحان واین ویرانی انتخاب کرده اند ؟ 
علتش بسیار روشن است . ایرانی زود باور است ، ایرانی معتاد است / ایرانی خیلی زود خودرا بفروش میرساند برای چشم هم چشمی ورقابت دست به هرگونه جنایتی میزند ایرانی را میشود مانند فنر خم وراست کرد . ایرانی خود سر است  وپای بند هیچ اصولی نیست  نه قانون میشناسد ونه روش آنرا  حتی به زور سر نیزه نیز نمیتوان  قانون را باو تزریق کرد . 
با دیدن وشنید ن  سخنان ان مردک  باخود گفتم یا موادی که زده  خالص نبود ویا زیادی مصرف کرده است ! وچه بسا هم دستوری داشته ا زبالا بالاها .

دنیایی که میرود تا دین وامورات مذهبی را فراموش کند وتکنو لوزی همه را بهم ریخته الین ها روی کره ماه ومریخ نشسته اند ودستوراتی صادر میکنند وکپکها روی زمین تنها میتوانند زیر پا له شوند .

این دولت مهاجم که به ایران تجاوز کرده است زاد ولدش بسیار بوده  اما ایرانیان واقعی یا فراری هستند ویا تن به همان ازدواج سپید ویا صیغه داده اند واز زاد ولد خبری نیست  بنا براین فرهنگ این قوم دارد حسابی نقش ایران وایرانی را از ضمیر همه پاک میکند وکم کم نام ایران از روی نقشه جغرافیا نیز محو میشود  نقطه ای کوچک میماند بنام سر زمین فارس  یا با نامی دیگر  مگر امروز کسی میداند سودم وگمورا کجا بوده اند ؟ ویا باغهای معلق درکدام سر زمین ساخته شده است کشورهایی که نامشان حتی درکتب تاریخی نیز  یافت نمیشود .
تنها باید درکتابخانه های پنهانی  ومرموز  آنهارا یافت . 
نگاهی به زندگی ارامنه  کافیست بدانید چرا این ملت پس از آنهمه  کشتار به دست سلطان عثمانی هنوز زنده است  تنها رمز وراز |انها این است که وارد هر سر زمینی که شده اند اول بنای مدرسه را گذارده وسپس صلیب کلیسارا برافراشته اند زبانشان  را حفظ کرده اند مرامشان همان که بوده هست با غیر ارمنی ازدواج نمیکنند  به ندرت یافت میشوند مردمی که به دستور سربازان عثمانی روزی دویست نفر از از کودک تا پیر را میکشتند وبا عرابه به دریا میریختند  آنها هنوز زنده اند و\آواز میخوانند میرقصند ......
بهترین نویسنده  ومترجم زن ما فورا چادر بسر کرد ورفت به دستبوس عمام بهترین خوانند ما برای چشمان شاه بیدار  ترانه میخواند رفت روضه خوان شد بهترین  نشاعر مابرای دیبا وحریر وگلستان شهریار ترانه سرود ورفت برای عمام نیز یک ترجیح بند بلند ساخت تا حلقه گلی را به گردن بیاویزد بهترین بداهه نواز ما رفت وتغییر شکل دا دبه دست جراحان وشد مطرب خیمه وبارگاه رهبری ودست درکار معملات خرید وفروش مواد وسایر چیزها .....وبهترین  روانکاو ما دکان سکس  را باز کرد !
حال بگویید ما فرزندان کوروش وسیاوشان ایران زمین هستیم ! خیر قربان اینها شعر است وترانه که باید باساز ودهل به همراه  دسته سینه زنی درمیان شهر فرشتگان خواند وسینه زد .ث
پایان 

عبث چرا بنگر م
 به جای پایی که نیست 
 چرا جستجو کنم سرایی را که ویران است 
نه خنده صبحگاهی  ونه شادی شبانه 
نه می در ساغر  ونه رقص پروانه 
 نه سایه زلف شب سیه  ونه بوسه جوانه 

کنون منم  این ویرانه  سرا 
کنون منم  نشسته با بیگانه 
کس با کس نبود دشمن که ما چنین بودیم
آنچه تو میجستی در من 
نبود  آنرا که تو میخواستی  زمن 
 ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا  / ۲۱ ماه می ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی .
از من اکنو طمع صبر ودل وهوش مدار  / کان تحمل که تودیدی همه برباد آمد .

دوشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۹۸

سفر!

