دوشنبه، دی ۲۴، ۱۳۹۷

نسل ما

ثریا /اسپانیا 

داشتم فکر میکردم که نسل ما که کمی پاکتر  واصیل تر بود رو به نابودی رفت  درحین ملافه عوض کردن بودم که بیاد نسلمان افتادم شاید تختخواب خالی مرا باین فکر وا داشت !!!!؟
یک نسل به دست مجاهدین نابود شد زنان وشوهران از هم جدا شدند چه بسا دختران جوان همه باردار حضرت  رهبر غایب  امام مسعودالله رجب الزمان باشند وما بیخبرانیم  وبا این حمایتی که دولت مقتدر انریکا از مجاهدین میکند شاید ناگهان امام غایب در کنار فرشته آزادی مشعل به دست با ریشی سپید وبلند ویک مشعل  یا گرز آتشین هویدا شد !؟ کسی چه میداند - از این دنیای دم بریده هرچه بگویید بر میاید  خوب نسلی که ما تربیت کردیم به آنها یاد د  ادیم که چگونه بنشینند وچگونه  غذا بخورند ناگهان بین المللی شدند  درحال حاضر در توییتر من پسرم را دنبال میکنم او به انگلیسی جوک مینویسد من بفارسی فریاد بر میدارم که ای وای خاک ما از دست رفت !
خوب این نسل  وفرزندانش هم به درد آن سر زمین نمیخورند چون ابدا آنجا را نمیشناسند تنها زبانشان را از یاد نبرده اند وبا کمک گوگل فارسی مجبورند خیلی از نا گفتنی ها را بمن اخر بالتشدید یعنی خری با دو تشدید حالی کنند وبگویند که فرق ترب با شلغم چیست !.

بنا بر این نسل ما بقول جناب اجل فخرالدین  نسلی است که باید از دور زادگاهش را دوست داشته باشد اما نقشی در ساختار آن نخواهد داشت  چون همه جوانند ؟؟؟!

ای داد وبیداد چای ام سرد شد .

راست گفتی عشق خوبان آتش است 
سخت میسوزاند اما دلکش است 

ثریا ایرانمنش ”لب پرچین” ساکن اسپانیا 
دوشنبه ۱۴ژانویه ۲۰۱۹میلادی 

زمانه .

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !                  عکسی از آسمان شهر ما ! 


زمانه پندی آزاد وار داد مرا 
زمانه را چو بنگری همه پند است 
به نیک وبد دیگران غم مخور زنهار 
که ای بسا کسا به روز تو آرزومند است ....؛.حضرت رودکی سمرقندی ؛

درست است  خیلی ها آرزوی این زندگی خالی از خلل وفرج را دارند پای بر هفت اختر فلک نهاده ونه براشتری سوارند ونه چو خر به زیر بارند . اما . همه زندگیها  در کنارش مالیاتی هم دارند که بی چون وچرا باید پرداخت .  و.... ما میپردازیم .

بی سر زمین / بدون خانه وکاشانه وآشیانه در یک غربت ابدی  ودرانتظار پستان پر شیر روزگار هستیم  تا شاید بارور شده وروزی بتوانیم به  راحتی سری به خیابان خاکی خود بزنیم ودرب خانه دایه را بیابیم وبوسه ای بر تربت رفتگان که بی ما رفتند وما آنهارا ندیده برایشان گریستیم   -بزنیم  نباید نومید بود 
بهر روی  جویبار ها در حال غلطیدند وآب  گر چه گل آلوده اما روزی  سر انجام از صافی رزوگار  رد شده وپاک ومطهر میگردد  وپلک افق  باز شده ونگهی به فرزندان آواره خود میاندازد  که درارزوی خورشید سوختند .

