سه‌شنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۹۷

اشک من

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !


از فغان وناله کاری برنخاست 
چون نبود آتش شراری برنخاست 

سست شد پای طلب در کوه سخت 
وزپی سنگی شکاری برنخاست 


اوه ! تمساح های هر وقت لازم باشد  « اشک تمساح» میریزند  وکفتارهای ما هر موقع که قصد جلب طعمه را داشته باشند میخندد  وارواح شروری  که شبها میان سنگها وخرابه ها  پرسه میزنند  وا زهمه حیله گری ها وکار ها  که ما از آن بیخبریم  آنها خبر دارند .

حتی فرعون  بزرگ وخدای خدایان مصر قدیم دربرابر عشق سر تسلیم فرود  آورد وآخرین معشوق را که به دیگری دلبسته بود به زنی گرفت وباو گفت : 
»عشق تو  مرا کامل کرد  ودریافتم دراین جهان کسی هم هست که میتواند مرا رنج بدهد وازخود بیخود سازد  من شاهی بودم وتقریبا خدایی ! وتو وعشق مرا آدمی ساخت »!

واما در سر آن تمساحها و بیماران روانی هیچ  عشقی ومهری رسوب نخواهد کرد  آنها عقل باخته اند   روح خودرا فروخته اند به شیطان  وحاضر به تسلیم آن برای ساختن یک انسان نیستند .

اگر بنا بود که عشق تابع منطق باشد به یقین  آن معشوق فرعون  خدای مصریان رابرعشق یک یهودی برده ترجیح میداد اما دل او درگرو یک مرد یهودی وبرده همان خدایی بود که حال درکنارش تکیه بر عرش زده بود .

نمیدانم چرا امروز یاد مصر و عظمت دوران گذشته او افتادم همه چیز را خالی کردند وبردند وتاریخ وسرنوشت ملتی را بکلی عوض نمودند  حتی  خدایشانرا نیز از آنها گرفند واین آلله امروز و آن آله لویا مسیحیت نیز همان « آله »  آخرین فرعون بود که پشت به خدایان فلزی وساخته شده از طلا نمود و گفت کسی غیر از همه اینها هست کاهنان دکانشا نرا  وکاسبی شانرای درخطر دیدند واورا کشتند وپیروانش را نیز واین خدای یگانه را همان یهودیان وهمان برده های سر زمین های دیگری که آن اهرام وآرامگاهها وبناها ی عظیم را ساختند به میان آنها بردند وآنهارا تا مرز بردگی فرود آوردند.

امروز دیگر کسی به هیچ چیز باور نداردعده ای بکلی بیخدا شده اند و عده ای شیطان پرست وتنها بازماندگان آن خدای نادیده ورحیم  هنوز درانتهای دلشان باو عشق میورزند و بیشتر ین این عشق را زنان درسینه دارند .
امروز باز نوعی بت پرستی درمعابد دیده میشود  دراعماق  معابد  عظیم که باخون ملتهای دیگر عجین شده اند بت هایی با قیافه های سهمناک  ویا غمگین  زانود زده ویا ایستاده اند  و اینا ن به حقیت باید همان ابلیس میباشند  به عقیده من تنها یک خدای ابدی  .بیشکل  وبی رنگ  ونا پیدا وجود دارد  که بر همه ثوابت وسیاره ها حکومت میکند  او مارا آفریده ما اورا از طلا نساخته ایم .

