چهارشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۹۷

گامی در امتداد واقعی

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

حالم را بهم زدی ُ  منی که در هر گام با هزار تردید را ه میرفتم  درامتداد یک خیابان  یک کوچه تنگ وتاریک  باهزاران تردید دیگر  بتو نزدیک شدم برای کوبیدن دیگری  چون میل نداشتم آن دیگری بر کرسی بنشید به هزاران دلیل حال فهمیدم اگر او کاری را پنهانی انجام میداد تو علنی وآشکارا آنرا به رخ همه میکشی !
حالم را بهم زدی  به دنبال کارهای بزرگ تو میگشتم که نشان دوستی بدهم با سر افکندگی باید بگویم که شرمنده ام .
برایم درست حالت یک پا انداز تازه کاررا داشتی  روزی به صد ها  قصه وتردید  نا حواسته وخواسته  چون یک بازوی پوینده به دنبال کسی میگشتم که سر زمینم را نجات بخشد اوف !!! نه همین آقایان جایشان خوب است .
 در شیشه های  آشفتگی ها ونقش های رنگین تو با برفی که برموهای شبرنگ من نشسته  یاد آور  آن  فریب دیرین افتادم .
چه شرمنده ام امروز  از آن روزی که در امواج  بیخبری  لبریز از گل وریحان  میان شور وهیجان  دردفتری نام ترا نوشتم امروز همه را شستم  وپا ک کردم .
 ود رسوی دیگر احساسم نگریستم دیدم درست  است رقص اموات را دیدم وفهمیدم به راحتی  از روی جسد همه عبور خواهی کرد تا به مقصود برسی  ُ حال برایم یک مرده ای بیش نیستی  نه ناله ای ونه زمزمه ای  تنها رقص ترا میبینم مانند یک مرده  درمیان خفته گان .

اینک ای رستم زمانه ما !  لاشخور پست مرده خوار  که میکشندت  ز هر شهر به دوش  تا برسانندت به گور  چنان نقشی در تاتر زندگیت بای کردی که رسوایی ببار آمد .
تن به همت خواری دادی  بندگی  هارا تمکین کردی  نگاهت بی نگاه   بیرنگ وبی نور  چون غباری خفته بر دیوار نشست  مجال ناختن دیگر نداری  من جلویت ایستاده ام  تو تنهامیتوانی بر سمند چوبی خود سوار شوی  وازامواج رویاهای خویش گذر کنی با همان دودهایی که به حلقوم تو فرو میبرند .
سرودم را تمام میکنم  وسخنم را در سینه نهان  وزبان درکام میکشم  وهرجا گویم که هستی وین زبان بازی زچیست ! 
تو  ای کرم شب تاب  زبون  وبیزار از آفتاب  وملول از هوای بهاری  وتو ای پر فریب  یاوه فروش  دوره گرد  اینک دل من انباشته ازغم  وخالی از  دختر شعر  که دارد غبار میافریند ومیفرستد به روی تو .
گفتی رسالت ؟  دریغا رضالت  با چند لفظ بی هدف  ونا رسا  چون یک بوته خار  وا مانده  از بستان لبریز از گل وریحان  ما  بنشین بر سنگستان با صدای خشک وصراحی بستان از ...... خوش نام !
امروز احساس کردم مانند همان بو گیری که درحمام  حال مرا بهم زد ومسموم ساخت تو نیز همان هستی نه بیشتر یک بوگیر مسموم . پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
اسپانیا 
۱۲ دسامبر ۲۰۱۸ میلادی .....؟

نسل فنا شده

ثریا  /لب پرچین / اسپانیا !

مانند هر شب راس ساعت چهار صبح از خوابهای خوش مستانه !!بیدار شدم  هوای اطاق کمی سرد است  اما رویهمرفته چندان بوی زمستانی  به مشام نمیرسد  هوای خوش پاییزی وبهار عاشقان است /
تقزیبا ده دوازده یوتیوپ  که بیشتر  متعلق به کانال یک لوس أنجلس بود صفحه را پر کرده  قبل از هرچیز همه آنهارابه زباله دانی ریختم غیراز وقت تلف کردن وفرصت دادن  وچه بسا نقشه برای تجزیه ایران گفتار درستی در بین این فسیلان  چیزی نیافتم .
دعوا سر لحاف ملاست  شاهنشاه فقید پولی را در بانک به همراه وصیت نامه اش بجای گذاشته که این پول تنها به وارث تاج وتخت وشاه ایران میرسد آنهم برای أبادانی مملکت  از وارث بلافصل  غیر از حرف چیزی پیدا نکردیم علیا مخدره بانو هم سر انجام ناکام از گرفتن قدرت به دست نقش یک بانوی فداکار ووفادار به همسر را بازی میکنند وتقریبا نسل جدید راهم شیفته خود ساخته  وهنوز عکس های دوران  خوش جوانی و دوران کهنسالی ایشان با فتو شاپ وتمیز  بین طرفداران پر وپاقرص ایشان میچرخد .

