چهارشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۹۷

پوپولیزم

ثریا ایرانمنش «لب پرچین »!

شوری  نه چنان گرفت مارا 
کز دست توان گرفت مارا 

ما هیچ گرفته ایم از او 
او هیچ  ازآن گرفت مارا 

خوب ! مبارک است  حزب تازه  ووکس یازده کرسی از مجلس آندا لوسیارا اشغال کرد وعلنا آن >ژن های خوب >! حاکم میشوند !
بیچاره ما ُ بیچاره مردم ُ بیچاره ملتها وبیچاره تر ازهمه دنیایی که دارد رو به ویرانی میرود آهسته - آهسته .

شب گذشته دچار کابوس وحشتناکی  بودم ُ بیدارهم نمیشدم  دستهایم را مانند مسیح صلیب کرده بودند وبا سرنگ خون مرا میکشیدند اما رنگ خون نبود رنگ زردی داشت واطرافیانم میگفتند این همان زهر  است که خورده ای حال از بدنت خارج میکنیم!!

کدام زهر ؟ زندگی همه گوشه وکنارش زهر است از زمین گرفته تا آب نوشیدنی از آسمان گرفته تا قعر گودالها همه جا زهر نهفته است .
من چند کتاب دارم که روبرویم نشسته اند عصر تجزیه وتحلیل / عصر خرد / عصر بلند گرایی / عصر ایده ولوژی / وعصر اعتقاد ! وعصر روشنگری ! اینهارا در زمان گذشته درهمان زمانیکه عده ا ی از ایرانیان اعتقاد داشتند که سر زمین ما  بهشت روی زمین است خریدم وهمیشه درهمه جااین کتابها اولین چیزی بودند که درچمدان من جای میگرفتند اما هیچگاه من از روی آنها کپی برنداشتم تا بخورد دیگران بدهم ! ویا آنهارا برای کسی بخوانم تنها برای روشن شدن ذهن خودم بود وبس - حال میبینم عده ای روی برنامه هایشان کتاب را ونوشته های آنرا ماخذ قرارداده وبرای امروز ما نان تازه ای میپرند ُ این گفته ها متعلق به قرن شانزدهم بوده امروز دیگر تکنو لوژی آنچنان \پییشرفته که نوه چهار ساله من هم میداند گالیله کی بوده است .
بدبختی ما ملتها این است که آموزش درستی نداریم  درهر جای اروپا که شما بروید میبیند عده ای هنوز نمیدانند مثلا ترافلگار کجاست پجناب نلسون آیاهنرپیشه تاتر بوده است ؟  آیا میدان است یا خیابان ودرکدام شهر جا دارد در انگلستان بچه های من شیمی وفیزیک نداشتند درسها را میبایست انتخاب کنند وبرای هر درسی مبلغی معین بپردازند بنا براین نمیدانند شاغول چیست دراین سر زمین کمی بیشتر به آموزش کودکان میپردازند بشر ط آنکه  مخیل آسایش بقیه نشوند .
در سیاست آزادند میتوانند وارد هر حزبی که میل دارند بشوند ! میتوانند با خانواده خود یک حزب تشکیل دهند وحال این آخرین حزب که به تازگی نامش را شنیده ام گویا به عقب گرد سریعی مردم را میکشاند / مخالف مهاجرت ومهاجرین است . راهی را میرود که مرحوم فرانسیسکو فرانکو رفت !   آندا لوسیا چهل سال زیر نفوذ حزب سوسیالیستها بود وامروز ریاست آن استعفا میدهد میرود ما بازنشستگان !!! 
تکلیفان نامعلوم است آیا باید به سر کار برگردیم ؟ وآیا هجرت ما پایان می یابد ؟ حال مثلا از ماکیاولی یا هگل مثل بیاورم ؟ آن دوران سیاه با روشنگری های این مردان به روز روشن تبدیل شد وحال دوباره تاریکی شومی بر دنیا سایه انداخته وپوپولیستها ( عوام گرایی ) پوست انداخته دوباره زنده شده اند.
ومن ؟! دلم خوش است که قطعه شعری را برای  انجمنی میفرستم وچند به وبه وچه وچه  میشنوم وتشکر میکنم وبه خدمتکاری خود ادامه میدهم تا روز موعود فرا برسد .
آسمانم خالی / بدون روشنایی در انتظار تیرهای شهابی هستم که از سویی که نمیشناسم بر سینه ام پرتاب شوند  حال مانند آن درخت سرو دیر پای ودیر سال  آزرده وغمگین  از همه بیهودگیها . دیگر نمیتوان نگاهی به کوچه انداخت ومردمی را دید که از نگاهشان امیدواری  میتابد  همه مانند گل یخ بر شاخه ها نشسته اند بی هیچ حرکتی ودرانتظار .انتظار  بهم ریختن تمدنهای بزرگ ویکی شدن جهان .

