شنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۹۷

دیکتاتوریسیم


ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
اسپانیا 

اینجا که گمام میبردیم گام هایمان استوارداست  وشهر آفتاب است  وبرای آنکه  گامی که بسوی آینده  برمیداریم درست است دستور رسید انتخابات جدیدرا برگذار کنند !دولت سوسیالیست را کسی نیمخواهد فرزندان پر خوانده باید روی کار بیایند .

این آفتاب اکنون  میرود که دوباره تاریک شود من هرصبح از طلوع آفتاب عکس میگیرم  همیشه برای فردای آینده  که مبادا فردا تاریک شود  وسایه شوم تاریکی بر همه جا پخش شود .

ما فردا را همیشه در دیروز میبنیم  دیروز پارتیها بدینگونه بود / دیروز لباسها اینگونه بود / دیروز لبخند شادی  بر لبها بود وهمچنان دردیروز راه میرویم   وآینده را در سایه گذشته ها میبینیم  بینش امروز ما  هیچگاه هیچ فردایی را روشن تخواهد ساخت . 
جناب علم الهدی فرموده اند عده ای فاحشه سیاسی برای  ما نقشه کشیده اند ( یادشان رفته خودشان خانه ها عفاف را سر پرستی میکنند ) وحال باید منتظر امام زمان باشیم بایشان باید اطلاع  داده شود اول همسر ایشان تشریف میاورند تا فرشی از خون جوانان  پهن کنند وفردا خود ایشان درکنار مجسمه آزادی ویا با پرچم یونایتد کینگدام ویا داس وچکش وارد خواهند شد مسیح وار با یک تا قبای سپید !

بسیار خوب  !  برای اینده چه نقشه هایی باید کشید ؟ هیچ مانند من در رویاها وخواب گم شد دیگر احتیاجی به هیچ چراغ وروشنایی نداریم درتاریکی کورمال کورمال باز به دنبال امام سیزدهم / 
چهاردهم / پانزدهم همچنان امازاده ها میرویم .

حال در حال حاضر من با طلوع‌افتاب سر گرمم  هر چند فتیله جراغ همسایه پایین باشد  من در تاریک وروشن هاوسایه ها راه خودمرا خواهم یافت .

فرشی از شب تاریک زیر پاهای ما گسترده است . روز گذشته در سوپر مارکت بزرگ شهر حساب بوی نابودی وقحطی بچشمم خورد معلوم بود دیگر هرچه را که ته انبارها از گزند موشها وموریانه ها درامان بوده روی قفسه ها چیده اند همه چیز کهنه بنظرم آمد نگاهی به گوشتهای درون بسته که معلوم نبود از چه مواد بهم چسپیده وواکیوم شده / نگاهی به پای مرغ که هرکدام به یک لنگ بوقلمون طعنه میزد واز پای بوقلمون خبری نبود مقداری گوشت واکیوم شده ودرون کیسه نامش بوقلمون بود !  حالم بهم خورد گوشت نمیخورم بهتر است همان سبزیجات را بهم بمالم گوجه را برداشتم زیرش کپک بود نارنگیها همه گندیده  نان ؟ هزارنوع نان !!! از چه آرد وچه گندمی ؟ نه از هسته آرد شده خرما یا زیتون !! درون ویترین ها با کفگیرهای مخصوص ودستکش !!! خوب جلوی صندوق چهار تکه  تنها چهار تکه  - شیر بدون همه مواد زائد شیر مانند آب / یکی یک بسته سرلاک / ویک بوگیر برای توالت /  پنج عدد کیوی  / بیست وچهار یورو ٬!٬٬٬
خوب ! حال آیا دولت آینده برایمان در بهشت را باز خواهد کرد ؟ گمان نکنم خودشان راحتند دستورات غذایی با پیه خوک نخود ولوبیا وگوشتهای نمک سود شده از پای خوک / به به چه لذتی دارد در عوض مد مد برا ی لباسهای فلامینکو ! مهم این است که چه لباسی بپوشی مهم نیست درون مغز ودل  وشکم تو چه میگذرد ؟! .
فرشی از شب به زیر پای همه ما گسترده شده بیخبران مست ولایقل با کمک فیلمهای تلویزیزونی  آدم میکشند / قاچاق میکنند / وتاره سر زمین سریالانکا از دست قاچاقچیان بستوه آمده میخواهد حکم اعدام را دوباره ازنو زنده کند وبه دنبال آدمکش میگردد . سری به سر زمین حزب الله بزنید در آنجا فراوانند این آدمکشان حرفه ای وغیر حرفه ای .پایان 
ثریا ایرانمنش / « لب پرچین » ! مقیم اسپانیا ! شنبه ۱۶ فوریه ۲۰۱۹ میلادی ./.....

