چهارشنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۹۷

شهر، یاران

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
-------------------------------

گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود 
تا ریا ورزد وسالوس مسلمان نشود 

رندی آموز وکرم کن که نه چندان هنر است 
حیوانی که ننوشد می  وانسان نشود .............حضرت حافظ شیرازی !

نمیه شب  دوباره خواب از سر پرید ودوباره سری به آن کتاب الکترونیکی زدم  که چه بلوا وغوغایی است دراین شهر بیشتر از شهر نو در قلعه زمان سابق هر خود فروشی بنوعی خودرا اراسته وهنر نمایی میکند دیوانگانی که در رویا وابهام وهپروت بسر میبرند مردانی که دیگر از فرط ناتوانی به دیگری روی میآورند وجوانی تازه از راه رسیده را وردست خود قرار داده  لوطی وعنترش !
سپس به گفته های پر مغز ونغز او گوش فرا دادم که درجاهایی آنرا  ساسنور میکردند وصدایش شنیده نیمشد ویا با اعلام زنگی روی  موبایلش باواخطار میکردند تند روی مکن حتی در یک کامنت شخصی اعتراض کرده بود که چرا صدای اورا سانسور میکنید  ما خر نیستیم ! 

سر انجام  ؛ اورا؛ یافتم وان کلیپ نامربوط را به درستی وراستی روی صفحه دیدم آخوند شکم باره ای که زن را رد ردیف حیوانات نهاده تنها برای لذت بردن وبرده بودن مرد ،  انسان از نگاه این جانوران تنها مرد است بایک آلت تناسلی بزرگ !.
سپس به دنباله سخنان او گوش فرا دادم درجاهاییی صدای اورا قطع میکردندباو اخطار میدادند که ...... هرچه باشد آبشخور آنها از آن  سر زمین وهمان ملاهای شک گنده میباشند اینها بر انداز نیستند اینها جا اندا زو پا اندازان میباشند !
 اوداشت اشعار حافظ را تند تند میخواند که :  یاری اندر کس نمیبینم ، یاران را چه شد ؟ /
دوستی کی  آخر آمد ؟ دوستدارن را چه شد ؟ ........
او باید بداند که سالهاست  از چهل واندی سال پیش آب حیوان تیره گون گشت وخضر فرخ پی گم شد وبیادم آمد که درهمان سالهای اول  جناب محمد رضا شجریان که عمرش جاودان باد این غزل را چه زیبا درمایه دشتی خواند ونظر او به دوستان عزیزش که ناگهان همچو سایه در سایه فرو رفتند من هنوز این نوار را دارم /احساس او نازکتر از برگهای لطیف شکوفه های بهاری بود ولرزان فهمید که شهر یاران دیگر شهریار ی نخواهد داشت  ودیگر لعلی از کان مروت بیرون نخواهد زد  وخورشید دیگر نخواهد تابید هرچه هست سیاهی اندر سیاهی است .
برده داران وعلفهای هرزه سیاسی همچنان درچهره های مختلف مشغول بر چیدن دشمنان ویا گل چیدن بودند تا آنها را شناسایی کرده به تیر بسپارند !
من فریب نخوردم وفریب هم نخواهم خورد پاهایم را تا زانودر آبی یا  لجن زاری فرو مییبرم هنگامیکه احساس کنم غرقابی زیر پایم هست فورا خودم را کنار میکشم امروز هیچ دوست واشنای نزدیکی ندارم هر چه هست خارج از متن زندگی من میباشد دوستان واقعی رفتند وسر وتن به خاک سپردند دشمنان نیز با بهره بردن از زجرهای ناشی از کردار وگفتارشان نیز سرانجام به سختی جان سپردند 
حال من مانده ام  واین چهار دیواری اطاق کچی واین دفتر چه ها گوشم دیگر به هیچ سازی آشنا نیست  روز گذشته درمیان کتابهایم  نسخه ای از یک نشریه یافتم که روزی دران مینوشتم واین آخرین شماره بود که به دست من رسید صاحب نشریه ناگهانی گم شد واز میان رفت نشریه دیگر چاپ نشد این برگ در سال ۱۹۷۳ بود که من انرا درستون نویسندگان دیدم وتازه باور کرده بوپم درجهانم هست یاری !!!
اگر روزی فرصت شد \انرا روی این صفحه خواهم آورد .