عده ای هم در این وسط پیدا شدند که خودرا  وابسته  به خاندان پهلوی میدانند چرا که اگر رژیم ایران تغییر کند اما ولیعهدی در کار نباشد آن پول بین وراث وخاندان سلطنت پهلوی بطور مساوی پخش خواهد شد /دو نفر از آن عزیزانی که ما آنهارا واقعا دوست داشتیم وبیگناه ترین وحساسترین انسانهای این فامیل بودند  بطور مرموزی خود کشی شدند غیر از حضرت ولایتعهدی که ماشاالله روز به روز بزرگتر واز پهنا قد میکشند مردی در آن خانواده نیست علیا حضرت هم هنوز نقش خود را به کمک (یاران) بازی میکنند  بقول یک خبرنگاری در یکی از مجلات زرد نوشته بود  که ایشان خودرا امپراطریس میدانند اول بگویتد انپراطریس کدام مملکت  درجهان ایشان خودشان مقیم سر زمینهای خارجند کمکم این لقب سلطنتی از میان رفت حال تنها میتوان از ایشان بعنوان خانم پهلوی ویا دیبا نام برد  شاید هم روزی وروزگاری فیلمسازی پیدا شد زیر یک افسانه کلئوپاترایی فیلمی بنام سیندرلای قرن بیستم  از ایشان   ساخت وآرزوی ابدی بودن نام ایشان را بر آورده کرد !!
بهر روی دعو اوجنجال وهیاهو تنها بر سر آن وجه ناقابلی است که دربانکها خوابیده وهر روز بهره هم به آن اضافه میشود دیگر ایرانی وجود ندارد یک مملکت تازه بعنوان سر زمین اسلامیه همانند دوبی یا ابو ذبی سابق ویا عربستان جدید در میان کشورهای فلاکت باری نظیر پاکستان /افغانستان وعراق عرب  بوجود آمده  ومشتی زنبور ومگس هم هر روز در روی  آن وز وز میکنند  وتخم ریزی وروزی بکلی خودرا صاحب خانه میدانند /
روزی روزگاری  من خانم فلانی بودم فلانی سرش را بر زمین گذاشت  من شدم خانم ثریا وکمکم ثریا خانم حال تنها ثریا پدر منهم نسلش ضعیف بود تنها دو دختر بجای گذاشت صدیقه نوه امام جمعه وثریا نتیجه وبازمانده چند نویسنده سر بریده  دیگر کسی مرا بنام بانوی فلان نمیشناسد  پولی هم در بانکها به امانت  گذاشته نشد تا به فرزند ذکور برسد  بنا بر این همه این هیاهو برای هیچ است  ودعوا سر لحاف ملا بیچاره ملا که چه ساده وصادقانه پشت به همسایه ها ودوستان داده بود  سرانجام حتی نزدیکترین آدمها باوخیانت کردند واورا از بین بردند وسرزمیتی را بر باد دادند وخود .....نه دیگر حرفی ندارم تا بگویم یا بنویسم تنها دردل این شب تاریک باو میندیشم که در گوشه یک مسجد در یک سر زمین غریب با سنگ مرمری شکسته   تنها وبی پناه خفته وروحش در وجود یک یک ایرانیان اصیل ودلباخته  آن خاک  بسر میبرد حتی همت نكردند آرامگاهی در خور او بسازند جنازه پدرش که معلوم نشد چگونه یافته وسپس گم شد  بهر روی روانش شاد تنها کسی بود که دلبسته خاک وطنش بود ودلی به پاکی آبهای صاف ودست نخورده کوهستانها داشت و روحی به پاکی فرشتگان عاشق موسیقی بود وعاشق وطنش  صد هزار افسوس که خائنین حتی در تختخواب او نفوذ کردند  باشد تا روزی  جزای اعمال خودرا ببینند .پایان 
ثریا /صبح کاذب !در غربت ابدی خود .
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب 
مهیمنا  به رفیقان خود برسان بازم
شب وروز وروزگارتان شاد وایام مانند همیشه به کامتان باد.

