سه‌شنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۹۷

قسمت سوم !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

راستی من به که مانم ؟ بکه مانم ؟
نه بدان سایه شبرنگ 
نهان کرده نگه درنگه سنگ
نه بدان  بانگ دلاویز که جان میسپرد 
در نفس باد 
نه به بانگ و نه به فریاد ...
راستی من بکه مانم ؟
نه ترا مانم .دانم  که بخود نیز نمانم 
نه سپیدم - نه سیاعم 
نه سرودم - نه نگاهم  نه یکی نقش پلیدم - نه یکی رنگ تباهم .......
-------
 ما همین  که هستیم  بوده ایم وهستیم تنها آدمها وزمان عوض شدند اگر صد بار انقلاب کنیم وصد بار ریاست  وشاه عوض نماییم باز همین هستیم که هستیم  نگاهی به تاریخ ما نشان میدهد که  درما هیچ ریشه ای شکل نگرفته هر گاهی شاهی / رهبری/ ملایی بر سر ما سوار شده تخم ریزی کرده ودردست اجانب وخارجیان مانند موم شکل گرفته ومجسمه بی هویتی شدیم . 
تنها یک پرانتز کوچک بین دوشاه پدر وپسر باز شد که آنهم باز به دست خودما وبانوان  اولمان ویران شد !
شاه ویا رضا شاه نمیتوانستند خانه بخانه بروند وبه مردم درس میهن پرستی بدهند ملت ایران تشکیل شده از مشتی قبیله های گوناگون حتی در ایالتهای خودشان بین خودشان باز جنگهای حیدری ونعمتی  بیمان میاد  نماد آنها دو ایل بزرگ قشقایی وبختیاری ها یکی در کوه های بختیار ی دیگر در کوهها ی سر بفلک کشیده دماوند  و .
پا به هراستانی که میگذاشتی ومیخواستی با آنها یکی شوی فورا روی برمیگرداندند  مشهدی به تبریزی فحاشی میکرد کرد به لر بد میگفت  اینها دیگر دست خود ما بود طبیعی است زمانی یک پیکری ضعیف شود بیماری از هر سو باو حمله ورشده ودرمان پزشکان فرصت طلب بعنوان همراه وهمگام بسوی |ان بیمار میشتابند جانش را نجات میدهند اما روحش را از او میگرند . ایران ما روحش را ازدست داده است روح وطن پرستی ومیهن پرستی وهمنوع  وهموطن خودرا دوست داشتن ودرحفظ منافع سر زمینش کوشیدن . نه ! اینکار را از هیچ ایرانی نخواهید چرا که منافع برای او حرف اول را میزند ایرانی همیشه گرسنه است / گرسنه شهوت / گرسنه شهرت وگرسنه طبع سیر نشدنی خود .
در ان زمان  بچه حاجی لباس وکت شلوار ایوسن لوران وپیراهن دیور میپوشید  دراین زمان هم باز این تحفه ای تازه سر ازتخم حرام وحلال بیرون آورده  نوکر مد سازا ن هستند که برای |آنها سامان تعیین منیکنند وبقول مادر مرحومم که میگفت این همسر تو تنها درلباس شکل آدمیزاد دارد در درونش هیچ است / پوچ است وتوزندگی ات را بیهوده درراه او به هدر میدهی آنروزها  نفهمیدم  امروز که فهمیدم دیراست برای جبران آنچه را که میداشتم ومیخواستم از دست دادم .
من در یک خانواده اصیل / نجیب  ونیمه زرتشی به دنیا آمدم واین اختلاف را از کودکی احساس کردم از مادر بزرگ پدریم گرفته تا همکلاسیهای شیخی و بالا سری و غیره رنج را ازکودکی با همان پالوده شیرین  نوشیدم وبا من درآمیخت درخونم نشست . عشق را از همان آ|غاز کودکی که نسبت به پدر جوان وزیبایم داشتم  فرا گرفتم وچه زود مارا راها کرد ورفت ومن مجبور شدم درخانه دیگری بزرگ شوم وسرزنش خار مغیلان بر قلبم وروحم بنشیند بنا بر این درانتظار آن شه زاده سوار بر اسب سپیدم نبودم باید درس میخواندم وپس از گرفتن کارنامه کلاس نهم برای ادامه تحیصیل به کار پرداختم  برایم مهم نبود چه کاری میبایست مخارج تحصیل ولباسم را خودم بدهم حرمسرای شاهزاده لبریز از این خورده بچه ها وزنان حرم بود جایی برای من نبود این خود من بودم که میبایست از میان \انهمه لجنزار خودمرا بیرون بکشم مهم نبود درباره ام چگونه میاندیشند اولین عشق من یک نوازنده تار بود! که تا روز مرگش نه تنها بامن عشق حرمتی نگذاشت بلکه رنج مرا بیشتر کرد ودلیلش هم این بود که چرا اورا رها کرده ام وچرا به همراه  او دوره گردی را |آغاز نکرده وهمسر او شوم نیمی کلیمی ونیمی به ظاهر مسلمان بود 
