جمعه، اسفند ۲۴، ۱۳۹۷

و.....خدا زن بجا آفرید !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
--------------------------------
در کتابی  که میخوانم  خانواده  هفت پسر دارند وتنها یک دختر وهیچ توجهی بایند دختر نمی نمایند  اورا  درهیچ وضعی ببازی نمیگیرند او یک عنصر زیادی است که بدون دم به دنیا آمده است ! واز دست مادر وپدر خارج شده حال باید همه نوع فدا کاری بکند ودرگوشه ای برای سرنوشت خود اشک بریزد !تنها کاری که میتواند  انجام دهد وتنها مرهمی که میتواند بر زخمها یش بگذارد ! .
خوب این کار خدا بود که این دختر  به دنیا آمد !!!

فوئر باخ   خدارا چنین تعریف مینماید :
|خدا نامی است  که انسان برای بالاترین   قدرت  ذات ، بالا ترین درجه  حس وبرترین  درجه فکری  قايل شده است !|

واین تعریفی است که ماتریالیستها   در قرن نوزدهم  آنرا بیان داشته اند  اما ولتر  نویسنده ومحقق آلمانی   نوعی دیگر این قدرت لایزال را بیان میدارد ! 

در زمان  حکومت آرکادیوس  مردی یونانی  بنام لو گو ماکوس  که از قسطنطنه  به توران  رفته بود در پای جبال  قفقاز  بدیدار «  دند ینداک »  رفته بود  اورا به همراه  خانوداه اش درحال نیایش دید  بر آشفت  وگفت : 
ای بت پرستان  شما چه میکنید  ؟ \دندیناک پاسخ داد ما بت پرست نیستیم  و لگوماکوس گفت ، حتما  باید بت پرست باشید  چون یونانی نیستید  بعلاوه این |آوازهای دسته جمعی  بیمعنی  چه بود  که میخواندید ؟  بگذارید ببینم شما آیا به فرایض دینی  آشنایی دارید ؟ 

دندیناک  د رجواب گفت  خدای قادر متعال بجاست وما هرچه داریم  از اوست ! 
لوگوماکوس پرسید « برای یک وحشی  این درجه فهم وشعور بد نیست اما ازخدایتان چه میخواستید ؟ »
از  او برای نعمتهایی که بما ارزانی داشته وحتی بلاها ومصايب روزگار مارا دارد  با آن آزمایش میکند  ما سپاسگذاری میکردیم !!! چیزی از اودرخواست نکردیم  او خود بهتر  میداند  که ما چه میخواهیم گذشته ازاین ما میترسیم از وی هوای خوب طلب کنیم  درحالیکه همسایه ما ا زاو باران خواسته است !!!!
لو گو ما کوس گفت : 
من درانتظار چنین پاسخ احمقانه ای بودم  حال بگو ای مرد وحشی ! آیا آوای اورا شنیده ای ؟  بتو گفته است که من هستم ؟ ؟ .
دیدیناک  گفت آری در طبیعت ما اورا میبینم  وتصور ما از خدایمان این است که درازای اعمال خوب  پاداشی نیک  بما میدهد  ودربرابر اعمال زشت مارا تنیبه میکند ! 

لوگوماکوس گفت ای مرد بیشعور  آیا خود  در محل است  یا درخارج  محل ویا درهمه جا ؟ 
ای نادان  ایا خدا میتواند عصایی بسازد  که فاقد انتها  باشد ؟  آیا آینده  مارا   میبنید ویا درزمان حال  هستی را ازنیستی  بیرون میکشد  وچطور هستی را نابود میکند ؟ ......
این داستان طولانی است  گرچه ولتر طبعی  شوخ داشت  اما در زمان او هنوز  مطالعات  آنتریو لوژیک درمراحل ابتدایی بود .
بشر همیشه ترسیده است از باد وهوای طوفانی واز تاریکی وظلمت بنا براین باید قدرتی مافوق  قدرتها بیافریند واورا سپاس وستایش کند تا بتواند درامان باشد  .

زندگی بشر  از نظر تاریخی  به سه دوره تقسیم شده است  : عصر هجر / عصر برنز /  وعصر آهن  وما اکنون درعصر آ|هن  وتکنو لوژی پیشرفته  زندگی  میکنیم  اما چشم به دنبال عصر هجر داریم ومن دراین فکرم اولین بار آن خدایی که بین دو آفریننده خود یعنی  زن ومرد تفاوتی بزرگ گذاشت کی وچگونه بود ؟ چرا تنها مرد چون یک دم دراز بجای آنکه از پشت سرش برون بزند در جلویش قرار دارد اورا مامور زندانی کردن زن ساخت ؟ .
واین خدا برآی آنکه  تنها نباشد سکرتری استخدام کرد وسپس کارمندانی که از طرف او به روی زمین پرواز کنند ؟؟!!

اولین بار گمان من بر این است که در تاریخ یهود این اتفاق شکل گرفت زن پنهان شد موهایش زیر پارچه ای کلفت رفت وعشق وازدواجش نیز میبایست با واسطه پا انداز ها  ویا هما ن« مچ میکیر » باشد  وهنو زهم این جدال  بین طرفدارن فروید ومارکسسیتها وکمونیستها  ادامه دارد  .

