سه‌شنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۹۷

فریب بزرگ

ثریا / « لب پرچین » / اسپانیا !

بیشترین فریب را نویسندگان وشاعران ما برما تحمیل ودر شعور ومغز ما فرو کردند  ، در آن زمانها که هنوز باین شدت کتاب در  دسترس خوانندگان نبود ! محمد مسعود یکته تاز  نویسندگاه ومترجمان وروزنامه نویس بود کتابی را به زیر چاپ برد ودر دسترس عمو م قرار داد بنام « گلهایی که درجهنم میرویند » سپس به دست مردان  حزب توده کشته شد وآنرا برگردن شاهدخت اشرف پهلوی گذاردند  این کتاب از روی داستان نویسنده بزرگ امریکایی « کریسیتن تیلور » تحت عنوان   « گیرنده نامه شناخته نشد » من این کتاب را موجود دارم مر بوط به جنگ جهانی دوم وهجوم نازی ها به یهودیان وآناتکه توانسته بودند به امریکا  فرار کنند .یک رابطه نامه نگاری بین دو دوست !
محمد مسعو د تنها نام هارا ایرانی کرد وبقیه آنرا خودتان پیدا کنید ! ( ارباب بزرگ ما) بمن میگوید تو تاریخ زنده هستی بنا براین هرچه دیده وشنیده وخوانده ای بنویس میدانم که خودشان آنرا ادیت میکنند منهم اطاعت کردم .
تنها باید بگویم در کشو ما نویسنده خیلی کم بود  واگر داستانهایی بوجود میامد  بیشتر نظم بودند نا نثر  تنها افسانه  هزارو یک شب  وحسین کرد  وامیر ارسلان نامدار بود که بصورت قصه درآمد در زبان پارسی قصه فراوان است اما ترجمه نوشته دیگران  در قرنهای مختلف وسالهای گوناگون فراوان به دست ما میرسید بعضی ها ناقص / بعضی ها حرمت نویسنده اصلی را داشتند وبعضی ها آنچنان احساسات دراین ترجمه بکار میبردند که که به راحتی  میشد احساس کرد که عواطف مترجم درمیان کلمات پرواز میکنند  نمونه اش  کتاب(زندگی شوپن ) که تمام احساسات  جناب تقی خان تفضلی را میشد درمیان آنکتاب احساس کرد ویا ترجمه شکسپیر  که خوشبختانه  توام با زبان اصلی یعنی انگلیسی بود !
در ادبیات ما حماسه زیاد بود تنها نویسنده ای که توانست جامعه مارا بخودما بشناساند صادق هدایت بود  وچند شعر  از فروغ ونظم زیبای پروین اعتصامی  که متاسفانه با آمدن حکومت جمهوری  زنان بکلی از نوشتن وخواندن  اظهار وجود کردن از صحنه معاف شدند ! درخارج اما درخشیدند لاکن با زبان بیگانه ! .
داستانها در زندگی نقش بزرگی را بازی میکنند  چه داستان دلاوری وپهلوانی  ودلیری قهرمان باشد وچه یک داستان پرسوز وگداز عاشفانه  مردم عاشق قهرمان داستان میشوند ! مانند خوانندگان امروز که شهرتی بهم میزنند اما در پشت سرشان شاعر وآ|هنگساز گم میشود وتو نمیتوانی  بفهمی که چه کسی این اشعار زیبارا سروده وکدام آهنگساز چیره دستی آنرا ساخته تنها خواننده  موفق است و برافق میدرخشد وخوب خاموش میشود ! 
این روز ها بیشتر با کتابهایم سرو کار دارم واین سیر وسلوک را  بگونه ای که میخوانم مینویسم . دیگر نمیتوان به یاوه های مردان وزنان مبارز امروز نگاه کرد همه برای قدرت وجیبشان مبارزه میکنند ! آنهارا بکلی کنار گذاشتم . هنوز میان کتب قدیمی میتوان غشق را یافت / لمس کرد وگاهی بر نا امیدی قهرمان آن گریست . شاهکار های  بزرگی بوجود آمدند که متاسفانه نویسندگانشان چون همه مانند تولستوی زمین دار ومالک نبودند نوشته هایشان درگوشه ای خاک خورد وسپس کم کم کسانی پیدا شدن واین خاک ر از روی آ|ن کتابها روبیدند وآ|نهارا به تماشای عموم گذاتشند.
تا وقتی \آهنگسازانی نظیر ؛موسورسکی ؛   پیدا نشدند تا بر اشعار زیبا وپرنغز آلکساندر پوشکین آهنگی بسازند کمتر کسی اورا  میشناخت ( بوریس گودنف ) بزرگترین حماسه ای  بود که سرو.د ومن آخرین اپرایی را که درتالار رودکی آن زمان دیدم همان بوریس گودونف بود  منظومه ای قهرمانی ....بگذریم میل ندارم نه بگذشته برگردم ونه خودی بنمایانم تنها این چند خط را بعنوان یاد گار نوشتم تا بگویم بیشتر این بدبختیهای ما از بیسوادی وندانم کاری وفریب نویسندگانمان / گویندگانمان ؟ شاعرانمان میباشد.
مقداری راست  ودورغ را سر هم میبافند نظیر حضرت والای جناب ( مسعود بهنود ) وبخورد دیگران میدهند خوشبختانه در کتاب سه زن او / من یکی دوتا  ازآنهارا خوب میشناختم هر دو خیانتکار بودند ! 
عده ای چنان محو جمال این ژیگلوی قدیم شده و گویی فرشته ای از آسمان ادب ایران بر زمین آمده که به عمق مطلب نمیپردازند .
ما مترجمان زبر دستی داشتیم  نظیر شادوران محمود تفضلی /  میم . به اذین  که \انها به نویسنده هیچ خیانتی نکردند وبقیه که امروز نام آنهارا فراموش کرده ام مانند شادروان حسن شهباز که واقعا ادبیات جهانرا بما شناساند  ویا دکتر حمیدی شیرازی  .
چه کسی امروز آ نهارا  میشناسد؟ تنها آواز  مرگ قو را همه میدانند چه کسی خوانده اما نمیدانند سراینده اش اوست . بهر روی من معلم ادبیات نیستم تنها گاه گاهی برای روشن شدن اذهام جوانان بدون هیچ دخل وتصرفی ویا کپی کردن از روی نوشته جات دیگران  تجربه هایم را مینویسم تو خواه پند گیر وخواه ملال /
یک قصه بیش نیست  غم عشق وین عجب 
 کز هر زبان میشنونم نا مکرر است ........حضرت حافظ 
پایان / ثریا / اسپانیا / « لب پرچین » !  سه شنبه ۱۱ فوریه ۲۰۱۹ میلادی ؟!