حال گفته من به کجا رسید  میخواستم بویسم که  باستان شناسان  تاریخ دانان و دانشمندان وفلاسفه  بزرگ  اتم را شکافتند تا قلب آسمانها نفوذ پیدا کردند  رمز وراز طبیعتت را دریافتند تنها  چیز ی را نتوانستند  کشف کنند . یکی آن راز ورمزی که درقلب یک زن  عاشق خفته ودر زیر هزاران  رگ وپی و درون  او پنهان است ودیگری رذالتی که در عمق وجود  این انسان امروزی رخنه کرده است وا زاو حیوانی ساخته بی شاخ ودم ونا کامل وخالق این موجودات چه کسی است ؟؟ وچرا همیشه فقیران باید با اشتهای کامل  غذایی را که « بزرگان »  از راه کرامت انسانی !!!  به آنها میدهند  ببلعند ؟  نمیداتم  امروز من دراین فکرم  که آنچه  را که روزی آن جاه وجلال  من نتوانست بمن بدهد  بدبختی وبینوایی من آانرا بمن هدیه کرد وآن همان عشق بود . عشق به انسان  گویی  سیم پنهان چنگی را با تارهای  قلب من گره  زده اند  وهرگاه صدایی بر میخیزد دل من نیز بناله درمیاید  راستش باید بگویم که اولین بار این سیم یک ساز بود که قلب مرا به لرزه دراورد  وروح مرا گرفت  درقالب آهنگها  ونغمه ها  به سوی ابدیت برد  . ومن بر این عقیده بودم که شاعران ونوازندگان   همه بر رازهای قلب انسانها آگاهی کامل دارند درحالیکه  غیر ا زاین بود  وحال گذشته ها گذشته  ارواح پلیدی هر شب  اطراف من میرقصند وجنایتهای خودرا بمن نشان میدهند درحالیکه دستهای من بیجان وخواب رفته در کنارم افتاده وقدرت حرکت ندارند به قلب جوانم  مینگرم که چگونه بادیدن کوچکترین حرکتی به طپش در میاید  وبه چشمانی که با دیدن یک صحنه  همه خونم را تبدیل به اشک کرده واز جشمانم جاری میشود .

بلی سر زمین باستانی مصر روزی  قدرت خدای روی زمین را داشت امروز ا زاو چه باقی مانده یک رود الوده که روزی مقدس بود ومردان وزنانی  با پای برهنه وگرسنه در چنگ توریستهای غارتگر که همه اموال آنهارا بغارت بردند وبجایش تنها یک کتاب دادند وآنها مجبورند هرروز  چندین بار خم وراست شوند   بعد نوبت ایران سر زمین پارس رسید که با مصر هم قدرت بود با یونان درحال جنگ وخود قادر مطلق بود بر تمام  کره خاک امروز از آن همه بزرگی چه بجای مانده بچه هایی گرسنه / معتاد / زنانی ولگرد ومردانی اخته شده آنها نیز تنها یک کتاب دارند  وبرده وا رباید هرروز چندین بار رو به یک قبله نامریی وقلابی تعظیم کنند . و... این تحفه  راهمان بردگان مصری برایمان به ارمغان آوردند و.... باقی بماند .ث
از ازل در لاله زار روزگار 
چون  دل من داغداری برنحاست 

توتیای دیده عشاق را 
از سر کویی غباری برنخاست 

شد بهار زندگی وز بلبلی 
نغمه ای  از شاخساری  برنخاست 
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا / 
به روز شده : 22- 01- 2019 میلادی ! برابر با دوم بهمن ماه ۱۳۹۷ خورشیدی ؟!.
اشعار : رشید یاسمی 


دوشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۹۷

افیون شهرت

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

شب همچنان یک چادر سیاه بود وهنوز فضا بسته  گویی میل نداشت  جنایتهارا رو کند  - شب سر پوش هر رازی است.
روی کاناپه خوابم برد  زمانیکه چشم باز کردم اولین فکرم این بود که چرا چراغها را خاموش نکردم  ؟ اما چراغها خاموش بودند واین تابش آفتاب درخشان از پنجره اطاق بود که بمن نوید یک روز زندگی شاد را میداد  همان قرص بزرگ زرد که نامش خورشید است  ومن ستایشگر او  با گرمای تنوز او  افق تیره شب باز شد..
چشمانم هنوز وحشت زده بودند شب پیش  گویا ترسیده بودم وخودم خبر نداشتم !! احساس میکردم ار هر سو دستی  از وحشت بسویم دراز است  دردی عمیق درتمام وجودم احساس میکردم  صبح تلفنم به صدا درآمد .....آه اگر تو نبودی واین همه امید هارا به دلهای مرده ما نمیدادی ما چه میکردیم ؟ سپاسم  را تقدیم داشتم .اما درخون من همچنان  حسرتی موج میزد  این گهواره حسرت سالهاست که میجنبد بی هیچ ایستادگی .