انسان چه از بهشت رانده شده باشد وچه  در نتیجه تکامل  از پستی حیوانات  طی میلیونها قرن  بوجود آمده باشد  وشکل انسان کنونی را بخود گرفته است  لاقل باید شعور خودرا نیز بالا ببرد وبداند که خود حاکم بر سرنوشت خویش است نه دیگری وپناه بردن به جادو ودعای ورمل واصطرلاب کاری احمقانه است  اعمال ورفتاری که امروز از بعضی علمای دین سر میزند  چسپیده به آن ایديو لوژی  های پرشکوه  وعکسها وروایات نه تنها  از انسان عصر هجز  عقب تر رفته بلکه به دوران و به دنبال  حیوانات شبیه انسان درآمده است .
 هنوز تا هنو زاست میان اسکیموها وسرخ پوستان امریکایی همان احکام عصر هجر وجود دارد  وآن قوای مافوق الطبیعه  دربن انسانهای  بدوی  به دو صورت رواج داشته است  یکی اعتقاد به ارواح  ودیگری قبول قدرتی  که جامعه شناسان به آن نام « مانا»  داده اند  کلمه مانا نیز یک لغت بومی  در جزایز اقیانوس آرام  است .

میل ندارم به دنبال کاوش  خاک روبی وکنکاش در تاریخ بپردازم همه اینها را درمغز خود یکجا جمع کرده ام واز من قدرتی ساخت که توانستم جلوی مرد خود بایستم واورا پایین ترا زسطح خودم نگاهدارم وباو واطرافیانش خاطر نشان سازم که چیز ی کمتر که نه بلکه بیشتر از او دارم اوتنها  راه گریستن را میدانست  وراه اقتصادرا \امروز از اینکه میبینم زنان سر زمینم برخاسته اند غروری درخود احساس میکنم  میبینم دیگر برای چند نگین بی ارزش ویا آن آلنگوها که حکم همان دستبندهای زندانیانرا دارد وآنن حلقه که برگوش میکنند بعنوان گوشوار  دیگر تن درنمیدهند  شعور خودرا باز یافته اند وزنانی که کاراته باز شده اند وقدرت بدنیشان از مردان فزونی یافته است . 
این کتابهای مسخره تنها  برای بالا فرود آوردن سطح شعور ما ببازار جهان عرضه میشود کتابهای خوب را جمع آوری ودرموزه ها جای داده اند  .
در هیچ جای قانون الهی ننوشته که زن نیم مرد وامروز حیوانی برای لذت بردن مرد است ! خیر قربان این مرد است که وسیله ایست برای بودن زن ، این زن است که مرد را بوجود میاورد شما مردان حتی قدرت ندارید یک مگس را پرورش دهید !.
درهمین قرن بیست ویکم  متمدن ترین  ممالک دنیا  برای دفاع واز خود وترس  از روان ناسالم خود  از سیاست استفاده کرده  باعث کشتارهای بزرگ  وزجر وآزار  سایر افراد بشر میشوند  هنوز خاطره کوره های آ دم سوز ی وواقعه دردناک نازیسم  وحمامهای گاز  در اذهان فراموش نشده است .
 شیطان  بزرگترین خادم  وسپر بلای  بشریت از زمان زرتشت  تا به امروز بوده است  وبار گناه بشر  وجنایات هولناک  اورا شیطان بر عهده میگیرد  شیطان انسانهارا لبریزاز  تشویش واضطراب واعمال پلید وزشتشان بری میدارد ویا تشویق میکند .
جای نتاسف است که مردم ایران از مفهوم شیطان در دین زرتشت تصور صحیحی ندارند و واغلب آنرا نقطه مقابل  خدا قرار میدهند  درحالیکه چنین نیست .
پور داود  درگاتها  ( سرود مدهبی  زرتشتیان)  چینین مینویسد : 
در سراسر گاتها  اهورا مزدا  یگانه  آفریدگار جهان مادی ومعنوی  است وسر چشمه همه نیکی ها وخوبیها  ، در مقابل  او آفریدگار  یا فاعل شری وجود ندارد خرد خبیث که امروز  بنام اهرمن  نام گرفته  وزشتیهای جهان را باو نسبت میدهند  درمقابل اهوارمزدا نیست  بلکه در مقابل ( سپنتامینو )  است که خردی مقدس میباشد  جهان مادی آمیخته ای است از بدی  وخوبی ، سیاهی وسفیدی  ، تاریکی وروشنایی واز این روست که ذات مقدس اهورا مزدا  از آنچه  انسانرا در طی  زندگانی گرفتار اینهمه زجر وشکنجه  وناخوشی وگزند آزار نبیند  از ساخت او جز نیکی سر نزند  آنچه درجهان زشت است منسوب به خرد خبیث است  ......( سروده گاتها  / ابراهیم پوردادود ) .

