جمعه، اسفند ۰۳، ۱۳۹۷

امیر مبارزالدین !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

سعدیا  هر دست که دست دهد -  بر سر زلف دوستان آویز 
دشمنان  را به حال خود بگذار  -  تا قیامت  کنند  رستاخیز 


چند عدد کتابی را که درایران به چاپ قانونی !! رسیده بود  از دوستی بعنوان امانت گرفتم تا سرم را گرم کنم واز دنیای کثیف تو بگو /من گفتم/ او خواهد گفت  بیرون بیایم !  در میان  \این کتب  البته چند عدد نیز متعلق به جناب مسعود بهنود نویسنده / مترجم وتحلیل گری معلق سیاسی ونوکر وپسر خوانده علمای اعالم نیز وجو دارد که باهتمام خیلی ها!!! در ایران به چاپ رسیده است / وامروز صبح دراخبار دیدم جناب پدرو سانچز نخست وزیر ما نیز کتابی را به بازا عرضه کرده وعکس خودرا زینت بخش آن تموه است   فکر کردم به زودی باید به دنبال این کتاب بروم ویا بخواهم  کسی |آ نرا بمن هدیه بدهد !! ودراین افکار غوطه میخوردم وبا خود  اندیشیدم که اگر جناب امیرعباس خان فخر آور  نیز بجای عکس آ|ن منحوس عکس زیبایی خودرا میگذاشتند چه بسا امروز این کتاب به چاپ صدم هم رسیده بود !!

بهر روی درمیان این کتابها کتابی نیز از جناب ایرج پزشکزاد نویسنده بزرگ داییجان ناپلئون وسایر کتابهای خوب ایشان وترجمه هایشان این یکی زیر نام « حافظ پند نشنو»  شاهکاری است  بسیار شیرین ودر عین طنز  بسیار ی زیبا  داستان انقلاب ومردان امروزی را به تحریر کشیده اند واشارات وگفته های ایشان در باره مردان گذشته وحال  بسیار جالب وخواندنی است . غزلیاتی که به دست مردان بیخدا  بعنوان غزلهای مطرود از میان آ ن اشعار مسیحایی شاعر شیرین سخن وبی نظیر ما بیرون  کشیده شده  میتوان دراین کتاب یافت .
طنز بسیار زیبا وشیرینی است که تمام شب خواب را از چشمان من گرفت واین تیتر امیر مبارزالدین را نیز از همین کتاب به عاریت گرفتم .

من کتاب « رفیق  آیت الله » را تکه تکه خواندم  قطعاتی را به زبان فارسی وقطعاتی را به زبان انگلیسی اما اصل کتاب را ندارم وظاهرا دراین کنج دهکده هم کتابفروشی نیست تنها چند مجله فروشی وروزنامه وورق پاره های مجانی وشیرینی آبنبات  لوزم التحریر بفروش میرسد  از کتاب وکتابخانه خبری نیست مگر سری  به شهر بزنم ویا درتاتر در یک قفسه کوچک کتابهای دست دوم را بیابم به زبانهای مختلف ! اما نه به زیبایی وبیان  شیرین فارسی .  همت  آن دوست نازنین که عمرش دراز باد  این کتابهارا برای امانت دریک کیسه بزرگ برایم فرستاد . با سپاس .

بهر روی دراین فکرم که آیا این امیر مبارزالدین سر انجام خواهد توانست به آرزویش برسد روز گذشته درحین رانندگی وصحبت با چند نفر اورا بسیار خسته / عصبی وچشمانی پر اشگ دیدم که فورا آنهارا پنهان ساخت وزیر لب سرودم  که : 
نمیدانی ُ نمیدانی وقتی چشمات پر اشکه  / چه خرابه / چه خرابه -- مثل اشعار مسیحایی حافظ  پر آبه  یک شرابه  !!!!

