چهارشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۹۷

گامی در امتداد واقعی

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

حالم را بهم زدی ُ  منی که در هر گام با هزار تردید را ه میرفتم  درامتداد یک خیابان  یک کوچه تنگ وتاریک  باهزاران تردید دیگر  بتو نزدیک شدم برای کوبیدن دیگری  چون میل نداشتم آن دیگری بر کرسی بنشید به هزاران دلیل حال فهمیدم اگر او کاری را پنهانی انجام میداد تو علنی وآشکارا آنرا به رخ همه میکشی !
حالم را بهم زدی  به دنبال کارهای بزرگ تو میگشتم که نشان دوستی بدهم با سر افکندگی باید بگویم که شرمنده ام .
برایم درست حالت یک پا انداز تازه کاررا داشتی  روزی به صد ها  قصه وتردید  نا حواسته وخواسته  چون یک بازوی پوینده به دنبال کسی میگشتم که سر زمینم را نجات بخشد اوف !!! نه همین آقایان جایشان خوب است .
 در شیشه های  آشفتگی ها ونقش های رنگین تو با برفی که برموهای شبرنگ من نشسته  یاد آور  آن  فریب دیرین افتادم .
چه شرمنده ام امروز  از آن روزی که در امواج  بیخبری  لبریز از گل وریحان  میان شور وهیجان  دردفتری نام ترا نوشتم امروز همه را شستم  وپا ک کردم .
 ود رسوی دیگر احساسم نگریستم دیدم درست  است رقص اموات را دیدم وفهمیدم به راحتی  از روی جسد همه عبور خواهی کرد تا به مقصود برسی  ُ حال برایم یک مرده ای بیش نیستی  نه ناله ای ونه زمزمه ای  تنها رقص ترا میبینم مانند یک مرده  درمیان خفته گان .

اینک ای رستم زمانه ما !  لاشخور پست مرده خوار  که میکشندت  ز هر شهر به دوش  تا برسانندت به گور  چنان نقشی در تاتر زندگیت بای کردی که رسوایی ببار آمد .
تن به همت خواری دادی  بندگی  هارا تمکین کردی  نگاهت بی نگاه   بیرنگ وبی نور  چون غباری خفته بر دیوار نشست  مجال ناختن دیگر نداری  من جلویت ایستاده ام  تو تنهامیتوانی بر سمند چوبی خود سوار شوی  وازامواج رویاهای خویش گذر کنی با همان دودهایی که به حلقوم تو فرو میبرند .
سرودم را تمام میکنم  وسخنم را در سینه نهان  وزبان درکام میکشم  وهرجا گویم که هستی وین زبان بازی زچیست ! 
تو  ای کرم شب تاب  زبون  وبیزار از آفتاب  وملول از هوای بهاری  وتو ای پر فریب  یاوه فروش  دوره گرد  اینک دل من انباشته ازغم  وخالی از  دختر شعر  که دارد غبار میافریند ومیفرستد به روی تو .
گفتی رسالت ؟  دریغا رضالت  با چند لفظ بی هدف  ونا رسا  چون یک بوته خار  وا مانده  از بستان لبریز از گل وریحان  ما  بنشین بر سنگستان با صدای خشک وصراحی بستان از ...... خوش نام !
امروز احساس کردم مانند همان بو گیری که درحمام  حال مرا بهم زد ومسموم ساخت تو نیز همان هستی نه بیشتر یک بوگیر مسموم . پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
اسپانیا 
۱۲ دسامبر ۲۰۱۸ میلادی .....؟