خوب آن خدایی  که برای او  عدل وانصاف قائلید  وخوبی ونیکی  چرا باید بین دو موجود آفریننده خود فرق باین بزرگی را قايل شو د؟ آیا خبث وطینیت مردانی با افکار بیمار وناخوش وپلید این حواس را نساخته است  ؟ 
حاظ گرت  ز پند حکیمان  ملالتست 
کوته کنیم قصه که عمرت دراز باد 
پیر ما  گفت خطا بر قلم صنع نرفت 
آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد« حافظ » 
پاین 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا / 15-03-2019n میلادی برابر با  ۲۴ اسفند ما ۱۳۹۷ خورشیدی ///
-------
توضیح: بواسطه فرار سیدن نورزو یادگار پاک نیاکان ما ضمن عرض تبریک وتهنیت وآرزوی خوشی وشادکامی / به عرض دوستان میرسانم که  از یکشنبه آینده ، تا  روز سیزده سال نو این وبلاگ تعطیل است . 
تبریکات صمیمانه مرا بپذیرید \با بهترین وصمیمانه ترین ارزوهای خوب /ثریا ایرانمنش . اسپانیا برکه های خشک شده !





پنجشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۹۷

فرهنگ ما !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
----------------------------------

مرد عشقم ، آشتی با تلخ وشیرین کرده ام 
هر که دشنام صریحم  داد ، تحسین کرده ام 

بسکه شب نالیده ام  از تلخی  غمهای هجر 
مرگ را  در دیده ها  چون خواب شیرین کرده ام 
 طالب آملی » 

ساز ما ن عفو وحقوق بشر طی یک بیانه ای  اظهار داشته که در چندین سال حکمرانی سرداران مسلم امام زمان نزدیک به دویست  و پنجاه هزار نفر را درایران کشته اند ! دراین برد شاهکارند ! نه ؟ غیر \انهاییکه درانتظار مرگند ویا درسوراخهای انفرادی مشغول بازجویی های شیرین کام آن مردان بیخبر از خدا وانسانیت میباشند .
 ومینویسد  که ملاهای سوار بر منبر وانسانهای فرهیخته وانسانهای معمولی   ، کشتار هارا  که همیشه با شکنجه  وآزار همراه بوده  است درهر شهر ی ویا دهی  به خواسته وروش ملای ده یا شهر اتجام گرفته است  بدینگونه دربعضی از شهرها  مانند همدان ،  بالای کوه  برده وبه دره پرتاب میکنند  ودر شهر توس یا خراسان  با جر ثقیل وگاهی  با قمه گردن زده اند  تیر باران های مخفی ودارهای عیان در گذرها
گاههای  همگانی  و سنگسار پنهانی زنان ودختران  زیر فرمان  امام ها انجام پذیرفته است .گاهی هم در زندانها سر به نیست میشوند وجنازه  هایشان را نیز به خانواده هایشان تخویل نمیدهند  و ملاها وآخوندها اینهارا نیایش به درگاه پرودگار  وبنام اسلام  ونگهداری از بیضه اسلام  انجام میدهند ومیگویند که پیامی از جانب پرودگار داریم  !!! 
وبزرگترین قاتل زمان مدال ذوالفخار !!!! میگیرد !این زندگی  وروش ماست یا شاه یا رهبر 
 سومی وجود ندارد !
اکنون زندانها لبریز از زنذانی  میباشند  که از بسیاری از آنها هیچ  گونه آگاهی درددست نیست   وآموزش دیدگان  پرورش نیافته  که  ایرانر ا بباد دادند  وخود نیز گریختند بخوانند تا ببینند  که چه بر سر این مردم  وکشور اورده اند  وهنو زهم شرم نمیکنند ودر روی تابلوهای  بازار سود جو ووابسته  سخن پراکنی مینمایند و نماشی بر پا میدارند .

زندگی جهنمی بیش نیست وچه خوب که من در حاشیه آن متوقف شدم ودیگر پایم را درمتن نگذاشتم تنها به تماشا نشستم ویادداشت برداشتم برای روزهایی که اگر دوباره زنده شوند .
آری ! فرهنگ ما  پر توانترین  فرهنگ جهان است !!! بسیار ی از این بدبختیهایی که  بر سرمان آمده ومیاید  برای آن  است که ما ازخویشتن  خویش نا آگاهیم  از این رو چون خود وگذشته وتبار ونیاکان خودرا نیمشناسیم  به گدایی وبردگی افتاده ایم . 

اکنون ایران پر از دشمن است 
گرفتار چنگال اهریمن است 
نه ّهنگام  آرام  وآسایش است 
نه روز درنگ  وآرامش  است 
بیا تا بکوشیم  وبه چنگ آوریم 
 برون  سر از این  بار ننگ آ وریم 
همه سر به سر تن  به کشتن دهیم 
از آ ن به که  کشور به دشمن دهیم 

سر دبیر محترم نشریه ؟؟؟!!! 
دردآ ور است  ولی باید گفته شود  که بدبختانه  امروز قلم به دست گروهی  مزدور  افتاده  که نانرا به نرخ روز میخورند  ودکانی باز کرده اند  احساساتشان  از انتهای  جوهر قلمشان  سر چشمه گرفته  وبه نوک آن ختم میشود  وثانیه ای بعد آنچه را که نوشته اند به دست  فراموشی میسپارند  بعضی از این روزی نامه ها دکان حلاجی باز نموده  .وپنبه زنی  میکنند  تا آنکه  روزی نامه های خودرا  که که |«روزی  انهاست  به فروش برسانند  من به راستی دیگر نمیدانم ایرانی واقعی کیست ؟  وکجاست |؟  ما ایرانیان آ هسته آ هسته از مقام انسانی  خود نزول کرده  وبه یک (  هیچ \)تبدیل شده ایم  چیزی بی محتوا  وتهی وسر درگم  از ما جوانان گذشت  وقرزندانمان   چه چیز ی را خواهند آ موخت  با چه زبانی  سخن خواهند گفت ؟ ....بقیه دارد ( نوشته ای در سال ۱۹۹۴ ) !
------------------------------------------------------------------------ 