گریزان شو ...گریزان !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

خدا را حاصل من چیست  زین بیهوده بودنها 
بجز حسرت کشیدنها  وغم بر غم افزودنها 

بسم از چشم گریان اشک ناکامی  ستردنها
بسم در سوگ یاران نغمه ماتم سرودنها ....

چهل سال گذشت واز خانه ای که توساختی چیزی باقی نماند وتنها کسانی بتو وفادار باقی ماندند همین سگهای زیبای تو بودند . چهل سال من اندوه وناکامی کشیدم برای هیچ وچشم درنتظار آنکه شه سوار تو بر خیزد  حال امروز در هیبت یک پدرخوانده مشتی اراذل  را دورخود جمع کرده که امروز میرویم
 وفردا میرویم او جلال وشکوه وبرزاندگی ترا ندارد حتی کاریزمای ترا هم ندارد .متاسفم .چیزی غیر از تاسف ندارم بگویم واگر عقیده امرا ابراز دارم تنها چندهزار کلمات نا مناسب وبی ارزش بر سرم فرو میریزد .
بانوی تو اما نقش خودرا خوب بازی کرد وتوانست باد مجان دورقاب چین ها را به دو رخود جمع کند و آرامگاه ترا تبدیل به یک محل توریستی بنماید درحالیکه جنازه مادر تو چند روز میان تختخواب وسردخانه مانده بود وکسی آنرا بخاک نسپرد  سر انجام هم معلوم نشد خرج کفن ودفن اورا با بیحرمتی کامل چه کسانی  دادند !  امروز خوشبختانه تو نیستی تا ببینی دنیا کمپلت  مانند یک قند شیرین دردهان مافیای بزرگ افتاده ایتالیا دیگر آن قدرت سابق را ندارد درعوض آن صخره نشین بالای دریای مدیترانه که همه کشتی ها اعم از تجارتی ویا تفریحی از |آنجا عبور میکنند وباید مالیات بدهند  ! حاکم بر تمام امور دنیاست با کمک مافیای مذهبی خود ! طبیعی اسنت که بانوی تو آن طرف را بیشتر دوست دارد تا ملتی فقیر وبدبخت ورنج کشیده وماتم زده را که پدرتو وخود تو از میان میلیونها شپش وبیماری های مقاربتی وقحطی بیرون کشیده وآنهارا بسوی یک تمدن نسبتا پیشرفته بردید اما همه دود شد وبه آسمان رفت  ومیدانم که روح تو درآرامش نییست ونگرانی ایرانی  هستی که عاشقانه آنرا دوست میداشتی اما امروز کسی به دل وروح ما کاری ندارد با جیب ما ؟ بخانه ما / به حدود افکار ما سر میزند . قلبم لبریز از خون است .
روز گذشته همه چیز را از دست دادم همه آنچه را که من گوشه نشین را با دنیای کثیف بیرون متصل میکرد. تلفن را برداشتم وشماره مرکز تلفن را گرفتم یک نوار بود ! « اگر مشگل خط دارید !! ویا مشگل تکنیکی  دکمه یک را بزنید . چشم ! دکمه رازدم نواری دیگر گفت اگر مشگل خط دارید ویا تکنیکی یا اینترنیت نام وشماره تلفن خودرا بگذارید ودکمه سوم را فشار بدهید !!! آی بچشم  دکمه سوم نیز همین اراجیف را توجیح کرد وپس از \ان  گفت به درستی صدا نمی آید دوباره زنگ بزنید !!!!! واین کار چهار بار تکرار شد سر انجام دریکی از این نوارها فریاد کشیدم که من میل دارم اینترنت وتلفن مرا قطع کنید تا بروم جایی دیگر احمقانه است اگر مشگل خط بود که من نیمتوانستم با او حرف بزنم . سپس نزدیکهای غروب کم کم دیدم اینترنت سوسو میزند جعبه خبر داد که بلی تشریف فرما شدم گویا دربیرون ودر پایتخت \انها هم برخاسته بودند تا نخست وزیر رااز بالا به پایین بکشند سرخها وسیاهها !  مبارک است دولت سوسیالیست دست وپایش را گم کرده اینها هم دست کمی از شعور باطن وتحصیلات از ما کم ندارند باید یک دیکتاتور بر بالای سرشان باشد این روزها بازار کلیسا ها خراب است ودرب اکثر آنها بسته و دزدان مجالی برای نماز وشکر گذاری نمیگذارند تمام مجسمه ها ونقره جات وطلالها را به  یغما میبرند وتو خود میدانی که هیچ  دولتی بدون کمک مردان خدا نمیتواند روی پاهایش دوام بیاورد حال هرچند رونانس این دورا ازهم جدا ساخت اما بازهم دست \انها درون کاسه یک یک بندگان میرود وآخرین لقمه را  نیز از گلویشان بیرون میکشد . روانت شاد / گفتنیها زیادند  اما من میل ندارم دیگر وارد هیچ اجرایی بشوم نه تحصیل علم ونه معلومات ونه اشعار زیبا وحماسی ونه اشعار عاشقانه نه نوشته های زیبا امروز به درد نمیخورد  چقدر داری : ؟؟؟ تنها این است سئوال !  دل به که سپرده ام ؟ در این دنیایی که هرکسی بر میدارد  ومیگذارد ؟ در خواب من وتو بود که هرکسی از دیگری فقط میدزید  همه از هم میربودند  اما آن نام دیگری داشت داد وستد ! امروز همه بهم ستم میکنند  وبه یکدیگر تهمت میزنند  قانون هم  میاندیشد  تا از یکدیگر ندزدند وباو سهمی نرسد  او رویاهایش را آغاز کرده است  وذائقه مالکیت تمام را چشیده  ومیداند قدرت یعنی چه  تو که همیشه بیدار بودی  دریک خواب وبیداری همه چیز را ربودند  وبه دنیا نشان دادند که همه جا راروشن کرده ایم  واجازه نمیدهیم کسی به رویا فرو رود حتی رویاهارا هم پاک میکنیم .
حال به دستور مولای ده آن صفحه ایرا که من تنها عکس روی |آن میگذاشتم نیز پاک کردند تا ( داده های ) مرا بیابند !!!تلگرام رفت ! حال درون پوسته سرد خود  دارم مانند انار دانه دانه میشوم  وهر یک تکه ام هر دانه ام  یک قطره خون سرخ میشود وبر دیوار سفید اطاق تنهاییم میچسپد.
هزارا ن رنگ ونیرنگ  از فلک دیدیم وحیرانیم !
که مقصد چیست  گردون را از این بازی نمودنها 
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » ! / اسپانیا 
. به روز شده درتاریخ 12-02-2019 میلادی 
اشعار متن  از : شادوران پژمان بختیاری 



دوشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۹۷

بازو بر بازو

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
-------------------------------

امروز سخت بیمارم اما باید بنویسم ! بدهکاری دارم !!! ارباب نمایشگر خشم و حیرت است  او کنجکاوی ندارد  وتنها از دور مرا میبیند  او سر تا پای مرا ندیده  به چشم او من روح بیماری دارم  وخروش وفریاد  وپشیمانی گنگ من در وجود او خللی وارد نمیسازد .

او نمیداند  که با یک نیروی ناپیدا چگونه میتوان  سخن گفت ویا توشت  او روح وروان یک زن  که رستاخیزی را به پا کرده  بیخبر است .
نه ! دیگر \ان دختر ساده دل  که رویاها وخاطره هایش را نشخوار میکرد گم شده  دیگر جانش به گذشته متعلق نیست  او در آینده هم نیست ، درحال راه میرود .

نه ! او نمیداند  که بازو بر بازوی  کسی گذاشتن یعنی چه  واورا ازجای بلندش به زیر اندختن  چه معنا میدهد  او خود همیشه دراوج بوده است  هیچگاه زانو نزده  منهم زانو نزدم  بنا براین همه را بحال خویش رها ساختم / هر چه میخواهد بشود .

او که دستان خارج از اراده مرا برلبان خود آشنا میساخت امروز ارباب است  / او که به آرامی حرف میزد امروز میتواند فریاد بکشد  ومن به آرامی بر میخیزم اگر چه دربستری از بیماری وبی حوصله گی باشم .

به رویاهای ناگفته گذشته  که در پیرامونم میرقصیدند ، مینگرم  یک خاموشی بی پایان  که هیچگاه شکسته نخواهد شد  تنها گاهی به ارامی بخود میگویم : 
بر خیز  / کافی است  هنوز میتوانی راه بروی  خاطره آن دقایق گمشده را بکلی فراموش کن سرنوشت تو و( او) یکی است  وبهم گره خورده است  تو خطابه راندی  واو ناتوان بتو گوش داد .امروز هردو دریک سرمای یخ بسته بیمار وخسته راه میروید .

خوب ! آن زمان جوانتر بودم  ومیتوانستم کسی را دوست بدارم  ویک نامه کودکانه برایش بنویسم واو نیز درجوابم چند خط که مانند یک روزنامه روزانه چاپ شده برایه همه فرستاده میشد برای منهم میفرستاد !  برای او عشق  یک دختر پاکدل  شگفت آور نبود او همهرا زیر ور کرده بود /
چرا وارد چنینی موعظه های شده ام ؟ 
سخت دلتنگم  زمانی دور از  زرق وبرقها آرامش وآسایش خودرا  درون سبزه زارها وتنهایی میافتم  نمیدانم   به جستجوی که میرفتم ؟  اوف ! چه اشتیاقهای مسخره ای  چه احساسات فرو مایه ای  .

به خانه کوچکم مینگرم  که از زندگی یک انسان  ساده سخن میگوید  وبه خانه حقیری  نظیر پرستاران که درآن  چرت میزنند .
من لزومی نمی بینم که نوشته هایم را به زبانی دیگر بنویسم سخت است  کسی معنای میخانه را درک نمیکند اما به سه زبان ترجمه میشود !  آنها با قلب وروح من آشنایی ندارند  چیزی را درون اینهمه  اشتیاق پیدا نمیکنند حتی سر سوزنی دردرا .
هیچکس از طوفانی که امروز در سینه من برخاسته خبر ندارد  کدام یک از این پاروزن های اطراف آن شخصیتهای قانونی گم شده  امروز میتواند دردهای مرا بشکافد ؟  باید شب را بیاندیشم وصبح را با اندیشه ها شروع کنم .