روزی روزگاری یک ترانه ایتالیایی را گوش میدادم که خواننده میخواند : 
« من میدانم  ُ بخوبی میدانم  - دراین جهان پهناور وخالی از هرنوع احساسی - کسی هست که کمی هم بمن میاندیشد « ؟!.
بهتر است از آرزوهایمان  حرفی به میان  نیاوریم که زیر سم الاغ های دیروزی  وبازیچه دست نیمه مردان پریروزی  بباد فنا رفتند  وتنها یک امید دردل باقی ماند  سرود \ازادی  دیگر نمیتوانستیم به فتح بابل برویم اما میتوانسیتم درهارا به روی دشمن ببندیم ونبستیم  تیر  از قضا آمد وصفیر زنان بر قلب مادران وپدران وخواهران  وزنان نشست .

اما کسانی هنوزدر نشئه چار چوب  تصویرشان  محبوس  گه سری جنبا ن وگه سینه ای لرزان  وسرودمان  کاسه بازار شد  نغمه وآهنگ  بسود سوداگران وخود فروشان کشیده شد  خونمان درگودلهای با آب مخلوط شد  وخودمان آنرا نوشیدیم - افکارمان  مانند یک لخته خون فاسد در میان مغزهای پوک وافیونی  وتن پروروان بی درد بنوعی دچار سر درگمی شد  خوابمان تنها سکه ها بودند  وزرق وبرق  پولکها وماتیک وسرخاب  و پوچی رویای همه خوش باوران .

حال بیهوده دراین گودال  به دنبال کدام  مرواریدی ؟  دیگر خبری از ذکر نام وناموس  خانوادگی نیست ننگ است  ونام  که باید صراف رزوگار ان آنرا پاس بدارد .
وچه بیهوده میگردی وچه بیهوده میخوانی  وچه بیهوده میگریی. پایان 

.......
هیچ یادت هست  ؟
توی تاریکی شبهای بلند 
سیلی سرما  با تاک چه کرد ؟ 

با سرو سینه گلهای سپید 
نیمه شب - باد غضب ناک چه کرد ؟
هیچ یادت هست ؟

حالیا معجزه بارانرا باور کن 
وسخاوت را درچشم چمنزار ببین 
ومحبت را در روح نسیم 
که دراین کوچه تنگ 
 با همین دست تهی 
روز میلاد اقاقی هارا 
جشن میگیرد .........زنده نام ؛ فریدون مشیری ؛
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا .
به روز شده  :  21- 01-2019 میلادی !





کمی بخندیم


ثریا ایرانمنش « لب پرچین» !

 نه !..کمی بگرییم <
مطلبی روی تابلتم نوشتم  وداشتم آنار ادیت میکردم دستی  سایه وار آمد وهمه را باخود برد ُ این دومین بار است که مینویسم ودستی آنرا پاک میکند . علت اینکه  روی آن مینویسم بخاطر خط زیبای فارسی  آن است روی این کامیپیوتر خطوط انگار فضله پرنده مینشیند  سیاه وکلفت وبد ترکیب وبدون فاصله .
بهر روی داشتم مینوشتم که :
اخیرا باز  شهر بانو به هوس افتاده تا یادگاری برای نسلهای کج وکوله آینده باقی بگذار سقوط وزوال یک امپراطریس!!!!هرچه عکس هم از عکاسان فرانسوی / آلمانی / بلزیکی ایرانی بوده همهرا یک جا به بدست دوست وندیمه عزیزش که بدون حقوق برایش خدمتکاری میکند داده تا به دست چاپ برساند واین سوژه ای شد تا من آن حکایت پاک شده را بنویسم اما دیگر حوصله ندارم .

