دوشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۹۷

فرهنگ بی فرهنگها

ثریا ایرانمنش » لب پرچین» !

تو آمدی ُ تنها با یک جمله وسه  کلمه  مارا جان بخشیدی .
امروز هیچ جنبده ای درجهان نمیتواند بدان عمل کند  تنها میخوابد !پنج هزارا سال \پیش گویا مردم متمدن تر بودند متفکر بودند  ومیدانستند تفکر چیست وپندار یعنی چه ُ یا کردارد چه معنا دارد وگفتاری دلنشین !
هرچه زمان جلو تر رفت ما عقب تر رفتیم وبجایی رسیدیم که امروز  سلام ما با یک فحش آبدار شروع میشود .
کار من این است که مانند یک رفتگر کامنتهای  بی اعتبار وکثیف را از روی بعضی  ها پاک کنم ! 
چگونه میخواهید ایرانی آزاد و آباد داشته باشید ؟ البته بمن دیگر ارتباطی ندارد من یک غریبه هستم باشما اما هنوز آن <حس > درمن میجنبد که نامش « عشق» است وبه حرمت همین  کلام مجبورم که با بعضی ها کلنجار بروم ُ اما بی فایده است .امروز رنگها هستند که بهم میپوندند وباهم سخن میگویند نه انسانها - انسانها تنها فریاد میکشند  اخباررا که تماشا میکنی  همه چیز بهم ریخته  آنچه را که میخوانی دروغ است .
داریم به کجا میرویم ؟ 
شب گذشته   روی تابلت سومم !!!  تصادفا چشمم به یک کلیپ\ از آقای فخر آور افتاد گویا در کنگره ایرانیان سخن رانی میکردند چه زیبا وچه پر بها وچه عمق به مساپل مینگریست گویی صد ها سال  او یک سخن ران بوده یک سیاستمدار حرفه ای  ُ اما !!! نگاهی که به کامنت های زیر برنامه او انداختم  واقعا حالم بهم خورد ! چیزی بد تر ازان ان نبود که حواله او نکرده بودند ! 
خوب ! اگر مزدور وطن فروش است از میان شما برخاسته  درخارج اورا جاسوس وطن فروش میدانند درخانه هم اورا  متهم به نوکری اامریکا وعربستان  میکنند  او حد اقل توانست یک پرچم بالا ببرد ولایتعهدی شما چه کرد ؟ چهل سال تنها پیام دادوهیکل را ساخت ! صد البته دم او به دم برادر بزرگ در روی صخره های بزرگ بسته است ونباید دست از پا خطا بکند چه بسا او هم آزاد نیست  برادر وخواهرش را ازدست داد دیگر نمیتواند بچه ها وخانوده اش را قربانی راه وطنی بکند که پدر اورا باحقارت تمام روانه غربت کردند  ما ایرانیان را باید خوب شکافت وذرات مارا زیر یک میکرسکپ قوی نهاد تا آن اتم درونی را شناخت ودانست چه چیزی باعث اینهمه بی اعتباری وبی اعتقادی ما حتی نسبتی بخودمان میشود .
هنوز آن توده ای شیره ای نشسته وآواز آن پیر  دهات |یوش |را میخواند وآن دیگری آواز وشعر مارکز را ویادشان رفته که آنها برای سر زمین خودشان کار میکردند نه برای دیگران .
ملا های بیسواد وبیشعور باچرند گفتنهای  زیر شکم  تنها مشغول شسشوی مغز تازه جوانان هستند ویا درحال خود کشی کردن آنها \ خدا میداند درخوابگاه دانشجویی چه ها میگذرد  هیچکس خبر ندارد زینب کماندوهای هرزه مدیر قسمت دختران وبرادران جان برکف حرم نگهبان پسران !وشب گذشته با خبر شدیم که دختری خود کشی شد !!! از پله های سرتاسر ی خوابگاه دانشجویان !.افناد !
دیگر نوشتن دراین باره بی فایده است  وبقول معروف نرود میخ آهنی در سنگ !
واقعا تنها اسلحه مردم ایران زبانشان وآنهم با رکیکترین وکثیف ترین کلمات ممکن که درهیچ دایره المعارفی  یافت نمیشود  نمیدانم این پایین تنه آنها مگر چقدر وزن ویا بی ارزش است که میل دارند آنرا به سو ی همه حواله کنند؟!.
برویم بر گفته های خودمان  وبگذریم از آنچه که برما میگذرد ! اشعاری را که مرتکب شدم  بروزن  ترانه ای است که شادروان ؛ ویگن» بزرگ خواننده مرد ایران  آنرا میخواند : 

من همان همشهری  مردم پاکم هنوز 
گر چه دورم از همه شما  خاکم هنوز 
قصه ها دارم از شبهای دراز شما 
گفته ها دارم  از روزهای پر راز شما 
گریه کردم  گریه هایمرا ندیدید
خنده کردم  شاد بودم  بمن خندیدید
هر چه گفتم  هر چه کردم  پاک بودم 
هر چه گفتید  هرچه کردید خاک بودم 

من همان دختر پاکم هنوز 
گرچه پیش شما  بی نامم هنوز 
گریه کردم گریه هایم را ندیدید
خنده کردم گناهم را  نبخشیدید
گرچه مشهور این زمان  نیستم هنوز 
عمر بر سر دانش میسپارم هنوز 

بهر روی این چندان  شعری نیست اما  دردی است که بردل ناشادم نشسته خوشبختانه جز گروه پناهندگان بی سقف نبودم  تنها فرار من از دست زندانبانم بود که مرا به زنجیر کشیده وسالها بیمار وداشتم روانی میشدم  حال توانستم خودم را بیابم این خود پیروزی بزرگی است که انسان اول خودش را بشناسد بعد دیگران را قضاوت کند . ث
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین »! 
اسپانیا 
۱۰ دسامبر ۲۰۱۸ میلادی ......