نوشته من  دریک نشریه پربار که امروز دیگر نیست /  بجای قلم هم باید  از موش ویا ناخن ا استفاده نمو د ودیگر روزی نامه ای منتشر نمیشود مگر آنکه برای تبلیغ واسطوره سازی اشخاص شناخته شده  دلم برای بوی کتاب  بوی کاغذ روزنامه تنگ شده است نه برای بوی کباب !. پایان 
هر کسی بر عزم رزمی  توسنی بنموده زین 
در عزای  عشق منهم  توسنی زین کرده ام
ثریا ایرانمنش  « لب پرچین » / اسپانیا / 14-03-2019  میلادی برابر با ۲۳ اسفند ماه ۱۳۹۷ خورشیدی !!

چهارشنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۹۷

شهر، یاران

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
-------------------------------

گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود 
تا ریا ورزد وسالوس مسلمان نشود 

رندی آموز وکرم کن که نه چندان هنر است 
حیوانی که ننوشد می  وانسان نشود .............حضرت حافظ شیرازی !

نمیه شب  دوباره خواب از سر پرید ودوباره سری به آن کتاب الکترونیکی زدم  که چه بلوا وغوغایی است دراین شهر بیشتر از شهر نو در قلعه زمان سابق هر خود فروشی بنوعی خودرا اراسته وهنر نمایی میکند دیوانگانی که در رویا وابهام وهپروت بسر میبرند مردانی که دیگر از فرط ناتوانی به دیگری روی میآورند وجوانی تازه از راه رسیده را وردست خود قرار داده  لوطی وعنترش !
سپس به گفته های پر مغز ونغز او گوش فرا دادم که درجاهایی آنرا  ساسنور میکردند وصدایش شنیده نیمشد ویا با اعلام زنگی روی  موبایلش باواخطار میکردند تند روی مکن حتی در یک کامنت شخصی اعتراض کرده بود که چرا صدای اورا سانسور میکنید  ما خر نیستیم ! 

سر انجام  ؛ اورا؛ یافتم وان کلیپ نامربوط را به درستی وراستی روی صفحه دیدم آخوند شکم باره ای که زن را رد ردیف حیوانات نهاده تنها برای لذت بردن وبرده بودن مرد ،  انسان از نگاه این جانوران تنها مرد است بایک آلت تناسلی بزرگ !.
سپس به دنباله سخنان او گوش فرا دادم درجاهاییی صدای اورا قطع میکردندباو اخطار میدادند که ...... هرچه باشد آبشخور آنها از آن  سر زمین وهمان ملاهای شک گنده میباشند اینها بر انداز نیستند اینها جا اندا زو پا اندازان میباشند !
 اوداشت اشعار حافظ را تند تند میخواند که :  یاری اندر کس نمیبینم ، یاران را چه شد ؟ /
دوستی کی  آخر آمد ؟ دوستدارن را چه شد ؟ ........
او باید بداند که سالهاست  از چهل واندی سال پیش آب حیوان تیره گون گشت وخضر فرخ پی گم شد وبیادم آمد که درهمان سالهای اول  جناب محمد رضا شجریان که عمرش جاودان باد این غزل را چه زیبا درمایه دشتی خواند ونظر او به دوستان عزیزش که ناگهان همچو سایه در سایه فرو رفتند من هنوز این نوار را دارم /احساس او نازکتر از برگهای لطیف شکوفه های بهاری بود ولرزان فهمید که شهر یاران دیگر شهریار ی نخواهد داشت  ودیگر لعلی از کان مروت بیرون نخواهد زد  وخورشید دیگر نخواهد تابید هرچه هست سیاهی اندر سیاهی است .
برده داران وعلفهای هرزه سیاسی همچنان درچهره های مختلف مشغول بر چیدن دشمنان ویا گل چیدن بودند تا آنها را شناسایی کرده به تیر بسپارند !
من فریب نخوردم وفریب هم نخواهم خورد پاهایم را تا زانودر آبی یا  لجن زاری فرو مییبرم هنگامیکه احساس کنم غرقابی زیر پایم هست فورا خودم را کنار میکشم امروز هیچ دوست واشنای نزدیکی ندارم هر چه هست خارج از متن زندگی من میباشد دوستان واقعی رفتند وسر وتن به خاک سپردند دشمنان نیز با بهره بردن از زجرهای ناشی از کردار وگفتارشان نیز سرانجام به سختی جان سپردند 
حال من مانده ام  واین چهار دیواری اطاق کچی واین دفتر چه ها گوشم دیگر به هیچ سازی آشنا نیست  روز گذشته درمیان کتابهایم  نسخه ای از یک نشریه یافتم که روزی دران مینوشتم واین آخرین شماره بود که به دست من رسید صاحب نشریه ناگهانی گم شد واز میان رفت نشریه دیگر چاپ نشد این برگ در سال ۱۹۷۳ بود که من انرا درستون نویسندگان دیدم وتازه باور کرده بوپم درجهانم هست یاری !!!
اگر روزی فرصت شد \انرا روی این صفحه خواهم آورد .