در توییترش یک کشنی نوح با انبوهی از حیوانات بنام اپوزسیون گذاشت به راستی شاهکاری است بسیار گویا ودرست .
جز درد نیست  درمان آنجا  که درد باشد 
کز پرده های غیبش شد آشکار مارا

تا دردی مرد را دربرنگیرد هیچگاه اشکی برچشمانش نمینشیند  او دارد به دنبال فلسفه ای میگردد  که دین را از سیاست جدا سازد واین با قانون منحوس قدیمی وکهنه اساسی مشروطه ما جور درنمی آید آقایان واهمه دارند پاهایشان را از این چهار چوب بیرون بگذارند میترسند دردریای ناتوانی غرق شوند  وجستجو دردی است  پایان ناپذیر  بی آنکه درپی درمان باشی .جستجو در پی معرفت وبزرگی امروز در بین این آدمها کاری بس دشوار است دریک  کلیب یوتیوبی دید م خبرنگاری از زنان  ومردان جوان میپرسد شما برای ارضای خود چه میکنید ؟  قد وقامت آلت تناسلی برایتان مهم است یا طولانی بودن مدت  آن !!! این فرهنگ هلاکویی ماست !!! حال من بروم مثلا از فسفه پراگماتیسم  وشیوه دردهای موضعی  اجتماعی بنویسم ؟! خنده داراست / زنی عریان  با دهان وزبانی واضح وباز در آلمان کتابی در باره سکس نوشته که بارها به چا پ رسیده ومردان وزنان زیادی به دنبال اویند حتی مردان افغانی / چینی/ پاکستانی وهندی همه را به تختخواب خود دعوت کرده است ! برایشان زیره پلو  و کوکوی سبزی میپزد وسپس به رختخواب میروند !

نه ما شکست نخواهیم خورد  درخود یقینی داریم ونیروی کافی  دیگر به دنبال ماجرا جویی نخواهیم رفت  این در مرحله نخست |ازمایش است دوستان ما درسر زمینمان  در سایه راه میروند اعلب آنها دردهات اطراف میباشند  ما درجستجوی یک معرفت  ودارویی برای  دردهای آنها  داریم  درد آنها یک درد موضعی نیست یک دردجانی وحقیقی است  حال این صفحه مرا بلاک کنند  جای دیگری دارم که درز بدهم ! روزنه های  بسیاری را گشاد کرده ام .
چنان پر شد فضای سینه از دوست 
که مکر خویش گم شد از ضمیرم 
و.......
مرا با همه عیب این هنر بحمدالله 
که سر فرو نکند همتم  به هرجایی.......شیخ سعدی 
پایان 
« لب پرچین » ! ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 22-02-2019 میلادی با پوزش/ امروز سوم اسفند میباشد ! 





پنجشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۹۷

زنده بگور

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

سالروز تولدت  مبارک باد !
چشمان زیبا ومهربانی داشتی  ُ بیهوده میگفتند که باید ا زچشمان تو ترسید ، 
متاسفانه من ترا ندیدم اما در دوران  جوانت زیستم وامروز شاهد بر باد دادن آنچه را که تو وپسر جوانت ساختی به دست نواده ات میبینم . کاری از دستم ساخته نیست نه ازدستهای کوچک وخالی من وونه از دستان بزرگ پر قدرت . 
یک لوطی / یک گنده لات  ناگهان سر از پشت مهرهای  کازینو ها درآورد وحال میل دارد دنیایی را بسازد که تنها برای میلیونر ها وسر مایه داران است نه برای بقیه   ،بقیه را باید دورریخت وبه دریا انداخت تا غزق شوند ! بین دنیای  کمونیستی وسر مایه داری یک حد میانگین بوجود آمد که نامش سوسیالیزم بود خیلی ها بطرف این ایده ولوژی رفتند وجذب آن شدند حد اقل کاری که کرد میانه را گرفت حال این جناب گنده لات میل دارد این فاصله را بهم بزند  وچون برق درتاریکی ناگهان میدرخشد وفرمان میدهد  به ناچار درب خانه هایمانرا بسته ایم  دروپنجره را نیز با رنگ تاریک کرده ایم مانند موش کور در یک سوراخ بیرون میپریم غذایی آماده میکنیم ودوباره به سوراخ میخزیم . 
امروز اعراب بدوی صاحب جلال جبروت شدند |انهم از دولت سر نادانی وبی خردی مردم نادان ما  ونواده تو نیز دست دردست آنها گذاشت یعینی تجزیه کردن  ایران بزرگ .

