ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
دلنوشته !!
بیهوده چه میبندم - در مستی وهشیاری
زنجیر نگاهم را -بر ساعت دیواری
این هردو سیه رو را - گرعقربه می نامی
یک لحظه به رقص آور - بر صفحه زنگاری
روز گذشته مانند هر هرهفته روز گردش وبیرون رفتم من بود یعنی خرید ! جز خرید چیزی برایمان باقی نگذاشته اند وفریب .
بهمراه دخترک وهمسرش راهی شهر بزرگ شدیم تا ایشان کت وشلواری را بیابند وبخرند برای یک سفر چند روزه ویک کنسرت ! ناهاررا در رستوران همان فروشگا درآخرین طبقه نوش جان فرمودیم وازپله های برقی شش طبقه خودرا به کف فروشگاه رساندیم ناگهان جلوی غرفه عطر فروشی ؛ گرلن؛ پاهایم سست شد بایستید ُ به جلو رفتم وپرسیدم که ایا فلان عطر گرلن را دارید ؟ نمونه آنرا روی یک مقوای دراز بمن داد بو کردم ....زمان توقف کرد - ایستاد ومن رفتم به خیابان وزرا درون مغازه یا بوتیک قاسمی در خیابان جردن که به تازگی همه در آنجا بیتوته کرده بودند وداشتم بین عطرها خودم را خفه میکردم زمان متوقف شد ومن رسیدم به بیست وپنج سالگی با عطری که پنجاه تومان خریده بودم خوشحال بخانه برمیگشتم !!! خانم فروشنده مرا نگاه میکرد ُ ا.ه خودش هست من یک شیشه از این عطر میخواهم فورا دست درکشو کرد ویک جعبه طلایی را بیرون کشید وگفت این است ! یکصد وبیست یورو اما عطر نیست تنها ادوتوالت است چرا که عطر دراین هوای اینجا چندان خوب نیست هوای اینجا گرم است وما معمولا ادوو توالت میفروشیم ؟ مهم نیست همین را میخواهم ! عطر را یا همان شیشه ادو توالت را درون یک پاکت زیبای گرلن با روبان قرمز وبا مقداری نمونه نمونه ویک کیف آرایش بمن داد گویی جواهری قیمتی را دربغل گرفته ام حال میتوانم با بوی ان دوباره وچند باره به گذشته برگردم به زمانی که هنوز در خانه پسر حاجی نبودم مانند یک سرو در کارگاه نقشه برداری وشرکتهای مهندسی میچرخیدم وآرزوهارا زنده میکردم چشمانی که به دنبال من وبوی من بودند در راه مینشاندم وخودم رد میشدم ......درهمین آرزوها بودم وبخانه که رسیدم جعبه را باز کردم از بسته بندی آن فهمیدم درهمین سر زمین پر شده مخلوطی از اب والکل وکمی اسانس عطرمن ابدا بوییرا که بمن ارائه داد نبود به شیشه زرد رنگ با در پلاستیک آن نگاه میکردم ! خوب همین است دیگر پاریسی نیست کارگران میان خیابانها دارند فریاد میکشند کارخانه های قدیم اکثرا ورشکسته ویا صاحبانشان از دنیا رفته اند امروز روز لویی ویتان وکارولین هرهر است !!! عطر را کنار بقیه گذاشتم برای اسپری کردن درهوا خوب است نتنها یکصد وبیست یورو از کیفم پرید ! خوب درعوض غذای بسیار عالی خوردم وحسابی دور شهررا گردیدم وخسته ووامانده بخانه برگشتم ویک راست به تختخوابم رفتم بوی عطر ونمونه آن هنوز مرا قلقلک میداد اما دیگر آن نبود همه چیز عوض شده کشوی من لبریز از عطرهای گوناگون وبد بوی امروزی است ومن هنوز در خاطر عطر شمد گرلن وآرپژ لانون مغازه هارا میگردم حتی درخود پاریس نیز یک ادوتوالت قلابی بمن فروختند .
حال بانگاهی به انبوه جمعیت ریخته درخیابانها مرا بیاد آن فیلم لعنتی میاندازد که اربابان درقصرهایشان راحت نشسته وکار گران گرسنه از گوشت همکارانشان تغذیه میشوند همان فیلم معروفی که دیگر نامی از آن برده نمیشود ( سیلون گرین ) ! مهم نیست که چه بر سر مردم وبخصوص زنان میاید درقرن بیست ویکم هنوز زنان باید چراغ به دست درخیابانها مانیفست راه بیاندازند که مردان مارا میکشند وبه ما تجاوز میکنند کسی هم نیست از آنها حمایت کند تنها زنان بادیگارد که در باشگاهها بدن سازی کرده واز هیبت زنانه خود بیرون آمده یک مرد شده اند از آنها هم باید ترسید !!! حالا زنان با زنان مردان با مردان خوش ترند .....ث
نسیم نیست - هوا نیست - نور وشادی نیست
درون این خفقان - هر چه هست ونیست منم
فضا تهی است صدا درسکوت میمیرد
کدام پیک رساند به گوشها سخنم
به همزبانی مستان و جوشش می شعر
زکنج محبس خود غمگسار مردو زنم
واین بود پایان گردش یک روزه ما وداستان ماشین زمان / زمان دیگر به عقب برنمیگردد هر چه هم جلو تر برویم تنها با چشمان ساخته از شیشه روبرو خواهیم بود که بی انتظار به هر رهگذری مینگرند وعده ای از آدمکان با سکوت مرگ درکارگاهها بجای خود مانند مجسمه گچی ایستاد اند وخودرا یادگار مینامند .
پایان
ثریا / اسپانیا / یکشنبه 13-01-2018 میلادی برابر با ۲۳ دیماه ۱۳۹۷ خورشیدی.