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
---------------------------------------------

شب گذشته مادرم را بخواب دیدم  بایک عینک بزرگ داشت از دوردستها میامد ، بمن نزدیک شد وگفت که : 
همسرت گفته بخانه برگرد ! 
پرسیدم  کدام خانه ؟ خانه که ویران شده  .
گفت : نه خانه سر جایش هست وکیسه ای بمن داد لبریز از کاغذ ! 
باو گفتم عینک مرا پوشیده ای
 دست درون  جیبش کرد  مشتی عینک بیرون ریخت وپرسید کدام یک ا زاینها متعلق بتوست؟
پیاده راه افتادیم دنبال اتوبوس میگشتیم درخیابانهای تاریک وبی سرو صدا هیچکس نبود درمیان راه  دوستانی را میدیدم با آنها ساعتی می نشستیم  در یک ویرانه  که مشتی خار وخاشاک ریخته بود باو گفتم یادت میاید اینجا <ونک >بود  حالا ویران شده  او ساکت بود ! گفتم حصارک چی ؟ سکوت بود !  دوباره راه میافتادیم ، اتوبوسی از راه رسید  که تنها دومسافر داشت ! من گفتم : 
ما بلیط نداریم  ! 
گفت پس پیاده بروید ! 
به دنبال گیشه همچنان میرفتیم  در پیچ خیابانی گیشه ایر ایافتم  رفتم بلیط بخرم دیدم یک کیسه آجیل بمن داد !وناگهان ازخواب پریدیم !!!!

روز گذشته پر بیحال وبی حوصله بودم آنچنان که حتی  روی تختخوابم خوابیدم  وزیر یک پتوی نازک  وچه زود بخواب رفتم ! 
برای چندمین بار کتاب آنا کارنین را میخوانم دردنیای آنا حالم بهم میخورد اما زمانی که به مزرعه |لوین |میروم با آنکه کارهایش را دوست ندارم اما از مزارع ونشستن کنار آن کارگران وترید آبگوشت وشیر تازه غرق لذت میشوم گویی درمیان مزرعه خودمان نشسته ام بیرون آمدن از آنجا برایم مشگل است دنیای  بیرونی آنا لبریز از ریا دروغ وکثافت است گویا تولستوی خودش نیز روزی دربین کارگران همان نقش |لوین | را داشته است با آنها  زمین را شخم میزده  وخودش زمین را به همراه  کارگران   بذر میکاشته  گار گران با لوازم جدید بیگانه اند  ولوین رنج میبرد او مردی  بیحوصله که یکبار درعشق شکست خورده حتی دیگر میلی به املاک بی حساب خود نیز ندارد !

دنیای جالبی را به تصویر کشیده است هر بار که این  کتاب را میخوانم چیزهای جدیدیرا درآن کشف میکنم .
من از مرک باکی ندارم تنها  از دوباره به دنیا آ مدن ودربین این مردم  بودن  مرا رنج میدهد معلوم نیست به چه شکل وشمایلی  دوباره زنده شوم شغالی شوم یا یک مرد قوی هیکل ویا زنی مکار !!! ویا سگی ملوس ومامانی ویا کبوتری عاشق !
هر چه هست دنیای من روبه پایان است دیگر نه انتظاری دارم ونه توقعی  روز گذشته دخترم  بلوزتازه ای را که  برایم خریده بود وداشت آنرا درون کمد  آویزان میکرد  پرسید : 
چرا تگ های لباسهایت را هنوز قیچی نکرده ای ؟  چرا این لباسهارا نمیپوشی ؟ 
پرسیدم که کجا ؟ برای سوپر مارکت یا نانوا ویا قصابی محله !  برای کجا این لباسهارا بپوشم هر
گاه کمی دیپرس میشوم  میروم چند دست لباس میخرم  ومقدار ی آشغال درون گنجه میگذارم وفراموششان میکنم باز همان پیراهن همیشگی هما ن ژاکت  روی آن وهما ن قیافه همیشگی  بروید خدار شکر کنید که با لباس خواب جلویتان ظاهر نمیشوم !!! 
قیچی را برداشت ویک یک تگ  هارا برید وآنهارا منظم کرد .زندگی در غربت ودردهات میان آدمهای ناشناس هم مزایایی دارد وهم زخمهایی . 

خالی ز بانگ رهروان دور ونزدیک 
از کوچه هایشان 
باریک چون  دالان گورستان تاریک
ازخانه هایشان  همچون قفسهای  منظم بسته  باهم 
از چشسمهای شیشه ای : بی خنده ، بی اشک 
آه ..از دل  تنگ سیاه کینه جویشان 

یکجا بمن دیوار ودر میگفت دشنام 
 یکجا زمین خفته با من داشت پیغام .....؟ 
پایان 
ثریا ایرانمشن  « لب پرچین » اسپانیا . به روز شده  دوشنبه ۲۰ ماه می ۲۰۱۹ برابر با ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی !
از من اکنو طمع صبر ودل وهوش مدار / کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد !