یکشنبه، دی ۱۶، ۱۳۹۷

وامانده

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
-----------------------------------

در چه طلسم است که ما مانده ایم 
با تو بهم - از تو جدا مانده ایم 
نی که تویی جمله و ما هیچ 
مانده تویی - ما بکجا مانده ایم ؟

باید گم شد  وازدیده ها نا پدید  ورفت درگوشه ای آرمید آنگاه به جستجتوی تو بر میخیزند  تا گمشده را بیابند -  آنچه که امروز در ما گم شده  وما آنرا میجوپیم خودمان هستیم  نه خدا ونه پیامبربلکه به دنبال خودیم  وحقیقت زندگی  مهربانی درما گم شد از این رو دردریای تاریکی ها غوطه میخوریم . زنده ایم نمیدانیم چرا ؟ میجنگیم  باز هم نمیدانیم چرا  بی هدف ونداشتن امید به فردا نیامده .

روزی روز گاری دنیا نه چندان اما کمی مهربان بود  دریا واب وزندگی برایمان معنا داشت  ونمیدانستیم  تاریکی چیست ودرکجاست تنها به قله های دوردست مینگریستیم ودراوج فکر خود دیوان را ساکن آن قله ها میدانستیم  اشعار بزرگان را غرغره میکردیم  و  همه میل داشتند به دریا به پیوندند وما دریایی بزرگ یک اقیانوس را درنظر میگیرفتیم که این  قوم میل داشتند درآن غرق شوند اما منظور آنها دریای معرفت وعشق وحقیقت  ومهر بود نه دریایی لبریز از خاکستر وجسدها ی گم شده .
آن کشتی که در کتب  مقدس آمده ومربوط به نوح میباشد  همان کشتی سازندگی است نه واقعی  انسان امروز وارونه شده است با سر راه میرود ودستهایش حائل اویند وپاهایش درهوا معلق و  این دریایی که امروز تبدیل به یک دوزخ  وتازیانه قهر شده است  نمیتوان باعث ایمان ما باشد   هیچ کشتی وکشتی بانی به نجات ما برنخواهد خواست  وما هنوز چشم براه آن اقیانوس پیما هستیم تا خودرا برهانیم از دست خودمان  خطر دردریا نیست درخود ماست  بریده شدن ازخود وبی مهر گشتن  وجدا شدن از طبیعت واقعی خود .

داریم به کجا میرویم ؟ ذهن ایرانی  یک پیشینه  فرهنگی طولانی دارد  روان بود ورونده و وشاد حال این ذهن کدر وتار شده است  خودرا در اشعار گذشتگان غرق میکند تا شاید بخود آید اما بیفایده است عقل او گم شده  وتازه رسیده به گمگشتگی خویش . خیر الامور اوسطها /  عقل هارا ربود  عشق را ممنوع ساخت  چرا که عشق ایده عقل  وپیوند میان دل وشعور بود  عقلها وارونه شدند بجایش موهای زخیمی روپید که نشان علم ومعرفت نامیده شد !  دختران  کوچک ما درسن نه سالگی  همخوابه این مردان وحشی میشوند بی آنکه خبر از زنانگی خود داشته باشند  این آذرخش ها  که انگیزه زندگی در انها میجوشید ناگهان تبدیل به یک تکه گوشت لخت  شدند  از خود جدا واز دیگران نیز جدا  خوب اگر هر چیزی نوبتی  باشد بنا براین زمان هم نوبتش فرا رسیده است  ودارد دنیارا ابستن میکند  زندگی ما دراین زمان گم شده  وزندگی گمشده  چیزی نیست که مارا به شوق بیاورد ویا انگیزه ای درما بوجود آورد . 

آیا آنچه را که گم کرده ایم  دراین  شرایط بسیار سنگین وسهمگین  دوباره آنرا خواهیم یافت ؟  وایا برای انسان بودن  آنچه را که کم داریم پیدا خواهیم نمود ؟  گمان نکنم  .
امروز دنیا وزمان وزندگی چرخان آن چندان بزرگوار نیستند  تا مانند گذشته  در فکر وعمل ما رخنه کنند  آنها باقیمانه را نیز میطلبند  تا اثری دیگر بوجو آورند که خالی از آمیزش وتهی از آبستنی باشد .
زوز ی یک آهنگ / یک مارش ملتی را به حرکت وا میداشت / امروز حتی پر صدا ترین سنج ها وشیپورها آنها ازخواب بیدار نخواهدکرد دریک بیهوشی  مطلق فرو رفته اند .