کس نمیگوید که یاری داشت حق دوستی 
حق شناسان  را  چه حال  افتاد ویاران راچه شد؟

شهر یاران بود وخاک مهربانان این دیار 
مهربانی  کی سر آمد  شهریانرا  چه شد ؟ 

صد هزاران گل شگفت  وبانگ مرغی برنخاست 
عندلیبانرا چه پیش آمد ؟  هزاران را چه شد ؟

تا بوده همین بوده این گفته ازبیان وزبان مردی برخاسته که هفتصد سال پیش در زیر یوغ همین مسلمان وشاهان میزیست بیهوده نیست که کتاب اورا ممنوع کرده اند ! این ریا کاری ها این نامهربانی ها در میان ما مردم ایران زمین چیزی تازه نیست اقبال ما روح ما وجسم ما با همین  ریا کار یها خو گرفته همه بسوی دشتی میرویم که سبز وخرم است برایمان مهم نیست اگر پا روی \پیکر بلبلی زخم خورده بگذاریم ویا اورا به دست خود بکشیم .همه دچار پلشتی وزشتی وخوی وحشگیری میرویم بی آنکه خود بدانیم سرما درهوا ست به دنبال خدا پایمان درچاه تعفن ادیان ! که زن را درصف حیوان قرار داده است  وبانوان پیشرو وصاحب فضل وکمال ما که حتی جایزه نوبل  راهم دربغل فشردند صدایشان درنیامد چرا  که این جایزه به اقبال همان تحفه روی منبر به او داده شده است بی هیچ کرداری یا گفتاری وزنی مانند« نسرین ستوده »باید  تحمل وزجر زندان وشلاق را بنماید چرا که از همنوعش دفاع کرده است .
روی سیاه شما درتاریخ خواهد ماند وآفتاب اقبالتان به زودی رو به تاریکی خواهد نهاد تاریخ درمغز من ثبت شده است . 
بی گمان دیر یا زود  مرگ  که هیچ گریزی از آن نیست   فرا خواهد رسید  ویکی یکی  را درو خواهد کرد  همانگونه  که دادگستران وزندگی سازان  ونیکو خواهان  جهان نیز سر انجام  به کام مرگ شدند  خونخواران وخون ریزان  نیز  که برای زمانی نه چندان اندک  بر اریکه قدرت  فرمانروایی نشستند از هیچ تبه کاری  سر باز نزدند  ، نیز نخواهند توانست از کام مرگ  بگریزند .

یک دور روز ی پیش وپس  شد ، ورنه از دور سپهر 
بر سکندر  نیز بگذشت  ، آنچه بر دارا  گذشت 

تواتگر یا تنگدست  دانشمند  یا نادان  خوب ویا بد  همه از این سراچه دو در که از یکی  آمده ایم  ناگزیر  باید از در دیگر بگذریم  اما  دراین میان  ارواحی  هیچگاه  نمیمیرند  اگر چه تن بخاک سپرده باشند  گروهی همیشه مرده اند  اگر چه  هنوز به تن خاکیشان  خوراک برسانند  که چند گاهی بیشتر دم بر آورند  آنهایی که نبرد میکنند  وخویشتن را وروح ودل را به میهن سپرده اند  مردنی نیستند  اگر چه بمیرند  وآنهایکه  همچنان مهر خاموشی بر لب زده اند مردگانی هستند که خود نمیدانند  اگر چه چند صباحی دیگر هم بخورند وبیاشامند .ث
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا / 13-03-2019 برابر با ۲۲ اسفند ۱۳۹۷ خورشیدی !!



سه‌شنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۹۷

انسان بیدرد

ثریا ایرانمنش « لب پرچین »!
----------------------------------

نامه شوقم  که گردون به دست باد داد 
لیک  صد ها یاوه  بر بال کبوترها نها د

زندگی سازی ندارد عزت  ویرانگر ی
زآن سبب باشد  بهار خونین از سخن باد 

تخم گل می پاشی  اما تیر میروید  بهار 
این زمین را چندمین شداد با خون  آب داد

چگونه باید به بی درد بودن دیگران رشک نبرد  وخود با درونی لبریز از زخم نشست ؟  با آنکه هیچ یک ا ز آن  زخمها دردی ندارد  وجایی درد نمیگیرد  و  خودم میپندارم که  نه ! تندرستم  تا زخمی به فغان نیاید ودرد نگیرد  من بیماری را نمیشناسم  وزمانیکه انگشت روی آن زخم نهادند  وفشردند  ناگهان از درد فریاد میکشم  وتازه می فهمم که  علت آن زخم چه بوده است .

عده ای بی دردند  همان آرتیست قبلی روی صحنه با شکل وشمال دیگری  مثلا برادر بزرگ یا پدر خوانده  همه را هم دوست دارند وبفرزند خواندگی قبول فرموده اند  وما یادمان رفته که بیشتر این آقایان  علم ومعرفت ورسانه نواده ها ی همان ملاهای روی منبرند با القاب دهان پرکنی مانند آیت ا ... حجت ال.... وآل زیا ر .....وغیره .  وزبان فاخر عرب را به روانی  زبان مادری  بر زبان میرانند !بلی از زخم داشتن  تا درد داشتن راهیست بس دراز .