کس نمیگوید که یاری داشت حق دوستی 
حق شناسان  را  چه حال  افتاد ویاران راچه شد؟

شهر یاران بود وخاک مهربانان این دیار 
مهربانی  کی سر آمد  شهریانرا  چه شد ؟ 

صد هزاران گل شگفت  وبانگ مرغی برنخاست 
عندلیبانرا چه پیش آمد ؟  هزاران را چه شد ؟

تا بوده همین بوده این گفته ازبیان وزبان مردی برخاسته که هفتصد سال پیش در زیر یوغ همین مسلمان وشاهان میزیست بیهوده نیست که کتاب اورا ممنوع کرده اند ! این ریا کاری ها این نامهربانی ها در میان ما مردم ایران زمین چیزی تازه نیست اقبال ما روح ما وجسم ما با همین  ریا کار یها خو گرفته همه بسوی دشتی میرویم که سبز وخرم است برایمان مهم نیست اگر پا روی \پیکر بلبلی زخم خورده بگذاریم ویا اورا به دست خود بکشیم .همه دچار پلشتی وزشتی وخوی وحشگیری میرویم بی آنکه خود بدانیم سرما درهوا ست به دنبال خدا پایمان درچاه تعفن ادیان ! که زن را درصف حیوان قرار داده است  وبانوان پیشرو وصاحب فضل وکمال ما که حتی جایزه نوبل  راهم دربغل فشردند صدایشان درنیامد چرا  که این جایزه به اقبال همان تحفه روی منبر به او داده شده است بی هیچ کرداری یا گفتاری وزنی مانند« نسرین ستوده »باید  تحمل وزجر زندان وشلاق را بنماید چرا که از همنوعش دفاع کرده است .
روی سیاه شما درتاریخ خواهد ماند وآفتاب اقبالتان به زودی رو به تاریکی خواهد نهاد تاریخ درمغز من ثبت شده است . 
بی گمان دیر یا زود  مرگ  که هیچ گریزی از آن نیست   فرا خواهد رسید  ویکی یکی  را درو خواهد کرد  همانگونه  که دادگستران وزندگی سازان  ونیکو خواهان  جهان نیز سر انجام  به کام مرگ شدند  خونخواران وخون ریزان  نیز  که برای زمانی نه چندان اندک  بر اریکه قدرت  فرمانروایی نشستند از هیچ تبه کاری  سر باز نزدند  ، نیز نخواهند توانست از کام مرگ  بگریزند .

یک دور روز ی پیش وپس  شد ، ورنه از دور سپهر 
بر سکندر  نیز بگذشت  ، آنچه بر دارا  گذشت 

تواتگر یا تنگدست  دانشمند  یا نادان  خوب ویا بد  همه از این سراچه دو در که از یکی  آمده ایم  ناگزیر  باید از در دیگر بگذریم  اما  دراین میان  ارواحی  هیچگاه  نمیمیرند  اگر چه تن بخاک سپرده باشند  گروهی همیشه مرده اند  اگر چه  هنوز به تن خاکیشان  خوراک برسانند  که چند گاهی بیشتر دم بر آورند  آنهایی که نبرد میکنند  وخویشتن را وروح ودل را به میهن سپرده اند  مردنی نیستند  اگر چه بمیرند  وآنهایکه  همچنان مهر خاموشی بر لب زده اند مردگانی هستند که خود نمیدانند  اگر چه چند صباحی دیگر هم بخورند وبیاشامند .ث
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا / 13-03-2019 برابر با ۲۲ اسفند ۱۳۹۷ خورشیدی !!



سه‌شنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۹۷

انسان بیدرد

ثریا ایرانمنش « لب پرچین »!
----------------------------------

نامه شوقم  که گردون به دست باد داد 
لیک  صد ها یاوه  بر بال کبوترها نها د

زندگی سازی ندارد عزت  ویرانگر ی
زآن سبب باشد  بهار خونین از سخن باد 

تخم گل می پاشی  اما تیر میروید  بهار 
این زمین را چندمین شداد با خون  آب داد

چگونه باید به بی درد بودن دیگران رشک نبرد  وخود با درونی لبریز از زخم نشست ؟  با آنکه هیچ یک ا ز آن  زخمها دردی ندارد  وجایی درد نمیگیرد  و  خودم میپندارم که  نه ! تندرستم  تا زخمی به فغان نیاید ودرد نگیرد  من بیماری را نمیشناسم  وزمانیکه انگشت روی آن زخم نهادند  وفشردند  ناگهان از درد فریاد میکشم  وتازه می فهمم که  علت آن زخم چه بوده است .