گر سکندر چشمه حیوان  نیافت 
نیست عیب  چشمه حیوان که هست 

ایا بار دیگر  اندیشه های چشم گیر وبرجسته ای  درپس این تصاویر مصنوعی  پیدا خواهیم کرد ؟ وما گم شدگان  دریا طلب آب از ساقی میکنیم که مشک آب او نیز سوراخ سوراخ است وایا روزی ما دارای تجربه خواهیم شد ؟  به کجا میروی ای مرد ؟ ای انسان ؟ .ث

مرغ دل  آواره دیرینه بود 
 باز یافت  از عشق او حالی نشان 
در پرید  وعشق را دربر گرفت 
عقل وجانرا  کارد شد با استخوان 
عقل - فانی گشت  وجان معدوم شد 
عشق ودل ماندند با هم  جاودان 
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » » ! اسپانیا / ششم ژانویه دوهزارونوزده میلادی .!

اشعار متن : از شیخ فریدالدین عطار نیشابوری .

شنبه، دی ۱۵، ۱۳۹۷

روز شاهان

امروز روزیست که شاهان ویا ستاره شتاسان  تولد ستاره ای را درغرب دیده بودند !؟حال با هدایایی ارزنده وارد کلبه بانوی باکره میشوند  وبنا بر. این سنت انروز است که کودکان  امروز هدیه میگیرند  !!ونان کماج  میخورند ومن درانتظار همان نان هستم !!.
ترانه ای از پوران خواننده قدیمی بر مغزم  نشستکه میل داشت از همه دنیا بکریزد ودرکوشه ای  بنشیتد وبرای خود دل بسوزاند واشک بریزد چرا که گریه بر هر درد بیدرمان  دواست واین امر تنها در. میان ما مسلمین وبقولی مسلمانان سراسر جهان حکم میکند در حالیکه  در دین مسیح گریه کراهت دارد باید خوشحال بود حتی در مرگ عزیزان تنها باسکوت این جراحت را پنهان میدارند  وتن به گفته یکی از قدیسه ها بنام سانتا ترزا سپره اند که :گریه وغصه حرام است یک کاتولیک مومن  هیچگاه غمگین نیست ویک انسان غمگین هیچگاه یک کاتولیک مومن نیست ! بنا براین در این سر زمین تنها برای جنایاتی که صورت میگیرد اشک میریزند تنها برای مال از دست رفته میکریند . 
 پس از چهل سال سر انجام حزب کنسرواتیو  یا پوپولار با کمک چند حزب تازه سبز شده  احزاب سوسیالیست  را به گوشه ای راندند وخود قدرت را به دست گرفتند واولین دست خوش آنها این بود که خیلی از مزایای کارگری وکارمندی را زیر. فرش پنهان کردند .
در اینجا همه چیز  همه وسائل برقی است مگر آنهاییکه یک شومینه بزرگ در خانه داشته باشند که از چوب درختان زیتون برای گرم شدن استفاده کنند درعین حال برای بازنشستگان کمی تخفیف قال میشوند مثلا  قیمت  برق ده در صد کران میشود وبرای کمک به همان درماندکان یک در صد کم میکنند !سالی یک یورو هم به حقوق بازنشستکان اضافه مینمایتد ! پول زیادی است ! نه ؟.....
خوب امسال  نه از اضافه حقوق خبری بود وآن اعانه مصرفی برق را دوباره صدها مدرک لازم دارند ......
اولین هدیه سال نو نیز برگ مالیات بود که به در خانه ها فرستادند هر جه باشد حقوق  کارمندان وکار گزاران  کمون  اروپا را باید تانین کنند تا آنها  راحتر بتوانند تشکیل جلسه بدهند  ودستور صادر کنند  که خوب گندم نیست  /آرد نیست/ واردات هم کم شده  بنا براین از آرد هسته زیتون میتواتید استفاده کرده  نان بخورید !!!گل گندم مال من هرچه میکارید مال ما تفاله ها برای شما .
امروز روز  شاهان است  واز فردا همه چیز بشکل عادی خود بر میکردد واربابان پشت میزهای بیضی شکل خود سیگار میکشتد قهوه وآب پرتغال مینوشند دلقکان روی تلوزیونهای بزرگ ویا روی اسباب بازیهای گوناگون برایمان افسانه  میسرایند بچه ها با صدها هزار بازی های  گوناگون سر گرمند وآقایان پس از یک دهن دره طولانی  میکویند :چطور است چغندر قند را بحای مربا بگذاریم ؟مگر مربای گوجه فرنگی بد فروش داشت وهویچ وزردک های ساختگی را در سبد میوه جای بدهیم ! 
آه ......چقدر امروز کار کردیم  بریم یک سونا بگیریم سری به بارخودمان بزنیم گیلاسی بنوشیم بعد سوار کشتی تفریحی شده آنجا چند ب ب و د د و از ما بهتران مارا ماساژ میدهند وما آنهارا ! ث
ثریا / اسپانیا / شنبه پنجم ژانویه 2019 میلادی 