شب گذشته شمعی در شمعدان کوچکم ساخت سوئد بیاد مسعود صدر روشن کردم وبه روانش درود فرستادم شمع ناگهان شعله کشید وبه نظرم آمد که مردی از میان آن بیرون میاید  فورا عکس گرفتم هنوز نمیدانم آیا چشمان من درست دید ویا خیال مرا از دنیای واقعی بیرون برد گفتم که روحش آزاد شد وحال درآسمان ایران درحال گردش است وبه هرجا ایران که میل داشته باشد سفر میکند  بگذار دیگران درون عکسهایشان محبوس باشند وعقده ها را خالی کنند درجاپیکه پسرس یا مثلا ولیعهد قانونی پدر بزرگش را قلدر ودیکتاتور مینامد چه توقعی ازاین جماعت داریم  چهل سال دستشان دردست  سپاه پاسداران بود وتغذیه میشدند ومردم  را باهمین کتابها وعکسها سرگرم میکردند وکاسه لیسان وته سفره خورهایشان نیز از آنها حمایت کرده ومیکنند . 
نوشتم اقا رضا طیاره بازی را خیلی دوست داشت وپدرش سخت از دست او عصبانی بود وباو میگفت تو هیچگاه آدم نخواهی شد مانند  ننه ات شدی .
ننه اش تنها به تاجش چسپیده بود وحتی درحمام هم آنرا از خودش جدا نمیکرد بیچاره ماری |آنتوانت بیگناه  زیر گیوتین جان داد واین یکی با همه جواهرات بسوی غرب گریخت ودرآ مریکا در کلرادو  خانه هیجده اطاقه خرید / درپاریس خانه خرید \پولها را در راه بیزنس بکار انداخت چهل سال شغل این اقا پسر چی بود تنها درسینمای خصوصی اش بنشیند وفیلم تماشا کند  واز مفت خوری وزن  اضافه نماید حال این هیکل گنده بیفایده را کجا میخواهد بکشد ؟ وننه اش مرتب باتاجش وشنلش خودرا به نمایش میکذارد .مملکتی را با یک ملت وچند نسل  برباد داد وحال هنوز هم دست بردار نیست .
نوشتم ؛ حسن اقا داشت چای مینوشید وگاهی کنیاک را  درون استکان بعنوان چای نیز مینوشد طبع او سر د است ونوشتم اگر روزی دوباره بسوی ارباب صاحب کلید رفت بجای اهدای قران وکتاب نفیس حافظ اشعار شیخ سعدی این بار کتاب موش وگربه عبید ذاکانی را به به ارباب کلیدها اهدا کند  شاید این بار کلید او طلایی باشد . همه را به طنز نوشته بودم  خواب از سرم پرید امیر فخر \آور روی صفحه آمد کمی باو گوش دادم ودیگر نتوانستم بخوابم حال مانند روحی سر گردان لیوان قهوه دردستم دور اطاقها میچرخم از سردی اطاقها وهوایی که نفس را میبرد .پایان 
طنز شیرینی بود حال دیگر تلخ شد .
ثریا /اسپانیا .  نیمه شب دوشنبه  ۲۱ /ژانویه دوهزارو نوزده میلادی !

چو آفناب بر اید  به ره گذار که نالم 
چو شب شود  به غم زلف مشکبار که نالم 

قلم به نام که گیرم  گهر به پای که ریزم 
سخن با که گویم  درانتظار که  مانم ؟

به جز رنج خود ودرد دیار و یار
دگر به روز که گریم  به روزگار که نالم 

شب است شمع صفت  بر سر مزار  که سوزم 
سحر دمید چو بلبل  بر شاخسار که گریم 

مسافر راه ازلم  رهروم ابدیست 
گذشت قافله ام در پی غبار که نالم 

به غیر  دل  که به ماتم نشست همه عمر 
به رنج غم و هجرو سوگوار که نالم 

عقاب قله نشین  دیار خویشم 
به ناله که نشینم  به کهسار که نالم ؟

اشعار از استاد خلیل خلیلی شاعرافغان که افتخار حضور اورا درمنزلمان  درانگلستان داشتم واین اشعاررا روی صفحه ای نوشت وبمن داد یادش گرامی .......

یکشنبه، دی ۳۰، ۱۳۹۷

نا بخردی

دلنوشنه !
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
---------------------------------