امروز کار ما این است که به کنکاش ها گوش فرا میدهیم  چیزهایی را که روزی خوانده ودر ذهن خود انباشته بودیم  تکرار  شده آنرا میشنویم  در یک خلوت خاموش  وبه داستانهایی گوش فرا میدهیم که از قوه تخیل ما خیلی به دوراست  واز چاره جویی ها به دور  . گمان نکنم در هیچ زمانی از تاریخ وحشتناک سر زمین ما این چنین رنج وخون وآتشی که این مردان خدا بر پا ساختند  بر خود دیده باشد ویا شاید در جمله اول اعراب بدوی زمان ساسانیان این چنین بوده وتاریخ تکرار شده است تا ما نیز ببینیم .

من جبر زمانه را دیده ام  ونابودی سوداگران را   هیچگاه نادیده از روی آنها عبور نکرده ام  اگر توانسته ام خم شدم ودست کمکی به آنها داده ام که بجایش گاز محکمی رو ی دستم مانند لکه نیش مار نشسته است اما باز بکار خود ادامه داده ام  دیدنیهارا دیده ام  وخون را درون سینه گلچین شده فرزندان آن سر زمین که بیگناه ریخته شده است وگدایان شهر نان خودرا دران زده وخورده اند ولذت را برده اند  سرخاب دروغین را بر گونه های گرسنه ولاغر زنان  که میل دارند رسوایی گرسنگی وبی چیزی خودراپنهان نمایند / همه را دیده ام .
 حتی  روزهایی که رنگم بشدت پریده وگاهی زرد شده مفصل روی گونه هایم سرخاب مالیدم تا بچه ها مرا سرحال ببینند در حالیکه درددرونم داشتم با خودم جدال میکردم . 
دروغ های شاخدار  ورسواکننده را نیز شنیده ام  وحال چگونه میتوانم با کرم های شب تاب  از افتاب سخن برانم  ویا از گندمزاری که تبدیل به یک برکه متعفن شده است حرف بزنم ؟.

ای روزهای خوب آفتابی   با آسمان پاک آبی  / کی وچه موقع بر سر زمین من میتابی ؟ این آسمان ابی است  آفتابش درخشان است اما متعلق بمن نیست چرا که چهره من بادیگران فرق دارد نشان آن چهره های قدیمی نقاشی شده روی دیوارهای حمام های عمومی سر زمینم را دارد .

دست به چهره ام نبردم تا جوانش سازم وجوانی کنم  وباز دل ودین رااز دلها بربایم  وخواب را ازچشمان بر گیرم  چرا که خود خواب از چشمانم رفته و اشک آنها از هرگوشه  بسوی میغلطدد  آنقدر تا طوفان درونیم فرو بنشیند  وآتگاه به دریا مینگرم ساکت وآرام گاهی امواجش را به ساحل میفرستد تا آلودگیهای روز را تف کند  نقش سپیده دم  تاریکی شب را میزداید  من نیمه خواب ونیمه بیدار بر میخیزم  مانند یک رباط راهم را میبایم درانتظار آفتاب مینشینم تا نقاب از چهره بر گیرد  همه چیز زیباست اما من میهمان موقتی تنها اجازه دارم از این زیباییها لذت ببرم وزباله های فروشگاههارا بخرم ودر زباله دانی خود خالی کنم  درانتظار آن شهزاده  زرین سوار هم  نیستم  ونخواهم بود  او هیچگاه نخواهد توانست پای بر رکاب گذاشته بر اسب مراد سوار شود او ومادرش هنوز درپای سفره ابی ابن ابوالفضل از برکات عالیه مومنین آن دیار سیر میشوند میل به تغییر ندارند  آنهابر سر قول خود ایستادند «ما مردم را سر گرم میکنیم شما با ما کاری نداشته باشید وحقوق ماهیانه بموقع برسد »  تنهاعکس بود  یاد بودهای آن زمان ونمایش لباسهای مدیست ها آنها درکارهایشان حسا ب و کتاب است  هیچگاه اشتباه نمیکنند  هرچند دراسارت بمانند .
اینک فغان  مردم از هر سو بر خاسته  وینجره  شب  جهان درپیچ وتاب آن است که آیا  جنگی دوباره شروع خواهد شد ؟ نام اوران  گرم از سر زمین سرد  در انتظارند  شاید از این خوشه های زرین جنگ  شاخه ای  را بچینید بی آنکه بفکر کودکان بدبخت آن سرزمین باشند . 
نگاهم  نور  درآیینه گردون نشد  باری 
غبار خفته  بر دیوار  پولادین چرا باید  ؟