جمعه، دی ۱۴، ۱۳۹۷

باز گشت به اصل

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

ما درس سحر در ره میخانه نهادیم 
محصول دعا درره جانانه نهادیم 
در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش 
این داغ که ما بردل دیوانه نهادیم.........؛ حافظ شیرازی؛

شخصی در یکی از همین رسانه ها ادعا میکر دکه مردم  دیگر در پی خرید کتاب هستند وهمه به دنبال کتاب حافظ !  بنا براین معلوم شد که اصل ما شیرازی واز سلسله آن بزرگواریم وچنان در فکر و تباه کردن اشعار آن بر آمده وحافظ به ببازار عرضه کرده اند که دیگر نامی از شاهنامه ومردانش درمیان نیست .
 بهترین  شیوه برای ا زبین بردن  ساپقه وجود میباشد  جستجورا بایدمتوفق گرد  فلسفه دیرین دیگر به درد نمیخورد  وما همان  ( خودیم )  که آنچه را امروز  هویت میخوانند  ما همان هستیم  با خود نیز بیگانه .

حقیقت ودین وفلسفه  خودر ا کل حقیقت میدانیم  وجستجو دردیست  که درجستجوی درمان است !.
وهمچنان این جستجو پیش میرود  ودرد میکشد ودر پی معرفت انسانی است  تسکین هم نمی یابد در گوهر وجود جستجو چیزی است که باید حد اقل یک قرن صرف آن کرد چهل سال هرچه را که از زیر منابع وخاک ها بیرون کشیدیم دوباره به زیر خاک فرو بردند وآب را نیز بر روی آن بستند وبه آن شکل دادند  که آیندگان اگر روزی بفکر حفار ی افتادند آن شکل نو ظهور را منبع اصل خود بدانند .
این جستجوی  با دردهای  موضعی  ومحلی وافکار محدود کاری ندارد  بلکه با پادردی کار دارد که کل وجود انسان با آن گره خورده است . آیا کسی باین جستجو پرداخته است ؟.

سر زمین فلاکت بار افغانستان روزی پادشاهی داشت / تمدنی داشت / موسیقی آن سراسر جهان را فرا گرفته بود ورقص زیبای دختران وآواز غم انگیز زنان ومردان تازه داشت از دل قرون بیرون میزد ُ ناگهان یکشبه همه چیز ویران شد امروز اگر از یک افغان تحصیل کرده بپرسید محمد ظاهر شاه چه کسی بود  ؟ جواب خواهد داد آواز خوانی  بسیار مشهور وخوش صدا !.
امروز ایران ما تبدیل به یک مکزیک  شده محل رفت وآمد قاچاقچیان وتردد مواد مخدر ولقمه ای هم به دردهان ملاها میمالند تا مردم را با اشعار پایین تنه سرگرم کنند تجاوز به دختران وپسران معصوم از میراث ارباب بزرگ  جزیره نشین کم کم به نوکران خورده پاها نیز سرایت کرده است . یک رسم نوین  دیگر - زن موجودیتی ندارد تنها یک ( ماد ر) است باید نماز بخواندوبرایمان آشپز خانه  را  تمیز نگاه دارد  دختران تا مرز زیر سن بیست سالگی بازارشان  گرم است وپسران تا نوجوانی تا هنگامی که موی زخیم  رشد نکرده باشد !!.
این انسانهای نو پا   با آنچه  به کردار غیر از خود  ویا ضد خود باشد حمله میکنند  بازار آشفتگی وویرانی وکشتار رواح دارد  میل دارند همه چیز را تجربه کنند  این انسانها تنها دراین گره خوردگی مجبورند باهم باشند  از این رو همیشه میکوشند  که این گره را بگشایند درعین حال میل دارند پیوند را نیز نگاه دارند  واینجاست که گشودن گره به مشگل برمیخورد  ودر آخرین مرحله به گره کور  تبدیل میشود .  واین انسان دست از گشودن گره میکشد  جون نمیتواند آنرا بگشاید  واینجا ست که حقیقت گم میشود .