عده ای بی دردند  همان آرتیست قبلی روی صحنه با شکل وشمال دیگری  مثلا برادر بزرگ یا پدر خوانده  همه را هم دوست دارند وبفرزند خواندگی قبول فرموده اند  وما یادمان رفته که بیشتر این آقایان  علم ومعرفت ورسانه نواده ها ی همان ملاهای روی منبرند با القاب دهان پرکنی مانند آیت ا ... حجت ال.... وآل زیا ر .....وغیره .  وزبان فاخر عرب را به روانی  زبان مادری  بر زبان میرانند !بلی از زخم داشتن  تا درد داشتن راهیست بس دراز .

هیچکس بی عیب نیست  خودم منهم عیب های زیادی دارم  که همه خاموشند  اما میلی ندارم  آن زخمهارا چاره کنم  دلم هم نمیخواهد  که کسی انگشت روی أنها بگذارد وفشار دهد دردمرا مضاعف کند .تنها گاهی آن  زخم نهانی درونم مرا به فریاد بر میدارد  فریادی در سکوت  اطاق تنهاییم  میپچد ودراین جا عقل چاره گر بفریادم میرسد  پنجره آن گشوده میشود  ونورهای دروغین به عقب رانده میشوند  این نورها مانند همانهایی که هرصبح با دوربین گوشیم میگیرم بسیار برنده هستند  وبر روی زخمهای آلوده مرهمی میشوند .

اینها چگونه از زهدان  فریبها و کژ اندبیشی ها  زاده شده اند  همگی زخمی هستند ! وهنگامیکه راه میروند شل میزنند ویا درمیان راه باز میمانند واز رفتن به جلو واهمه دارند ویا توانایی وقدرت آنرا ندارند  باز از نو فریب ها زاده میشوند  وحقیقت گم شده درزیر تلخی آلودگیها .
من چندان تاریخ این بیرحمی وفریب را نمیدانم  وچگونه  پیدایش آنهم برایم  روشن نیست  مهم هم نیست  .
تاریخ نگار واقعی  کسی است  که گستاخ است وانگشت روز زخم ملتی رنج کشیده میگذارد  تا زخمهای نهفته ودردهای آن ملت را  آشکار سازد  اما اگر ملتی تاریخ واقعی خودرا دوست نمیدارد وبه افسانه ها بیشتر دلبسته  ونّه آنرا میخواند ونه میتواندبنویسد  باید آنرا درون کپسول ماسه گذاشت  تابه روده ها نچسپد وقورتش داد.
دیگران چندان میلی ندارند وارد این مباحث شوند برایشان دم غنیمت است  اما من باهزار حیله دردهایم را پنهان میدارم  وحتی از خودم نیز آنها را  پنهان میکنم  اما دیگران خود پرستی  را خدا پرستی نام نهاده اند  تا کسی پروای آنرا نداشته باشد  به زخمهای متعفن |نها دستی بزندو آنهارا بشکافد وتعفن چندین هزار ساله را بیرون بکشد وباو بگوید که : 
ای انسان ،  برخیز  خدایی غایب  ودرون درد آورترین دلها ی انسان ها نشسته است  ما آنرا دردرون آنها  نمبینم در قبله حاجات مکه ومدینه ویا درآسمانی که هفتاد بار شکافته شده وعلم آنجارا بازدید کرده است باز سر بسوی آسمان داریم .

 زمینرا ودرماندگانرا فراموش میکنیم  مال آنهارا به یغما میبریم  بی هیچ ترسی یا خوفی یا وحشتی .
من آنروز که همه اسناد میراث شوم را به دست آن  دلدار سپردم  به جایش یک تسبیح از نوع مهره های پلاستیکی گرفتم  که نماد این بود ( تو درحلقه مایی ) !!! همه مومن ونماز خوان بودند واز قدیم الیام آنهارا میشناختم دیگر از |انها کسی بمن نزدیکتر نبود اما بیخر بودم که آنها وصلت ووصله پینه هایی با جانی ها وآملی ها بسته اند ودرون حضررهبر ی سازشان کوک وبساطشان برقراز است وعده ای از لاتهای جنوب شهر نیر هوادار وپادوهای اویند مال من نیز بباد رفت هیچگاه به دنبالش نرفتم ودل خودرا به این  شاد کردم که خوب : باد آورده را باد میبرد من احتیاجی به مال باد آورده ندارم   اورفت مانند یک میمون سوخته درون یک تابوت بیکسی به زیر خاک رفت بارها گوراورا ویران کردند  نامی از او درتاریخ موسیقی بجای نماند تنها یک مطرب خوشنوا وبداهه نواز شد او حتی بمن که روزی عاشقانه مرا میپرستید رحم نکرد بخودش نیز رحم نکرد . حال من به کدام زخم انگشت بگذارم تا فریادم به اسمانها نرود ؟ .آتش سوزان گذشت  وشد یک آیینه فراموشکار ی آبگینه اش سرد شد  اماافسرده نشد  وهنوز آتش نهفته ای درنگاهم دیده میشود  وآنچه از آینه دیگران بر میخیزد  زشتی وتباهی وتیره گی است  وهمه امروز  از دیدن خود در آیننه روی بر میگردانند .ث