به آب دیده طفلان  محروم 
بسوز سینه  پیران مظلوم 

به داور  داور  فریاد خواهان 
به یارب یارب  صاحب گناهان 

 به محتاجان  در برخلق بسته 
بمجروحان  خون برخون  نشسته 

به دورافتادگان  از  خانه مانها  
به واپس ماندگان  از کاروانها 

که رحمی بردل  پر خونم آور 
وزین غرقاب  غم بیرونم  آور .........دعای نیمه شب  شیرین به درگاه پرودگار  ! ؛ منظومه نظامی گنجوی خسرو وشیرین . 

گنج را خسرو برد ورنج را فرهاد کوه کن !
پایان 
 ثریا ایرانمش « لب پرچین » ! 
به روز شده 11-02-2019 میلادی / اسپانیا.

تسلیت !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین» !
اسپانیا 

چهل سال رنج وغصه کشیدیم وعاقبت 
تدبیر ما به دست شراب  دوساله بود ........حافظ

قبل ا زهر چیز این روز سیاه وفراموش ناشدنی را به عموم ایرانیان واقعی واسیر ودربند جاهلیت عصر هجر ، تسلیت میگویم  امروز دوشنبه و۲۲ بهمن است دوشنبه ها برای من همیشه شوم بودند پدرم نیز دوشنبه فوت کرد !
وشاد باش به آن بانوی خار دار که هنوز  میچرد وشاد است !
او که همه خود فروشان را گرد خود جمع کرد تا زیر پای شاه را بروبند وخود بر اریکه سلطنت بنشیند نمیدانست که این تاج را سری لایق لازم است  این تاج متعلق به تهمینه / ایراندخت / وپوراندخت بود  برازنده سر هر ناکسی  نیست .
میتوانستی از جواهر فروشی ( کارتیه ) بخواهی  برایت یکی بسازد وان کارناوال شوم  ومسخره را به راه نیاندازی تا خودرا به دنیا نشان دهی تمام عمرت برای خودت تبلیغ کردی  روزی خون این مردم بیگناه دامنت راخواهد گرفت .  شاه را تنها گذاشتی اطراف اورا خالی کردی آن مرد بیمار بی اراده وجلوی عکاسان با او رقضید ی از گرفتن دست شاه درحال رقص معلوم است که چقدر محبوب او بودی !!!  تنها خواستی نمایش بدهی وخانواده دوست باشی بیخبر از آنکه  فرزندانت در دوردنیا چه میکنند ! یکی آلوده به تریاک دیگر خمار قرص ها ودارو وسومی به دست افراد ناشناس کشته شود مادر خوبی بودی!!! فرمانروای خوبی هم میشدی ؟!!!لابد الان دربغل پوتین بودی . من صمیمانه از |انهاییکه طرفدار تو هستند وچشم بسته وگوش کر  پوزش میخواهم  اما من با تو بودم همه جا کمی چند سالی از تو کوچکتر بودم اما هیچگاه ازتو خوشم نیامد وهمیشه برآن  مردک توده ای  مستر (ت) سر پرست دانشجویان درفرانسه لعنت میفر ستم که ترا به شاه معرفی کرد  خوب مادیان خوبی است میتوان از او تخم کشی کرد اما این مادیان چموش بود ونمک نشناس .
