شنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۹۷

خوب ! بلاک شدم ؟!

ثریا / اسپانیا / « لب پرچین » !

حضرت علی بدون چپیه یغال  به دیدارم  آمد مرا دعوت کرد که به آنها بپیوندم نسخه ای از نوشتّ  هایمرا برایشان پست کردم و........ بلاک شدم حا ل میروم تا اور ا به کربلا بفرستم .

بیچاره  میرزا رضا نمیدانست که کشتن ناصر  الدین شاه  به دست او قهرمانی نبوده  بلکه تنها یک وسیله  نا چیزی بود که زیر عبای آن ملای انگیسی که همه را به دور  خود جمع کرده  مانند عمام خمینی  - هما ن جمال الدین اسد آباد  تنها یک بازیچه دست سیاست سر سپرده بوده وترا خام کرده درترکیه عثمانی  از تو یک مرد ساخته وتو مردانه رفتی که ایرانرا نجات دهی ودل برای مردم میسوزاندی ؟ 

 در لابلای کتابهایم که غمگین در قفسه نشسته اند  یک کتاب زوار درفته  ای را ازمیان  آنها بیرون کشیدم  از شدت نم داشت برگ برگ او مانند برگهای خزان زده فرو میریخت  زیر نام «  آدمها وآیین ها در ایران »! ویا درواقع سفرنامه خانم (کارلا سرنا ) یک زن با جرئت ومورخ  حدود دویست و\پنجاه سال پیش  به ایران ویران زمان قاجاریه  سفر کرده بود  وآنرا علی اصغر سعیدی ترجمه کرده  با گله های فراوان  درسال ۱۳۶۳ خورشیدی  من آنر ا همانطوریکه  در پشت جلد آن نوشته ام  در یک کتابفروشی کوچک  وقدیمی در  : کاونت گاردن ؛  خریم  کتابفروی البته عرب  وهمه کتابهایش عربی بودند این یکی انگا ر آنجا بود نا من آن را بخرم .
 امروز اشعاری  در میان آن یافتم  که گویا  خودم  نوشته بودم  متعلق به میرزا رضای کرمانی  ! نمیدانستم که او شاعر هم بوده ؟!
 زیر قل وزنجیر در پای  طناب دار ! 

محب آل رسولم  -  غلام هشت  وچهارم 
فدای همه ایران  - ر ضای شاه شکارم 

رضا بحکم قضا  کشت ناصرالدین را 
که کیفر عملش بود  - من گناهکارم 

تنها چگونه  زند  خویش را به قلب سپاهی 
اگر چه  لشکر غیبی  مدد نبود به کارم !!!

نشان  مردی  وآزادگی است کشتن دشمن 
من این معامله  کردم  که کام دوست برآرم ؟    » میرزا رضای کرمانی »

اما آیا آن  لشکر غیبی ودوست به هنگام کشیدن طناب دار بر حلقومت به داد تو رسیدند ؟؟ عجبا .
کناب غمگین  وپار ه پاره  حانم کارلا سرا نو را سر جایش گذاشتم  وبه سراغ معبود همیشگی  ویا ر ویاور سفرم  ( الکساندر پوشکین  ) رفتم  .

کسیکه ایمان  دارد د ست بکاری میزند  بی آنکه  در غم نتیجه باشد  پیرزوی یا شکست  چه اهمتی دارد  آنچه را که وظیفه ات هست انجام بده . این گفته رومن رولان است  مردی که همیشه درسینه ها جای دار د البته سینه انسانها نه حیوانات امروزی  / پایان 

همان روز شنبه نهم فوریه دوهزارو نوزده میلادی !!!
ثریا / اسپانیا / « لب پرچین » !