سه‌شنبه، آذر ۲۰، ۱۳۹۷

روح کریسمس

Add caption
ثریا /اسپانیا 


کریسمس فرا میرسد ومرا غمگین تر میسازد  وچه بسا روزها وشبها مرا ودار به گریستن بکند ! کریسمس امروز یک بازار وتجارت برای مردم دنیا شده است  درحالیکه آن پیر مرد مردی جوان بوده که در طول سال انسانها ی ندار  را   شناسایی میکرده وبرای حفظ آبرو ی آنها خودرا بشکل پیرمردی سپید موی وسپید روی در میاورده و برایشان غذا / کیک .وبرای بچه ها اسباب بازی  .برای بانوی خانه لوازم خانه میبرده است بی آنکه کسی اورا بشناسد  آن مرد غنی وثروتمند بوده است / درخت کریسمس نیز سروهایی بودند که درکوهستانها میروپیدند وچوپانان  شبها گله را که به آخور میفرستادند در زیر آن درخت مینشستند وشمع هایی که به یک انبرک چوپی متصل بود به درخت میاویختند برای روشنایی وگاهی هم شبها هم  زیر همان درختان میخوابیدند  میدانیم که سرو تنها درختی است که همیشه سبز میماند بهار وتابستان وزمستان وپاییز برایش یکسان است  به همین جهت هم دراکثر سر زمینها آنرا درگورستانها میکارند .
شرکت سهامی کوکولا با مسئولیت نامحدود  آن پیر مرد را قبضه کرد وبعنوان آنکه درزمسنان هم میشود کوکا  کولا نوشید آنرا برد وکم کم افسانه ها وقصه ها شروع شد آنهم برای بچه ها وشب یلداری مارا  نیز به آن افزودند شد « روح کریسمس» ! ماکجائیم ؟ .

ملاهای باسواد وفهمیده ما ازصبح ازل تا شام  برایمان از سکس وپایین تنه میگویند حتی وارد خصوص ترین زوایای خانواده هاشده برای سکس هم ساعت تعیین میکنند  درس سکس به جوانان ودختران میدهند وبزرگترین فاحشه خانه دربهترین  واباد ترین و\پر بار ترین شهر سر زمین ما بکار این شغل قدیمی و\پر درآمد  پرداخته است  - وتجارت  دختران و\پسران زیر سن  وندارو بدبخت برای فروش به سر زمینهای اعراب  وبردگی جنسی وکاری ! ایرانیان عزیز گردهم آیی دارند /پارتی دارند چه درداخل وچه درخارج  وآنهاییکه جا ومکان ندارند ودر\پارکها میخوابند  به دست دیوانگانی  به آتش کشیده میشوند  .
در این عکس درختی را میبیند که من آنرا تزیین کرده ام ودرگوشه اطاقم پناه داده ام  برای شب یلدا خودمان  - هیچ جعبه  کادویی زیر آن نخواهید دید تنها یک پاکت کوچک با دوعدد دستمال گردن ابریشمی برای دکتر نازنیم خانم دکتر مهربانم که باندازه خواهرم اورا دوست دارم وچند پاکت که دورنش چند یورویی گذاشته ام برای نوه هایم !....

 آجیل شب یلدارا نیزآماده ساخته ام  شمع هارا نیز . برای من شب یلدا مهمتر از روح کریسمس است درانتظارپاپا نوپل هم نیستم هیچگاه نبوده ام  همیشه دست من بخشنده بوده است / نه گیرنده .پایان 
 سه شنبه ۱۱ دسامبر ۲۰۱۸ میلادی ..........«لب پرچین » !

وسوسه قرن ها

ثریا ایرانمنش « لب پرچین »!