زهدان افق بارور از نقطه نور است 
خورشید - جگر گوشه این ظلمت نور است 

فرداست که بر وسعت  این بام کشد تن 
آن صبح  که از باور چشمان تودور است 

 طبیعت ظالم است  ظلمت وتاریکی روح بیشتر از آن فریبی است که  درروشنایی روز بماعرضه میدارد  طبیعت فرزندانش را میخورد   قربانی میخواهد  میزاید ومیبلعد  کاری هم ندارد که ما خوبیم یا بد  وآنهاییکه راز طبیعت را کشف کردند  زرنگی بخر ج دادند و برایمان بهشت وجهنم را  بوجود آوردند  وبرایمان کارهای مقدس را که همان بردگی باشد  یافتند  مارا ا زخودما ن بیرون راندند  خود قربانی خود شدیم ودیگرانرانیز قربانی میکنیم   واین راز پیدایش است  شیوه قربانی کردن هم فرق دارد  یا در یک اتحاد مقدس  راه میبابد  وبه همان شیوه پیشینیان عمل میکند  وهمه اشیاء جهانرا  بی ارزش ساخته حتی جانی را که بما بخشیده  همهرا قربانی میکند  قربانی خونی / مقدس ساختن  آزار وخشونت وتجاوز /  همه اینها بفرمان خدایی است که درذهن علیل .ویا در اذهان  مقتدر  ساخته وپرداخته  شده است ومانند یک تکه پاره لبریزاز خون بسوی ما پرتاب گردیده است  تاریخ را که ورق به ورق  بخوانیم میبینم که ازهمان  زمان قدیم  زمان میترائیسم  ائین قربانی  رواج داشته است  وبه همین علت هم همیشه  شخصی بر سپاهی مستقر میشود  وسپاهیگری  ریشه میگیرد  درحالیکه پهلوانی  جور دیگری است پهلوان مردانه میجنگد  بدون خون ریزی  .
قربانی کردن  از طبیعت ریشه .وسر چشمه میگیرد  قربانی خونی  آزردن  وپرخاشگری  وخشونت  همه اینها ریشه تاریخی دارند وآنهاییکه که زرنگ بودند مهر از این کتاب برداشتند وکم کم آنرا میان جهان پخش کردند ونامی ویا نام هایی به آن دادند .
آنکه قربانی میشود  حق دارد  باز قربانی کند  وبه همین ترتیب انسان پیش میرود تامیرسد به عصر خرد 
عصر روشنگری وعصر پیدایش ادیان  وعصر خرد کرایی  اما همه انیها تنها بر صفحات کتب  روی چند کاغذ پاره نقش بسته اند اصل چیز دیگری است وما نمیتوانیم ا زخود بپرسیم که چرا مارا بوجود میاورد / میازارد / بیمار میکند / زجر میدهد / عده ای حیوانرا قدرت میبخشد تا دیگرانرا بکشند وسپس مارا باخود میبرد ؟! نه هیچگاه نه توانسته ونه خواسته ایم که  این پرسش را بر زبان بیاوریم /
آن پسرک لات تازه به دوران رسیده فلسفه جهنمی ورذالت طبیعت را خوب کشف کرده بود  ؛ اگر پول ندارید بس بروید بمیرید  ! خلاص : 
حال کسی میل ندارد ویا در خود این اشتهارا نمیبیند که مال دیگری را ببلعد وقناعت پیشه است به آنچه که هست راضی است ورضایت اوتنها دراین خلاصه میشود که پیکری سالم داشته باشد  اورا به کنجی میرانند واگر بتوانند اورا میکشند  زبانش تیز است خونش حلال وواجب .