وآخرین ضربتش را نیز بمن زد و|انچه از مایملک \ان نامرد بجا مانده بود  نصیب گرگ ویا نصیب او شد وتوانست درنیاوران خانه بخرد وزن بگیرد وبا شکوه جلال زندگی کند وسپس به شکل یک میمون سوخته درآمده درگوشه ای بخاک سپرده شود با همه حشر ونشر داشت با بهودیان ساکن بورلی هیلز ودکترها وپزشکان که میل ندارم نام آنهار اببرم وسر انجام در خلوت رهبری همنشین وهم منقل او شد واعجب \انکه باهمسر نا مرحوم منهم همکلاس بود خداوند در وتخته را خوب بهم جفت کرده بود !
روزگار سختی بود خیلی سخت ودیگر میل ندارم درباره اش نه بنویسم ونه چیزی بگویم پای خیلی ها درمیان بود آنهاییکه روزی از ریز سفره های شاه میخوردند درلندن ناگهان  عکس خمینی را در قاب  درسال پذیرایی اطاقشان گذاشتند ! 
آنهاییکه زمین های سعادت \ابادر قول نامه کرده وبا پولها فراری شدند ودر گوشه  خود وبرادر گرامیشان با مرحوم قاشچی  در کار  خرید وفروش اسلحه درزمان جنگ ایران وعراق دست یافتند اینها همه از پسر حاجی حمایت میکردند من تنها شده بودم دوستان همه بسویی رفته بودند ویا مرده بودند .ویا درزندانها بودندویا تصادفات اتومبیلی داشتند !! تنهای تنها بودم |آنها این ازاذل اوباش جدید حال پر وبال پیدا کرده بودند تریاک را با عرق مخلوط کرده به همسرم ویا همان بچه حاحی میداند واز او امضاء میگرفتند باو گفتند شر همسرت را ازسر وا کن به هوم آفیس بگو که این گاردین بچه هاست / ده میلیون پاند آن زمان برای خودش ثروتی بود  . روزی نامه ای از هوم آفیس داشتم که برایم نوشته بود: 
شما بعنوان گاردین بچه ها  بیشتر از حد معمول مانده اید یا دلیل آنرا بگویید ویا با یک صورتحساب بانکی برای تجدید ویزایتان مراجعه کنید زمانی بود که همه مرزها بسته بودند تنها مرز ترکیه واسپانیا وایران باز بود .....چی ؟ گاردین ؟ مگر تو قید نکردی همسر توام ؟ کو.؟ آن قباله ازدواج؟ قهقه ای زد وگفت قباله جایش امن است |ان وکالتنامه ایرا که درایران بتو گفتم امضا کنی بی آنکه بخوانی برای \آن بود که خیلی چیزها بنام تو خریده بودم  حال طی \ان وکالتنامه حق طلاق ترا نیز داشتم !!! روی زمین پهن شدم  بعد بلند شدم وگفتم خوب گوشهایت را بازکن / من مدارک زیادی از تو دارم اگر پایت به ایران برسد جایت زندان است واین حد اقل بعلاوه هنوز دوستانی درایران  دارم که با لاجوردی جور شده اند همانهایی که دردبار دلقک بودند وشاه را میخنداند بعلاوه یدان دختر برادت مجاهد شده است برایم کاری ندارد که ...... اینجا ساکت نشست وگفت خوب من دوهزار پوند به حساب تو میریزم درعوض تو یک چک دوهزار پوندی بمن بده ومن ماهی پانصد پوند برای مخارج بچه بتو میدهم امادیادت باشد من میخواهم خانه را بروشم بایدبری لندن ودریک آپارتمان اجاره ای زندگی کنی !!!!  گفتم متشکرم ! من نه لندن میروم ونه دراینجا میمانم من میروم اما با بچه ها ! گفت کور خواندی بچه هارا نیمتوانی ببری برایشان دارم پاسپورت انگلیسی میگرم برای خودم هم اقامت داپم گرفته ام ! بچه هارا جمع کردم وگفتم روز سرونوشت سازیست چکار کنیم ؟  همه گفتند باتو خواهیم آمد تنها پسر بزرگ تازه وارد دانشگاه شده بود گفت من درهمین جا میمانم شما بروید وما راهی اسپانیا شدیم باز با چند چمدان وچند نوار موسیقی وچند کتاب چند دست لباس ودر یک آپارتمان محقر ویخ کرده وسرد بدون |اکه کلامی زبان بلد باشیم سکونت کردیم بچه هارا به مدرسه انگلیسی گذاشتم وصورتحساب را برای پدرشان میفرستادند من بودم چهار صد پاند ! 