دور گردون یک پورسینا زاید ویک پیر بلخ 
لیک چنگیز وهلاکو  بار بار  آورد باد 

با تبر داران کلید باغها را داده اند 
قمریان را قامت  سروی نمی آید بیاد 

سروده ای از « دکتر اسداله حبیب شاعر افغان « 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » 12-03-2019 میلادی  برابر با ۲۱/۱۲/۱۳۹۷ خورشیدی / اسپانیا !!

دوشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۹۷

هیچ گرفت مارا

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
---------------------------------

شوری نه چنان گرفت مارا  / کز دست توان گرفت مارا 
ما هیچ گرفته ایم از او  / او هیچ گرفت مارا 

هر گه بتو عرض حال کردیم /  در حال زبان گرفت مارا 
مردیم و زکس وفا ندیدیم / دل از همه  ، زان گرفت مارا

چین خوردگی پیشانیم    وچهره ا م درخاموشی ،  از درد نه تنها پیکرم  بخود میپیچید  بلکه درد کلماتی را که میل داشتم بر زبان برانم  نیز  میپیچاند !  همه عبارتهایم  لبریز از تب وتاب بودند  وعبارتی که میساختم  کمی تا خوردگی  داشت  وچروک برداشته بود  وآن زیبایی سابق ودرخشندگی را نیز نداشت  ، نه دیگر عبارتها هم نمیتوانند راست وقائم بر زمین بایستند پیچیدگی در میانشان بسیار است  انسان خم میشود  تا میشود دوتا میشود  چند تا میشود  تقریبا همه انسانها چنینند  که اول یک چین بر آنها مینشیند  پرچین میشوند  واین چین خوردیگیها  وتا شدنها  حیله ها وزرنگیهیا میافریند  وتبدیل به تزویر وریا میشود  درآن زمان است که درروح انسان  درمیان این چروکها ی تزویر  وچین ها وخم شدنها وتا شدنها  چرک وفساد  روان میشود   واین دیگرپارچه  لباس نیست  که بتوان با اتو آنرا صاف نمود  بلکه شکسته شدن روح وسپس استخوانهاست .
چه بسا خود میدانند که چگونه در همین  خم شدنها استخوانهایشان نیز از هم میشکافد  وآیا زیبایی کلماترا گم کرده اند ؟  یا مانند یک بسته بزرگ پنبه بسته بندی شده  در میان زیبایی کلمات خاموش می نشینند ؟!.

گفته هایی هستند که در لال زبانی میمانند ودرخاموشی می نشینند  هر جا که  سخنی کلامی تا میخورد  استخوانی نیز میشکند  واین زیبایی نیست بلکه فرو رفتگی وافتادگی وسر انجام نوکر صفتی است .

هر کجا پای گذاشتم  ، دیدم ناگهان همه خاموش شدند !  آنها ترجیح میدادند سحنان پربرکت !! خودرا درپشت سرم بگویند  وآنرا نعمتی برای خود میپنداشتند چیز تازه ای را کشف کرده بودند  آنها دیگر نیازی به شاهد یا مترجم نداشتند  همه گزارشگر بودند  وافشا گر ونمیدانستند که این ظلمشان تا نا کجا آباد میرود .

دیگر گوشی برای شنیندن در مردم واقعی باقی نمانده  دیگر کسی نیاز  به افشا کردن ظلم ها ندارد چرا که همه خود یک ظالم شده اند  با شکستن خود .
حال یا استبداد   یا آزادی و یا خاموشی ابدی  . ازاد ی دراین جهان مفهومش گم شده جهانی است لبریز از بیماری وانسانهای بیمار روانی باید آنهارا دربند  گذاشت  واگر کسی کمی پایش را از دایره ای که آنان دور آنرا  خط کشیده اند بیرون بگذارد دچار  پلشتیها وسپس خاموشی ابدی میگردد .