حال سر زمینی که میرفت بسوی یک تمدن  ، امروز به ویرانه ای تبدیل شده زنان وکودکان گرسنه وبیمار در پشت بیمارستانها وشهر ها یکدیگر ا بخاطر یک تکه نان پاره میکنند اما آن استیک آبدار تو هنوز درون بشقاب  ودیس تو  میلرزد آیا هیچگاه بفکر ‌آن کودکان خیابانی  که  زیر برفها یخ بستند بوده ای؟  اصلا فهمیدی ؟ تنها پیام دادی / پیام دادی وتاج برسر عکس گرفتی ! این تاج امروز خاکی است که بر روی آن سر بی مویت نشسته است .
بلی درآن زمان حزب سوسیالیت فرانسه با تمام قدرت درپشت سر تو بو وهر ماه حق العضو را میپرداختی برای  سهم الحق خودرا از قراردادهای نفتی  میگرفتی  وبحسابت درخارج میگذاشتی تا  امروز که بتو مدال لژیون دونو ربدهند چقدر این مدالها وجایزه ها بی ارزش شده اند نوبل را به آ|ن حاجیه خانم که معلوم نیست کارش چیست دادند واگر خجالت نمیکشیدند وتو نیز سر کیسه را شل میکردی   یکی هم برای تو میفرستادند بخاطر کمک به هموطنان ونوع دوستی ؟!!!!  انجمن های کمک  همچنان به ریاست تو بر پاست وعده ایهم خودرا بتو چسپانیده اند تا از برکت وجودت بهر ه ببرند بیچاره هایی که دست چپ وراست خودرا نمیشناسند . 
نفهمیدی بر ما زنان ومادران چه ها گذشت / نفهمیدی که هروز غذای ما اشک چشم بود / نفهمیدی که چند هزار مادر داغدار درعزای فرزندانشان بسوگ نشسته اند / ونفهمیدی چند صد هزار دختر وپسر را برای فروش وبردگی به صحرای عربستان وسایر سر زمینها بردند  شما مشغول آرایش چشمان چپ\ خود بودیدکه در فلان میهمانی شاه زاده وپرنس یا فلان تاجر بساز وبفروش |اماده شوید !  باید حرف را زد برای آ|ن شاعر سخن سالار که برایتان اشعار زیبایی سرود سبد گل میفرستادید وخبر نداشتید   که او  در \نهان چگونه با همان توده ای ها و ملاهای بیسواد دست به یکی است ودرپشت سرت   رجز میخواند وبرای خمینی ترجیح بندی میسراید که باید درتاریخ ثبت شود ( من یک نسخه از آنرا دارم )! خواب بودی تنها بخودت میاندیشیدی وهنوز این خودت مهم هستی .همین دیگر حرفی ندارم .
امروز نهایت همدردی وتسلیت خودرا تقدیم همه ایرانیان دربند / فرزند از دست داده وهمه زنان واقعی ایران دوست و مردانیکه  جانشانرا در راه ایران دادند از صمیم قلب ابراز میدارم وخود در غم همه شریکم  .
بهر روی تا مافیا ی  قدرت ومواد وبساز وبفروش و آدمهای پشت پرده ! پشت سرتو هستند تو غصه ای نداشته باش بنشین وتاجت را براق کن وخاکهای چندین ساله را از روی آن بزدای .
.پایان دردنامه .
آسمان  چون جمع مشتاقان  پریشان میکند 
در شگفتم  من ، نمیپاشد  زهم دنیا چرا ؟ 
--------------- شهریار
دوشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۷ خورشیدی برابر با ۱۱ فوریه ۲۰۱۹ میلادی .
ثریا / اسپانیا 
-------------

یکشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۹۷

نیلوفری روی آب

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

نیلو فری به زردی مرگ ، به سردی بیم 
وزبیم  و مرگ  برگ ، نماد ونمود 

پرواز ها میان قفس تنگ ، نه به دل امید 
آواز ها به مرثیه  ، نه به لب سرود

امروز به یک میهمانی  ناهار دعوت دارم  تقریبا همه هستند ! با تلاشی نه چندان خسته کننده  ته مانده زیبایی را با رنگها آلودم  نه آن رنگین کمانی که امروز دختران  مشرق زمین  زیر آن پنهانند ،  تنها کمی شادابتر شدم !
همه پنجره ها به روی عشق بسته اند  ودیگر دیده ای بیدار نیست ، ودیگر کسی بفکر یاز نیست   روی سایه دیوار  تنها پرتوی  از آینه نمایان است  / حال که هست بگذار  روی آنرا نپوشانم  تنها زلف سیه کارم به سپیدی گرائید آنهم نه چندان ترسناک  شکوهی بمن داد  که همیشه از آن میگریختم  حال تسلیم شده ام مهم این است که زیر آن موها چه نهفته است ! توده ای از خاکستر  ویا یادگار خیل  عاشقان  وآنهمه بیدادگری که از کنار من گذشت .