چنان گم گشته ام  وز خویش رفته 
که گویی عمر  جز یکدم ندارم .........؛عطار؛ 
همین یکدم را غنیمت دان وداد خویش بستان از کبیر وضغیر ....واین است فلسفه امروزی ما !

در هر انسانی  دو گونه تجربه هست  یکی گرایش  بسوی  تنیدن وپیله  ای به گرد خود  آفریدن ودیگری  در گسترش وپیداکردن جهان هستی  وجمع کردن مال است  یکی در پی خود میرود دیگری درپی دیگران وآنکه درپیله خویش باقی مانده  کششی بسوی تکاپو ها دارد  برای او چیزهایی هستند  که خارج از پیله وجود دارند واو میل دارد آنهارا تجربه نماید  هرچه درقفس تنهایی خویش زندانی  باشد برای او وجود ندارد  موجودات برای  او تنها وبریده بریده میباشند  هر چیزی تا ثابت نشود قبول ندارد  میل دارد برای اثبات آن بکوشد   او ذره پرست است  واقعیت پرست است  بت پرست نیست  مرز محکمی دارد  ومیتواند وجود خودرا از هر روزنه ای به اثبات برساند .

پر وارد مسائل فلسفی شده ام  میل دارم بگویم ریشه اصلی ما  حضرت حافظ نیست اگر چه با صدها کتب آسمانی برابری کرده وبه آنها طعنه میزند اصل وجود ما خاکی است که از آن گل شده وساخته شده ایم ودر پی خرد ومعنی زندگی به جستجو پرداخته ایم  - گاهی خودرا گم میکنیم  ویافتنمان دشوار است زمانی پیدا  میشویم با دستهای خالی وآویزان وبی خیال .ث

سلطان ازل گنج غم عشق بما داد 
تا روی دراین منزل ویرانه نهادیم 

در خرقه از این بیش منافق نتوان بود 
بنیاد از این شیوه  رندانه نهادیم 

المنته الله که چو ما بی دل و دین بود 
آن را که لقب  عاقل وفرزانه نهادیم 
....
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » ! / اسپانیا .
چهارم ژانویه دوهزارو نوزده میلادی !
-------------------------------------------