مجال ناختن حاصل نشد  - کرسی سوارانرا   
سمند دولت  نا م آوران چوبین چرا باید ؟ 

 زامواج قضا گویی غبار سرب میریزد 
هوای زیستن  - یارب چنین سنگین چرا باید 

خوشا بحال آنانکه هیچ احساسی درهیچ موردی ندارند  ودردرون خودشان مانند یک کرم میچرخند .ث
پایان « لب پرچین » ! ثریا ایرانمنش / اسپانیا /
به روز شده درتاریخ 14 -01-2019 میلادی برابر با ۲۴ دیماه ۱۳۹۷ خورشیدی.

اشعار ؛ از بانوی غزل سیمین بهبهانی از دفتر رستاخیز !


یکشنبه، دی ۲۳، ۱۳۹۷

رسالت !

پدر یادت گرامی 

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

تعطیلات تمام شد ! سرمای شدید وبرف وبوران  درهوای چهار درجه  بالای صفر میزکارم از سنگ وروی آن شیشه وغیره ! 
حال صبحانه درصبحانه خوردم وبه ندای  عده ای گوش دادم و..... همه چیز همان بود که هست وخواهد بود . همان ناله های بی امان   وهمان ساقه های لاغر  روییده در صحرای فقر ودر کنار مغزهای لزج  ودر کاسه های سفالی وتهی  وخشک ...
آه از  زبونی ونادانی این مردم  وشب های بینواییشان  که همه بیزار ند از روز روشن  وهمه خسته از هوای دردناک وبو گرفته مکر وفریب با اینحال همه یکدیگر را فریب میدهند  وفریب فروشان ویاوه سرایان دوره گرد  همه دامن های انباشته  از شعر تر ! وعقل خشک در همان زمانه خویش بسته وقفل شده اند .
دختران شعر در اشعار شعرا گم شده اند  ودرعوض اژدها دهان باز کرده  بی هدفف  وبا صدایی نارسا وخشک  ومن یاور آور آن روزها ودریغ ودرد بر آن همه زوال وشگفتگی که ناگهان مشتی پا برهنه همه را به یغما بردند سیر شدنی هم نیستند .
سر زمین را خارستان ساختند که از هر بوته ای تنها خار میروید  دیگر خبری از بوستان نیست مگر بوی افیون ومی انباشته از ننگ  که اعتبار قرن هارا بر سنگ کوبیده وشکستند .

زندگی ما ؟ ما زندگی نکردیم زندگی را دیدیم   ومانند آخرین برگی که برچنار اویخته  با پیکری افسرده  بر شاخه آن درخت کهن آویزانیم .
خوب هنگامیکه حاکم حکم کند  طلا خدا میشود  ودروغ  وفریب ونیرنگ  شاهد هر ماجرا  ودیگر هوایی برای تنفس باقی نمانده  سر پوش مرگ در پشت درب در انتظار  است  که سر وصداهارا خاموش سازد همه با یک پاره استخوان سیر وسپس هار میشوند  وآن گاه هنگامه برپا  میکنند  چه بلوایی است این روزها  تا زمانیکه اجل فرا برسد وسایه جنگ بر سر آن سر زمین بیفتند و آنگاه خانه ما / کوچه ما / برای همیشه نابود شود  دیگر نمیتوان به بوی آش و آبگوشت همسایه  دلخوش بود  ویا به سفره دوستی  تنها سوسمارها درآفتاب میخزند  وزنگشان هر لحظه عوض میشود  رنگ بیرنگی ویک رنگی گم شده  ودامن عفت وشرف وناموس  آن سر زمین اهورایی  در کنار رجاله ها  وپتیاره های سیه پوش  در منجلاب گند نطفه گیر میشود .
دیگر امیدم را بریده ام . چه امیدها براو بسته بودم / چون به حقیقت اورا دیدم  همه نیرنگ بود ونیشخند  مانند پارگی های دامن دخترکی که اورا بی عفت کرده باشند .