جمعه، بهمن ۲۶، ۱۳۹۷

خدمکار جدید

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

کارایران - سر زمین دلیران ودلاوران -بجایی رسیده که  جناب جولیانی شهر دار امریکا برایمان ریاست جدیدی را میفرستند یعمی یک خدمتکار قدیمی ووفادار ( مریم قجر ) بهترین آلترناتیو ! که توانسته با ضرب وشتم بردگانی برای خود ولشکری وارتشی  برای جلوی توپها .وتانگها وسر انجام بمب ها بسازد ! این ضایعه  بزرگ خانوادگی واین انتخاب  بجا را !!!  را به حضور بانوی خار دار ودودو.ل  ! دول طلایش تبریک میگویم ! شاید هم دست هردو در یک کاسه باشد .

روزی رسولان ریا ، بر خانمان ما زدند  
با ذکر  نام انبیا ،  خنجر به جان ما زدند 

چشم ودل فرزانگان  ،  با اخگر کین دوختند 
میراث قوم باستان  ،  با آتش دین سوختند 

آن آشیان با صفا ، با خاک  و خون آلوده شد
 و آن مرغک  شیرین نوا ،  دوراز وطن نابوده شد

اکنون منم  درمانده ای ،  برخاک محنت منزلم 
درسیل غم افتاده ای  ، پایان هستی ساحلم 

ای شادکامان  جهان  ، برمن به خواری منگرید 
 بر مدفن یک بی نشان  ،  با غمگساری بگذرید 

در کوچهء شهر شما   شبگرد رهزن نیستم 
گم کرده ایمانم  ولی  َ آلوده دامن نیستم 

سالهای آوارگی  مهرماه ۱۳۶۱ /
-----------------------------------
ما مردگان در خلوت تنهایی  همانند آهوان دشت در پشت کهسارهاست  در کویری خشک  وسرمای دندان شکن ویا  گرمانی آتشناک  وهیچگاه هیچکس از ما  نپرسید دراین گوشه ، دراین دوزخ  چه میکنید؟.
 ماده آهوان ما  بچه هایی به دنیا آوردند با هویتهای گوناگون  چون آنها چشم به هستی گشودند  دوگانگی را درمیان خانواده دیدند  نه هراسان بودند ونه ترسناک  در سر زمینی آ زدا به دنیا آمده بودند  اما  آنکه خشت اول را بنا نها د  ،در سپهر بیکران گم شد  / مدفون شد   آهوان اما تنها نبودند  خانه داشتند وسر زمینی که متعلق به آن میباشند .

حال امروز این آهوپی دشت سرگردان به دنبال دلی است  تا دردمند ی را بشناسد  وافسوس که همه دلهای سنگ شدند  ودیگر زبانی با مهر به روی هیچکس گشوده نشد و این ماده آ هوی سرگردان از خود میپرسد : 
مادرم چه شد ؟ درکدام گور دفن شد ؟  خانه ام کو؟ آشیانه ام کو ؟  نه همراز ی ونه همزادی  همه چیز بر باد رفت .
شب گذشته خدارا بخواب دیدم با ارقام نامش را بمن گفت با رمز ونشان ارقام  ودر یک مجله ماهیانه که برای من میرسد عکسی دیدم از  شاهان گذشته هخامنشیان در تخت جمشید که آنرا نسبت داده بودند به قوم یهود وقبل از آمدن آن پیک خداوندی یعنی عیسی موعود !
عیسی مسیح خود حقیقیت بود که یکبار - تنها یکبار به دنیا آمد واورا نابود کردند نه قبل از او نه بعد ازاو درمیان ادیان ابراهیمی واسمعیلی دینی نبوده است تنها ایده ولوژی ها کار میکردند  پس از اهورا مزدا دیگر خدایی زاده نشد تا امروز که اهریمن بر ما حاکم است . پایان 
ثریا ایرانمنش «لب پرچین » ! / مقیم اسپانیا /
به روز شده در جمعه 15- 02-2019 میلادی /....

پنجشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۹۷

فرستادگان

ثریا / مقیم اسپانیا !  
« لب پرچین » 
----------------------

من هر چه بنویسم وهر چه بگویم  از آن ذات ونیمه حقیقی من برمیخیزد  ممکن است عده ای را ملول سازد وعده ای را خشنود ! من میتوانستم خودم  را دربست دراختیار این رژیم مخوف بگذارم وبرایشان قلم بزنم  وبا زبان |انها سخن بگویم ُ  اما نخواستم و نه اینکه نتوانستم . نه ! نخواستم . 

فرستادگان زیاد بودند که امروز پایشان از این جهان بریده شده وبه سینه خاک رفته اند  ، گاهی  فکر میکنم اگر شاه بجای |آنکه خرج تحصیل این جوانانرا بدهد که بر ضد خودش بر میخاستند  فرستادگانی را اجیر میکرد ودور دنیا میفرستاد شاید هنوز زنده بود اما خوب بانوی  او چیز دیگری را میخواست 
شب گذشته درحین گوش دادن به سخنان آن مرد پیر ومحترم خوابم برد وزمانی بیدار شدم دیدم که شخصی میگوید هر چه دوره وبرنامه وگرد هم آیی میگذاریم  شاهزاده دور می ایستد ! حوصله نداشتم آنرا خاموش کردم چه کسی بهتر از خود آنان میدانند که  دستهایشهان درکدام کاسه میچرخد ؟!.

زنی اینجا بود  با پسرانش کاری ندارم از کجا وچه خانواده ای بود اما آنچنان پایش را درون کفشهای نداشته من کرده بود وچنان دروغ  های شاخداری را بهم میبافت که خود من باورم میشد تا جاییکه خودش را به مادرید وبه خانقاه رساند وآنچه را که میبایست مرا درگل فرو کند به آنها گفت البته من مدتها بود که قیدآ نهارا زده بودم ودیدم دکانی تازه کنار سفارت جیم الف است اما ایا شایسته یک زن مسن پا لب گور بود که برود رنج سفر را برخود هموار کند تنها بخاطر اینکه لجن هارا به لباس سفید وپاکیره من بپاشد ؟ نه آنها همه را کثیف میخواهند وآلوده از تمیری وحشت دارند از پاکی وسپیدی میترسند برای همین هم هست همه سر زمین اهوارایی مرا یک پارچه تیره وسیاه کرده اند لعنت ابدی بر آنها وسازندگانشان باد . جوانان مارا بی بیسواد  وبی شعور وبی باطن با رآوردند ملتی بدبخت وذلیل ودزد  که امروز در جهنم حقیقی خود میسوزند  ومن دراین خاکدان هنوز دارم به دنبال خودم میگردم که درمیان دستهای آ لوده  این آشغالهای افیونی گم شده بودم . 

آنها برای پیشبرد  وپیشرفت خود احتیاج دارند مردم را به دنبال خود بکشند گوسفندانی که بع بع کنان به دنبالشان میروند برای یک شاخه علف  وآن گوسفندان آنهارا  شهبازان  بلند معرفت  میخوانند درحالیکه خودرا ومغز خودرا درون دیگهای جوشان افیون به دست بخار سپرده اند .
بیمارانی  که به هرجا میرسند  کثافتکاری میکنند  بعد  هم سبکبالانه از روی آتشی که بر افروخته اند بسرعت میپرند .
مبارزه من تمام نشده تا پایان عمرم خواهم جنگید ومیدانم که پیروز وسر بلند خواهم شد حال نردبانتان  را آماده سازید تا از قد وبالای من به بلندیهای بیایید .  خاله زنکهای خالدار ومردانیکه ا زخود خاله زنکها بد ترند وپا اندازان دوره گرد درلباسهای گوناگون وکراوتهای اشرافی !!! سبز وقرمز وزد وبنفش  من برای جنگ با اهریمن  نیاز به تاریخ دارم وهمچنان آنرا دوره میکنم  شاید بتوانم یکی دونفر را ازخواب های چند صد ساله بیدار کنم وبه میان بفرستم  دلاورانی که ندیدیم ونشناختیم وبخاکشان سپردیم  حال درمیان چهره اهریمنان زمانه  باید خود آفرینی  کنیم  چرا که خودمانرا نیز نمی شناسیم دیگران مارا بهتر میشناسند ؟؟!! پایان 
ثریا / ۱۴ فویه ۲۰۱۹ میلادی / اسپانیا / ////.......

عشق وروزگار عشاق !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

قبل از هر گفته ونوشته ای این روز را به همه عاشقاق جهان بویژه عاشقان وطن تهنیت میگویم !