.این خرد نا پاک در فرهنگ ما ایرانیان چنان پخش شد  که جزیی از خون وگوشت وپوست ما گردید ما دیگر آن نیستیم که بودیم باسیل همراه شدیم غلطیدیم در جویبار آلوده وکثیف ولجن هیز منی زنان ومردانی که در زیر انبوه مواد تا آسمانها پرواز میکنند وهیچگاه هم روی زمین نیستند  ونتوانستند بفهمند که  برای پاسداری از زندگی  تنها یگانگی هست  خرد هست ودانایی ویک روح سالم  درون وبرون پاک . ودراین میان خدایی به نمایش گذاشته شد که  بیواسطه میسوزاند  قدرت مطلق بر همه چیز دارد  وبه هرجا که رسید  همه چیز را نابود میکند  بنا براین این خدا واسطه لازم دارد  تا بندی بر گردن او ببندد ومانع نابود شدن بشری که آفریده بشود .
واین واسطه ها چه جنایاتی را مرتکب شدند چه درعصر قدیم وچه درعصر جدید وحال که به اسمانها سعود کرده وهمه جارا گردیدیم وخبری از آنکه برایمان ساخته وپرداخته وآرایش شده بود نیافتیم  هنوز این واسطه ها چه زنانه وجه مردانه برایمان از نو بینی شان تفاله برویمان تف میکنند .
درتاریخ گذشته ما  پدر پسر را میکشد نامش پهلوان ورستم میشود برادر برادرا سر میبرد بازوبند پهلوانی بر بازو میبنند  علم با همه بزرگیش نتوانست این خرافات واین پوسته های گندیده  را ازدرون مغزها بیرون بکشد واگر شعوری رشد کرد بعناوین مختلف اورا از بین خواهند برد  باید دنیا یکپارجه شود عده ای در مقام الهیت وخداوندی بر بردگان حکومت کنند وبردگان مانند یک سگ در یک کومه به زندگی نکبت بارشان ادامه دهند وگاهی روضه خوانان دوره گرد میکروفون به دست برایشان از همه نوع آیات الهی/ زمینی / آسمانی میخوانند وآنهارا سرگرم میکنند .
شیوه ختنه کردن درمردان  شیوه است که آن خدای نادیده بوسیله واسطه ها به بندگان همیشه درنبد خود  دیکته کرده است / مرد باید آلت تناسلی  خودرا بهمان شیوه  جانشینی حیوانی  بجای اسحاق  یا اسمعیل  قربانی کند !!!ودر بعضی از سر زمین های  عقب مانده  دختران نیز به هنگام بلوغ باید نیمی از پیکر خودر از بین ببرند تا مبادا حسی درآنها پدید آید که گناه محسوب میشود .
داستانها زیادند  اما مادر ما طبیعت از همه این بندگانش ظالم تر است . بخششی درکار او نیست مانند بولدوز میکاورد میدرد ومیرود کاری باین  ندارد که تو چه بودی / بد یاخوب / با جانوارن وحشرات موذی کاری ندارد آنهارا برای گزیدن زایش خود لازم دارد /ث
پایان 

دیگر چه مانده ازمن  - جز روح ناتوانی 
جز پیکر حقیری  - زندان نیمه جانی 
اندیشه ای پریشان - همچو کلاف درهم 
آن رود هم بسودا  در کار لقمه نانی.............سیمین 

ثریا /اسپانیا / یکشنبه ۲۰ ژانویه ۲-۱۹ میلادی /!

شنبه، دی ۲۹، ۱۳۹۷

پشت پازن

ثریا ایرانمنش « لب پرچین »!