خرد نام آن کس به خاک افکند  / که خود خود اندر هلاک افکند ....شیخ سعدی 

واین شه زاده خود بادست خود درمیان عده ای کور مادر زاد وشیاد خودرا به دست دشمن سپرد .
حال یکی پیدا شده که میگوید نواده توست اما مرتب برایمان حدیث وافسانه میخواند مانند یک قصه گوی خوب وخوشزبان مدتی اورا دنبال کردیم که شاید بجنبد اما او هم  پاهایش در مرز میلیونرشدن
 میخکوب شده است .

حال دیگر میلی نمی بینم که درب وپنجهرهار ابه روی خار وخاشاک باز کنم  ودیگر درانتظار هیچ جیز نیستم  دیگر مانند تو مگر مادر دهر بزاید  شاید |آنگاه بتوانم  به آو آفرین بگویم ُ واورا به دورن خانه خویش دعوت کنم .
حال باید بر زندگان گریست وبوسه بر گور آنها زد  آنهاییکه هنوز خیال میکنند بزرگند  وهنوز زنده اند  نه ! مردگانی بیش نیستند .
امروز هر گروهی  خودرا چند تن کس میشمارد  وبزرگ میسازد حقیرند ناچیزند  تنها بر گور مردههایشان صلوات میفرستند .
به دنبال شهرتند  وشهوت  خودشان  تبدیل به یک گور شده اند  اینها این بزرگان زورکی  که از درک بزرگی بکلی  فارغند . کورانی هستند که باعصای دیگری راه میروند . 
تو نیستی تا ویرانی خاکت را ببینی و\آنهمه رنجی را که کشیدی چه کم ماندی و کم زیستی  وزود رفتی دیگر نمیتوان بگوش آن بازمانده  سرود  حقیقت را خواند  هرچقدر صدایمانرا بلند کنیم او هم کر است هم کور  ما نمیتوانیم اورا بر حضر از  طوفانی که درراهش کاشته اند  ، باز داریم  . او حتی ترا ونام ترا از یاد برده است ودر زمانی که اقتضا بکند ترا قلدر مینمامد  / او نمیداند احترام یعنی چه /   پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » /اسپانیا / 21- 02- 209  میلادی برابر با سوم اسفند ماه سالروز تولد تو !





چهارشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۹۷

کوتوله ها

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

هر انسانی  شب میاید ، باز در رویا ، «ما »میشود 
وروز که میاید  ، خویش را گم میکند 
 با هویت وفردیت خود 
وتنها سود وزیان خورا میبیند  وفقط به سود خود  میاندیشد !
 در انتظار  آمدن کوتوله ها هستیم چون خودمان نیز کوچک شده ایم ! آرزو دارم کسی  از دنیای گذشته هنوز زنده بود واز او میپرسیدم که آیا همیشه بدینگونه بوده است ؟  باید راستش را گفت ! بلی  ما اسیر زمان ومکان هستیم وانسانها هستند که تغییر شکل میابند  وحیوانات گم میشوند ( مانند گوسفندان وارداتی )! در سر زمین عجایب !

انسان آمیخته ای  از جمع  وفردیت خود ش میباشد  واحساس اینکه درهمه جا وجود داشته باشد  با تاریکی ها کاری ندارد تنها درروشنایی میدو دو از تاریکی  برای دستبرد استفاده میکند  واین احساس خود بودن وخود بزرگ بون در بعضی از آنسانها چنان قوی است  که در روز روشن هم گم میشوند وتنها شبها بکار گل مشغولند ! 
این مهم است که انسان چقدر خودرا دوست داشته باشد  وچقدر درخودش باقی بماند  .
شب گذشته از صدای وحشتناکی  ناگهان از خواب پریدم گویی کسی یا چیزی در وان حمام افتاد  ! هنوز هم نمیدانم این صدای وحشتناک چی بود اما  موبایلم روشن وبود وآن شبگرد همه شب داشت سخن میراند گویی خواب ندارد ویا کاری ندارد ! 
ما درپی چه کسانی میرویم ؟ نه ! بهتر است محکم سر جای خود بایستیم  از دستهای کوچک وناتوان ما کاری ساخته نیست دنیای لاتها / دنیای کوتوله ها  ودنیای  بی رحمیها وشکجنه گران است . این روزها بسیار درازند وخیال رفتن ندارند  وشبها دراز تر   وگام هایش آهسته تر  هنوز کسی بخود نیامده دیگری برتو  هجو م  میاورد  .! 
باید درانتظار دنیای نوین نشست وتماشا کرد ، نه از نوشتن من وگفتار من چیزی عوض میشود ونه از رفتار آن خود شیفتگان ! که دراوهام بسر میبرند وخودرا  در آیینه قهرمانان  داستانهای شکسپیر میبینید 
زمانی فرا میرسد که میبینی از خودت نیز سیر شده ای  وتنها به روزها مینگری  وآرزو دار ی تند بگذرند  برق آسا  تو از گذرگاهها عبور کنی  .