در رهگذار  زندگی  ،  آواره مرغی بی کسم 
بشکسته بالی  بی فغان  ، همصحبت خار وخسم 

داستان عشقی را روز گذشته روی تابلتم نوشتم ُ وامروز در یک برنامه هفتگی که هر هفته با اشتیاق در انتظار آ ن هستم فهمیدم که نوشته های من روی این صفحه دردست دیگری وبصورت کتاب  است وبه چاب بیست وسوم هم رسیده اما  نه بنام من ! بنام یک خانم دیگری زیر همین نام مقیم امریکا / لوس آنجلس ! 
خوب چیزی ندارم بنویسم ویا بگویم ما مردم این هستیم  از آن شاهزاده  گرفته تا پایین ترین طبقه اجتماع همه سر وته یک کرباسیم !  من اگر خط شعری را از یک شاعر بردارم نام شاعر ونام کتاب را نیز قید میکنم  .
ما مردم  دزدیم / راهزنیم / کاری هم نمیشود کردحال چه کسی آن خانم را  ساخته من کجا میتواتم اورا بیابم نمیدانم ٬! من اینسوی دنیا واو آنسوی دنیا / هم نام   ،ایشان کمی وزن دارند یعنی کمی شکم وباسن بزرگی دارند برای غلطیدن وزیر وروشدن درون رختخواب ، جوانی نیز دارند من نمیتوانم خودمرا با کسی مقایسه کنم خوشبختانه این نوشته ها هم به ثبت رسیده وهم میتوانم از طریق پلیس بین الملی آنرا دنبا ل کنم اما مدتها طول خواهد کشید  با خود فکر کردم بگذار  ذره های زیر میز مرا جمع کنند بخورند حتما محتاجی بوده که احتیاج به دزدی داشته است . اصل آنها رو ی سی دی ها وآن نوار مخصوص  ثبت میشود !
من جواهراتم را دزدهای خانه به یغما بردند دخترانم وحشت زده بمن نگاه میکردند من درسکوت نشستم وسپس  به آنها گفتم :
این آشغالها تا امروز متعلق بمن بودند از امروز دیگری  آنهارا میپوشد اما مطمئن باشید که مجازات سختی درآنتظار آن دزدان میباشد .دیگر تمام شد تنها درمیمان آنها دلم برای یک انگشتر سفیر  که متعلق به مادرم وهدیه او بود میسوخت وآ ن حلقه زیبایی که بعدها دزدی دیگر آنرا از اطاق خوابم درلندن برداشت ومیدانم کیست .
با دزدنمیتوان کنارآ مد امروز ما درمیان دزدها وآ دمکشان زندگی میکنیم کاری هم نمیشود  کرد اما  من مانند آنها نیستم ونمیتوانم باشم . 
تنها با نگاهی  به آن گوسفندانی که دردرون وبیرون زندگی میکنند کافی است بدانیم که از چه جانورانی  بوجود آمده ایم .
شب گذشته در بین خواب وبیداری نازنین دوستی بمن زنگ زد او درلندن است ودست آخر گفت  تو درقلب من جای بخصوصی داری که جایت را به هیچکس نمیدهم او زنی اصیل واز یک خانواده بسیار معتبر و همه فامیل او یا درراس نخست وزیری ویا ریاست مجلس وغیره بوده اند اصالت دارد از آن نوکیسه های تازه به دوران رسیده نیست که دوستی رابر مبنای فایده بنا کند وسپس اگر ببیند  مفید واقع نشدی  راهش را کج کند وبسوی دیگری برود ویا خبرچین آن دستگاه باشد اینهارا من زیاد سر راهم دیده ام .
با کوله باری از ستم  ،  افتان وخیزان میروم 
پشتم زبار  زندگی خم  ، از خود گریزان میروم 

در نیمه راه این جهان  ، حیران بهر سو مانده ام 
چون کولی بی خانمان  ، از هردیاری رانده ام 

بیحاصلی چون سنگ وگل  ، درخاکدان  غربتم 
آلوده گردی خسته دل ، در تنگای حیرتم 

ای رهسپاران زما ن ،  ولگرد هر برزن نیستم 
از من نپرسید نام ونشان ،  من خود ندانم کیستم 

بر جامه فرسوده ام  ، باچشم  خواری منگرید 
بر هستی نا برده ام  ، باشد که رحمت  آورید 

درخانه اجداد خود ،  درجمع نیکان زیستم 
در موطن ابا د خود ،  هم شان شاهان زیستم 

در بارگاه عاشقان  ، هم سر وسامان داشته ام 
در آستانه بیدلان ،  هم درد وهم درمان داشته ام 

در دفتر آزادگان  ، نامم به نیکی  شهره بود 
در حلقه افتادگان ،  نور صفا بر چهره بود ...........این اشعار ادامه دارد
بهر روی روز عشاق بر هما مبارک باد  افسوس که قلبی ندارم تا بشما هدیه بدهم تنها روحم بجای مانده که آنهم نمیدانم متعلق به کیست . ثریا
------\
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا / به روز شده 14-02-2019 میلادی !....

چهارشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۹۷

ایکاش....

ثریا /اسپانیا!

به چشمان سبز او که میرفت کم کم به گودی بنشیند وگرد پیری بر آنها سایه انداخته بود نگاه میکردم / اولین بار اورادر. سفری که به ایتالیا داشتم دیدم  در آن زمان خیلی جوان وزیبا وبرازنده بود نگاهی مهربان  وخنده ای که هیچگاه از لبانش دور نمیشد لبخند ی توام با مهربانی وچشمانش میدرخشیدند  .
در آن زمان من بار دار بودم اما هنوز چندان نمایان نبود وچند چهره شناخته شده هنری در یک آطاق کوچک مشغول دوبله  فیلمهای  ایتالیایی به زبان فارسی بودند .

او روی یک صندلی بلند می نشست وتماشا میکرد ظاهرا همه استودیو وفرمان دست او بود ! سوفیا لورن تازه  گل کرده بود وحال میخواستند دکتر ژیواگو را بسازند  سوفیا زیادی برای نقش لاراکت وکلفت بود  .
هر گاه باو چشم میدوختم نگاهش را روی خودم میدیدم  سنگینی میکرد  خجالت میکشیدم واصرار داشتم که شکم کمی بر آمده ام را زیر پیراهن گشادی که بتازگی خریده بودم پنهان کنم .
او میخواست به هالیود برود  تا در آنجا بخت  واقبال خودرا بیازماید  در ایتالیا چندین فیلم وسریال بازی کرده بود  چندان جهانی نشده بودند مهربانی او زیادتر از خشم او به چشم میخورد  آن دو چشم سبز زیتونی  در آن چاه عمیق آرام میچرخیدند  تنها مهربانی از آنها تراوش میکرد معلوم نمیشد چه  ساعات ودقایقی من باو خیره میشدم  واو نگاه سنگین مرا روی خود احساس میکرد  سپس سرش را بلند کرده لبخند شیرینی بر آن دهان خوش ترکیب مینشت  ومن سرخ میشدم   او  یک عشق مقاومت ناپذیری به هنر وهنر پیشگی داشت  . 
امروز قریب پنجاه سال از آن روز  میگذرد در امریکا توفیق چندانی نیافت  به زادگاهش برگشت  وحال امروز اورا در کسوت یک مرد پا بس گذاشته با شکم بر آمده وباسن پهن روی  صفحه تلویزیون دیدم  .  

آنروزها در اولین نگاه عاشق او شدم  وآرزو داشتم که آن قلب مهربان وآن چهره ذوست داشتنی وآن قد بلند درکنار من میبود 
امروز هم همین آرزو در دلم زنده شد  ایکاش این مرد محکم واستوار سوار بر اسب با همان قلب مهربان که هیچگاه آنرا ازدست نداد  در کنارم میبود ومن سرم را روی شانه پهن او میگذاشتم وبرای چهل سال درد وعذابی که درسینه ام  نشسته اشک میریختم وبرایش قصه هایم را تعریف میکردم .
هر چند دیگر از آن دو زیتون براق وپر طراوات نوری به بیرو نمیتابد اما دهان زیباش همچنان با همان لبخند ابدی برای تسکین دلهای دردمند کافی است . 
سالها پیروی  مذهب  رندان کردم 
تا به فتوای خرد حرص به زندان کردم 

من بسر منزل عنقا نه بخود بردم راه 
قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم

نقش مستوری ومستی نه بدست من و توست 
آنچه سلطان ازل گفت بکن ،  آن کردم 
پایان یک دلنوشته وخاطره 
سه شنبه 12+1 / 02/2019  میلادی 
ثریا ایرانمنش (لب پرچین ) اسپانیا 
.......چرا به ایتالیا نرفنم ؟؟!!

چشم ما !

ثریا ایرانمنش «لب پرچین » !


باز آ که درفراق تو چشم امیدوار 
چون گوش روزه دار  بر الله اکبر است .......سعدی!