مهم نیست دخترم گفت میروم بیبی سیتر میشوم  نه عزیزم درست را تمام کن او نقاش زبر دستی بود ودر\ارت ونقاشی ودیگر ی در شیمی وزبان نمره های عالی داشتند وآن پسرکم هنوز ده ساله بود  چرخ خیاطی را که قرض کرده بودم جلویم گذاشتم واز زیپ شلوار بو گند بنا تا لباسهای فلامینکو که بوی عرق وپهن اسب میدادند شروع کردم مهم نبود ناهار امروز آماده است !!!!  یک روز  دیدم با یک چمدان  محتوی نوارها وکتابهای من وارد شد ! اوه خدای من ! دوباره ! آن روزها همسایه نزدیک مرحوم سهراب اخوان وهمسرش بودیم !  گریان به روی پاهایم افتا د خانه را فروخته بود حال گویا فهمیده بود که دیگر نمیتواند حریف من بشود رفقا رهایش کرده بودند پولهایش را برده بعنوان بیزنس وغیره وخورده بودند وحال وباو فحش میدادند .
نه ! بهر روی چند روز ماند خیال کرد اینجا ایران است  یک دکه ارمنی را که مثلا بار بود یافت ودوباره رفت وگویا درحین مستی به زن او چیزی گفته بود که اورا بیرون انداختند وباغبانی که داشت چمن هارا میزد درخانه را کوبید وگفت ؛ 
سینورا بیا این شوهرت را جمع کن همه اهل این ساختمان اعتراض کرده اند ُ اورا دیدم .که میان چمن ها افتاده ودارد فریاد میکشد اورا برداشتم سوار آسانسور کردم ودرون اسانسورباو گفتم فورا همین امشب از اینجا خواهی رفت درغیر اینصورت .....ناگهان نمیدانم چه نیروی بر من هجوم |آورا مشت محکمی بصورت او زدم گویا چشمش لطمه دید اما رفت . مدتی گذشت خبرش را از ایران داشتم درایران هم عده ای رفته عده ای مانده  او از عرق فروشان با دبه های پلاستیک عرق میخرید مست میکرد  وفحاشی را به خاتواده برادرش و......بگذریم موقع آمدن درفرودگاه اورا گرفتند ودوسال زندان بود وما همه نفس راحت کشیدیم \پس از دوسال بیرون آمد هنوز ته ماندهای برایش دراین بود با همسر برادر زاده اش رویهم ریخت یک دختر بیست ودوساله با او راهی اسپانیا شد حال دیگر غب عب میداد که بلی ما اینیم .
بهر روی اون نه محرم میشناخت نه نامحرم اودرالکل حل شده بود وسپس با بیمار ی کبد درگذشت میتوانستم اورا رها کنم وبه دست شهردار ی بسپارم  اما برای حرمت بچه هایم هرچه ر ا که قابل فروش بود فروختم حال قرض تا خرخره مرا گرفته بود اورا درون یک دیوار جای دادم که هنوز هم هست !!! 
دخترم هیجده ساله بایکی از همکلاسیهای مدرسه اش عروسی کرد امریکایی بود ورفت امریکا دختر دیگرم مشغول کار شدونان آ|ور خانه وپسرکم که حال چهارده ساله شده بود در خانه با کارهای کامپیوتری به بعضی از شرکتها کمک میکرد  امروز او مرد بزرگی شده صاحب زن وفرزند است دخترم صاحب دوفرزند برومند شد نوه ام سال گذشته فارغ التحصیل شد دختر کوچکم با یک دکتر داور ساز عروسی کرد پسر بزرگ مجرد درلند ن باقی ماند امروز من سر فرازم خیلی هم سر فرازم از اینکه تنها هستم مهم نیست مهم این است که توانستم حیوانی را مهار کنم وافسار بردهانش بزنم - توانستم خودم وبچه هایمرا از تمام آلودیگهای زمانه دور نگاه دارم امروز بیست شش سال ازعروسی دخترم میگذرد شکل خود من شده است همان قدرت روحی وبدنی وشانزده سال از عروسی دختر کوچکم و هیجده سال از عروسی پسرم !!! وخودم هنوز جوان مانده ام میدانید چرا ؟ برای  آنکه  همه دنیارا درون قلبم جا داده ام وهمه رادوست میدارم ورشک وحسد در زندگی من جایی ندارند ودروغ وریا ابدا . گذشت زمان ورنجها تنها خطوط اطراف دهانم را عمیقتر کرده است اما به پیکرم دست درازی نکرده وبه روح پاک وشعور باطنم نیز وهنوز عشق آن سرزمین درون جانم رامیگزد آن خاک کویر که مرا دردامنش پرود باهمه نامهربانیهایش  ...اما خودی بود!  . پایان خلاصه یک زندگی !ثریا 
بی ای عشق بسوی که گریزم 
بانو  ای یاد سوی که شتابم 
وز تو ای روسپی مست  
چهره پنهان چه کنم ؟ رخ زچه تابم ؟ 

