ثریا ایرانمنش «لب پرچین » !
اسپانیا !
هنوز نمیدانم چه اتفاقی افتاده چند تکه دیگر از این اسباب بازیهایم دچار تهوع شده اند هرکدام هم یک مارک مشهوری دارند خوب ارتش سایبری کارش را خوب انجام داد ودیگر نباید دنبال کسی رفت وکسی را یافت ونشست به سخنان او گوش داد امروز همه یک میکروفون دارند ویک دوربین وکلی هم فضل فروشی ! نه ! دیگر هیچ اعتمادی بین این مردم نخواهم یافت برای چه موجوداتی دل میسوزانم ؟ مر من گرسنگی را تحمل نکردم ؟ آنهم در غربت ! چه کسی به کمکم آمد همنه مانند خفاشان گرسنه درانتظار افتادنم بودند تا بخانه بریزند وتتمه دارییم را نیز به یغما ببرند .
امروز دیگر کسی را نمیتوان بزرگ خطاب کرد ، بزرگ کسی است که خود بیافریند وبتواند به هر چه بزرگ آفریده شده آفرین بگوید نه اورا به زمین بزند .
نه دیگر احتیاجی به آفرین گفتن ها وشصت بالا کردن های شما ندارم تنها روزی بوسه برگورتان خواهم زد واگر یادی از شما بکنم بعنوان یک جانوری که راه|آخور خودرا گم کرده است ، نه بیشتر .
بگذارید همان بذری باشم درخاک فراموشی وخدایی که درون سینه ام پنهان کرده ام روح خود را همچو ابری بر من سایه اندازد ، دوباره خواهم روئید وزمانی که میرویم مرا تماشا خواهید کرد وبه شگفت خواهید آمد .
چقدر احساس حسادت وننگ وبیخردی درشما موج میزند آنهارا به درون سطل زباله بریزید وبه آواز بلند بخوانید ونگذارید که طوفان شمارا ببرد .
امروز نمیدانم بزرگ چه کسی است اما میتوان از قرن نوزدهم وقرن غولهای بزرگ نام ببرم امزو همه به کثافت سیاست آلوده شده اند وآنهاییکه درپی خرد واندیشه وهنر بودند دچار عقب ماندگی وچه بسا گرسنگی روح وجسم رانده از درگاه در خود فرو رفته اند .
امروز یک پرده تار عنکبوتی زهر دار بر سر ملتی سایه انداخته فرار از آن مشگل است پرده هایش هرروز ضخیم تر میشوند وامروز هر ناکسی خودرا بزرگ میپندارد ومشهور میشود وبقیه زنده بگورند واین نا بخردان تنهابرمزارهایی که ساخته اند بوسه میزنند واشک تمساح میریزند.آنقدر شعور ندارند سربازی که باید جان بر کف گذاشته واز امنیت سر زمینش دفاع کند جلوی یک ملای شپشوی بیسواد که سوار برگرده ملتی ، ملتی کور وکر وگاهی لال ، رژه میرود وسلام نظامی میدهد ! چه چیزی را میخواهید ثابت کنید ؟ وآن زنده بگوران هنوز در مدح و ستایش با بوسه های زهر آلود میل دارند باز هم برخیزند ! وبزرگ شوند .
اینها همان کورانند که چراغ به دست گرد شهر میگردند اما انسانی را نخواهند یافت غیر حیوانات درنده که درتاریکی پنهانند ودرتاریکی از گوشت وپوست واندیشه تو تغذیه میکنند واز درک بزرگی خیلی به دورند چه پیر / چه جوان . روز گذشته واقعا از شنیدن گفته های آن پیر مرد بالا آوردم تا چه حد پاچه خواری ؟.
یکی نایاک است / یکی نایاب است / یکی نا پاک است / گروهی جدا جدا عشقشان این است که بروند با چند مردانی که زایده ویرانگر سر زمینشان هست عکس بگیرند وبقول خودشان صدای ملتی را بگوش دنیا برسانند غافل از اینکه خود آن دنیا دچار بدبختیهای گوناگون وقرض است ودر صدد تهیه جنگی است که میل داد انباررا خالی کرده قروض را صاف کند چه اروپایی که کم کم نسل سفیدش رو به نابودی است وچه دنیای آمال وآرزوی مردان بدبخت وزنان تو سری خورده که بخیال خود میروند تا آزادی را به دست بیاورند ! بشر هیچگاه آزاد نیست زمانی آزاد میشود که از دنیا میرود .
خدارا درپستوی سود وزیان پنهان کرده اند ودر زندانهای تاریک ویخ بسته مردم را به دنبال او میفرستند وخودشان گم شده اند ودیواره هایشان درهم شکسته وریخته است .
من توانستم آن دیوار ساخته از بتون را بشکنم وخودم را رهایی بخشم وهمه جای جای پای خدا بود که میدیدم خدایی لبریز از اندیشه های پاک ودست نخورده وپیکری که هیچ ضربه ای اورا زخمی نخواهد کرد .
حال باید با این خدای تازه که چهل سال تارهای عنکبوتی خودرا دور ما پیچیده قمار بازی کنیم وهرچه را که بما داده به او باز گردانیم وبرای رفع خشم او که باخته خودرا نیز باو ببخشیم ویا به نمایندگانش !!!
روضه خوانان مدرن هم دور دنیا با یک بلند گو راه افتاده ومارا تنبیه میکنند / من برای شما نمینویسم برای آیندگان مینویسم جاهایی نوشته ام که دست شما به آنها نخواهد رسید .
نه برای خدا خانه ساخته ام ونه گذاشتم زنحیر برگردنم بیاندازد خدایی که حافظ خانه خودش نیز نیست وما اورا مانند موم دردستهایمان شکل میدهیم وبه افسانه پردازیها دل میبندیم .تنهاهمین خداست که میتوانیم برایش افسانه های بی پایان بسازیم وخود مان بر ضد همان افسانه ها برخیزیم .
------پایان
نه از رومم ، نه از رنگم ، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در بگشای ، دلتنگم
حریفا ! میزبانا !میهمان سال وماه هست پشت در
چون موج میلرزد
تگرکی نیست ، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی ، نای سرمای دندانهاست ......میم . ثالث
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا / یکشنبه 10-02-2019 میلادی !