هوای خانه سرد است  مردمک چشمان من داغ - از اشک -  شهر از پاکی میدرخشد  ودل من دیگر تاب رسوایی ها را ندارد آسمانم آبی / دریایم نیلی /  وخانه ام خالی از روشناییها  هلال ماه درآسمان وستارگان گرداو میچرخند هنوز دود باروت وبمب ها  آسمانرا تیره نساخته  وهنوز پرندگان آهنی از این سو عبور نمیکنند ومن دیگر نمیتوانم نگاهی بسوی  امیدواران کنم چون امیدی در دلی باقی نمانده است  گل یخ دردلها گل کرده  ودل به سرد مهری آن یار .

اگر ماه بودی - بصد ناز  شاید 
شبی بر لب بام من می نشسی 
 وگر سنگ بودی - بهر جا که بودم 
مرا می شکستی - می شکستی 
پایان 
به روز شده یکشنبه  ۱۳ ژانویه 2019 میلادی  برابر  با ۲۳ دیماه ۱۳۹۷ خورشیدی !
 شعر متن / شادروان فریدون مشیری !
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !اسپانیا .

عطر گذ شته

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

دلنوشته !!

بیهوده چه میبندم  - در مستی وهشیاری 
زنجیر نگاهم را -بر ساعت دیواری 
این هردو سیه رو را - گرعقربه می نامی 
یک لحظه  به رقص آور - بر صفحه زنگاری 

روز گذشته مانند هر هرهفته روز گردش وبیرون رفتم من بود یعنی خرید ! جز خرید چیزی برایمان باقی نگذاشته اند وفریب .
بهمراه دخترک وهمسرش راهی شهر بزرگ شدیم تا ایشان  کت وشلواری را بیابند وبخرند برای یک سفر چند روزه ویک کنسرت ! ناهاررا در رستوران همان فروشگا درآخرین طبقه نوش جان فرمودیم وازپله های برقی شش طبقه خودرا به کف فروشگاه رساندیم ناگهان جلوی  غرفه عطر فروشی ؛ گرلن؛ پاهایم سست شد  بایستید ُ به جلو رفتم وپرسیدم که ایا فلان عطر گرلن را دارید ؟ نمونه آنرا روی یک مقوای دراز بمن داد بو کردم ....زمان توقف کرد - ایستاد ومن رفتم به خیابان وزرا درون مغازه یا بوتیک قاسمی در خیابان جردن که به تازگی همه در آنجا  بیتوته کرده بودند وداشتم بین عطرها خودم را خفه میکردم  زمان متوقف شد ومن رسیدم به بیست وپنج سالگی با عطری که پنجاه تومان خریده بودم خوشحال بخانه برمیگشتم !!! خانم فروشنده مرا نگاه میکرد  ُ ا.ه خودش هست  من یک شیشه از این عطر میخواهم  فورا دست درکشو کرد ویک جعبه طلایی را بیرون کشید وگفت این است ! یکصد وبیست یورو اما عطر نیست تنها ادوتوالت است چرا که عطر دراین هوای اینجا چندان خوب نیست هوای اینجا گرم است وما معمولا ادوو توالت میفروشیم ؟ مهم نیست همین را میخواهم  ! عطر را یا همان شیشه ادو توالت را درون یک پاکت زیبای گرلن با روبان قرمز وبا مقداری نمونه  نمونه ویک کیف آرایش بمن داد گویی جواهری قیمتی را دربغل گرفته ام  حال میتوانم با بوی ان دوباره  وچند باره به گذشته برگردم به زمانی که هنوز در خانه پسر حاجی نبودم مانند یک سرو در کارگاه نقشه برداری وشرکتهای مهندسی میچرخیدم وآرزوهارا زنده میکردم چشمانی که به دنبال من وبوی من بودند در راه مینشاندم وخودم رد میشدم ......درهمین آرزوها بودم وبخانه که رسیدم جعبه را باز کردم از بسته بندی آن فهمیدم درهمین سر زمین پر شده مخلوطی از اب والکل وکمی اسانس عطرمن ابدا بوییرا که بمن ارائه داد نبود  به شیشه زرد رنگ با در پلاستیک آن نگاه میکردم ! خوب همین است دیگر پاریسی نیست کارگران میان خیابانها دارند فریاد میکشند کارخانه های قدیم اکثرا ورشکسته ویا صاحبانشان از دنیا رفته اند امروز روز لویی ویتان وکارولین هرهر است !!!  عطر را کنار بقیه گذاشتم برای اسپری کردن درهوا خوب است نتنها یکصد وبیست یورو از کیفم پرید ! خوب درعوض غذای بسیار عالی خوردم وحسابی دور شهررا گردیدم وخسته ووامانده بخانه برگشتم ویک راست به تختخوابم رفتم بوی عطر ونمونه آن هنوز مرا قلقلک میداد اما دیگر آن نبود همه چیز عوض شده کشوی من لبریز از عطرهای گوناگون وبد بوی امروزی است ومن هنوز در خاطر عطر شمد گرلن وآرپژ لانون مغازه هارا میگردم حتی درخود پاریس نیز یک ادوتوالت قلابی بمن فروختند .

