ثریا /لب پرچین / اسپانیا !
مانند هر شب راس ساعت چهار صبح از خوابهای خوش مستانه !!بیدار شدم هوای اطاق کمی سرد است اما رویهمرفته چندان بوی زمستانی به مشام نمیرسد هوای خوش پاییزی وبهار عاشقان است /
تقزیبا ده دوازده یوتیوپ که بیشتر متعلق به کانال یک لوس أنجلس بود صفحه را پر کرده قبل از هرچیز همه آنهارابه زباله دانی ریختم غیراز وقت تلف کردن وفرصت دادن وچه بسا نقشه برای تجزیه ایران گفتار درستی در بین این فسیلان چیزی نیافتم .
دعوا سر لحاف ملاست شاهنشاه فقید پولی را در بانک به همراه وصیت نامه اش بجای گذاشته که این پول تنها به وارث تاج وتخت وشاه ایران میرسد آنهم برای أبادانی مملکت از وارث بلافصل غیر از حرف چیزی پیدا نکردیم علیا مخدره بانو هم سر انجام ناکام از گرفتن قدرت به دست نقش یک بانوی فداکار ووفادار به همسر را بازی میکنند وتقریبا نسل جدید راهم شیفته خود ساخته وهنوز عکس های دوران خوش جوانی و دوران کهنسالی ایشان با فتو شاپ وتمیز بین طرفداران پر وپاقرص ایشان میچرخد .
عده ای هم در این وسط پیدا شدند که خودرا وابسته به خاندان پهلوی میدانند چرا که اگر رژیم ایران تغییر کند اما ولیعهدی در کار نباشد آن پول بین وراث وخاندان سلطنت پهلوی بطور مساوی پخش خواهد شد /دو نفر از آن عزیزانی که ما آنهارا واقعا دوست داشتیم وبیگناه ترین وحساسترین انسانهای این فامیل بودند بطور مرموزی خود کشی شدند غیر از حضرت ولایتعهدی که ماشاالله روز به روز بزرگتر واز پهنا قد میکشند مردی در آن خانواده نیست علیا حضرت هم هنوز نقش خود را به کمک (یاران) بازی میکنند بقول یک خبرنگاری در یکی از مجلات زرد نوشته بود که ایشان خودرا امپراطریس میدانند اول بگویتد انپراطریس کدام مملکت درجهان ایشان خودشان مقیم سر زمینهای خارجند کمکم این لقب سلطنتی از میان رفت حال تنها میتوان از ایشان بعنوان خانم پهلوی ویا دیبا نام برد شاید هم روزی وروزگاری فیلمسازی پیدا شد زیر یک افسانه کلئوپاترایی فیلمی بنام سیندرلای قرن بیستم از ایشان ساخت وآرزوی ابدی بودن نام ایشان را بر آورده کرد !!
بهر روی دعو اوجنجال وهیاهو تنها بر سر آن وجه ناقابلی است که دربانکها خوابیده وهر روز بهره هم به آن اضافه میشود دیگر ایرانی وجود ندارد یک مملکت تازه بعنوان سر زمین اسلامیه همانند دوبی یا ابو ذبی سابق ویا عربستان جدید در میان کشورهای فلاکت باری نظیر پاکستان /افغانستان وعراق عرب بوجود آمده ومشتی زنبور ومگس هم هر روز در روی آن وز وز میکنند وتخم ریزی وروزی بکلی خودرا صاحب خانه میدانند /
روزی روزگاری من خانم فلانی بودم فلانی سرش را بر زمین گذاشت من شدم خانم ثریا وکمکم ثریا خانم حال تنها ثریا پدر منهم نسلش ضعیف بود تنها دو دختر بجای گذاشت صدیقه نوه امام جمعه وثریا نتیجه وبازمانده چند نویسنده سر بریده دیگر کسی مرا بنام بانوی فلان نمیشناسد پولی هم در بانکها به امانت گذاشته نشد تا به فرزند ذکور برسد بنا بر این همه این هیاهو برای هیچ است ودعوا سر لحاف ملا بیچاره ملا که چه ساده وصادقانه پشت به همسایه ها ودوستان داده بود سرانجام حتی نزدیکترین آدمها باوخیانت کردند واورا از بین بردند وسرزمیتی را بر باد دادند وخود .....نه دیگر حرفی ندارم تا بگویم یا بنویسم تنها دردل این شب تاریک باو میندیشم که در گوشه یک مسجد در یک سر زمین غریب با سنگ مرمری شکسته تنها وبی پناه خفته وروحش در وجود یک یک ایرانیان اصیل ودلباخته آن خاک بسر میبرد حتی همت نكردند آرامگاهی در خور او بسازند جنازه پدرش که معلوم نشد چگونه یافته وسپس گم شد بهر روی روانش شاد تنها کسی بود که دلبسته خاک وطنش بود ودلی به پاکی آبهای صاف ودست نخورده کوهستانها داشت و روحی به پاکی فرشتگان عاشق موسیقی بود وعاشق وطنش صد هزار افسوس که خائنین حتی در تختخواب او نفوذ کردند باشد تا روزی جزای اعمال خودرا ببینند .پایان
ثریا /صبح کاذب !در غربت ابدی خود .
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب
مهیمنا به رفیقان خود برسان بازم
شب وروز وروزگارتان شاد وایام مانند همیشه به کامتان باد.