نه امیدی - نه سرابی 
نه درنگی - نه شتابی 
نه سر.ودی - نه نگاهی 
نه سپیدی ونه  سیاهی 
راستی -من به که مانم ؟  « دکترحسین هنرمندی »
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا -05--2--2019 میلادی !


دوشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۹۷

بخش دوم /بی من

قبل از آنکه هنوز  تصمیم بگیرم از لندن بروم  روزی برادر ناتنی ام بعنی پسر شوهر مادر بمن زنگ زد وگفت یک توقف کوتاه بین امریکا و تهران  دارم چطوره  همدیگر را ببینیم وقهو ای بنوشیم  !. قبول کردم وقرار. شد فردا  بعد از. ناهار اورا در یک قهوه خانه یا چایخانه ببینم  از من خیلی کوچکتر بود وتازه به آمریکا رفته میخواست فیزیک اتم  را بخواند  ! باو گفتم :
احساس عجیبی دارم نمی دانم درست است بچه هارا  به خارج کشاندم  احساس گناه میکنم !خندید وسپی گفت  :
پس تو از چیزی خبر نداری ؟! نپرسیدی چرا به تهران میروم ؟ الان دیگه وقت احساسات نیست  ما دانشجویان کنفدراسیونی یکی یکی برمیگردیم  در ایران انقلاب بزرگی صورت خواهد گرفت  واول جمشید آموزگار خواهد آمد و....پرسیدم ،چی گفتی ؟!انقلاب  مگر ایران کوبا ویا یک کشور  امریکای جنوبی است  ؟!
درجوابم  خنده ای کرد وگفت :من فکر میکردم میان زنان فامیل تو از همه باهوش تر وجلو تری  از زمان بچگی  ترا میدیدم که از زمان خودت جلوتر میروی حال  از من میپرسی اتقلاب درایران معنی ندارد! خبر نداری که طرف  دیگر خودرافرعون مینامد با آن سیرک تاجگذاری که همه دنیا بما خندیدند .
گفتم همه دنیا غلط کردند  آن سیرک را برایش را ه انداختند  تا دنیا بفهمد که  زنان ما تا کجا پیش رفته اند !!!تو دیگه چرا ؟تو که پدرت شاهزاده میرزا میباشد  تو چرا  تو ًکه وضع مالی خوبی داری  اتقلاب را تا جایی که من خوانده ام معمولا کارگران وآنهاییکه دچار .... اما حرف میان گلویم گیر کرد بیاد حلبی آباد وزنان ومردانی که در گورستان زندگی میکردند ومن هرسال برایشان غذا میبردم  خیلی ها غذارا قبول نمیکردند درحالیکه درون یک گودال بودتد  شاید او حق داشت  زندگی در سر زمین ما دو شقه شده بود  بالایی ها وپایینی ها وزتان که تازه آزادی نسبی خود را  به دست آورده بودند بجای آنکه به دنبال بقیه  آن برون و از دولت بخواهند  که چرا سهم مرد دوبر ابر زن است  وچرا مرد حق دار زن را شکنجه داده وهرگاه میل داشته  باشد اورا رها کند نمونه اش خود من  در دادکاه خانواده  که رفتم برگ جدایی را ارائه دادم سر م موعد که سه ماه بعد بود به دادگاه رفتیم  اول او وارد اطاق قاضی شد ومن روی  یک نیمکت در راهرو  منتظر بودم  مردی کنارم نشست که به ظاهر وکیل بود  بمن گفت :برای جدایی آمده اید ؟
گفتم بلی 
پس از مقداری گفتگو و علت جدایی  آن مرد بمن  گفت : 

تا هنوز وارد آن اطاق نشده اید شما خانم فلانی وهمسر جناب مدیر کل وصاحب خانه وبچه ها هستید  پس از آنکه از آن اطاق بیرون آمدید دیگر برای ایشان وجود ندارید وباید از آن پله ها پایین بروید نه پول دارید ونه صاحب بچه ها وخانه خواهید بود  برادرانه بشما نصیحت میکنم که کوتاه بیایید این آزادی نیست که بشما کادو داده اند تنها حق دارید رای بدهید اما هنوز این مرد است که ارباب وحاکم شماست شریعت در. قاتون اساسی این را گفته است  وبلند شد ورفت .
به نصیحت آن فرشته نجات عمل کردم ودر اطاق در جلوی میز قاضی گفتم که نه !منصرف شده ام بچه هایم را بیشتر دوست دارم ومزاحم ایشان هم نخواهم  بود  اما با چه حالی دوباره به آن زندان خاکستری با درهای آهنی به رنگ خاکستری برگشتم وکم کم به خیال فرار. بسوی غرب در مغزم  نقش میبست  او باز هم شد همان دکتر جکیل و مستر  هاید ومردی هزار چهره   حال درکنار این پسرک نوجوان  نشسته ام که میرود تا برای من آزادی را بسته بندی کرده برایم بفرستد تازه فهمیدم که این  رشته سرش درکدام  جویبار است واز کجا آب میخورد بدون  خدا حافظی با چشمان اشکبار اورا ترک کردم  ومیدانستم که دیگر نه روی شاهنشاه را خواهم دید ونه برای تولد فرح خانم گل میبرم  ونه روی وطن را حال بیچاره تر کمر کش خیابان کنزیکتون را گرفتم ورفتم بسوی سر نوشتی نا معلوم .....نا تمام 
ثریا /(لبپرچین)اسپانیا

بی من از .....

ثریا ایرانمنش «لب پرچین »!

بمناسبت چهلمین سال شورش درایران !

ساعت چنده ؟  هنوز خوابم ؟! یا بیدار ؟  از چهار صبح بیدارم دوش هم خواب را ازچشمانم بیرون نکرد وخستگی  تنم را  بیرون نراند .
خبرهارا گوش میدادم احساس کردم یک آرامش قبل از طوفان بر جهان حاکم است وعالیجناب پاپ فرانسیسکو که من خیلی باو ارادت دارم عازم امارات  وجزایر عربستان شده   استقبال خنکی بود نه بوسه ای ونه حتی دست !دلم میخواست برایش مینوشتم  که سر راه آن کلیدی راکه به آن روباه بنفش داده اید پس بگیرید وبه یک خوک دیگر بدهید امسال در تقوم چینی ها سال خوک است بنا براین حتما یک خوک بر سر زمینهای بیچاره وبیسواد نظیرما حاکم میشود !

مهم نیست  ! تا بوده همین بوده  همیشه  عده ای حاک وعده ای محکوم بوده اند که به آن حاکمین باج بدهند وخدمتگذارشان باشند  چیز تازه ای نیست  ما اسیر زمان ومکانیم واین  آدمها هستند که عوض میشوند عده ای میروند وجایشانرا به عده دیگری میدهند یا احمق تر ویا هوشیار تر .