حال بانگاهی به انبوه جمعیت ریخته درخیابانها مرا بیاد آن فیلم لعنتی میاندازد که اربابان درقصرهایشان راحت نشسته وکار گران گرسنه از گوشت همکارانشان تغذیه میشوند  همان فیلم معروفی که دیگر نامی از آن برده نمیشود ( سیلون گرین ) !  مهم نیست که چه بر سر مردم وبخصوص زنان میاید درقرن بیست ویکم هنوز زنان باید چراغ به دست درخیابانها مانیفست راه بیاندازند که مردان مارا میکشند وبه ما تجاوز میکنند کسی هم نیست از آنها حمایت کند تنها زنان بادیگارد که در باشگاهها بدن سازی کرده واز هیبت زنانه خود بیرون آمده یک مرد شده اند از آنها هم باید ترسید !!! حالا زنان با زنان مردان  با مردان خوش ترند  .....ث

نسیم نیست - هوا نیست - نور وشادی نیست 
درون این خفقان  - هر چه هست  ونیست منم 

فضا تهی است  صدا درسکوت  میمیرد 
کدام پیک  رساند  به گوشها  سخنم 

به همزبانی  مستان و جوشش می شعر 
زکنج محبس خود  غمگسار مردو زنم 

واین بود پایان  گردش یک روزه ما وداستان ماشین زمان / زمان دیگر به عقب برنمیگردد هر چه هم جلو تر برویم  تنها با چشمان ساخته از شیشه  روبرو خواهیم بود که بی انتظار  به هر رهگذری مینگرند  وعده ای از آدمکان با سکوت مرگ  درکارگاهها بجای خود مانند مجسمه گچی ایستاد اند  وخودرا یادگار مینامند . 
پایان 
ثریا / اسپانیا / یکشنبه 13-01-2018 میلادی برابر با ۲۳ دیماه ۱۳۹۷ خورشیدی. 

شنبه، دی ۲۲، ۱۳۹۷

پایان کار

ثریا / اسپانیا !

دلنوشته !

روز های شنبه ویکشنبه  تعطیلی دارم ومیتوانم برای دل خود بنویسم  چه کسانیرا خوش آید وچه  بی میل باشند !وبی تفاوت ؟! .