دلنوشته نیمه شب

ثریا /!”لب پرچین”
ساعت از دو  نیمه شب هم گذشته  تمام دیروز غمگین بودم لباس بوشیدم بیرون بروم اما آسانسور را تعمیر ویا به عبارتی دوربین در آن نصب میکردند روی سقف زیر چراغ نیز دوربین  دارم ود رکنارم نیز دستگاهی که مثلا مرا حمایت میکند تمام شب روشن است ؟! خیلی زود  به رختخوابم پناه بردم اسباب بازی  ها را کنار گذاشتم وکتابم را بیرون کشیدم  با  با (ژان کریستف)همراه شدم تا با او به سفرهای پر ماجرایش بروم  برای یک شرکت باید مطلب بفرستم وهر صبح قبل ویا بعد از صبحانه دق دلیم را خالی میکنم  مطالب باید پر محتوا وخالی از هر خللی باشد ! گاهی برای خودم مینویسم  شب .گذشته یکی از اسباب بازیهای جدیدم از دستم افتاد ود ونیمه شد  با شکل طلایی براقش مانند یک اسکلت جلوی پایم خوابید سیم کارتم را بیرون کشیدم تا درون دیگری جای بدهم از این تکنو لوژی  ها بیزارم واز اینکه مجبورم با حروف رابطه ام را با دیگران حفظ کنم چندان خوشحا ل نیستم  این زباله ها در دست همه هست وهمه مانند افیون به آن معتادند تلفن خانه در سکوت نشسته وهمه  دست روی این حروف بیکانه گذاشته ارتباط را بر قرار میکنند  خوب حالت خوب  است ؟ یک صورتک مضحک نه بیمارم همین ! 
فضای مجازی  امروز  حقیقی تر شده است همه گم شده ایم همه مانند دیوانگان  سیمی از آنها آویزان ودر. کوچه وخیابان گویی با خودشان حرف میزنند دیگر. از آن کابین های تلفن خبری نیست همه چیز وهمه کس عوض شده غیر از من خودم همچنان محکم در جایم ایستاده ام میگذارم که فریبم بدهند گاهی میل باین کار  در من قوت میگیرد اگر طرف دلش باین خوش است که مرا فریب داده  مهم نیست این منم که فریب میدهم خودم را نه دیگری را .
هنوز این تابلت بیچاره بمن وفادار است با خطوط وحروف زیبایش با آنکه بارها وبارها سقوط کرد اما باز زنده شد بمن یاد داد که هر انسانی زمانی در. خود میمیمرد واز نو زاده میشود مانند عروس دریایی هیچگاه نمیمیرد درخود زندگیرا دوباره آغاز میکند باید کتابهای جدید آن خانمی را که نامش را فراموش کرده ام بیابم که مینویسد :
زمان وجود ندارد  بشر زمان را اختراع کرده است ؟! زندگی ما همچنان در کنارمان ا دامه دارد ؟!
 باید وحشتناک باشد زجرها  در بدریها حقارتها توهین ها کشتارها همچنان ادامه دارند ؟ اوه نه !میل ندارم  به عقب برگردم وحشت میکنم دیدن آن صورتکهای مضحک وبدبخت درعین حال حقیر !نه ! بس چرا شکل ظاهر ما عوض میشود؟ چرا از آن خرمن موهای براق اثری باقی نمیماند! چرا دیگر چشمانمان نمیدرخشد !چرا همه مانند مرده هایی از درون گور بیرون آمده بی تفاوت ویا مانند رباط راه میرویم ؟ چرا فریب میدهیم وچرا جنایت میکتیم ؟!نوشته ام طولانی شد باید تن بخواب بسپارم وبرای خود قصه تازه ای از عشق بسازم !!!.....ثریا /نیمه شب جمعه   چهارم ژانویه نوزده میلادی😔

پنجشنبه، دی ۱۳، ۱۳۹۷

غروب زمستان

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

یک غروب ساکت پاییز بود 
بر درختان - برگ - حلق آویز بود 
غربتی  با هر که -  یا هر چیز بود 

ماه - این افتاده  آن  شب از سریر 
این عجوزه  منکسر - این در کویر
چون غریق خسته ای در آبگیر 
از پس آن شیشه های سبز کدر 
چشم تو 
دیدم که  بودی منتظر ........... « میم . نیستانی » 