مرد صلیب از فراز دار فرو شد 
چنبر زده همچو مار گرد تن او 

ناله تلخی  بر آمد از لب دختر 
مرد درآمیخت  لیک با بدن او 

رقص خدا بود .کامجویی شیطان 
آشتی آفناب و ابر و مه و باد 
-------
دنیا شلوغ تر ازآن است که فکرش را بکنیم   وگویی جنگی بزرگ در پیش است / شب گذشته هنگامیکه از مطب دکتر بر میگشتم  به نانوایی رفتم تا نان بخرم گفت : سه عدد نام یک یورو ! 
چی؟ سه عدد نان ؟  
دخترک جواب داد آری ُ راهها بسته و دیگر نمیتوانیم چیزی را صادر کنیم همه چیز روی دستمان مانده  البته  نان از خمیر یخ زده بود !  نه چیزی وارد میشود ونه خارج  همه  راهها از فرانسه میگذرد ودرحال حاضر راههارا بسته ودرجاده ها آتش بر افروخته اند .
اخبار صبحگاهی را نگاه کردم ! نه ! همه چیز بهم ریخته نوار زرد بر سینه جدایی طلبان / رنگ سرخ بر روی خارجی ستیزان  وفریاد مردمان بیکار وقیافه مظلوم وگریه وآورر یاست جمهور فرانسه که بر جایگاه  ناپلئون  وژنرال دوگل تکیه زده حال مستاصل ووامانده همان نیست که گریه کند یک پسرک جوان با یک پیرزن ریاست کشوررا دردست گرفته اند .

وسوسه قرنها !  در تن همه افتاده در سر زمین ما هم  که دیگر گمان نکنم نفسی برای کسی باقیمانده باشد تنها جوانانیکه از سر بنگ وحشیش وتریاک  وبیکاری وبدبختی وفلاکت کاری از پیش نمیبرند وحریف فسلیها نمیشوند روی سخناشان با خارج نشینان وفحاشی به آنهاست / خوشبختانه من همه ایملهایمرا درون جانک جای داده ام وهمه راههار ابسته ام  تنها گاهی یک انگشت شصت بالا میرود  که گویا صاحیب عقیده گفته مرا پسندیده ! این انگشت شصت نشانه پیروزی من است !!!!

خوشبختانه قلبم سالم بود مانند یک زن سی ساله که در کتاب بالزاک خوانده ام میطپد ! ودرانتظار ارباب است !!  وسوسه درتن من نیز ایجاد خارش کرده است ؟!  درتن تبدار مردان خسته  وخاموش  دیگر نمیتوان اربابی را یافت که بر روح وقلب تو غالب شود هرچه هست حقیر است  دیگر کسی فارغ از اندوهی نیست تا بفکر یک عشق باشد .
مست وخوشحال از مطب بیرون آمدم میدانستم قلبم سالم است اما بچه ها  بخاطر هوس دکتر ها وگفته آنها مرا مجبور کردند که به دیدار پزشک بروم  قلبی که درآن کینه نباشد وحسد لانه نکرده باشد هیچگاه تارعنکبوت نمی بندد تنها درانتظار یک حرکت  نشسته تا ضربانش را بیشتر کند .
بار دیگر درسکوت  خاموشی هررو زبخانه برگشتم  هنوز آب داغ ندارم ودرانتظار کسی هستم تا منبع را معاینه ویا عوض کند در حسرت یک حمام داغم .

من میگفتم  که اصل جانست  ولیک 
گرتن  آن مهست پس اصل تن است « مولانا» 

گاهی از هوس نردبانی میسازم واز آن بالا میروم  تا اوج خود شناسی  وابلهانه پای درخانه دیگری میگذرم  که سر تا سر هیاهوست .
همه در گرما گرم  هیاهوی ریاکاریها پنهان  وآشکارا  ومن درپستوی خانه ام  به نما ز عشق ایستاده ام 
در \پیشگاه خدایی که خدای دیگران نبود ونیست ونخواهد بود .

خیلی زود از خواب بیدار شدم تقریبا ساعت چهار بود ! دیگر خوابم نبرد چیزی برای خواندن ویا دیدن نداشتم تنها متوسل به اخبار شدم که آنهم .......مرا باز بیاد آن فیلم لعنتی انداخت وترسی دردلم ایجاد شد / ترس از جنگ / 
بلی آدم  زیاد شده / نفس دنیا بریده و غذا کم است باید جنگی بزرگتر آغاز کرد اینبار دیگر این رباط های نامریی هستند که کشتاررا انجام میدهند .
 (آقای جرج سروس ایا بیداری) ؟‌ث 
پایان  
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
اسپانیا 
۱۱ دسامبر ۲۰۱۸ میلادی ........

دوشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۹۷

نا میرا

ثریا/ اسپانیا / « لب پرچین » !

مشگل دارم با این حروف واین برنامه جدید !

بهر روی  دراین فکرم جانورانی دردنیاهستند که نامیرا میباشند هیچگاه نمی میرند مانند ستاره دریایی درخودش میمیرد وزنده میشود  مانند جناب جیمی کارتر / مانند مهدوی کنی ومانند آن فسیلانی که درمجلس خبرگان پوشک .وشلوارک پلاستیکی \پوشیده با نعلین وعصا چرت میزنند  وسر زمینی را اشغال کرده اند .
امروز چشمم به جمال شخص دگری افتاد که کپیه فخر اور  -  را میکند یعنی فیس بوک لایو !! اما با بدبختی همان شکل وشمایل را برای خود ساخته  همان پیراهن آستین کوتاه وهمان زلف وچهره  با همان پرچمی که دیگر از فرط استعمال  حال همه را به هم زده است حال این یکی زیر سایه علاحضرت  همایون ولایتعهدی دارد خودش را پاره پاره میکند رفیقی هم دارد هم آواز او که باهم فحاشی را  بصورت « دوئت» اجرا مینمایند .

خوب ! حال چشم ما به جمال یک رزم آور دیگر روشن شد اما  نه چنان  فهمیده ویا دانسته بلکه چکیده ای از یک خم شیره . 
 بلی ! جاتوارنی در دنیا  وروی زمین زندگی میکنند که نا میرا هستند هیچگاه نخواهند مرد گفته وکلماتشان از فرط استعمال دیگر پوسیده وخاک شده است  مانند خفاشان گورستانها  در تیریگی ها پنهانند  وشبها درکنار بسترنرمی چون مرگ  با ل و پر میزنندپیوند خار  خشک  با گل بیدمشک  آه ....
چگونه سیبهای سرخ درخت ما  زیر برفهای نامردمی ها نابود شدند  در ختانمان خشک شد وبجایش علف های هرزه سمی روپید تلخ وترش وکشنده .
اما هنوز درخت ارغوان « سایه » !!! گل میدهد وبرگ بر روی زمین میریزد !؟
حال زیر سنگ باران ریا  که بر شاخ وبرگ کلیه نونهالان ما فرو میریزد  با هیچ حربه ای نمیتوان  به جنگ برخاست .
خسته ام !  فکرم خسته است  بیگمان بانگم نیز خستگی آور  وباید با تردید دست بر باورهایم بزنم .ث
ثریا / اسپانیا / ۱۰/۱۲/۲۰۱۸ میلادی 


فرهنگ بی فرهنگها

ثریا ایرانمنش » لب پرچین» !