او میرود با گامهای سست ولرزان 
او میرود با جامه دانی کهنه  دردست 
آغاز بر ف و ابتدای یک شب ژرف
پایان کارش با چنین آغاز پیوست 

پایان کار من این بود وشاید پایان کار همه زنان مردانی که میل نداشتند از جلد خود بیرون آمده ودرجلد شیرو پلنگ فرو روندویا لباس رنگ وریا بپوشند - همین باشد .

شب گذشته باز آیپد من بر زمین افتاد وامروز خاموش شد نمیدانم این خاموشی ابدی ویا موقتی است او بهترین دوست وهمراه من بود گویی باهم یکی بودیم درونش همه اسرار من خفته است . با دیگران تنها میتوانم بازی کنم !!! 
امروز صبح هنگامیکه چشم باز کردم دیدم دارم گریه میکنم ! چه خوابی دیده بودم ؟ نمیدانم ! آیا بیاد آیپد بودم که گریستم ؟ ویا برای آنچه را که میتوانسته داشته باشم وحالا ندارم اشگ حسرت بر گونه هایم جاری بود ؟ .

کجا درآن زمان زنان  آزاد بودند ؟ ازاد بودند که تخمه بشکند پشت سرهم بدگویی کنند قمار وسیگار ومشروب بنوشند وبا داشتن همسر وفرزند چند بوی فرند را هم یدک بکشند رانندگی کنند ودراستخر ها با مایو های دوتکه روی آب ها خودرا به نمایش بگذارند ودرخانه برایشان مهم نبود که همسرشان جلوی چشمان آنها با رفیقه اش معاشقه میکند آنها نیر شب با گرفتن یک تکه جواهر اورا میبخشیدند وصبح دربغل معشوق همه چیز را فراموش میکردند ! این تنها ازادی بود که زنان  تازه مرفه وتازه به دوران رسیده داشتند زنانی که عاشق فرزندانشان بودند وصمیمانه در خانه همسر بکار بردگی ادامه میدادند خیلی کم شده بود ! زنانی مانند من که کمی رمانتیک فکر میکردند .خیالشان براین بود که همسر همان عاشق دیرینه است ودرسکوت  ودرهرگام  صد افسانه تردید دردلشان مینشست اما چاره نبود  چون یک پیگر جوان  وپوینده  درخواب  تا پیشخوان گدایی عشق میرفتند ! امروز صبح با چشمانی از اشک بیدار شدم  ! چرا گریسته بودم ؟ نمیدانم !  یا آور روزهای خوش عاشقی ؟  ویا برفی که برموهای سیاهم نشسته  برای آن پیکر سیمین ولب افسونگر ویا میان یک آشیانه کوچک سرد وبی یار ویاور  با آرزوهای بلند ی که درخاک شد  بی ثمر جوشید وسر آمد  وآن آشیانرا که قصری بلند میپنداشت حال میدید خرابه ای بیش نبود که درمیان آن جغد ها وکلاغهای خوش خبر وکثافت وول میزدند .

همبستر دیرین وعاشق پرشور حال  با صد سیمن تن دیگر درهم میغلطید با سرگرم بودن حساب سود وسرمایه-   روی من دیگر سرمایه نمیگذاشت مرا با چهار فرزند بحال خودم رها کرده بود  دیگر درآن قصر بلند آن دل گرم وجود نداشت  همه درها به رویش بسته بودند غیر از یک درب وآن فرار  این بیوه قانونی مردی توانگر در یپش چشمان کور قانون ایستاده بود وقانون پشیزی درمیان دستانش نمیگذاشت حتی فرزندانش را نیز میگرفت  واحساس کرد دیگر آن خانه ای که بادستهای خودش آنرا ساخت وکانون گرم ومهربانی بوجود آور متعلق باو نیست  آن دلهای به ظاهر مهربان  اورا به گوشه ای پرتاب کردند  ودرجایش نشستند  درپاکی این چشمان شسته از اشک  چیزی بجز نا پاکی نمیدید .

امروز میروم  در پی سرنوشتی  از بد وخوب  آشفته از سرگذشت دیروز  وگریزان از آنچه که برمن گذشت  گاهی بخود میپیچم  وسپس در یک سایه از غبار فرو میروم سایه ای منحوس از گذشته ای دور .