شاید گوش روزه دار احمق بر الله اکبر بازشد اما گوش شنوا وهشیار  به امیدواران وشهسواران  است .خبر های مهم ! :

گوگو ش ترانه تازه ا ی خواند ؟! درایران مد گوگوشی بین زنان مد شده است ؟ !! 
مسیح علینژاد سخن رانی کرد !!! 
خواهرش اما لغت پرانی کرد در جمع سیاه پوشان پرچم دارامام زمان /
فردا دیگردرایران هستیم  ! رضا دوم 
دونالد ترامپ به ایران میرود !!
پوتین میخواهد اینترنت را برای مدتی قطع کند !!

وچند خبر  دست هزارم که با فلاش قرمز فوری / فوری /!!! من بوی بهاران را امروز صبح احساس کردم اما نه بهارآزادی را بلکه بهار خونینی را .

ودیدم که گلها همه درخون میغلطند واین خبر های وخبرنگاران چیزی ندارند دست به دامن زباله ها میشوند که به هنگام  جاری شدن سیل جلوی فوران آب  را بگیرند غافل از آنکه سیل وحشتناکتر از آن  است که بتوان باچند سنگ پاره وماسه وشن جلوی آنرا  گرفت .

دندان حریص سیب تنش بود 
سیبی که برق بوسه شیطانی سهیل 
خالی نهاده بود  بردوشش ، مکیدنی 
من سیب را به دندان خائیدم 
شهدی  از او چکید  با کامم ، چشیدنی !.....: نادر نادر پور  « شام واپسین » 

واین شام واپسین  وسیب مکیدنی ما هستیم وسیل بسوی ما درحرکت است وچیزی جلو دارش نیست حماقت ملاها از حد گذشته وبیحالی وبیعاری رقصندگان وپایکوبان ومعلولین سیاسی نیز کاری از پیش نخواهد برد .
امروز سه رهنورد راهی را درپیش گرفته اند تا  آن سرزمین را مثله کنند وهمسر چهارم ایران که قدرت اقتصادی جهان را دردست گرفته  چین است . 
میگویند  در شهر کار هست  وفراوان هم هست اما کارگر نیست باید از چین وافغانستان آورد ! 
میگویند درشهر کسی گرسنه نیست  وعریان نیست اینها همه پناهندگانند ! 
میگویند درشهر غم نان نیست  / رنج نیست /  نان هست  اما همه برای نور چشمان .
فردا کدام  ره نورد میل دارد  راه خودرا بسوی  ایران گم شده کج کند ؟  این رهنوردان رنگین کمانی تنها روی همان صفحه اینترنت وکلیپ ها خوب میرقصند  . نه جرئت پیشروی را ندارند نان خمیر برشته  را خورده اند  به همراه خاویار وکره اعلا  جای آنرا با نا ن خیمر  بدون مواد عوض نمیکنند کمی گرد هم چاشنی آن میزنند ودرعالم هپروت خودرا دلاوری بی رقیب میبینند .

تصمیم نداشتم در باره این حوادث چیزی بنویسم  برایم مهمتر است که اسپانیا چگونه میتواند حافظ ملت وحفظ اراضی خویش باشد  هرچد هنوز سر زمینی است که مردان حاکمند وزنها درجه دوم اما ذره ای از خاکشان را با همه معیارهای بزرگ جهانی عوض نمیکنند  زنان شورش بر میدارند با قابلمه وکفگیرو وفریاد تن به تن با مردانشان همراه آنان بجنگ میروند لباس رزم میپوشند زنان ما لباس بزم ولبانشانرا که سوغات سرزمین افریقا وسوقات زندانهاست به کلفتی یک چماق درمیاورند پیکرشانرا خالکوبی میکنند وروی فضای مجازی اظهار فضل ودانش مینمایند  وبرای ملتی سرنوشت تعیین میکنند اینها نیز همان زباله های نگهداری شده برای جلو گیری از سیل خروشان است .

از عمر ، چون غروب، زمانی نمانده است 
وزجور  شام تیره  امانی نمانده است 

چون شبنم خیال  به گلبرگ  یاد یار 
از ما نشانه دیر زمانی  نمانده است 

بودیم یک فغان و  ،خموشی مزار ماست 
جز لحظه  ای  طنین  ، فغانی نمانده است .........« سیمین بهبهبانی » دیوان گزیده اشعار  !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا /
به روز شده 13-02-2019 میلادی /...