خوشحالم که دو عدد درخت سرو بلند جلوی خانه ام کاشته اند ومن میتواتم از روی بالکن دستم را بسوی آپها دراز کنم  ولمس شان کنم وانرژی تازه ای بگیرم .
گلهای کاغذی وپلاستیکی به کسی انرژی نمیدهند ! مانند آدمهای پلاستیکی .

هر گه بتو عرض حال کردیم 
 درحال  زبان گرفت مارا 

درد دل ما نمیکنی گوش 
درد دل  از آن گرفت مارا 

مردیم وزکس وفا ندیدیم 
دل از همه  - زان گرفت مارا 
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
اسپانیا /
۵/۱۲/۲۰۱۸ میلادی  برابر با ۱۴ / آذرماه ۱۳۹۷ خورشیدی!
-------------
اشعار متن از : رض الدین آرتیمانی 

سه‌شنبه، آذر ۱۳، ۱۳۹۷

تک شاخه ها

ثریا ایرانمنش «لب پرچین»!

اینان  که دلشکسته ودلبسته میروند 
چو اشک ُ از دو چشم من آهسته میروند

تک شاخه های چیده گلزار درس من 
بازو به هم فشرده  چو گلدسته میروند .........

دیگر مهر از تو بریدم ای وطن ودل از تو کندم ای خاک زرخیز عزیزکه امروز بجای لعل وزرو فیروزه ازآن شاخه های ترد وخشکیده  \  زایده خون وشهوت میروید .

دیگر از تو دل کندم ودراین سرای بیکسی دلخوشم که امروز سالروز میلاد دخترم میباشد هما نکه مرتب مرا مانند یک بچه مامانی دربغل گرفته لیوان آب به یکدست وقرصی به دست دیگر ومرتب میگوید این را بخور آنرا نخور  منهم اطاعت میکنم .

امروز فهمیدم حزب جدیدی به احزاب رنگ ووارنگ این سر زمین اضافه شده است ! جالب است چهار نفر میتوانند یک حزب تشکیل بدند ومردم را به دور خود جمع کنند   ما از روز ازل تنها وابسته یک حزب بوده وهستیم ( مخفی میماند ) !.

وامروز  تصمیم گرفتم دیگر به هیچکس فکر نکنم وبه هیچ چیز وبه فردای سر زمینم ایران که فردایی ندارد غیر از تاریکی مطلق ! با این مردم واین دسته بندی ها واین بده وبستانها واین فریبکاری ها گمان نکنم آن سرزمین دیگر سر زمینی  باشد که قبلا بود اگر هم روزی بخواست یزدان پاک  رفت وریشه اش را یافت دیگر بما وصلت نمیدهد .