حال تنها باید باخود سخن گفت  وسخت ترسید  وازهراسیدن دیگران نیز باید کناره گرفت  زمانی که مردم درباره چیزی خاموشی میگزینند  لحظه های خطرناکی است  امروز همه جا این ظلم بر قرار است همین ونزوٍئلای مدرن را ببینید ! با سر زمین ما هم کاسه  است حال دوقدرت روبروی هم ایستاده اند دو قدرتی که از پشت هدایت میشوند اینها عروسکهایی مومی هستند موپت هستند   دراین میان این مردم بیچاره فنا میشوند ودر بیمارستانها از نبود برق میمیرند !  ظلم ونابرابری  وزور وفریب  خودرا در  سر زمین ما  فریاد میزند  بسیار هم چشمگیر است  وستمگران دراین سوی دنیا   از این خاموشی  بسیار میترسند ، وبازهم درپی فریبی دیگرند ! ما آدمها  تنها پاره های استخوان شکسته هستم با دردهای  پنهانی وزبانی بسته  دستهایی خسته وپاهای  شکسته . ث

هر دوست که درجهان گرفتیم  / دشمن به از آن  گرفت مارا 
هرچند راستیم چون تیز  /  او همچو کمان گرفت مارا 

یارب به ربان چه رانده بودیم ؟  / کاتش به زبان گرفت مارا
دیدیم که جهان  بجز طرب نیست  / زآن  دل زجهان گرفت مارا 
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » ! اسپانیا / 11-03-2019 میلادی برابر با ۲۰ اسفند ماه ۱۳۹۷ خورشیدی !!
اشعار متن بالا !    از :  رضی بوتیمانی است !!







یکشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۹۷

بازار دن کیشوتها !

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش !
----------------------------------

هرکه دیدم  یاری داره  من ندارم 
شب که میشه خونه ای  روشن ندارم
برم پیش خدا دادی بر ارم 
من از کی کمترم یاری ندارم ؟