همرنگ جماعت شده ام  نه به جامه ای مخمل وابریشم دلبسته ام ونه چون عطر بید مشک بر مشام کسی گذر میکنم  تنها گاهی از عریانی خود میلرزم .دیگر نه به آن دیو سپید پای دربند میاندیشم ونه به آن جویباری که از روی نقشه ولایت محو شد .

در ردیف برکهای زرد شده  اینجا همه یار وهمدلند  معاشران مهربانی  وهمه موافقان پر حوصله چرا که گوشهایشان ناشنواست وچشمانشان نابینا  تنها دل سپرده اند به یک سازگاری  بی ثبات .

من هنوز خواب خودیها را میبینم ! از دایه  تا آنکه به خطوط زریف کشیده پشت چشمان بی توجه نبود  وبرایم لالایی عشق میخواند /
خورده نانی  قرصی  چکه آبی وغذایی که مانده درون یخچال  ومن سر گرم همه این گل آرائیها  نه هیچ برق عصیانی درمن نخواهد درخشید حتی نفرتم نیز افزون نخواهد شد  درهمین چهار دیواری که هر روز عکس آسمان آنرا میگیرم وبه نمایش میگذارم  وچشم به کبوترانی که دراطر افم تخم میگذارند ویا برایم ناله میکنند  ، میدوزم وگاهی پرخاش کنان به آنها میگویم که : 
من نه حر م هستم  ونه گل دسته مسجد ونه میدان بزرگ واتیکان یا سنت مارکو ! اینجا چرا جا خوش کرده اید؟ تنها نگاهم میکنند نگاهشان مهربان است  وسپس بر پرده نازک تنهاییم نگاهی میاندازم  اوف  جفت یکی بجا مانده است. 
میگفتی انگور است ..... فریاد من میگفت » بر تاکها جز چشم چیزی نمیبینم /.
-------------------------------------------------------------------------------------------- این خط  و گفته متعلق به سیمین  بهبهانی است .یادش همواره گرامی باد 

پایان / ثریا / اسپانیا / یکشنبه ۱۰ فوریه ۲۰۱۹ میلادی / همین !

قرن مردگان

ثریا ایرانمنش «لب پرچین » !
اسپانیا !

هنوز نمیدانم چه اتفاقی افتاده  چند  تکه دیگر از این اسباب بازیهایم دچار تهوع شده اند هرکدام هم یک مارک مشهوری دارند خوب ارتش سایبری کارش را خوب انجام داد  ودیگر نباید دنبال کسی رفت وکسی را یافت ونشست به سخنان او گوش داد امروز همه یک میکروفون  دارند ویک دوربین وکلی هم فضل فروشی ! نه ! دیگر هیچ اعتمادی بین این مردم نخواهم یافت  برای چه موجوداتی دل میسوزانم ؟ مر من گرسنگی را تحمل نکردم ؟ آنهم در غربت ! چه کسی به کمکم آمد  همنه مانند خفاشان گرسنه درانتظار افتادنم بودند تا بخانه بریزند وتتمه دارییم را نیز به یغما ببرند .
امروز دیگر کسی را نمیتوان بزرگ خطاب کرد  ، بزرگ کسی است که خود بیافریند  وبتواند به هر  چه بزرگ آفریده شده آفرین بگوید  نه اورا به زمین بزند .

نه دیگر احتیاجی به آفرین گفتن ها وشصت بالا کردن های شما ندارم  تنها روزی بوسه برگورتان خواهم زد واگر یادی از شما بکنم بعنوان یک جانوری که راه|آخور خودرا گم کرده است  ، نه بیشتر .

بگذارید همان بذری باشم  درخاک فراموشی  وخدایی که درون سینه ام پنهان کرده ام    روح خود را  همچو ابری بر من سایه اندازد ،  دوباره خواهم روئید وزمانی که میرویم مرا تماشا خواهید کرد  وبه شگفت خواهید آمد .

چقدر احساس حسادت وننگ وبیخردی درشما موج میزند  آنهارا به درون سطل زباله بریزید  وبه آواز بلند بخوانید  ونگذارید که طوفان شمارا ببرد  .

امروز نمیدانم بزرگ چه کسی است اما میتوان  از قرن نوزدهم وقرن غولهای  بزرگ نام ببرم امزو همه به کثافت سیاست آلوده شده اند وآنهاییکه درپی خرد واندیشه وهنر بودند دچار عقب ماندگی وچه بسا گرسنگی روح وجسم رانده از درگاه در خود فرو رفته اند .  