زندگی را دریک نا امیدی مرگباری ادامه میدهیم  وچشم به آخرین برگی داریم که بر شاخ درخت آویخته  وسر خم کرده تا بر زمین فرود آید .
زندگی ما درهمه جا یکسان است  فرقی نمیکند  درجنوب باشی یادر شمال تنها دمای هوا کمی ترا بخود میلرزاند که در .کجا  افتاده ای .
در هرکجا که افتاده باشیم  باید مالیات سختی را پرداخت - حتی برای نفس کشیدن  با بوی تعفن مردان  زنان دور میزهای گرد ویا بیضی تا تصمیم بگیرند کدام را حلق آویز نمایند .
تا چه نازنینانی  را بر دار بکشند برای آنکه میل دارد زنده بماند وزندگی کند .
در آنسوی   کره خاکی  دیوانه خانه ای بنام ( ایران)  هنوز دارد جان میدهد در زیر دست وپاهای حیواناتی که تازه از درختان پایین افتاده اند با افکار زبون  وشبهای بینوایی  بیزار از  آفتاب  وملول از هوای فرح بخش بهاری  یاوه فروشان دوره گرد  انباشته  دامن خودرا از فریب و نیرنگ  با دختر  شعر وموسیقی  جدال دارند وبا دختراکان نابالغ همبستری -  چون یک اژدها  در یک صحرای خشک وبی آب وعلف  گویی رسالتی دارند تا نام پر ابهت آن سر زمین را از روی نقشه جغرافیایی پاک  نمایند  ُ دریغا بر این رذالها .
گفتی رسالت ؟  نه ! ضلالت . نه نمیتوان دراین این چند کلمه  ویا الفاظ  آن زوال وآن فرو رفتگی و بی فرهنگی را  به نمایش گذارد  .
خار وخسانی  که وامانده از  بستان سرای دیرین  زمانه  نام صراحی را نیز نمیدانند وآنرا با لگن اشتباه میگیرند  وبر سنگ فرش خیابانهای  بو گرفته و ویران آنرا میشکنند .

دیگر نمیتوان گفت ویا نوشت : 
من بودم وتو بودی  وآن سایبان سبز ! 

باید نوشت من بودم وتو بودی آن همه فریب ونیرنگ  دست نواز ش تو در دستکشی از سیم خاردار بر پشت من ساییده میشد وپیکرم را دچار چندش ورعشه میکرد  دیگر خبری از آن بوسه های آبدار نیست  که به ریا نامش را شهد وشراب نهاده بودیم  هرچه بود کثافت بود وبوی گند افیون .
دیگر نامه رسانی نیست  تا بر پشت پاکتی تمبری به چسپانم وبه او بدهم تا برای خدا ببرد چرا که خدا نیز سخت مشغول سرچ کردن است وبه دنبال بنده میگردد.
دیگر زمان درخاطر نقشی بجای نمیگذارد هرچه هست فورا دلیلت میشود !! 
دیگر نمیتوان به آسمان چشم دوخت وگریز یک شهاب را دید .
باید درسستی وبیخبری نشست وچشم به دردوخت تا نامه رسان دولتی نامه اعمالت را بیاورد ورقم بدهی مالیات ترا که چرا درهوای بهاری  تنفس تو  از حد بالاتر بود . ! 
حال باید به تماشای  مغزهای لزج وبویناک  عجز ولابه نشست  که درته کاسه کاشی قدیمی  دریک سینی سفالی  ماسیده است .ث

دیدم  آنک از پس  آن شیشه های 
سبز در سبز  آن اندیشه ها  ( دربیشه ها ) !
نقشی از یک رنگ وریا  خون درمتن آن 
خون پاک دختران  وزنان ورفتگان 
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » .اسپانیا . سوم ژانویه دوهزارو نوزده میلادی !...

چهارشنبه، دی ۱۲، ۱۳۹۷

عصر وحشت

ثریا ایرانمنش «لب پرچین » !

ما پیروز میشویم ُ
قهرمانان آزادی 
 وکهنسال 
در برابر ما « ارک بم »  هنوزقد برافراشته 
ودر یک انتقام میسوزد 
آن ستاره خونین شهر خشک 
ما فرزندان کویر 
پرطاقت وصبوریم  واز این دوران  وحشت عبور -
خواهیم کرد .

کسانیکه هنوز با مفاهیم   زبان آشنا نیستند و در یک درک  ضعیف دانش بسر میبرند  لاجرم دل به کلمات  آلوده به لجنی که خود درمیان آنها رشد کرده اند - میسپارند .
از یک گفتار ویک کلمه میتوان  رمز وراز های درونی آن اشخاص را دریافت  شاعران ما اکثرا کم سواد بودند  ومخاطبانشان بیسواد  نویسندگان ما بیشتر دل به ترجمه های سپرده بودند  ومارا از درون واقعیت زندگی بیرون کشانده وخودرا دراختیار خیالهای گوناگون گذاشته  ورها شده  بودیم 
 .
هر کلمه ویا گفته ای  در ذهنی ایجاد تصوری میکند  ومحال است که یک ذهن سالم  از برخورد با این  گفته ها کل عینی گوینده را نشناسد  امروز اینگونه عمل کرد وگفته ها در سر زمین ما  عادی شده است حتی در شعر شاعران ونویسندگان نیز رخنه کرده وبعنوان طنز بما میخورانند .
اگر  گیلاس بلورین افتاد وشکست  یک ذهن عادی  از آن میگذرد اما یک شاعر  آنرا به تصویر میکشد مانند خاقانی :
شکسته دل تر از آن ساغر بلورینم 
که درمیانه خارا کنی زدست رها 