تو آمدی ُ تنها با یک جمله وسه  کلمه  مارا جان بخشیدی .
امروز هیچ جنبده ای درجهان نمیتواند بدان عمل کند  تنها میخوابد !پنج هزارا سال \پیش گویا مردم متمدن تر بودند متفکر بودند  ومیدانستند تفکر چیست وپندار یعنی چه ُ یا کردارد چه معنا دارد وگفتاری دلنشین !
هرچه زمان جلو تر رفت ما عقب تر رفتیم وبجایی رسیدیم که امروز  سلام ما با یک فحش آبدار شروع میشود .
کار من این است که مانند یک رفتگر کامنتهای  بی اعتبار وکثیف را از روی بعضی  ها پاک کنم ! 
چگونه میخواهید ایرانی آزاد و آباد داشته باشید ؟ البته بمن دیگر ارتباطی ندارد من یک غریبه هستم باشما اما هنوز آن <حس > درمن میجنبد که نامش « عشق» است وبه حرمت همین  کلام مجبورم که با بعضی ها کلنجار بروم ُ اما بی فایده است .امروز رنگها هستند که بهم میپوندند وباهم سخن میگویند نه انسانها - انسانها تنها فریاد میکشند  اخباررا که تماشا میکنی  همه چیز بهم ریخته  آنچه را که میخوانی دروغ است .
داریم به کجا میرویم ؟ 
شب گذشته   روی تابلت سومم !!!  تصادفا چشمم به یک کلیپ\ از آقای فخر آور افتاد گویا در کنگره ایرانیان سخن رانی میکردند چه زیبا وچه پر بها وچه عمق به مساپل مینگریست گویی صد ها سال  او یک سخن ران بوده یک سیاستمدار حرفه ای  ُ اما !!! نگاهی که به کامنت های زیر برنامه او انداختم  واقعا حالم بهم خورد ! چیزی بد تر ازان ان نبود که حواله او نکرده بودند ! 
خوب ! اگر مزدور وطن فروش است از میان شما برخاسته  درخارج اورا جاسوس وطن فروش میدانند درخانه هم اورا  متهم به نوکری اامریکا وعربستان  میکنند  او حد اقل توانست یک پرچم بالا ببرد ولایتعهدی شما چه کرد ؟ چهل سال تنها پیام دادوهیکل را ساخت ! صد البته دم او به دم برادر بزرگ در روی صخره های بزرگ بسته است ونباید دست از پا خطا بکند چه بسا او هم آزاد نیست  برادر وخواهرش را ازدست داد دیگر نمیتواند بچه ها وخانوده اش را قربانی راه وطنی بکند که پدر اورا باحقارت تمام روانه غربت کردند  ما ایرانیان را باید خوب شکافت وذرات مارا زیر یک میکرسکپ قوی نهاد تا آن اتم درونی را شناخت ودانست چه چیزی باعث اینهمه بی اعتباری وبی اعتقادی ما حتی نسبتی بخودمان میشود .
هنوز آن توده ای شیره ای نشسته وآواز آن پیر  دهات |یوش |را میخواند وآن دیگری آواز وشعر مارکز را ویادشان رفته که آنها برای سر زمین خودشان کار میکردند نه برای دیگران .
ملا های بیسواد وبیشعور باچرند گفتنهای  زیر شکم  تنها مشغول شسشوی مغز تازه جوانان هستند ویا درحال خود کشی کردن آنها \ خدا میداند درخوابگاه دانشجویی چه ها میگذرد  هیچکس خبر ندارد زینب کماندوهای هرزه مدیر قسمت دختران وبرادران جان برکف حرم نگهبان پسران !وشب گذشته با خبر شدیم که دختری خود کشی شد !!! از پله های سرتاسر ی خوابگاه دانشجویان !.افناد !
دیگر نوشتن دراین باره بی فایده است  وبقول معروف نرود میخ آهنی در سنگ !
واقعا تنها اسلحه مردم ایران زبانشان وآنهم با رکیکترین وکثیف ترین کلمات ممکن که درهیچ دایره المعارفی  یافت نمیشود  نمیدانم این پایین تنه آنها مگر چقدر وزن ویا بی ارزش است که میل دارند آنرا به سو ی همه حواله کنند؟!.
برویم بر گفته های خودمان  وبگذریم از آنچه که برما میگذرد ! اشعاری را که مرتکب شدم  بروزن  ترانه ای است که شادروان ؛ ویگن» بزرگ خواننده مرد ایران  آنرا میخواند : 

من همان همشهری  مردم پاکم هنوز 
گر چه دورم از همه شما  خاکم هنوز 
قصه ها دارم از شبهای دراز شما 
گفته ها دارم  از روزهای پر راز شما 
گریه کردم  گریه هایمرا ندیدید
خنده کردم  شاد بودم  بمن خندیدید
هر چه گفتم  هر چه کردم  پاک بودم 
هر چه گفتید  هرچه کردید خاک بودم 

من همان دختر پاکم هنوز 
گرچه پیش شما  بی نامم هنوز 
گریه کردم گریه هایم را ندیدید
خنده کردم گناهم را  نبخشیدید
گرچه مشهور این زمان  نیستم هنوز 
عمر بر سر دانش میسپارم هنوز 

بهر روی این چندان  شعری نیست اما  دردی است که بردل ناشادم نشسته خوشبختانه جز گروه پناهندگان بی سقف نبودم  تنها فرار من از دست زندانبانم بود که مرا به زنجیر کشیده وسالها بیمار وداشتم روانی میشدم  حال توانستم خودم را بیابم این خود پیروزی بزرگی است که انسان اول خودش را بشناسد بعد دیگران را قضاوت کند . ث
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین »! 
اسپانیا 
۱۰ دسامبر ۲۰۱۸ میلادی ......