هیچکس بی عیب نیست  خودم منهم عیب های زیادی دارم  که همه خاموشند  اما میلی ندارم  آن زخمهارا چاره کنم  دلم هم نمیخواهد  که کسی انگشت روی أنها بگذارد وفشار دهد دردمرا مضاعف کند .تنها گاهی آن  زخم نهانی درونم مرا به فریاد بر میدارد  فریادی در سکوت  اطاق تنهاییم  میپچد ودراین جا عقل چاره گر بفریادم میرسد  پنجره آن گشوده میشود  ونورهای دروغین به عقب رانده میشوند  این نورها مانند همانهایی که هرصبح با دوربین گوشیم میگیرم بسیار برنده هستند  وبر روی زخمهای آلوده مرهمی میشوند .

اینها چگونه از زهدان  فریبها و کژ اندبیشی ها  زاده شده اند  همگی زخمی هستند ! وهنگامیکه راه میروند شل میزنند ویا درمیان راه باز میمانند واز رفتن به جلو واهمه دارند ویا توانایی وقدرت آنرا ندارند  باز از نو فریب ها زاده میشوند  وحقیقت گم شده درزیر تلخی آلودگیها .
من چندان تاریخ این بیرحمی وفریب را نمیدانم  وچگونه  پیدایش آنهم برایم  روشن نیست  مهم هم نیست  .
تاریخ نگار واقعی  کسی است  که گستاخ است وانگشت روز زخم ملتی رنج کشیده میگذارد  تا زخمهای نهفته ودردهای آن ملت را  آشکار سازد  اما اگر ملتی تاریخ واقعی خودرا دوست نمیدارد وبه افسانه ها بیشتر دلبسته  ونّه آنرا میخواند ونه میتواندبنویسد  باید آنرا درون کپسول ماسه گذاشت  تابه روده ها نچسپد وقورتش داد.
دیگران چندان میلی ندارند وارد این مباحث شوند برایشان دم غنیمت است  اما من باهزار حیله دردهایم را پنهان میدارم  وحتی از خودم نیز آنها را  پنهان میکنم  اما دیگران خود پرستی  را خدا پرستی نام نهاده اند  تا کسی پروای آنرا نداشته باشد  به زخمهای متعفن |نها دستی بزندو آنهارا بشکافد وتعفن چندین هزار ساله را بیرون بکشد وباو بگوید که : 
ای انسان ،  برخیز  خدایی غایب  ودرون درد آورترین دلها ی انسان ها نشسته است  ما آنرا دردرون آنها  نمبینم در قبله حاجات مکه ومدینه ویا درآسمانی که هفتاد بار شکافته شده وعلم آنجارا بازدید کرده است باز سر بسوی آسمان داریم .

 زمینرا ودرماندگانرا فراموش میکنیم  مال آنهارا به یغما میبریم  بی هیچ ترسی یا خوفی یا وحشتی .
من آنروز که همه اسناد میراث شوم را به دست آن  دلدار سپردم  به جایش یک تسبیح از نوع مهره های پلاستیکی گرفتم  که نماد این بود ( تو درحلقه مایی ) !!! همه مومن ونماز خوان بودند واز قدیم الیام آنهارا میشناختم دیگر از |انها کسی بمن نزدیکتر نبود اما بیخر بودم که آنها وصلت ووصله پینه هایی با جانی ها وآملی ها بسته اند ودرون حضررهبر ی سازشان کوک وبساطشان برقراز است وعده ای از لاتهای جنوب شهر نیر هوادار وپادوهای اویند مال من نیز بباد رفت هیچگاه به دنبالش نرفتم ودل خودرا به این  شاد کردم که خوب : باد آورده را باد میبرد من احتیاجی به مال باد آورده ندارم   اورفت مانند یک میمون سوخته درون یک تابوت بیکسی به زیر خاک رفت بارها گوراورا ویران کردند  نامی از او درتاریخ موسیقی بجای نماند تنها یک مطرب خوشنوا وبداهه نواز شد او حتی بمن که روزی عاشقانه مرا میپرستید رحم نکرد بخودش نیز رحم نکرد . حال من به کدام زخم انگشت بگذارم تا فریادم به اسمانها نرود ؟ .آتش سوزان گذشت  وشد یک آیینه فراموشکار ی آبگینه اش سرد شد  اماافسرده نشد  وهنوز آتش نهفته ای درنگاهم دیده میشود  وآنچه از آینه دیگران بر میخیزد  زشتی وتباهی وتیره گی است  وهمه امروز  از دیدن خود در آیننه روی بر میگردانند .ث

دور گردون یک پورسینا زاید ویک پیر بلخ 
لیک چنگیز وهلاکو  بار بار  آورد باد 

با تبر داران کلید باغها را داده اند 
قمریان را قامت  سروی نمی آید بیاد 

سروده ای از « دکتر اسداله حبیب شاعر افغان « 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » 12-03-2019 میلادی  برابر با ۲۱/۱۲/۱۳۹۷ خورشیدی / اسپانیا !!

دوشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۹۷

هیچ گرفت مارا

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
---------------------------------

شوری نه چنان گرفت مارا  / کز دست توان گرفت مارا 
ما هیچ گرفته ایم از او  / او هیچ گرفت مارا 

هر گه بتو عرض حال کردیم /  در حال زبان گرفت مارا 
مردیم و زکس وفا ندیدیم / دل از همه  ، زان گرفت مارا

چین خوردگی پیشانیم    وچهره ا م درخاموشی ،  از درد نه تنها پیکرم  بخود میپیچید  بلکه درد کلماتی را که میل داشتم بر زبان برانم  نیز  میپیچاند !  همه عبارتهایم  لبریز از تب وتاب بودند  وعبارتی که میساختم  کمی تا خوردگی  داشت  وچروک برداشته بود  وآن زیبایی سابق ودرخشندگی را نیز نداشت  ، نه دیگر عبارتها هم نمیتوانند راست وقائم بر زمین بایستند پیچیدگی در میانشان بسیار است  انسان خم میشود  تا میشود دوتا میشود  چند تا میشود  تقریبا همه انسانها چنینند  که اول یک چین بر آنها مینشیند  پرچین میشوند  واین چین خوردیگیها  وتا شدنها  حیله ها وزرنگیهیا میافریند  وتبدیل به تزویر وریا میشود  درآن زمان است که درروح انسان  درمیان این چروکها ی تزویر  وچین ها وخم شدنها وتا شدنها  چرک وفساد  روان میشود   واین دیگرپارچه  لباس نیست  که بتوان با اتو آنرا صاف نمود  بلکه شکسته شدن روح وسپس استخوانهاست .
چه بسا خود میدانند که چگونه در همین  خم شدنها استخوانهایشان نیز از هم میشکافد  وآیا زیبایی کلماترا گم کرده اند ؟  یا مانند یک بسته بزرگ پنبه بسته بندی شده  در میان زیبایی کلمات خاموش می نشینند ؟!.

گفته هایی هستند که در لال زبانی میمانند ودرخاموشی می نشینند  هر جا که  سخنی کلامی تا میخورد  استخوانی نیز میشکند  واین زیبایی نیست بلکه فرو رفتگی وافتادگی وسر انجام نوکر صفتی است .

هر کجا پای گذاشتم  ، دیدم ناگهان همه خاموش شدند !  آنها ترجیح میدادند سحنان پربرکت !! خودرا درپشت سرم بگویند  وآنرا نعمتی برای خود میپنداشتند چیز تازه ای را کشف کرده بودند  آنها دیگر نیازی به شاهد یا مترجم نداشتند  همه گزارشگر بودند  وافشا گر ونمیدانستند که این ظلمشان تا نا کجا آباد میرود .

دیگر گوشی برای شنیندن در مردم واقعی باقی نمانده  دیگر کسی نیاز  به افشا کردن ظلم ها ندارد چرا که همه خود یک ظالم شده اند  با شکستن خود .
حال یا استبداد   یا آزادی و یا خاموشی ابدی  . ازاد ی دراین جهان مفهومش گم شده جهانی است لبریز از بیماری وانسانهای بیمار روانی باید آنهارا دربند  گذاشت  واگر کسی کمی پایش را از دایره ای که آنان دور آنرا  خط کشیده اند بیرون بگذارد دچار  پلشتیها وسپس خاموشی ابدی میگردد .

حال تنها باید باخود سخن گفت  وسخت ترسید  وازهراسیدن دیگران نیز باید کناره گرفت  زمانی که مردم درباره چیزی خاموشی میگزینند  لحظه های خطرناکی است  امروز همه جا این ظلم بر قرار است همین ونزوٍئلای مدرن را ببینید ! با سر زمین ما هم کاسه  است حال دوقدرت روبروی هم ایستاده اند دو قدرتی که از پشت هدایت میشوند اینها عروسکهایی مومی هستند موپت هستند   دراین میان این مردم بیچاره فنا میشوند ودر بیمارستانها از نبود برق میمیرند !  ظلم ونابرابری  وزور وفریب  خودرا در  سر زمین ما  فریاد میزند  بسیار هم چشمگیر است  وستمگران دراین سوی دنیا   از این خاموشی  بسیار میترسند ، وبازهم درپی فریبی دیگرند ! ما آدمها  تنها پاره های استخوان شکسته هستم با دردهای  پنهانی وزبانی بسته  دستهایی خسته وپاهای  شکسته . ث

هر دوست که درجهان گرفتیم  / دشمن به از آن  گرفت مارا 
هرچند راستیم چون تیز  /  او همچو کمان گرفت مارا 

یارب به ربان چه رانده بودیم ؟  / کاتش به زبان گرفت مارا
دیدیم که جهان  بجز طرب نیست  / زآن  دل زجهان گرفت مارا 
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » ! اسپانیا / 11-03-2019 میلادی برابر با ۲۰ اسفند ماه ۱۳۹۷ خورشیدی !!
اشعار متن بالا !    از :  رضی بوتیمانی است !!







یکشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۹۷

بازار دن کیشوتها !