نگاهی باین کوتوله جدید میاندازم که دارد با چنگ ودندان میجنگد تا جای آ|ن سرو بلند قامت را بگیرد  دیگر همه ایسم ها معنای خودرا ازدست داده اند وآنار شیزم هاست که کار میکنند  .
همان بهتر که شب را دررویاها بسر بریم  وآ فتاب  روز را  که میدرخشد تماشا کنیم ومهتاب درخشان را وبیاندیشیم به سالی که دارد پیر  میشود وسال « خوک »  فرا خواهد رسید وباز ما در مزرعه خوکان زیر دست سگهای هار باید روز را به شب وشب را به سحر برسانیم .

تو همچنان  دوست من در رویاهای خود سیر کن با آن لشکر نسوان لاغر مجازی  شاید روزی واقعا تو توانستی  شمیشر زنگ زده اترا از دیوار  برداری ودون کیشوت وار به جنگ آسیابهای لکنتو وکهنه وویرانه شده بروی اگر دراین راه زخمی شدی ویا جان دادی خوب نامت بعنوان اولین قهرمان جنگهای چهل ساله بر دیوار  جهنم نقش میبندد.

امروز جدال بر سر  جنازه مرحوم فرانکو مرد قدرتمند وحاکم دیروز این سر زمین است که باید اورا ازگور بیرون بکشند ودرجای دیگری دفن کنند چرا که ان آرامگاهی  که او ساخته متعلق به شهدا میباشد !از نظر انسانی من با این  کار مخالفم چه چیزی را میخواهید ثابت کنید ؟ مثلا بجایش یک جنازه دیگری را بگذارید ؟ حرمت به مرده هارا نیز از بین برده اید .
نه فرقی ندارد ما ازآ ن ایران  به این ایران نقل مکان کردیم تنها زبانشان فرق دارد انگار مثلا  به مسجد سلیمان نقل مکان کرده ایم این مردم نیز خودرا گم کرده اند نه اروپاییند نه امریکایی ونه حتی امریکایی جنوبی همه سنتها وکیفتهای خوب خودرا ازدست داده اند هر روز بر تعداد جنایتهای خیابانی وبیابانی افزوده میشود مگر زندانها چقدر جای دارند ؟ تنها میتوان دزدان بزرگ را جای داد. نه فرقی ندارد ! این برادر دوقلوی همان سر زمین ومردمش نیز همانند با همان شیوه قوم گرایی وقبیله ای . 

من دراین فکرم که فردا چگونه خودمرا به شهر برسانم ساعت نه ونیم وقت ملاقات دارم وباید باتاکسی بروم وبا تاکسی برگردم ! اینجارا انتخاب کردم  را که درامریکا اسیر آ ن چهار چرخه نباشم ودرانگلستان نیز اسیر مردمانی که مهاجرین را چندان دوست نداشتند( البته حالا خیلی فرق کرده ) تنها مهاجرین آنجارا گرفته اند وانگلیسیها خودشان دربدر دنبال  جایی میگردند که فرار کنند .
حال آ|نقدر این شهر  در پیچ وخم فرو رفته وآنقدر جاده ها کش آ مدند که بدون ان چهار چرخه امکان رفت وآمد نیست متاسفانه من سالهاست که رانندگی را بوسیده وکنار گذاشته ام . خوب فکری خواهم کرد مهم نیست . 
دیگر چیزی برایم مهم نیست .تنها در رویاهای شبانه  درپی قدرتی هستم که به جهان هستی امان بدهد که آنهم امکان ندارد .پایان 
« لب پرچین » ثریا ایرانمنش / اسپانیا / به روز شده 20-02-2019  میلادی برابر با ۲ اسفند ۱۳۹۷ خورشیدی!


سه‌شنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۹۷

دل امیدواران

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !.