امروز یک پرده تار عنکبوتی زهر دار بر سر ملتی سایه انداخته فرار از آن مشگل است  پرده هایش هرروز ضخیم تر میشوند  وامروز هر ناکسی خودرا بزرگ میپندارد  ومشهور میشود  وبقیه زنده بگورند  واین نا بخردان تنهابرمزارهایی که ساخته اند بوسه میزنند واشک تمساح میریزند.آنقدر شعور ندارند  سربازی که باید جان بر کف گذاشته واز امنیت سر زمینش دفاع کند جلوی یک ملای شپشوی بیسواد که سوار برگرده ملتی  ، ملتی کور وکر وگاهی لال ، رژه میرود وسلام نظامی میدهد !  چه چیزی را میخواهید ثابت کنید ؟  وآن زنده بگوران هنوز در مدح و ستایش  با بوسه های زهر آلود میل دارند باز هم  برخیزند ! وبزرگ شوند .

اینها همان کورانند که چراغ به دست گرد شهر میگردند اما انسانی را نخواهند یافت غیر حیوانات درنده که درتاریکی پنهانند ودرتاریکی از گوشت وپوست واندیشه تو تغذیه میکنند  واز درک بزرگی خیلی  به دورند چه پیر / چه جوان . روز گذشته واقعا از شنیدن گفته های آن پیر مرد بالا آوردم تا چه حد  پاچه خواری ؟.
یکی نایاک است / یکی نایاب  است / یکی نا پاک است / گروهی جدا جدا عشقشان این است که بروند با چند مردانی که زایده ویرانگر سر زمینشان هست عکس بگیرند وبقول خودشان صدای ملتی را بگوش دنیا برسانند غافل از اینکه خود آن دنیا دچار بدبختیهای گوناگون وقرض است ودر صدد تهیه جنگی است که میل داد انباررا خالی کرده قروض را صاف کند  چه اروپایی که کم کم نسل سفیدش رو به نابودی است وچه دنیای آمال وآرزوی مردان بدبخت وزنان تو سری خورده که بخیال خود میروند تا آزادی را به دست بیاورند  ! بشر هیچگاه آزاد نیست زمانی آزاد میشود که از دنیا میرود .

خدارا درپستوی سود وزیان پنهان کرده اند ودر زندانهای تاریک ویخ بسته  مردم را به دنبال او میفرستند  وخودشان گم شده اند  ودیواره هایشان درهم شکسته وریخته است .
من توانستم آن دیوار ساخته از بتون را بشکنم  وخودم را رهایی بخشم وهمه جای جای پای خدا بود که میدیدم  خدایی لبریز از اندیشه های پاک ودست نخورده وپیکری که هیچ ضربه ای اورا زخمی نخواهد کرد .

حال باید با این خدای تازه که چهل سال تارهای عنکبوتی خودرا دور ما پیچیده قمار بازی کنیم  وهرچه را که بما  داده به او باز گردانیم  وبرای رفع خشم او که باخته  خودرا نیز باو ببخشیم ویا به نمایندگانش !!!

روضه خوانان مدرن هم دور دنیا  با یک بلند گو راه افتاده ومارا تنبیه میکنند / من برای  شما نمینویسم  برای آیندگان مینویسم  جاهایی نوشته ام که دست شما به آنها نخواهد رسید .
نه برای خدا خانه ساخته ام  ونه گذاشتم زنحیر برگردنم بیاندازد  خدایی که حافظ خانه خودش نیز نیست  وما اورا مانند موم دردستهایمان شکل میدهیم وبه افسانه پردازیها دل میبندیم .تنهاهمین خداست که میتوانیم برایش افسانه های بی پایان بسازیم  وخود مان بر ضد همان افسانه ها برخیزیم .
------پایان 
نه از رومم  ، نه از رنگم  ، همان بیرنگ بیرنگم 
بیا بگشای در بگشای  ، دلتنگم 
حریفا ! میزبانا  !میهمان سال وماه هست پشت در 
چون موج میلرزد 
تگرکی نیست  ، مرگی نیست 
صدایی گر شنیدی ، نای سرمای دندانهاست ......میم . ثالث 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا / یکشنبه 10-02-2019 میلادی !