ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
از فغان وناله کاری برنخاست
چون نبود آتش شراری برنخاست
سست شد پای طلب در کوه سخت
وزپی سنگی شکاری برنخاست
اوه ! تمساح های هر وقت لازم باشد « اشک تمساح» میریزند وکفتارهای ما هر موقع که قصد جلب طعمه را داشته باشند میخندد وارواح شروری که شبها میان سنگها وخرابه ها پرسه میزنند وا زهمه حیله گری ها وکار ها که ما از آن بیخبریم آنها خبر دارند .
حتی فرعون بزرگ وخدای خدایان مصر قدیم دربرابر عشق سر تسلیم فرود آورد وآخرین معشوق را که به دیگری دلبسته بود به زنی گرفت وباو گفت :
»عشق تو مرا کامل کرد ودریافتم دراین جهان کسی هم هست که میتواند مرا رنج بدهد وازخود بیخود سازد من شاهی بودم وتقریبا خدایی ! وتو وعشق مرا آدمی ساخت »!
واما در سر آن تمساحها و بیماران روانی هیچ عشقی ومهری رسوب نخواهد کرد آنها عقل باخته اند روح خودرا فروخته اند به شیطان وحاضر به تسلیم آن برای ساختن یک انسان نیستند .
اگر بنا بود که عشق تابع منطق باشد به یقین آن معشوق فرعون خدای مصریان رابرعشق یک یهودی برده ترجیح میداد اما دل او درگرو یک مرد یهودی وبرده همان خدایی بود که حال درکنارش تکیه بر عرش زده بود .
نمیدانم چرا امروز یاد مصر و عظمت دوران گذشته او افتادم همه چیز را خالی کردند وبردند وتاریخ وسرنوشت ملتی را بکلی عوض نمودند حتی خدایشانرا نیز از آنها گرفند واین آلله امروز و آن آله لویا مسیحیت نیز همان « آله » آخرین فرعون بود که پشت به خدایان فلزی وساخته شده از طلا نمود و گفت کسی غیر از همه اینها هست کاهنان دکانشا نرا وکاسبی شانرای درخطر دیدند واورا کشتند وپیروانش را نیز واین خدای یگانه را همان یهودیان وهمان برده های سر زمین های دیگری که آن اهرام وآرامگاهها وبناها ی عظیم را ساختند به میان آنها بردند وآنهارا تا مرز بردگی فرود آوردند.
امروز دیگر کسی به هیچ چیز باور نداردعده ای بکلی بیخدا شده اند و عده ای شیطان پرست وتنها بازماندگان آن خدای نادیده ورحیم هنوز درانتهای دلشان باو عشق میورزند و بیشتر ین این عشق را زنان درسینه دارند .
امروز باز نوعی بت پرستی درمعابد دیده میشود دراعماق معابد عظیم که باخون ملتهای دیگر عجین شده اند بت هایی با قیافه های سهمناک ویا غمگین زانود زده ویا ایستاده اند و اینا ن به حقیت باید همان ابلیس میباشند به عقیده من تنها یک خدای ابدی .بیشکل وبی رنگ ونا پیدا وجود دارد که بر همه ثوابت وسیاره ها حکومت میکند او مارا آفریده ما اورا از طلا نساخته ایم .
حال گفته من به کجا رسید میخواستم بویسم که باستان شناسان تاریخ دانان و دانشمندان وفلاسفه بزرگ اتم را شکافتند تا قلب آسمانها نفوذ پیدا کردند رمز وراز طبیعتت را دریافتند تنها چیز ی را نتوانستند کشف کنند . یکی آن راز ورمزی که درقلب یک زن عاشق خفته ودر زیر هزاران رگ وپی و درون او پنهان است ودیگری رذالتی که در عمق وجود این انسان امروزی رخنه کرده است وا زاو حیوانی ساخته بی شاخ ودم ونا کامل وخالق این موجودات چه کسی است ؟؟ وچرا همیشه فقیران باید با اشتهای کامل غذایی را که « بزرگان » از راه کرامت انسانی !!! به آنها میدهند ببلعند ؟ نمیداتم امروز من دراین فکرم که آنچه را که روزی آن جاه وجلال من نتوانست بمن بدهد بدبختی وبینوایی من آانرا بمن هدیه کرد وآن همان عشق بود . عشق به انسان گویی سیم پنهان چنگی را با تارهای قلب من گره زده اند وهرگاه صدایی بر میخیزد دل من نیز بناله درمیاید راستش باید بگویم که اولین بار این سیم یک ساز بود که قلب مرا به لرزه دراورد وروح مرا گرفت درقالب آهنگها ونغمه ها به سوی ابدیت برد . ومن بر این عقیده بودم که شاعران ونوازندگان همه بر رازهای قلب انسانها آگاهی کامل دارند درحالیکه غیر ا زاین بود وحال گذشته ها گذشته ارواح پلیدی هر شب اطراف من میرقصند وجنایتهای خودرا بمن نشان میدهند درحالیکه دستهای من بیجان وخواب رفته در کنارم افتاده وقدرت حرکت ندارند به قلب جوانم مینگرم که چگونه بادیدن کوچکترین حرکتی به طپش در میاید وبه چشمانی که با دیدن یک صحنه همه خونم را تبدیل به اشک کرده واز جشمانم جاری میشود .
بلی سر زمین باستانی مصر روزی قدرت خدای روی زمین را داشت امروز ا زاو چه باقی مانده یک رود الوده که روزی مقدس بود ومردان وزنانی با پای برهنه وگرسنه در چنگ توریستهای غارتگر که همه اموال آنهارا بغارت بردند وبجایش تنها یک کتاب دادند وآنها مجبورند هرروز چندین بار خم وراست شوند بعد نوبت ایران سر زمین پارس رسید که با مصر هم قدرت بود با یونان درحال جنگ وخود قادر مطلق بود بر تمام کره خاک امروز از آن همه بزرگی چه بجای مانده بچه هایی گرسنه / معتاد / زنانی ولگرد ومردانی اخته شده آنها نیز تنها یک کتاب دارند وبرده وا رباید هرروز چندین بار رو به یک قبله نامریی وقلابی تعظیم کنند . و... این تحفه راهمان بردگان مصری برایمان به ارمغان آوردند و.... باقی بماند .ث
از ازل در لاله زار روزگار
چون دل من داغداری برنحاست
توتیای دیده عشاق را
از سر کویی غباری برنخاست
شد بهار زندگی وز بلبلی
نغمه ای از شاخساری برنخاست
پایان
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا /
به روز شده : 22- 01- 2019 میلادی ! برابر با دوم بهمن ماه ۱۳۹۷ خورشیدی ؟!.
اشعار : رشید یاسمی