گفتی که با جرنگیدن  ، زنجیر ها چه میگویند
گفتم  که پای در زنجیز ، مردان هنوز میپویند 

مردان پای در زنجیر  با دست وتیشه وتدبیر  ، 
در تیره  نای دالانها  ،  راهی به نور می جویند !   ....؛.بانوی شعر سیمین بهبهانی از  دفتر تازه ترین ها ؛

مردان  واقعی  پای در زنجیر ودست در دست  خصمان رو زگار به دنبال  راهی هستند تا سر زمین ر ا نجات دهند !.
الان از راه رسیدم هوای مطبوع وبهاری وپرندگان روی بالکن مشغول چهچه زدن وآواز خواندن و سرود وپیام بهاررا بما مژده میدهند اگر چه هنو ز آن  سر زمین در زمستان سخت وتیره بسر میبرد اما جان سالم بد رخواهد برد.
ومن در فکر این هستم که چگونه آن باغچه مرده را دوباره زه زنده کنم وعلفهای هرزه را بیرون بکشم وگلهای تازه ای را بکارم  اما گلها همه رنگ شده اند  وعده ای مفقود الاثر شده اند بنفشه دیگر بنفشه نیست شکلی از آن ساخته اند وسنبل تنها برای ولادت مسیح به عمل میاید .
به آوای نسلی  از جوانان امروز گوش میدادم  فریادشان تنها آزادی روح وجسمشان است  پیران خسته دل را با اینان چه کار  وچرا خصمانه به روی آنها تیر میکشند آنهم زنانی  زشت رو وبا بینی های عقابی وچشمانی که مرا بیادآن  عقاب خانه بزرگ میاندازد او هم نا گهان دست از فاحشگی کشید وبه زیر چادر وسپس به مکه رفت البته پس از آنکه خوب در خانه بزرگ پسران همسر هشتاد ساله اش جای پدر کار کردند !  .
تنها صدای این کفتارها بلند است  وابلیسهای \ادم نما  با گرزها بی رستم  .
ننگ بر شما باد ای |آدمخواران  خونخوار قرن که روی چنگیز وهلاکورا سفید کردید .

در این فکرم  که روزی باغچه ام دوباره لبریز گل خواهد شد  وآن دانه های زیر خاک دوباره از زمین خواهند روئید ..
در حال حاضر زمان عاشق شدن نیست  هوا هم برای عاشقی مناسب نیست بعلاوه دیگر کسی نمانده که ترا بسوی خود بخواند وچشمان تو باو خیره  شود .

صبح زود میبایست به پزشک سر میزدم  همه چیز خوب بود  سپس بمن گفت که « ژنتیکی سلامتی اما من باید کوشش کنم این سلامتی را نگاه دارم » اورا بوسیدم .
باو نگفتم هنو زاین دل جوان است  وهنوز جان درراه محبوب میدهد  وهنوز تن شوخ وشنگ است  ومن عاشقانه باو مینگرم  وبه  دل امیدها میدهم / وعده میدهم  که یاری از درخواهد آمد وجبران این زهد نشینی وعسرت تو بسر خواهد شد !!.
به چهره  خویش در آیینه نگریستم  ز شرم وشادی وآیینه را بوسیدم او نیز بمن نوید فردا بهتری را میداد .

سالها تاریک یک زندان بودی  ودلت چراغ راه  وسردی زمستان را با عشق دیرین گرم کردی  اما ز ین مهری ها نیز نرنجیدی نه به اشک دیده ونه به درد سینه  شاد ی هارانثار کردی  بوسه بی مهری هارا دیدی /گریز ها را  دیدی  اما نرمیدی میدانستی که آنها یک پا دراین سو ویک پا درآنسو دارند منافَع بیشتر ازتو ارزش داشت .

قلب تو می تپد با من  ، وقتی که مانده ام تنها 
دست تو  میزند بر در  ، وقتی که انتظارم هست 

در انتهای تاریکی  ، یک نقطه نور میبینیم 
در تنگنای نومیدی  ، جای امیدواری هست 
پایان 
 ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا / 
به روز شده در  19-02-2019  میلادی  برابر با  اول اسفند ماه ۱۳۹۷ خورشیدی !



دوشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۹۷

ایران اسیر ا

دردنامه 
تو ای ایران در. بند ،
در بند واسیر فرزندان  بی خرد  امروز  دلم سخت برایت میسوزد  هیچ پارسایی دیگر بر نخواهد خاست تا نیمه جان ترا از جای بر دارد وزخمهایت را التیام بخشد  ،دیگر راه پارسایان بسته است  دزدان  ره عشق تو  با نام تو ما را میفریبند  خطا کردند  ،خطا رفتند  وهیچ هم پشیمان نیستند واین نا بخردی را به فرندانشان نیز به ودیعه گذاردند .
امروز  حتی پرورگار نیز  از این قوم دین فروشان وتوبه  کردگان  گریزان وچشم فرو بسته است . 
این دریوزگان  ورها از خویش هم بر یده .
تفریگاهشان  گورستانهاست  وقتل عام  دارندگان  ملک دارا وجمشید .
هر شب با تو سخن میگویم و  افکارم را جستجو میکنم شاید آبی خنک بر دل زخم دیده ام بیابم از آن سر چشمه روشنایی اما افسوس همه آتش است که برجانم میریزد ومرا میسوزاند .
ایران اسیر زنانی نا بخرد وبیقواره نام ترا برخود گذاردند وکامیاب  شدند !!!ومن در این سوی جهان چشم بر آسمان لاجوردی وآن قله بلند الوند دوخته ام  آیا روزی دوباره آنرا خواهم دید؟ بی آنکه قداره کشان ولاتهای مدرنیزه شده بمن پرخاش کنند؟! .
ویا ای عشق ابدی من این آرزو را با خود به آتش خواهم سپرد !؟.
من ’ ترا در جلد کلمات وکتابها با خود بیرون کشیدم حال برای یافتن زادگاهم در میان اوراق پاره واز هم گسیخته  روی زمین یخ بسته سر زمینی که متعلق بمن نیست  / بی امان میگردم ویا به شاخه های لاغر وخشکیده افیونی روی میا ورم تا از تو بگویند  سرود ترا بخوانند  تو ای مرز پر گهر وای سر زمین دلاوران چگونه بدین حقارت تن در دادی؟ فرزندانت همه حرام زاده بودند نه از تخمه وبذر تو . پایان 
ثریا / اسپانیا / دوشنبه ۱۸ فوریه  ۲۰۱۹ میلادی😥🌾

پرسشهای بدون پاسخ

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » 

چون پیر شدی حافظ ، از میکده بیرون شو !

کم  کم باید جل وپلاس خودرا جمع کنیم وراه سفر دیگری را درپیش بگیریم  ودیگر درفکر این نباشیم که آیا انسانی حق دارد جان انسان دیگر ی را  بگیرد ؟  آیا انسانی حق دارد با روح قانون ننوشته  اجتماعیش  وقوانینش زندگی را ازدیگری سلب کند ؟  وچرا قربانیان باید ترک وطن بگویند  ویا ازهمه چیز خود بگذرند  تا حیثت اجتماعی آن آقایان پایمال نشود ؟ .

آیا با وا گذاشتن یک انسان بحال خود ویا شکنجه کردن او درکنج سلولهای مخفی  گناهی بخشونی است 
 خودرا کنار بکش وبگذار دیگران راه را باز کنند  ودیگران را بیازازند  تو چون طفل بیگناهی انگشت ندامت بر دهان بگذار ومانند پینشینان  قربانی شو تا قبل از آنکه قربانی بدهی .

ما امروز واقعیتی  نداریم تا به آن ارزش معنوی بدهیم هرچه هست روی هوا ویا روی صفحاتی توشته میشود که میتوان آنهارا بسرعت تغییر داد ویا  پاک کرد ویا عوض نمود  چیزی نمانده که بّه آن  ارزش واقعی بدهیم  چیزی نیست که واقعیت را بزاید  بلکه کم کم پرده ای بر روی همه چیز میکشد یک پرده سیاه وامکانات ما کم است  ودستهایمان کوتاه  چشم امید به جوانانمان بسته ایم بخصوص شیر دختران  هر چند بین ما رابطه ای نیست  اما گاهی جای شک و یقینی را هم برجای نمیگذارد  فعلا درگیر جابجایی سیاستهای روزانه هستیم ودر گیر آتش سوزی ها ی عمدی وبوجود آمدن مزرعه کشت جاتوران اعم از سوسک وپشه وکرم بجای پروتیین حیوانی ،  رابطه میان ما وواقعیت بطورر کلی قطع شده است در دنیای مجاز ی برای خود  افسانه ساز شده ایم  .
در هر انقلاب سیاسی  ، یا اجتماعی ویا فلسفی ویا اخلاقی  این تغییر روشها جای ارزش هارا نیز تغییر میدهند  تاریخ در برگیر نده  واقعیتهاست اما تاریخ زیر خاک ها چند صد هزار ساله  پنهان است برای کاوشگران آینده تا بحال ما یا تاسف بخورند ویا متاثرشوند .