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش !
----------------------------------

هرکه دیدم  یاری داره  من ندارم 
شب که میشه خونه ای  روشن ندارم
برم پیش خدا دادی بر ارم 
من از کی کمترم یاری ندارم ؟

ورفت پیش خدا تا بپرسد چرا ؟ « یاسمین را میگویم ،» خواننده قدیمی ومحبوب ومحجوب آن روزها بهترین  آهنگ او  آبشار واین بی یاوری وشه زاده قصه با اسب سفید بود ِ او هم رفت به دنبال رفته گان وکم کم دنیای ما خالی میشود ! دیگر کسی نمانده  حال باید شاهد دلقکان روی صحنه باشیم ودون کیشوتها که با شمشمیر چوبی به جنگ دیو سپید میروند . 
 آن روزها  که از مدرسه بر میگشتم صدای یاسمین از رادیوی بستنی فروشی بگوش میرسید ومن تند تند آنهارامینوشتم ودرخلوت تمرین میکردم درخانه ما رادیو حرام بود ! تنها منبع شنود من همان پنجره بستنی فروشی بود که در حیاط خلوت خانه ماباز میشد واو رادیوی خودرا که باندازه یک چمدان بود آنجا گذاشته بود بعد از ظهرهای 
چهارشنبه  برای من معنای دیگری داشت چون « او» در برنامه تکنوازی برای خودش یک ربع را اختصاص داده بود  ساز میرد واشکهای من مانند سیل به دنبالش.
  یاسمین تازه پای به رادیو باز کرده بود ومن داشتم آماده ورود  به دبیرستان میشدم !!!
همه آن روزها گذشتند روزها ی بد وروزهای شیرین ویااینکه من به آنها طعم شیرینی داده بودم تا چندان مذاقم را تلختر نکند .
با رفتن هر یک از این قدیمی ها احساس میکنم هر روز تنها تر میشوم تنها به نماشات مسخره وگفتگو ای بی سر وته این دن کیشوتهای تازه مینشینم گاهی دل به دریا میزنم وگاهی  دل از همه چیز میکنم .
برای رفته نباید گریست ویا فکر کرد هرچه رفته رفته دزدی آمد  وبرد  وحال دزدان دیگری درکمینند دزدانی تازه کار اما  دانشکده  دیده !!!
نه ! سرم خوب گرم است   روز گذشته کتابی را ازمیان کتابهایم بیرون کشیدم بنام اعجاز خوراکیهیا ! این کتاب درسال ۱۳۶۵ به چاپ رسیده بود درهر صفحه وخطی مربوط به غذایی او استناد کرده بود به آیه های درون کتاب مقدس ومعاده هایی که از آسمان برای از ما بهتران  میرسید وسپس گارسن میامد وظروف خالی را به آسمان میبرد!!!! حال گاف به شقیقه چه ربطی دارد باید از جناب نویسنده پرسید 
نه ! همه ما مسلمانی دو \آتشه بودیم  کاتولیک تر از پاپ در نادانی وبیشعوری دست همه را ازپشت بسته بودیم وچقدر هم افاده داشتیم وبه فر هنگمان مینازیدیم بی آنکه بدانیم پشتوانه ما چه کسانی بوده اند ُ رستم با رخش ؟ یا اسفندیا ر ویا سهراب ! نگاهی به عکسهای جشن های تاج گذاری این شوی بی معنا انداختم  ایکاش میگذاشتند فیلمی تمام رنگی  از  |بانو |تهیه کنند واین نمایش مسخره را برای دنیا روی صحنه نیاورند تا تیشه ای باشد برای از ریشه بریدن واز بین بردن ما ایرانیان . 
بهتر نبود  بچه هارا درمدارس با گذشتگانشان آشنا میساختند  بجای درس قران وشرعیات و احکام نماز وروزه کمی هم به تاریخ میپرداختند؟ چه کسانی مسئولیت چاپ این کتب را داشتند ؟ در انتظار آنیم که زنی از آن قبیله بلند شود وبر ما فرمان براند همین زنان بودند که ما را به این روز انداختند مردان هوسبازی داشتند وشهوت شهرت مال اندوزی واین زنان بودند که مارا تنیبه میکردند  مارا بدنام ویا خوشنام میخواندند همه چیز بسته وگرفته بود فضای برای تنفس کم بود .
من عاشق موسیقی بودم به کلاس پیانو رفتم  بعد از چند جلسه با کتک وتوسری بخانه برگشتم / به کلاس باله رفتم بعد از چند روز با توسری وکتک به گوشه اطاقم پرتاب شدم ودرها به روم قفل شد ! 
اینها همه بد بودند موسیقی که روح را التیام میداد حرام بود اما دوماه محرم وصفر را باید لباس سیاه بپوشیم ! وبه هیچ نوایی گو ش ندهیم وبعد ماه رمضان نیز به همین ترتیب . اوف کی خلاص خواهم شد در مکتب مسیحیت موسیقی بود دوستان ارمنی زیادی داشتم با آنها به جشن ها ودعاهای کلیساشان میرفتم ایکاش ارمنی بودم !!! این را آ|ن روزها در معزم میپروراندم وشنیده بودم که بزرگترین موسیقی دان قرن جناب « اوفن باخ » همه آثارش درکلیساها نواخته میشود امروز نه ! امروز دیگر ازاین خبر ها نیست کسی هم میل رفتن به کلیسا یا کنیسا ویا مسجد را ندارد تابلتهای گوناگون  همه را سرگرم کرده اند ومعتاد ودرعو ض دون کیشوتها روی صحنه میرقصند ودلقک ها برایمان حدیث میگویند . بهر روی این یکی هم رفت روانش شاد .
ثریا / اسپانیا . یکشنبه ۱۹ اسفند ماه ۱۳۹۷خورشیدی برابر با هشتم مارس ۲-۱۹ میلادی .!