حوصله نوشتن  چیز های جدی را ندارم پر خسته ام شب گذشته نخوابیدم  معلوم است شام نخوردم حوصله شام خوردن نداشتم  بیادم آمد که همسر نازنین وزیبای من چگونه دردست آن خواننده لب کلفت وچپ چشم افتاد وهفته ها بخانه نمی آمد نه ظهر برای ناهار ونه شب برای خواب ! برایش میخواند : 
بگو در شبهای تو چی میگذره 
بی من از شبای تو کی میگذره  / تو به میخونه مرو عزیز من  / من برات محفل ومیخونه میشم .......وشد !
او هم خوش قد وبالا بود وهم مدیر کل وهم حسابی پولدار وبرای حفاظت من وامنیت داخلی و خارجی من یک راننده جوان خوش قیافه استخدام کرده بود ! ودختر خواهرش ایران کوری که چپ وکور مکوری بود ندیمه همیشگی من ومن ؟ درون اطاقم داشتم به سنفنونی شماره ۲ راخمانیف گوش میدادم وصدای موزیک را آنقدر بالا میبردم که  هیچ صدایی را نشنوم / راننده بدبخت درون اتومبیل نشسته بود  سرانجام باو گفتم برو من جایی نمیروم او گفت چکمه هایتانرا بدهید ببرم واکس بزنم  چکمه ها را باو دادم  رفت وموقع رفتن دخترم به کلاس پیانو بود برگشت !!! من اجازه نداشتم رانندگی کنم ؟! 

تنها چیزی که میان این همه زن ودختر که اطراف اورا گرفته بودند این خانم مرا بیشتر رنج میداد با مژه های مصنوعی لبان کلفت پستانهای گنده وبو گندش !!! خواهرش نیز با یکی از فامیلهای نسبی ما یک عروسی سوری راه انداخت وپس از سه ماهم طلاق گرفت .
 خیلی چیزها هست که نمیتوان گفت ونوشت ویا بر زبان آورد بقول معروف تف سر بالاست !
حال تمام شب این آهنگی را که منحصرا برای همسر بنده میخواند  بیادم آمد وشد ورد زبانم !!!!! آخه همسرم جناب مدیر کل خیلی اهل می ومیخانه وبار و این حرفها بودند ! وزن که دیگر جای خودش را داشت .
من تنها مادر بچه ها بودم  وبانوی خانه به به چه افتخار بزرگی بوی بدی به مشامم میرسید مجلات هفتگی ناگهان  زندگی یاسر عرقات ولیلا خالد را میان صفحات خود جا دادند وقدسی خانم سر دبیر یکی از هفته نامه ها ناگهان نوشت که من هیچ کاری را بدون اینکه بگویم بسم الله رحمان رحیم وسه تا قل حوالله انجام نمیدهم ! یعنی چه ؟ این چه بویی است ؟ بوی فرار مردمان فروش تند تند اثاثیه خانه به ثمن بخش وفرار به سوی اروپا چی شده ؟ من قراربود که به اروپا بیایم اما میل داشتم پسرم به سن قانونی برسد تا بتوانم برایش پاسپورت جداگانه بگیرم پدرش اجازه خروج اورا نمیداد دخترها بامن بودند بنا براین توانستم بی آنکه او بفهمد به سراغ تیمسار دهدشتی ریاست اداره گذرنامه بروم واز او بخوام که بمن  کمک کند  چند روز طول کشید توانستم بی \انکه کسی بفهمد پاسپورت پسرکم را بگیرم چند بار با دخترها به اروپا \امده بودم اما هربا او پسرانرا درایران نگاه داشته بود من بخاطر سربازی اجباری واینکه آنها باید تحصیل کنند ودر سربازخانه ها گماشته یاراننده قلان تیمسار تازه به درجه رسیده ویا خانمی  که نوکیسه بود / نشوند میل داشتم آنهار ا از خدمت فراری بدهم میشد سر بازی را خرید اما آنها هنوز خیلی کوچک بودند. بهر روی با چند چمدان و اینکه به زودی برمیگردیم راهی لندن شدم ...... خیلی سخت بود اما گذشت بچه هارا یکی یکی در شهرهای دور واطراف لندن به مدرسه زبان گذاشتم  ونامشانرادرمدارس ملی رزرو کردم اما لندن تنها برای من وبچه ها خطرناک بود ازهمه بدتر هتل شده بود وهمه سر راه برای معالجه یا خرید لباس بخانه کوچک من وارد میشدند بنا براین بهتر بود به شهرستانی  دور بروم طی یک کلاه برداری بزرگی که دختر عموی همسر عزیزم بر سر ما گذاشت توانستم خانه کوچکی خارج از شهر کمبریج بخرم وبا یک کامیون آجر کشی !!! خودمانرا به آ\نجا برسانیم واو .....هنوز منتظر بود اما فرشهارا فروخت بهترین اثاثیه راکه جمع کرده بودم فروخت پیانو  ودستگاه موزیک مرا فروخت تنها چند دست لباس درون کمد برایم باقی گذاشت وخانهرا نیز قول نامه کرد واین تنها آرزویش بود از مدیر کلی خلع شدوافتاد در دست مامورین سازمان شاهنشاهی برای دستبرد به خیلی چیز ها او مسئو لیت تغذیه مدارس را نیز بعهده داشت !!! من درکنج کمبریج تنها با چهار بچه قد ونیمقد بدون اتومبیل وبدون  یک دوست یا آشنا اما دوام آوردم پسرم را به شبانه روزی در شهرکی دیگر گذاشتم ودخترها را بمدرسه و\پسر کوچک هنوز با من بود که اوراهم به کودکستان گذاشتم ! او هرماه ازمن میخواست که کاغذی ار مدارس بچه ها بگیرم وبرایش بفرستم بعد ها فهمیدم که برای ما ارز دولتی میخرد اما ارزهارا با کمک برادرش به قیمت گرانی میفروشد  حواله مرا هم به یکی از دوستانش که درلندن بود ومعلوم نبود مشغول چه کاری است کرده وهرماه مجبور بودم باو زنگ بزنم ودرخواست پول بکنم او هم در صورتحساب یکصد پوند را یکهزار پوند مینوشت وبرای او میفرستاد !!!  زندگی سختی بود خیلی سخت حال فکر میکنم آنخانه بزرگ  وآن اثاثیه آنهمه لباسهای من آن کتابهایی که با هزار امید آ|نهارا درون جعبه ها جای داده وخواهش کرده بودم برایم بفرستد دردست چه کسانی افتاد ؟ بعد ها فهمیدم دیگر چیزی برایم مهم نبود مهم این بود که از دست او فرارکرده ام / انقلاب شد /شورش شد او نمیتوانست خارج شود ....هورا ! چه خوشبختی بزرگی دیگر مجبور نیستم آن قیافه مسخ شده را ببینم 
اما واما رفقا وفامیلش ناگهان سرازیر کمبریج شدند کار ما پذیرایی از این قوم فراری بود یکی مجاهد شده بود دیگری ملحد شده بود سومی پولهای شهرداری را برداشته فرار کرده بود چهارمی  ساواکی بود .
به تماشای تلویزیون مشغول بودم واین مردم  دیوانه را میدیدم که چگونه میشکند پاره میکنند ویران میکنند وشاه را تنها دورن اطاقش دیدم که داشت راه میرفت وچقدر گریستم چقدر گریستم وهنوزهم برایش میگریم برای همسر وولیعهد او نگران نبودم زنک خوب بلد بود که چگونه از موقعیت خودش استفاده کند با حز ب سوسیالیست فرانسه وانقالبیون بده  وبستان داشت و.....غیره کاری ندارم بمن مربوط نمی شود من زندگی خودمرا مینگرم امروز تنها / در میان اطاقهای یخ بسته  راهروهای  تاریک ونمناک بی هیچ یار ویاوری درانتظار کدام معجزه نشسته ام ؟........بقیه دارد 

یکشنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۹۷

آندره ریوو

ثریا / اسپانیا 
« لب پرچین » !

آندره ریو  موسیقی دان و رهبر ارکستر هلندی  را کم وبیش همه میشناسند ! او به همه جای دنیا به همراه  ارکستر معروفش که بیشتر آنانرا زنان ودختران  جوان تشکیل میدهند  ـ سفر کرد به تمام \کشورها/ امریکا / استرالیا / حتی ارمنستان و/ روسیه  وهمه اروپا غیرا از چند کشور بدبخت تو سری خورده دچار ایده ولوژی سخت مذهبی وبیماری روانی مانند افغانستان / پاکستان / ایران وبنگلادش  که میدانست دراین کشور ها نه تنها کسی به  او خوش  آمد نخواهند گفت بلکه اعضای ارکستر او همه باید لباسهای عریان وزیبای خودرا بیرون آورده با حجاب کامل اسلامی روی صحنه بروند ویلن هم غدغن است تنها فلوت / شیپور / طبل وسنج مجاز است واز همه مهمتر حفظ جان خودش وآنهایی را که به دنبال میکشید .
امروز یک برنامه از او دیدم با آنکه پیر شده هنوز میان سن میچرخد ومیرقصد با آن ویلون  دویست ساله اش وارکسترش وخوانندگان که همچنان در پی فرا گرفتن کارهای نو وجدیدی میباشند . دلم گرفت .
جوانان ما درآلمان / هلند / سوئد / آمریکا / استرالیا / فرانسه / اتریش  بلژیک  وغیره چه چیزی را فرا گرفتند ؟ او.....وه  آشپزی ایرانی وشدند سر آشپز ویا قاچاق مواد ویا خرید وفروش ارز ویا در پی سیاستهای نم ورداشته ونم کشیده وسوراخ سوراخ  چیزی را فرا نگرفتند که اگر  !میگویم  .اگر ! روزی ایران ایران شد آنها بتوانند آن هنر خودرا به معرض نمایش بگذارند دوباره آوای موسیقی از همه خانه ها بگوش برسد آنهم ا زنوع فاخر آن ! 