آن رزو - او در موجی از تور وپر وگل 
سیمین تنی  شیرین لبی  افسونگری بود 
تا چشم برهم زد میان شوروشادی 
در دفتری نامش کنار همسری بود 

فردا میان آشیان کوچک عشق 
 با آرزوها ی بلند خود زنی شد 
کوشید وجوشید وتلاشی بی ثمر
وآن اشیان  قصر بلند روشنی شد .........(.سیمین بهبهانی )

وآن قصر بلند روشن ناگهان تبدیل به یک زندان با درهای آهنی  خاکستری شد واو محبوس افکار پوسیده  مشتی خاله زنک که مانند کرم ناگهان از هر سوراخی بیرون شدند وحاکم بر سرنوشت او .

امروز صبح با چشمانی اشکبار ازخواب برخواستم  ! چرا گریسته بودم ؟  هوا سرد وودر شمال برف فراوان ومن مانند یک پیاز درون روبدوشامبر نمدی پشمی خود مجبورم هوای سرد اطاقهارا تنفس کنم .
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا /
دوازدهم دسامبر دوهزارو نوزده میلادی /برابر با ۲۲/دیماه ۱۳۹۷ خورشیدی . 


جمعه، دی ۲۱، ۱۳۹۷

تلنگر!

ثریا ایرانمنش « لبپرچین » !

سخنی که با تو دارم  به نسیم صبح گفتم 
دگری نمیشناسم  که  بتو آورد پیامی !-----------سعدی 

فایده ندارد هیچ پیامی وهیچ گفتگویی هرکسی راه خودش را میرود ُ حال سر انجام حضرت والایتعهدی اراده فرموده اند که بروند واز زیر ساختار !!! شروع کنند ( لابد از چاه چمکران )  وآن خدایی را که بر گردن ملتی زنجیر افکنده  از هم بگسلند  وخدای دیگری بسازند وخانه دیگری ودوباره آن خانه به دست حریق نابود گردد .
رفقای نا اهل یعنی ؛ مجاهدین خلق: درعراق گوش به زنگ نشسته اند با زنان مردان پیر وازکار افتاده وچند نسل جوان که به آنها ملحق شدند کارشان را خوب اتجام دادند واز برکات عالیه نیز حسابی بهره بردند نسلی را به نابودی کشیدندیعنی  نسل پاک ایرانی دختران وپسران تحصیل کرده وبیشتر از خانوادهای افسران وتاجران کاسبان !  برای آن ها تکلیف شرعی وقانونی تعیین کردند  وخدایی را ساختند که چون سنگ خارا سخت وسفت بود .
حال این ساختار باید از کدام نسل شروع شود؟ از نسل سید ابوطالب جگرکی یا ابوالفضل قصاب ویا مهرداد اهل کوره پزخانه ؟! .
 بعد هم دست تمنا بسوی ارباب که مارا وخانواده مارا محافظت کنید چون ولایت فقیه به دنبالمان هست مردی با پنج زن ! وشهسواری با صد ها هزار لشکر مجازی  .وغیر ه که تنها کلماترا از بیخ گلو  آلوده کرده به روی همه تف میکنند .
خدای ما  که مارا به درون  حقیقت میخواند کم کم گم شد  چون حقیقت و بی کشش بود  یا لااقل  برای ما چنین بود  ما به دروغ  اورادبرصدر نشاندیم وسجده کردیم درحال حاضر خدا درگوش ای از ویرانه های مسگر آباد که امروز شهر ی آباد شده دریک قپل  منقل بزرگ آرمیده وهیچ بمبمی نمیتواند اورا ویران کند بندگانش گرد اویند .
چقدر باید فریب بخوریم وفریب بدهیم واز یاد برده یم که ما کشورهای خاور میانه همه  عضو کلونی اربابان میباشیم ما خلاصی نداریم ما نوکریم وبرده وبنده از سیاهان افریقا که امروز برای آن رییس جمهور گنده شان شادی میکنند تا آن جناب  ریاست ونزوئلا که به زور خودرا بر تخت نشاند تا آن مردک یکدست ونحیف با پیپ آتشین یا گرز خود همه دراختیار دیگری هستیم یا شمال یا جنوب یا شرق یا غرب  نوبت اینها که تمام شود وبخاراتشان بخوابد  قوم عجوج ومجوج که درحال حاضر اقتصاد دنیارا دردست گرفته اند حاکم میشوند رحم هم ندارند قمه دردست دونیمه میسازند ویا چهار تکه !!
ما به دنبال کدام رویا هستیم ؟  یک رویای بی پایان پرچمی  بدون نقش با یک فرش آبی !! پرچمی  دیگر با نقش یک  جانور و پرچمی با نقش داس وچکش که نخ نما شده است ؟ !

