چهارشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۹۷

ایکاش....

ثریا /اسپانیا!

به چشمان سبز او که میرفت کم کم به گودی بنشیند وگرد پیری بر آنها سایه انداخته بود نگاه میکردم / اولین بار اورادر. سفری که به ایتالیا داشتم دیدم  در آن زمان خیلی جوان وزیبا وبرازنده بود نگاهی مهربان  وخنده ای که هیچگاه از لبانش دور نمیشد لبخند ی توام با مهربانی وچشمانش میدرخشیدند  .
در آن زمان من بار دار بودم اما هنوز چندان نمایان نبود وچند چهره شناخته شده هنری در یک آطاق کوچک مشغول دوبله  فیلمهای  ایتالیایی به زبان فارسی بودند .

او روی یک صندلی بلند می نشست وتماشا میکرد ظاهرا همه استودیو وفرمان دست او بود ! سوفیا لورن تازه  گل کرده بود وحال میخواستند دکتر ژیواگو را بسازند  سوفیا زیادی برای نقش لاراکت وکلفت بود  .
هر گاه باو چشم میدوختم نگاهش را روی خودم میدیدم  سنگینی میکرد  خجالت میکشیدم واصرار داشتم که شکم کمی بر آمده ام را زیر پیراهن گشادی که بتازگی خریده بودم پنهان کنم .
او میخواست به هالیود برود  تا در آنجا بخت  واقبال خودرا بیازماید  در ایتالیا چندین فیلم وسریال بازی کرده بود  چندان جهانی نشده بودند مهربانی او زیادتر از خشم او به چشم میخورد  آن دو چشم سبز زیتونی  در آن چاه عمیق آرام میچرخیدند  تنها مهربانی از آنها تراوش میکرد معلوم نمیشد چه  ساعات ودقایقی من باو خیره میشدم  واو نگاه سنگین مرا روی خود احساس میکرد  سپس سرش را بلند کرده لبخند شیرینی بر آن دهان خوش ترکیب مینشت  ومن سرخ میشدم   او  یک عشق مقاومت ناپذیری به هنر وهنر پیشگی داشت  . 
امروز قریب پنجاه سال از آن روز  میگذرد در امریکا توفیق چندانی نیافت  به زادگاهش برگشت  وحال امروز اورا در کسوت یک مرد پا بس گذاشته با شکم بر آمده وباسن پهن روی  صفحه تلویزیون دیدم  .  

آنروزها در اولین نگاه عاشق او شدم  وآرزو داشتم که آن قلب مهربان وآن چهره ذوست داشتنی وآن قد بلند درکنار من میبود 
امروز هم همین آرزو در دلم زنده شد  ایکاش این مرد محکم واستوار سوار بر اسب با همان قلب مهربان که هیچگاه آنرا ازدست نداد  در کنارم میبود ومن سرم را روی شانه پهن او میگذاشتم وبرای چهل سال درد وعذابی که درسینه ام  نشسته اشک میریختم وبرایش قصه هایم را تعریف میکردم .
هر چند دیگر از آن دو زیتون براق وپر طراوات نوری به بیرو نمیتابد اما دهان زیباش همچنان با همان لبخند ابدی برای تسکین دلهای دردمند کافی است . 
سالها پیروی  مذهب  رندان کردم 
تا به فتوای خرد حرص به زندان کردم 

من بسر منزل عنقا نه بخود بردم راه 
قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم

نقش مستوری ومستی نه بدست من و توست 
آنچه سلطان ازل گفت بکن ،  آن کردم 
پایان یک دلنوشته وخاطره 
سه شنبه 12+1 / 02/2019  میلادی 
ثریا ایرانمنش (لب پرچین ) اسپانیا 
.......چرا به ایتالیا نرفنم ؟؟!!