ورفت پیش خدا تا بپرسد چرا ؟ « یاسمین را میگویم ،» خواننده قدیمی ومحبوب ومحجوب آن روزها بهترین  آهنگ او  آبشار واین بی یاوری وشه زاده قصه با اسب سفید بود ِ او هم رفت به دنبال رفته گان وکم کم دنیای ما خالی میشود ! دیگر کسی نمانده  حال باید شاهد دلقکان روی صحنه باشیم ودون کیشوتها که با شمشمیر چوبی به جنگ دیو سپید میروند . 
 آن روزها  که از مدرسه بر میگشتم صدای یاسمین از رادیوی بستنی فروشی بگوش میرسید ومن تند تند آنهارامینوشتم ودرخلوت تمرین میکردم درخانه ما رادیو حرام بود ! تنها منبع شنود من همان پنجره بستنی فروشی بود که در حیاط خلوت خانه ماباز میشد واو رادیوی خودرا که باندازه یک چمدان بود آنجا گذاشته بود بعد از ظهرهای 
چهارشنبه  برای من معنای دیگری داشت چون « او» در برنامه تکنوازی برای خودش یک ربع را اختصاص داده بود  ساز میرد واشکهای من مانند سیل به دنبالش.
  یاسمین تازه پای به رادیو باز کرده بود ومن داشتم آماده ورود  به دبیرستان میشدم !!!
همه آن روزها گذشتند روزها ی بد وروزهای شیرین ویااینکه من به آنها طعم شیرینی داده بودم تا چندان مذاقم را تلختر نکند .
با رفتن هر یک از این قدیمی ها احساس میکنم هر روز تنها تر میشوم تنها به نماشات مسخره وگفتگو ای بی سر وته این دن کیشوتهای تازه مینشینم گاهی دل به دریا میزنم وگاهی  دل از همه چیز میکنم .
برای رفته نباید گریست ویا فکر کرد هرچه رفته رفته دزدی آمد  وبرد  وحال دزدان دیگری درکمینند دزدانی تازه کار اما  دانشکده  دیده !!!
نه ! سرم خوب گرم است   روز گذشته کتابی را ازمیان کتابهایم بیرون کشیدم بنام اعجاز خوراکیهیا ! این کتاب درسال ۱۳۶۵ به چاپ رسیده بود درهر صفحه وخطی مربوط به غذایی او استناد کرده بود به آیه های درون کتاب مقدس ومعاده هایی که از آسمان برای از ما بهتران  میرسید وسپس گارسن میامد وظروف خالی را به آسمان میبرد!!!! حال گاف به شقیقه چه ربطی دارد باید از جناب نویسنده پرسید 
نه ! همه ما مسلمانی دو \آتشه بودیم  کاتولیک تر از پاپ در نادانی وبیشعوری دست همه را ازپشت بسته بودیم وچقدر هم افاده داشتیم وبه فر هنگمان مینازیدیم بی آنکه بدانیم پشتوانه ما چه کسانی بوده اند ُ رستم با رخش ؟ یا اسفندیا ر ویا سهراب ! نگاهی به عکسهای جشن های تاج گذاری این شوی بی معنا انداختم  ایکاش میگذاشتند فیلمی تمام رنگی  از  |بانو |تهیه کنند واین نمایش مسخره را برای دنیا روی صحنه نیاورند تا تیشه ای باشد برای از ریشه بریدن واز بین بردن ما ایرانیان . 
بهتر نبود  بچه هارا درمدارس با گذشتگانشان آشنا میساختند  بجای درس قران وشرعیات و احکام نماز وروزه کمی هم به تاریخ میپرداختند؟ چه کسانی مسئولیت چاپ این کتب را داشتند ؟ در انتظار آنیم که زنی از آن قبیله بلند شود وبر ما فرمان براند همین زنان بودند که ما را به این روز انداختند مردان هوسبازی داشتند وشهوت شهرت مال اندوزی واین زنان بودند که مارا تنیبه میکردند  مارا بدنام ویا خوشنام میخواندند همه چیز بسته وگرفته بود فضای برای تنفس کم بود .
من عاشق موسیقی بودم به کلاس پیانو رفتم  بعد از چند جلسه با کتک وتوسری بخانه برگشتم / به کلاس باله رفتم بعد از چند روز با توسری وکتک به گوشه اطاقم پرتاب شدم ودرها به روم قفل شد ! 
اینها همه بد بودند موسیقی که روح را التیام میداد حرام بود اما دوماه محرم وصفر را باید لباس سیاه بپوشیم ! وبه هیچ نوایی گو ش ندهیم وبعد ماه رمضان نیز به همین ترتیب . اوف کی خلاص خواهم شد در مکتب مسیحیت موسیقی بود دوستان ارمنی زیادی داشتم با آنها به جشن ها ودعاهای کلیساشان میرفتم ایکاش ارمنی بودم !!! این را آ|ن روزها در معزم میپروراندم وشنیده بودم که بزرگترین موسیقی دان قرن جناب « اوفن باخ » همه آثارش درکلیساها نواخته میشود امروز نه ! امروز دیگر ازاین خبر ها نیست کسی هم میل رفتن به کلیسا یا کنیسا ویا مسجد را ندارد تابلتهای گوناگون  همه را سرگرم کرده اند ومعتاد ودرعو ض دون کیشوتها روی صحنه میرقصند ودلقک ها برایمان حدیث میگویند . بهر روی این یکی هم رفت روانش شاد .
ثریا / اسپانیا . یکشنبه ۱۹ اسفند ماه ۱۳۹۷خورشیدی برابر با هشتم مارس ۲-۱۹ میلادی .!

شنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۹۷

هیژده اسفند

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » 
---------------------------------

جسم ما کوه است ، کوهی استوار 
کوه را اندیشه از کولاک نیست 
روح ما دریاست  ، دریایی عظیم 
هیچ دریا را ز توفان باک نیست 

آنهمه  سیلابهای خانه کن 
سوی دریا  آمد وآرام شد 
هرکه در سر پخت سودایی زنام 
پیش ما نام آوران گمنام شد .........« زنده نام  ابدی  بانوی شعر وغزل وافسانه سیمین بهبهانی »

امروز هیژدهم اسفند ماه است ودرچنین روزی !
 سر تیب حسن العلی رزم آرا ء نخست وزیر وقت را ترور کردند بجرم حرف حساب .
گفته بود ما خودمان یارای آنرا  نداریم که صاحب نفت شده وانرا صادر کنیم حتی نمیتوانیم دو لوله را بهم بچسپانیم ! راست گفت  اما اورا خائن خواندند وتروروش کردند در آن ز مان من شاید کلای اول یا دوم ابندایی بودم  نمیدانم درته دل به او اعتماد داشتم  بعدها در یک شرکت نقشه برداری با برادرش کار میکردم بهمراه پسر عموی تقی زاده ! اینها دیگر دست از سیاست کشیده وبه کارهای مهندسی پرداخته بودند .