بیاد پسرکم افتادم با همه گرفتاری ها وزن وبچه وسفر های دور ودراز وطولانی  باز رفته یک گیتار خریده  وبا کمک اینترنت وکتابهای موسیقی دارد گیتار فرا میگیرد موسیقی در خانواده ما به جان ما بسته ست هرکجا خبری باشد حتی در شهر های دور خودمانرا میرسانیم با هر قیمیت که شده مگر بیماری جلوی مارا بگیرد .
ما همه با موسیقی بزرگ شدیم در کودکی برایشان پیانو خریدم  برایشان بجای هر آشغالی صفحه وکتاب خریدم وهدیه دادم امروز همه  سرشان با همین کتاب وموسیقی گرم است .  اما نه درحد آندره ریوو . چقدر من از کارهای او نو آوری هایش در موسیقی لذت میبرم وسپس خاموش مینشینم درحالیکه اشک در چشمانم نشسته وافسوس میخورم که ما چرا نتوانستیم خودمانرا به پای این کشورها برسانیم درحالیکه روز گنج خوابیده بودیم وخوراک آنها تنها سیب زمینی بود وذرت ! اما محال است امروز شما درب خانه یک اروپایی را بزنید وصدای موسیقی از آن خانه بیروند نزند حال موج نو به موسیقی جاز ورپ علاقه دارد ویا دیگران به موسیقی بقول ایرانیان ( فاخر ) ! انگار پارچه ترمه است که به آن نام فاخر داده اند ؟!.
خیلی راه مانده-  ما حتی خط خودرا برای  فروش ببازار عرضه کردیم ! زبانمان را که حرفش را نزن میان هر چند کلمه غلط فارسی چند کلمه فرانسه وانگلیسی والمانی هم جا میدهیم .
خوشحالم که از روز اول درخانه به همه گفتم باید با زبان فارسی حرف بزنید  بقیه زبانهارا برای کارهای دیگر بگذارید من نه به فرانسه وانگلیسی واسپانیایی وآلمانی شما هیچ احتیاجی ندارم زبان من فارسی اصیل است آنها اطاعت کردند خیال میکنید چند ساله بودند که آنهارا بخارج آوردم ؟ بزرگترین آنها سیزده یا چهارده ساله بود .  حال نشسته ام ودراین فکرم که خوب ! با این همه دانستنیها تازه فهمیدی که هنیچ نمیدانی ؟!  وبه همدوره ها وهم کلاسی های قدیمی ام میاندیشم که گویی بارها باین دنیا آمده ورفته اند تجربیات بزرگی داشتند ویا خانوداده آنها که اکثرا تاجر بازار ! ویا معلم ! ویا بساز وبفروش بودند به آنها راه را نشان دادند  من سرم درون کتابها بود وداشتم در اشعار بهشت ودوزخ وجهنم دانته خم وراست میشدم . خوب ! همین ! باید دید از زندگی چه توقعی وچه چیزی را میخواهی؟ من چندان طالب دنیا ومال دنیا نیستم برق هیچ جواهری چشم مرا خیره نمیکند هیچ لباسی چشم مرا بخود جلب نمی نماید نوکر هیچ مارک وبرندی نیستم بنده عشقم واز دوجهان آزاد .ثریا /
یکشنبه سوم فوریه دوهزارو نوزده میلادی /یک دلتنگی در سرمای صفر درجه !

سقوط خانه

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

در اندرون من خسته دل ندانم کیست 
 که من خموشم واو درفغان ودرغوغاست ؟

تلویزیون  را که باز کردم  میل داشتم یک صافی جلوی آن بگیرم که مردم باین سو نریزند !!! اینهمه جمعیت در مادرید / ترکیه  / ونزوئلا برای یک دیکتاتور باشد یانباشد ؟ آنکه سر نخ را دردست  دارد میداند باید چکار کند آمدن ورفتن  این جمعیت بیهوده است و......در ایران ما ؟ پرده برداری از مسیلها در آستانه چهل سالگی ننگ ونکبت  ومرگ وسیاهروزی  / با چه رویی میخواهند این جشن ها را برپا کنند ؟ در جاییکه یک کار فرما به دختر هشت ساله افغان تجاوز کرده و حال این بچه -  بچه دیگری درشکم دارد حرام زاده !.
اینها همه انسانهای دوران ما هستند  با چند سال اختلاف  ـ اینها مردمانی  هستند که رنج ودرد وبدبختی  وگناه و سر گشتگی  آنانرااز جاده اعتدال بیرون انداخته  شاید هم انسانهایی باسند  واقعی  اما راهشانرا   گم کرده اند  وراه جنایت وخیانترا در پیش گرفته اند ؟!.
راستی چرا  چنین است  وچرا بشر  راه خودرا  بسوی سر زمین  آسایش  ونیکبختی گم کرده است ؟

چهره زنان چادری  وگردن کلفت را که به زور زن بدبحتی را درون پارچه سفید پیچیده با چه شدت وشقاوتی  بر پیکر نحیف او شلاق میزنند  گمان نکنم حتی در زمان بدویت وصحرای عربستان نیز این همه بیرحمی وجود داشته است .
در هر عصر وزمانه ای  نویسندگانی بوده اند  که میکوشیدند  زشتی ها وپلیدی های اجتماع خودرا نشان دهند درعصر ما با تکیه کردن به تکنو لوژی میتوان همه چیز را وارونه نشان د ا د ویا ازبین برد.

حال دنیایی که وسايل ورسانه های ارتباط جمعی حتی یک لحظه  انسانرا تنها  نمیگذارد وبحال خود وا نمیدارد بشر دچار کابوس شده است  کابوس حوادث  روزمره  وکابوس  حوادث تاریخ  / تاریخ  مانند یک بهمن توفنده  بر سر ما فرو میریزد  وبهر جا که رو کنیم  همین تکرار مکررات   گذشته هاست  مدام مانند این است که در وسط یک ماجرا  جنایی گرفتار آمده ایم  دائما باید  بازی کنیم  یا نگران باشیم ویا دقت کنیم  ببینیم که  پایانش به کجا مییکشد .