بعضی شعور ها  وخام ونا پختگی  هنوز در ذهن پیچیده خود  در تصوراتی عجیب وغریب بسر میبرند  وزمانی این قوه تخیل شکل بالایی پیدا میکند و آن شخص دمی هم بخمره زده وگردی در بینی گندیده خود بالا کشیده باشد  دیگر نمیتوان با او سخن از مهر وایمان وعشق وصافی گفت . باید سکوت کردواورا به حال خود گذاشت  مانند یک بیمار روانی باید با او برخورد داشت نه بیشتر .

جای آن است که  خون  موج زند دردل لعل
زین تغابن که خزف میشکند  بازاراش .....؛ حافظ؛

آب گوارا وصاف هیچگاه آلوده نخواهد شد تنها خسی وخاشاکی روی مینشیند اما آن آب صافی گوارایی خودرا حفظ کرده است  تاسف از نبودن یک انسان  وفقدان غم انگیز رفتگان صاحب نام  وتاسف از اینکه در چه عصر وحشتناکی بسر میبریم .

امروز دیگر عرق وطن و وطن پرستی ومیهن دوستی  بازارش کساد است هرجا که خوش باشد آنجا وطن است ! اما گاهی برای آنکه همرنگ جماعت شده ویا از ته سفره برکات عالیه بی نصیب نباشند خودی به دریای وطن پرستی میزنند بی هیچ عشق وعلاقه ای ! اگر کسی وطن را دوست میداست درهمانجا میماند وبیرون نمیزد ( نگویید چرا خود تو بیرون زدی ) ؟ از دست مردم آن آب وخاک وآن بی شعوری ها وبی ثباتی ها ونوکری ها ونوکیسه گی ها  بعلاوه هدفی داشتم چرا که میلم براین بود فرزندانم صاحب علمی شوندکه بتوانند به سر زمینشان کمک کنند نمیدانستم که چاهی ژرف ومتعن  در پشت سرم دهان باز میکند وآنچه را که ساخته بودیم یکجا مانند سیلاب میبرد  وراه را برای ما سد میکند .
من هدفی داشتم  میل داشتم که زنجیر های اسارت را ازدست وپاهای خویش با زکنمُ چهره غمگین ودردکشیده مادر همیشه در برابرم بود که میگفت : 
بیل زدند  تراکتور انداختند  درختان کهنسال را از ریشه بیرون کشیدن حال علفهای هرزه رشد کرده اند وبه پر .وپای ما میپیچند . 
حال باید بنویسم برای آن رهزن تاجدار  که با هنگ مزدورش مارا بسویی میراند  اما نمیداند ما ازنعش آنها پلی خواهیم ساخت  برای آنکه از روی آنها رد شویم  .
یک گله وتنها یک چراگاه  وهمه بی اعتقاد  ُ در کنار بت های سنگی  که درهم شکسته اند  روزی ما از همان سنگهای شکسته  معبدی خواهیم ساخت  که تا اسمان ها برود  سقف آن همان اسمان لاجوردی با ستاره های درخشان خواهد بود  وخورشید همان چراغ همیشه روشن آویزان میان سقف معبد ما .

خوابی به نرمی  ابریشم  ُ در کوهپایه  آرامش 
ای سیل - ضربت سیلی شو - بر چهره این خنکا  بشکن 

مرداب خفته ذهنم  را پوشانده  جلبک غفلتها 
ای سنگپاره  آگاهی  - در قلب دایره ها بشکن .…...| سیمین  بهبهانی| 
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین « - اسپانیا .
چهارشنبه / دوم ژانویه دوهزارو نوزده میلادی !