از برای کام دنیا  خویش را غمگین مکن 
پشت پا زن بر دو عالم خودرا سنگین مکن 


دیگر به هیچ چز نمی اندیشم تنهاامروز  کسانی را که  از برکات عالیه پول های نفت ما برخوردار شدند  در روی صفحه تلویزیون دیدم واحزاب قلابی که برای تکه پاره شدن این سر زمین نیز تلاش میکنند - همه دنیا از برکت نفت ما بهره بردند غیر از خود ما ودر جایی خواندم درحال حاضر پانزده میلیون   ایرانی عازم سر زمین های دیگرند وبفکر مهاجرت  کانادا واسترالیا اولین مقصد است ومیدانند که دیگر زمین خشک بایر به دردآنها نمیخورد من هم دیگر تلاشی ندارم تا خودرا مانند یک وصله ناجور به پاچه شلوار آن بیگانگان بچسپانم وتو ( امیر)  خان روز گذشته صدایترا از رادیو امریکایی شنیدم بعنوان تحلیل گر سیاسی ! واستاد دانشگاه حقوق تگزاس  توهم درهمانجا بما شاید درحزب جمهوریخواهان سهمی هم بتو رسید ویا روزی سر انجام رییس جمهور آن سرزمین شدی مگر تو از آن ابو مبارک ابن عمامه چه چیزی کم داری ؟!رویای شاهی  را در سر زمین خودت از سر بیرون کن  درحال حاضر صد ها هزار نفر درصف انتظارند !!!!.
فراموش کن  ما دیگر سر زمینی نداریم در گوش ای ا زاین جهان دریک تکه خاک بی مصرف به دنیا آمدیم روی گنج خوابیدم  وداشتیم بزرگ میشدیم تا ازگنج خود برای بزرگ آفرینی خود بهره مند شویم که دزد سوم آمد وزد وخررا برد وما روان درجویبارهای زندگی مانند سنگ ریزه ها  همچنان غلط زدیم تا رسیدیم باینجا  به جایی که نه  فریاد رسی هست ونه دیگر حنجره ای برای فریاد باقی مانده وهمچنان درسکوت به زندگی حیوانی خود ادامه میدهیم .
روز گذشته  ناگهان ترسی دردلم شکل گرفت  ودیدم چقدر تنها مانده ام همه رفتند / همه رفتند / دیگر باین سنگ  ریزه ها وگل های آلوده وته مانده لجن ها ی حوض آبی خانه نمیشود اعتماد کرد دلم گرفت وبی آتکه خود بخواهم راهی فروشگاهها شدم نمیدانم چه خریدم وچرا خریدم وکجا گذاشتم !! وشب را با یک تکه نام وکمی شیر سر کردم وخوابیدم خواب داروی فراموشی هاست .
دیگر هیچگاه آن فریادهای سهمگین  را از من نخواهی شنید  ودیگر هیچگاه دردهایم را برای شب نمیگذارم تا جلوی خوابمر ار بگیرد  حال درمیان آن تاکستان انگورهای ذهنم  که بهم فشار میاورند تا شرابی ناب در پیاله شعورم بریزند  مانده هایش قطره میشوند واز چشمانم فرو میریزند اما  لرد ولعاب آن باقی میماند  توفان فرو مینشیند  ومن جام رادرون دریا ی دل خویش فرو برده سر میکشم  کرباس شب تیره را  با روشن کردن شمع  از میان خواهم بردوبه آسمان دلپذیر آبی مینگرم باداس خیال  پای  درکاب گذاشته سری به آن سو میزنم آن سویی که مردان عالیمقام وتحصیل کرده ومودب بودند استادان گرامی دکتر حمیدی شیرازی / دکتر خانلری / علی دشتی / شجاع الدین شفا / نادر نادر پور / سیمین بهبهانی / پروین اعتصامی / وهمچمنان به عقب میروم تا میرسم به اولین زن شاعره مهستی وطاهره 
حال دولت محلی ما عوض شده وجوانی خوش بر و رو که پدرش مغازه ای بزرگ درشهر ما داشت ومن مبل های ناهارخوری را از آنجا خریدم وهنوز هم پر استقامت سر جایشان ایستاده اند  سوگند خورد وما پس از سی وهشت سال با کمک همان پولهای نفت از زیر حزب سوسیالیست بیرون آمده  و زیر پرچم حزب بزرگ کنسرواتیو رفتیم وبگمانم که کمکهای اولیه نیز قطع شود  خیلی چیز ها تغییر خواهد کرد .
حال این شهزاده  زرین پوش  با اسب بالدار بردوش  سر بر زندگی ما مشرق زمینان  گذارده است 
دیگر نمیتوان اشتباهات گذشته را تکرار نمود  باید حساب پس داد   حال فغانم هر دم  مانند دود در کوره غم به آسمان میرسد  دراین تیره شب  جهان  مرا به پیچ وتاب واداشته است  واین روحی که میرفت تا جوانی از سر گیرد ناگهان  روز گذشته  با یک پیچ وتاب رکود پیری را  وزمهریزی  اعصاب را  بخود گرفت  .حال باید مانند  مارمولک  بر درختان تازه رشد کرده بپیچم تا کمی  خورشید را احساس کنم واز خوشه های زرین شیرین خواب  رویا بسازم وبمانم درانتظار  پستان خشکیده روزگار . ث
هر چه پیشت آورد قسمت  به آن خرسند باش 
از برای زیستن  اندازه ی تعیین مکن 

زخم دندان ندامت  درکمین فرصت است 
کام خود از بوسه شکر لبان  شیرین مکن 
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا / 
به روز شده : شنبه 19- 01-2019 میلادی =
اعار متن : ؛ صائب تبریزی ؛



جمعه، دی ۲۸، ۱۳۹۷

دشمن درخانه

ثریا/ اسپانیا / دلنوشته امروز من !

گفتی که تلخی های می - گر ناگوار افتد مرا 
گفتم با نوش لبم - آنرا گوارا میکنم !