ما درانتظار یک خدایی یک مرد نشسته ایم که ازمیان برخیزد  .چون یک رود از البرز اسطوره ای ما  فرود آید ودر رگهای منجمد وتنگ شده ما روان گردد .
او دیگر  بنده وفرمانبر خدایی نیست که ما اورا نه دیده ونه میشناسیم تنها نمایندگانش ر.وی زمین آتش به پا کرده اند -  و خدایی است که به ساز ناکوک  ما میرقصد  وما به آهنگ  دل او هم آواز  میشویم   وراهها وشهرهای ویرانرا از نو بنا میکنیم  ومیگذاریم تا  از بخشش ناچیز ما سیر شود  وما از او شوق زندگی را میاموزیم  آنرا بچشم میبینیم  واز زیباییش لذت میبریم  او را میبوییم  بوی گل سرخ وعطر یاس خواهد داد  او حقیقتی غیر قابل انکار خواهد بود .

حال دل به کاه های زرد شده روی جویبار لجن بسته ودلخوشیم که دوباره بر میگردیم به دوران گذشته ! خیر قریانت گردم  دو پادشاه  با جان ودل هشتاد سال در این راه جانفشانی کردند تا ایران ایران شود سپس یک مرده خور از راه دور با کلمه ( هیچ) ارباب شما شد وشاعر وسالار سخن برایش ترجیح بندی ساخت که امروز باید آنرا قاب کرد وبر دیوار مقبره اش  آویخت وتفی هم بر بالای آن چسپانید .
ما هیچپگاه به زندگان آفرین نگفته ایم .
 تنها برگور آنها  بوسه میزنیم  وامروز گروهی از ( خودی ها)  آن آرامگاه مقدس را  تبدیل به یک مکان توریستی کرده اند  همانهایی که اورا زنده بگور کردند  حال بوسه مدح وثنا بخاطر شهرت ادامه دارشان بر گور ناپیدای او میزنند  اینان - این بزرگان شهرت سازان  همه دوستانی هستند که اکثرا کورند  واز درک بزرگی غافل وخیلی دورند . خیلی دور !.

امروز در این فکر بودم که  امریکارا نیز به همین ترتیب ساختند عده ای بعنوان توریست وبعد  حاکم نسل سرخ  پوستانرا برافکندند  امروز فقط از آنها در فیلمها استفاده میکنند همه وحشی وهمه آدمکش در حالیکه ملتی نجیب ومهربان بودند تاریخ بوقلمون را کم وبیش همه میدانند / اقوام مختلف از سر تاسر جهان راهی آن سر زمین بکر ودست نخورده شدند وامروز ؟! ........\پایان 

مسکینی و غریبی از حد گذشت مارا 
بر ما اگر ببخشای وقت است وقت  یارا 
چون رحمت تو افزون شود زعذر خواهی 
هر چند بیگناهم  - عذر آورم گناه را .............طبیب اصفهانی 
--------
ثریا ایرانمنش «لبپرچین» ! / اسپانیا . 11-01-2019 میلادی برابر با ۲۱ دیماه ۱۳۹۷ خورشیدی !