در حال حاضر جنایت  زمانی در پشت ماسک  سیاست قرار بگیرد نامش تدبیر وهوشمندی شرافتمندانه میشود ! آدمکشی زمانی  بامصالح  روز در آمیخت  یک عمل جلو گیری  از تجاوز احتمالی  نام گرفته خواهد شد  وجنگ / جنگ وبدبختی  وویرانی  وتباهی  نیست  بلکه مصلحت اندیشی است !!!! .وبقول آن پیر ویرانگر  که تباهی را با خود به سر زمین ما آورد  جنگ برکت است ؟! 
بنا براین نویسنده امروز نمیتواند قالب خوبی را بیابد ودرون آن قالب هر چه را که میل دارد پرکند ومن 

بسنده میکنم باین جملات  ارزنده از یک کتاب  بنام  « طاغی»  که باین پرسش ها بدینکونه جواب داده است : 
« آنان که دراین  جهان آرامشی  نمی بینند  نه از سوی خدا  - ونه  از سوی  تاریخ  - محکومند  زیست کنند  برای کسانیکه  همانند خودشانند وقادر به زندگی نیستند ! اینان باید زنده بمانند  ورنج بکشند  برای کسانیکه همچو خود زبون  وخوار شده اند » .

بیهوده نیست درکتب مقدس مسیحیت حضرت عیسی را نماد یک قربانی برای بشریت نشان داده اند  بلی ! او بخاطر گناهان ما جان سپرده وبر روی صلیب کشته شده است !!!  این  ناباوری را به کجا میتوان برد؟واین فرومایگان وبیچارگانند که  اورا درمیان گرفته اند بزرگان هرروز بیشتر اور آرایش میدهند .
در میان این همه هیاهو  شب گذشته مراسم اسکار اسپانیا  طی یک مراسم باشکوهی برپا شد ومد سازان که برای همین این نمایشات را برپا میکنند پریرویانرا نیمه عریان با لباسهای مد جدید به روی صحنه فرستادند تا مجمسمه « گویا« را بگیرند .  تعداشان کم بود تنها دوهزار نفر دراین جشن شرکت داشتند ؟! .پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » ! اسپانیا / 03-02--2019میلادی !.

اشاره : آن نوشته  کتاب( طاغی) اگر اشتباه نکنم متعلق به نویسنده بزرگ فرانتس کافکا میباشد ؟!

شنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۹۷

قجر ها

ثریا / اسپانیا ”لب پرچین ”

من نمیدانم این قوم قجر این دوبرادر ترک  ورعیت که  بر سر یک جویبار  کشت وکشتار کرد ند ویکی زد  برادر دیگر را کشت و بعد ها  شد سلطان صاحبقراق  چه خدمتی به دنیای  بشریت کرده اند که هنوز تا هنوز است تخم  وترکه آنها از بتن کنیزکان حرمسرا وزیر سرسره  حضرت سلطان  دست از سر ایران وایرانیان  بر نمیدارند که صد البته بابابزرگشان دولت فخیمه  با گرفتن تکه های زیادی از ایران هنوز این شاهنشاهی پوشالی را حرمت میکذارد وهنوز  پس از یک قرن پس مانده هایشان بخود اجازه میدهند تا دیکران را نفی ویا خوار کنند ؟!.
مریم خانم گل ناز رجوی یکی از این پس مانده هاست که حتما باید  دوباره پای جای اجدادش بگذارد .
همین الان دریک لایو روی  تلفنم  مردی داشت با ادب  میگفت  پساز حکومت قاجاریه که ناکهان پایین تنه شخصی به حرکت در آمد وحواله آن جوانی شد  که درست وحسابی حرف میزد آنهم از داخل ایران . 

هنوز در کنج لندن پیر وپاتالهای  این قوم بو گرفته هراماه دوره دارند وهنوز بی آنکه خودشان بدانند چرا با هزار کیلو پارچه ونعلین های زری دوزی  شده وترمه دور شهر راه میروند دوره هفتگی قمار  دارند  بی آنکه واقعا بدانند مادرشان کی بوده وپدر راستین آنها  در حرمسرا ها كی بوده  باغبان ؟ یا حاجب درگاه  ؟ 
بعضی اوقات میبینم که همین ملا ها هم از سر آن ملت بقول آن   دخترک شو نمک نشناس  زیادی هستند . 
من یکی خوشحالم وکلی هم بخود میبالم که میرزا رضای کرمانی نسل این آفت را  ازبن زد اما هنوز ریشه های پوسیده از زیر خاک در میایند  وخوب کارشان مانند اجدادشان کشتن فحاشی  وبیعاری ولگردی است . 

برایت متاسفم جناب امیر فخر آور  اول باید خانه تکانی  بکنی  ودریارا نیز خوب لاروبی نمایی سپس کشتی اقیانوس پیمای خود را بدون سوار کردن مریم بانو واهل بیت بسوی  ایران حرکت دهی  !!!؟
پایان 
همان روز  شنبه دوم فوریه  2019 میلادی 
ثریا /اسپانیا !