گفت ؛ دیدی در بنیان استغنای ما 
آتشی  فرهنگ سوز انگیختند 
 گفتم اما  سالها بگذشت و باز
دست دردامان ما  آویختند 

هر هفته به برنامه های « حشمت رییسی » نگاه میکنم از او درسهای زیادی  را فرا گرفتم مردی است اهل تحقیق ومنطق ودرست من کاری به اهداف سیاسی او ندارم اما چیزهاییرا که نمیدانستم امروز فرا میگیرم .او فیلسوف واهل مطالعه ودقیق وتیز هوش وتیز بین است و عجب آنکه همه  دستهارا نیز رو میکند !.
او مانند خفاشان گورستانها نیست  که خو د را درسایه پنهان کند  وشبها  چون یک سایه مرگ پر وبال زنان بسوی کسانی برخیزد که هیچ تمیدانند تنها درون خودشانرا کاویده اند ومغزشان را بکلی به عاریت داده اند .
ما مردان بزرگی داشتیم که انها  را از سر راه برداشتیم ونشستم  شکل ماررا تماشا کردیم مار برایمان سنبل شد مار پرست شدیم پیوند خار خشک بیابانهای عصر هجر را با  بید مشک خودما ن مخلوط کردیم چیزی برون آ مد تهوع آ ور وبیماری زا . 

سنگ ریا را بردوش کشیدیم  وباد در باغچه خانه هایما ن کاشیتم وخود زیر طوفان نادانی خفه شدیم وندانستیم که این سر نیزه   آهن سوز چگونه وارد  حلقوم ما شد .

حال هرروز باید صدها ایملی وارداتی را پاک کنم فوری ، فوری  ومعلوم نیست پشت این فوری ها چه چیزهایی نهفته است البته بعضی ها نیز دکانی دو نبش باز کرده اند واز این فرصت برای تبلیغات کالاها  استفاده کرده مارا پریشان میسازند .

دیگر نه به گذتشه  چشمی دارم ونه به آینده  تنها بار تنهایی خودرا بردوش میکشم  وغیر از دو دیده که هنوز روشنایی دارند ومغزی که هنو زجراحت برنداشته وخاشاکی به درون آ ن نرفته وذهنی روشن 
وحافظه ای که کمتر فراموش میکند !!! پنهان میکند اما فراموش نمیکند  روزهایمرا میگذارنم .

نه باهوشم ونه بیهوش  نه گرانم ونه خاموش  تنها چون یک شمع در خاکدان خود میسوزم تا دیگران از گرمای وجودم وروشنایی بهره ببرند  صورتک نیستم وبر چهره خود ماسکی نگذاشته ام که هم اینطرف را داشته باشم هم آ|نطرف را روی دوصندلی نمیتوانم بنشینم میدانم سر انجام سقوط خواهم کرد ورسوا خواهم شد بنا براین درجای خود محکم نشسته ام بی هیچ پریشانی .

آنچه درچهره ها میخوانم  قصه های پر  غصه است و بس .
بیاد افعال مجهول سیمین بانو افتادم » فعل مجهول»  فعل آن  پدری  وهمسری است که تورا بیگناه میسوزاند  تا آن  حریق هوس را  که در او رعشه انداخته مادری را زنی را بجرم بیگناهی بسوزاند این فعل همیشه مجهول خواهد ماند أنهم درسر زمین اوباشان وجاهل پرور ایران زمین . پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا / ۱۸ اسفندماه  ۱۳۹۷ برابر با هشتم مارس ۲۰۱۹ میلادی . 

جمعه، اسفند ۱۷، ۱۳۹۷

گره کوری حقیقت

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
------------------------------------

این گره  کز تو بر دل افتاده است 
کی گشاید که مشگل افتاده است 

نا گشوده  هنوز یک گره هم 
صد گره  نیز  حاصل افتاده است

کتاب را بستم ، چشمانمرا روی هم گذاشتم وسیل اشک بر گونه هایم جاری شدند ! میلرزیدیم ! تازه  ترسیده بودم ! 
چگونه  با چه  پشتوانه ای من پای دراین لجن زار گذاشته بودم که بخیال خود پلی زیبا بود برای ورود به بهشت خیالی ، نه پل نبود ،  ویرانه ای  بیش نبود و چه آسوده خاطر برای دیدنش به یک یک  سلولهای   زندان میرفتم گویی به خانه عمه یا عمویم میروم ! پس بگو چرا آنروزها همه ازمن میترسیدند وفرار میکردند حتی عموی نازنیم نیز خودش را کنار کشیده بود. من به تنهایی درانتظار او نشستم « اتلویی » که در جنگها همچنان درحال حمله وتلاش بود درخالیکه یک دون کیشوت بود که داشت با آسیابهای  ویران میجنگید تنها در رویاییش یک قهرمان بود.
دروغ چرا ؟ تازه ترسیدم وسپس به خانه دیگری پای گذاشتم که  حتی شنیدن موسیقی نیز گناهی بزرگ ونا بخشودنی بود من موسیقی را بین آنها بردم .وووووو.

