ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
شب همچنان یک چادر سیاه بود وهنوز فضا بسته گویی میل نداشت جنایتهارا رو کند - شب سر پوش هر رازی است.
روی کاناپه خوابم برد زمانیکه چشم باز کردم اولین فکرم این بود که چرا چراغها را خاموش نکردم ؟ اما چراغها خاموش بودند واین تابش آفتاب درخشان از پنجره اطاق بود که بمن نوید یک روز زندگی شاد را میداد همان قرص بزرگ زرد که نامش خورشید است ومن ستایشگر او با گرمای تنوز او افق تیره شب باز شد..
چشمانم هنوز وحشت زده بودند شب پیش گویا ترسیده بودم وخودم خبر نداشتم !! احساس میکردم ار هر سو دستی از وحشت بسویم دراز است دردی عمیق درتمام وجودم احساس میکردم صبح تلفنم به صدا درآمد .....آه اگر تو نبودی واین همه امید هارا به دلهای مرده ما نمیدادی ما چه میکردیم ؟ سپاسم را تقدیم داشتم .اما درخون من همچنان حسرتی موج میزد این گهواره حسرت سالهاست که میجنبد بی هیچ ایستادگی .
روزی روزگاری یک ترانه ایتالیایی را گوش میدادم که خواننده میخواند :
« من میدانم ُ بخوبی میدانم - دراین جهان پهناور وخالی از هرنوع احساسی - کسی هست که کمی هم بمن میاندیشد « ؟!.
بهتر است از آرزوهایمان حرفی به میان نیاوریم که زیر سم الاغ های دیروزی وبازیچه دست نیمه مردان پریروزی بباد فنا رفتند وتنها یک امید دردل باقی ماند سرود \ازادی دیگر نمیتوانستیم به فتح بابل برویم اما میتوانسیتم درهارا به روی دشمن ببندیم ونبستیم تیر از قضا آمد وصفیر زنان بر قلب مادران وپدران وخواهران وزنان نشست .
اما کسانی هنوزدر نشئه چار چوب تصویرشان محبوس گه سری جنبا ن وگه سینه ای لرزان وسرودمان کاسه بازار شد نغمه وآهنگ بسود سوداگران وخود فروشان کشیده شد خونمان درگودلهای با آب مخلوط شد وخودمان آنرا نوشیدیم - افکارمان مانند یک لخته خون فاسد در میان مغزهای پوک وافیونی وتن پروروان بی درد بنوعی دچار سر درگمی شد خوابمان تنها سکه ها بودند وزرق وبرق پولکها وماتیک وسرخاب و پوچی رویای همه خوش باوران .
حال بیهوده دراین گودال به دنبال کدام مرواریدی ؟ دیگر خبری از ذکر نام وناموس خانوادگی نیست ننگ است ونام که باید صراف رزوگار ان آنرا پاس بدارد .
وچه بیهوده میگردی وچه بیهوده میخوانی وچه بیهوده میگریی. پایان
.......
هیچ یادت هست ؟
توی تاریکی شبهای بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد ؟
با سرو سینه گلهای سپید
نیمه شب - باد غضب ناک چه کرد ؟
هیچ یادت هست ؟
حالیا معجزه بارانرا باور کن
وسخاوت را درچشم چمنزار ببین
ومحبت را در روح نسیم
که دراین کوچه تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی هارا
جشن میگیرد .........زنده نام ؛ فریدون مشیری ؛
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا .
به روز شده : 21- 01-2019 میلادی !