گفتی که پیوند ترا  - با نقد هستی می خرم 
 گفتم که ارزانتر ازاین  با تو سودا میکنم 

امروز دراین سر زمین  بادی وحشتناک وسوزنده ازهمان نوع بادهای سمی که در سا ل ۱۹۷۵ در سر زمین ما وزید ِ کم کم با کمک گرنسنگان وپادوهای مافیایی دارد بسوی انحراف میرود  سر زمینی که میپنداشتیم  آرام است ودر کنار دریای نه چندان آبی  بلکه گل آلوده اما درپناه یک دموکراسی نم کشیده در امانیم .
اولین خشت  نامردی را واولین بذر را نخست وزیر سابق  یعنی چارلی چاپلین  زمانه بنا نهاد وبا گرفتن یکصد وپنجاه هزار یورو در تالار مجاهدین سخنرانی کرد وجویباری را آهسته آهسته باز کرد که امروز سیلاب شده وبر پیکر وجان ومال مردم این سر زمین واین مردم دهاتی وبیسوادونادان  که رنجها کشیدند وخون دلها خوردند افتاده و با مهری که بر کف دست میزنند یکدیگر را خبردار میکنند که ما یگانه هستیم واز هم !
نمیدانم کدام یک از این دیپلوماتها گفت «  دنیا روزی  بین دو مذهب  - مسلمان ومسیحی » تقسیم خواهد شد ! مسلمانی او ازنو ع َ همان  نواده های حضر امام موسی کاظم یعنی مجاهدین ومسیحیان نیز کاتولیک ها هستند بقیه دیگر باید فرمانبر این دو باشند .
احزابی که ناگهان مانند علف هرزه درکنار احزاب چپ  وراست  رویید مرا بفکر انداخت  این موجودات یکی با زلف گلابتون پیراهن آستین بالازده ودیگر شیک با شال گردن الوان بر بری ناگهان از کجا سبز شدند ؟  میتوانید حدث بزنید ؟ نه ؟! متاسفانه من در توییتر فالور یکی از این خبرنگاران وروزنامه نگاران اهل بخیه هستم از امروز دیگر اورا رها میکنم .  بلی مجاهدین ! مریم بانو ایران را کم داشت / اسپانیا باید متحد او باشد چه پولهایی دراین راه خرج شد وحال زنان آن سوی آب لچک میپوشند  زنان این سوی آب جلیقه وموهایشان را به سبک مردان کوتاه میکنند  دیگر از موسیقی فلامنکو ورقص خبری نیست هرچه هست آلوده گوه سیاست شده است .
حا ل دراین فکرم دیگر به کجا میتوان رفت ؟  که هوز دستهای من جرئت ستیز دارند  وهنوز پاهایم  قدرت گریز.
 حال درکجا میتوان نشان هستی را یافت ؟  اگر چیزی نیست اما دلی درسینه هست وعشقی لانه ای کوچک و جوجه های بیخبر وساده دل ونیک اندیش .
کویر دیگر نیست  اما یادش در سراسر عمر در خاطرم نشسته  دیگر قاصدی نیست پیامی نخواهد آورد  پیغام ها همه امواج خیزش سیلابهای گل آلودند  غرور ؟  باید اول درسر سودای نانرا یافت  وسپس به رور اندیشید  حال به ذره هامی  میاندیشم  که این مردگان  قرن آلوده  درمیان رستاخیز دروغین خود  درپی شکستن آیینه بیخبری فرزندان این سر زمینند .
این چه  پیام شومی بود که به دشت خاطر زندگی من هجوم آورد  حال جوانه های امید دردلم خشک شده اند  وپوسته پوسته از پیکرم جدا میشوند .
امید من به بهار وشکوفه ای تازه  زیر درختان از بین رفت وبرای اولین بار بفکر خودکشی افتادم ! تا این ننگ بر این سر زمین غالب نشده ومن فنای ازادی  را نبینم .

آبشخور پیکان قلم - چشمه خونی ست 
گر تاول اندیشه  بیمار گشودم 

جز ناله  به دامان فضا هیج نیاویخت 
چندانکه زبان  - از پی گفتار گشودم 
آنها بهترین  خوانندگان مارا بردند وبه زیر ستم بردگی کشاندند الهه / مرجان / مرضیه / وچند تن از مردان خواننده نظیر عارف ومنوچهر وچندین ترانه سرا وسپس شیره آنهارا کشیده به امان خدا رهایشان ساختند هنوز عده ای درخدمت آنها قلم میزنند / سخن میرانند جیره ومواجب  بخوبی میرسد . 
حال  اول تخمه ها را فرستادند وسپس ببالاها نفوذ کردند . .....ث/ یعنی « ثریا » 
پایان 
\پنجشنبه ۸ دیماه ۹۷ / اسپانیا