حقیقت ؟ خدا ؟  عشق ؟  اینهاهمه  تجربیاتی  بودند  گره انداز  وجود اینها  در گره زدن  آنهم ا زنوع کور  پیدیدار میشدند   آنها تنها آنجا بودند تا سرنوشت مرا گره بزنند آنهم از آن نوع گره هاییکه تا ابد دیگر نمیشد آنرا باز کرد .
حتی خود پیوستن نیز یک گره کور بود  حال امروز با آگاهی باین ناشناسان سر زمینم تازه فهمیدم که ما چه مردم بیرحمی هستیم .
با دست خود گره بر هستی خود میزنیم  حقیقت را ازخود دور میسازیم  ودرجستجوی آن با خدایی نادیده پیوند میبندیم  سپس باو پشت میکنیم  به دنبال عشق میرویم آنجا هم حقیقتی وجود ندارد  خودرا وا میدهیم ، وا میرهانیم .
در حال بغض فریادکشیدم که این چه سرنوشتی بود جلوی پای من گذاشتی وگفتی بگیر وبرو !!!!
روزی درنامه ای که از تبعیدگاه اولش برایم نوشت : 
«یا بیا وخود وسرنوشت خودرا بمن بسپار ویا برای همیشه فراموشم کن »!!! من سرنوشت نداشتم سرنوشت ساز بودم رفتم وخودم وسرنوشت نداشته ام  را دربست باو سپردم با یک جهاز بزرگ ! جهازم به یغما رفت ومن ماندم زنی که همسرش یک کمونیست نامی و درزندان ساواک است وهمه از من فراری .
 بلی تازه درون کتاب اورا یافتم وچقدر ترسناک بود ، جقدر ترسیدم کتاب را بستم وگریستم .هنوز هم دارم میگریم .
 آنان با خود چه میکنند ؟  وبا کرداری که خود درآن دخالت ندارند  بر ضد خود بر میخیزد  تجربه میکنند  ُ میخواهد  پیش برود من درآزوی آن میسوختم که یا یک آرشیتک شوم ویا حد اقل یک پرستار خوب ومیل داشتم درس آنرا بخوانم درمیان راه سرنوشت حاضر شد تاجاییکه امروز حتی ا از دیدن مطب دکتر هم میترسم ! اینها همه گره های روح من وسرنوشتم میباشند  دیگر کوششی ندارم که یک بیک را باز کنم خودرا به دست سیلاب بی تفاوتی سپرده ام .
دیگر  به دنبال  جویندگی نیستم  آنچه را که پیش رویم میگذارند با بی تفاوتی مینگرم  چه خشم را وچه مهربانی را  دیگر میلی ندارم از افکار  وادیان ومکتب دیگران درسی بیاموزم که خود یک آموزگارم دست پروده یک سرنوشت خاص  نیروی خودرا تلف نمیکنم  بر ضد هیچ چیز وهیچ کس برنمیخیزم تنها یک تماشاچی هستم .این احساس تیره  ونارضایتی در هیچ کمبودی نیست در بسیار دیدن وبسیارخواند است واین خودی که تا دیروز با صدها آرزو جوینده بود حال دیگر در تاریکی سحر  پیش از زدن سپیده  در برآمدن خورشید تنها میل به یک روشنایی دارد .
چنان گم گشته ام وزخویش رفته 
که گویی عمر ، جز یک دم ندارم 
ندارم : دل:  بسی جستم دلم باز 
وگر دارم ا زاین عالم ندارم 
چو دل  را می نیایم  ذره ای باز 
چرا خورا بسی ماتم  ندارم 
بیدلی هستم که درهمه احوال خدا بامن بود  ومرا روی شانه هایش حمل میکرد  وخود که هنوز بخود نیامده  جهانیرا بر تافته بود  اما هیچگاه گم نشد  ونخواهد شد .
نی مر دمناجاتم ، نی رند خراباتم 
نی محرم محرابم ، نی درخور خمارم .
واین بود پایان یک سرنوشت ! وکتاب نیمه باز روی میز ........ 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین» / اسپانیا جمعه ۲۴ اسفنند ماه ۱۳۹۷ خورشیدی برابر با هشتم مارس ۲۰۰۱۹ میلادی !...

اشعار متن : از فریدالدین عطار نیشابوری .