واقعیت هیچگاه ارزش پیدانخواهد کرد  چون امکانش را باو نمیدهند دهانش را خواهند بست  حال باید یک قدرت خارجی  پیدا شود وباین  ریا کاریها شکل واقعیت بدهد  در آن زمان ( تاریخ) نوشته خواهد شد.

امروز شاهد یک نمایشی بودم که تنها خودم میدانم وکار گردان آن  میدانم پشت آن پرده سیاه  واقعیتی نبود هرچه بود از پیش نوشته شده مانند یک پیس  نمایشی به دست بازیگری داده بودند !  بگذار  مارا بخیال خود فریب بدهند !!!.

در هر واقعیتی  ، پیروزی قدرت نهفته است  ودر هر امکان از دست رفته ای  وگمشده ای  شکستی  که نشانگر قدرت نیست  اما خود قدرت واقعی است گم میشود  از اینجا ست که ما باید به تاریخ واقعی  ارزش بیشتری بدهیم  چون مجموعه ای از شکستها / پیروزیها  وآرمانهای اخلاقی است .
من کتاب های نوشته شده محمد رضا شاه را پس از شکست او تاریخ میدانم  چون واقعیت دران نهفته است وکتاب سقوط ۷۹ که قبلا برایمان نقشه هارا کشیدند وسپس فیلمش کردند ودست آخر این تراژدی ویران کننده بوجود آمد .

من درسر زمین خودم میتوانستم مثمر ثمر باشم اما دراین اینجا تنها بعنوان یک تفاله خارجی بنظر شهروندان بنظر میایم تنها زمانی از من یادمیشود که باید برای دادن رای به صندوق های دروغین  خودرا به یکی از‌انها برسانم حال پدر خوانده تصمیم دارد پسر کوچکش را بجای خود بنشاند بنا براین آن نخست وزیر تحصیل کرده وجوان باید برود سوسیالیزم دیگر کار بردی ندارد قدرت دردست آن بزرگان است که در آن سوی سر رمینها پنهان از دیده ها نشسته اند وهر ما ه باید سود وزیانها البته بیشتر سود ها به آنها برسد  دراین سو در کشزارهای بزرگ آتش زبانه گرفته ودارد هکتارها زمین را میسوزاند ودرختان مانند مردان رشید قد علم کرده بر زمین فرو میافتند وخاکستر میشود جایش را چیزهای دیگر خواهد گرفت خانه های فضایی با دوربین های مخفی  کشت و کشتزاری نیست مزرعه جانوران مشغول کار است .
هرسال باید مالیات خودرا بپردازی حال درآمدی داشته ای یا نه وچگونه زیسته ای اینها مشگل خود توست 
چندان نباید زبانترا باز کنی ویا دهانت را چرا که ناگهان درب خانه را میکوبند کیسه ای درون خانه ات میاندازند وسپس ترا بجرم های واهی بازداشت میکنند دراین دنیا تنها باید سکوت کرد ویا تن به نمایشات  دروغین داد وخودرا سرگرم نمود  بیشتر نه ! .

حال من در یک شعر ویا یک اسطوره  به دنبال کدام اتکا .یا  دلیری باید بگردم ؟  تنها غیرتم در ایستادگی است  که زیر پاهایم  سست نشوند وبر زمین نخورم  بسیاری از امکاناتی را که بما داده اند  تنها میتواند یک کودک خردسال را سرگرم کند  .
هنوز نیروی کافی در پیکر من هست  وعلیرغم شمارش تاریخ  وارقام  من به نوجوانی بیشتر نزدیک میشوم  شعر واسطوره  تنها یک آرمان باقی میماند  اما واقعیت  ها علیرغم قدرتشان  میگذرند وتاریخ میشوند . پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا / 
به روز شده در تاریخ  18-02-2019 میلادی /!...