پنجشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۹۷

ما؟ کجای جهانیم؟

ثریا ایرانمنش « لب درچین » !

رقص اموات شنیدم  - اما 
مرده ای کو  که بیافشاند دست ؟ 
زینهمه خفته به زندان سکوت 
نه یکی جعبه تابوت شکست .......سیمین بهبهانی 

این همه غوغا وشور وشر برای چند تیر ویکی دوزخمی ویا مرده   روزهای متمادی است که اخبارا دربر گرفته وخانم ترزا می مجددا بر صندلی رسالت  !نشستند این همه اخبا رجهان است اما خبری ازآن همه بدبختی که درسر زمین وامامده وپس مانده ما میگذرد آنهمه شورش وبلوا وغوغا رسانه های خارجی لب فروبسته اند تنها از طریق  نوشته های داخلی  آنهم یکی به نعل ویکی بچوب که خوب اگر این رژیم ماندنی شد مرا نکشد واگر دیگری آمد بر سرم تاجی بگذارد  ُ همین نه بیشتر گویی ابدا این سر زمین وجود ندارد  اما ....واما شرکت سهامی ریق با مسئولیت نا محدود توریستی مرتب به ایران توریست میبرد وهنگام برگشتن برای ما تعریف میکنند که به به وعجب جایی کو زندانی ؟ کجاست  جنایت ؟ همه راحت وآزاد با غذاهای عالی !!! 
وروز ما درشب پنهان مانده  وشب هم به دامن سکو ت خفته  تنها ناله جغدی بلند است که بر خرابه ها  ناله میکند .
نمیگویند که درون کاسه چشم یکی کرم فرو رفته ودیگری دور سینی غذا دودستی دارد لقمه میزند   خانه مغز یکی لانه مار  ورگه های ماریپچ دست دیگری  مانند سیم درهم پیچیده است  متولی با چماق همه جا  ایستاده ُ سکوت !  هیچکس دم نزند از کسب وکار وحقوق تنها بردگی شغل شماست وبس بردگی ما فرستادگان خدایی که کم کم درسینه ها گم شد .

من به بیهودگی خود مینگرم  که درمستی وهشیاری  نشسته ام  نان هست درون کاسه ام اما نباید آنرا بخورم در عوض جعبه های ردیف قرص های رنگا رنگ مرا فریاد میزنند !  برای خاطر یک سنگ کوچک درون یک لوله ! بلی تنها یک سنگ دو میلیمتری  را هیچکس حریف آن نیست ومانند رژیم خونخوار   بمن چسپیده است .
به مدد همین قرص ها ونخوردنها نیمه جانم  غذا هست  اما من نمیتوانم بخورم  نگاهم  به غبار خفته روی آینه ها ودیوار میافتد بی حوصله  دیگر مجال ناختن نیست  همه آن اسب سوران تنها به اسب جوبی خود تکیه دادند  ازمن چه کاری ساخته است ؟ همینقدر که به دست خواهر واقوامم کشته نشدم خودش یک معجزه است !  بگذار آنها دردعا وثنای  خود غرق باشند ومن درخونابه نفرین  ریاکاریها  .
پر نباید بی خدا ماند کسی درجایی هست که بموقع دست مرا گرفت وفراریم داد کسی بود که بموقع مرا ازدست آدمکشانی که چشم به چندر غازم دوخته بودند نجات بخشید حرامتان باد روحنان درعذاب  سخنان من در سینه ماند  وکلامم پوسید  دیگر از فغان هم کاری بر نمی آید .
نه ! کسی هست که بموقع یقه ترا میگیرد ودرآن موقع بیاد « ثریا» میافیتد وطلب بخشش از او دارید که دیگر دیر است . بمیرید ای حریفان بمیرید . 
زمین نیز مانند ما  بی نفس مانده وزیر پای سم اسبان بی خردی دارد جان میدهد  دیگر چشم تمنایی بسویی ندارم  ودیگر میل ندارم کسی به میهمانی من پای بنهد  دل به هیچ سو نیمرود  وبه آن سواری که مرا داوری  میکند چه غم که  اوراپروای آبرویی نیست . ث
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
اسپانیا / ۱۳ دسامبر ۲۰۱۸ میلادی ......!