در گذشته « مردانی » داشتیم بمعنای واقعی مرد ! با یک رشته موی سبیل خود ملکی را قولنامه میکردند  امروز علنا ملک ترا میگیرند واضافه میکنند اگر حرف بزنی میدانی جایت کجاست ؟!‌

دیگر نمیتوان به اشکهای ریخته شده  نام درج گهر نها د باید گفت اشک تمساح ! 
دیگر به هیچ عهدی نمیتوان پایبند بود ومهر بست  که نشکسته میروند  ُ این آهوان  تازه سینه سپر کرده  مژّه مخملی  غمی درسینه ندارند که از خنجر زمانه زخم برداشته باشد  آنها در مکتب  آن بزرگان  قدیم  نسیم وار آمدند  ورفتند  وحال از راه نرسیده  وبه دل جای نگرفته  میروند ُ از دیده هم میروند  آری ُ همین آهوان دشت که دلشکسته ودلبسته میباشند آنها هم میروند .

در آن زمان در کوری میان کوچه های بن بست وتاریک  ما از که باید طلب کنیم که آب ما چه شد ؟ خاک ما کجا رفت ؟ وآسمان ما چرا تاریک شد .
درب را میکوبی ُ صدایی بر نمیخیزد  کوشها همه کر / زبانها بریده وچشمها همه کور شده اند  تنها مرعان لاشخور در آسمان پرواز میکنند ودر انتظار لاشه ها میباشند .

در این مغاک بسته در  خورشید کی دارد گذر
بیهوده با یاد سحر  - چشم طلب وا میکنم . 
پایان 

همچو گرگی  از اشتیاق طعمه لبریزید  - آری 
معنی این خنده دندان نمارا میشناسم 

باورم را آشنایی نیست با گفتار لبها 
من زبان ساکت  اندیشه هارا میشناسم 
----------------------------------------------
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
اسپانیا 
۴دسامبر ۲۰۱۸ برابر با ۱۳  آذرماه ۱۳۹۷خورشیدی!!

اشعار متن : از بانوی بانوان والهه شعر سیمین .

دوشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۹۷

دل عاشق

ثریا / « لب پرچین » !

دل عاشق به پیغامی بسازد 
بیاد نامه یا نامی بسازد 

مرا کیفیت چشم تو کافی است 
ریاضت کش  به بادامی  بسازد....


در تمامی عمرم ناهاری باین گندی وسردی نخورده بودم ُ  راه را کوبیدیم به شهر پر کرشمه مالاگا رفتیم دریک رستوران سوزن فرو نمیرفت هوا سرد بود گارسن ها مرتب دررفت وآمد خیلی نشستیم تا یک ماهی یخ زده ویخ کرده با یک بشقاب سالاد بدون همه چیز ویک بشقاب میگو وهشت پا روی میز گذاشته شد و بعد ار  آن ریگه یا شل ها  ُ   من بلند شدم بی آنکه دسری سفارش بدهم  از رستوران خودمرا به پارک انداختم  تا زیر آفتاب گرم شوم  برگشتیم . اوف ُ بچه ها یک درخت نره خر که برای وسط یک باغچه خوب است درکنار اطاقم گذاشته بودند دیگر جای نفس کشیدن نماند بود  ُ خوب ! حالا زنگوله هایش گو < کلی زندگوله از امریکا آورده بودم کجا هستند ُ مهم نیست با کاغذ کشی هم میشود دکور کرد اما دیگر نفس کشییدن موقوف .
باید با قافله همراه بود پس از مدتها  نوه ها آمدند آن که از همه کوچکتر بود حال موهای بورش را کوتاه کرده مانند یک پسر بچه هشت ساله تنها میخندید به هرچه میگفتیم میخندید  خنده او کمی سردی محیط مارا عوض کرد چشمم به پسرم بود که پس از ماهها دیدم پیر مردی با موهای سپید خسته  وچه بسا بیمار خودش را روی صندلی انداخت . واین بچه ها بیخیال بازی میکردند  برایم از چین چای آورده بود ویک دستمال گردن ابریشمی ساخت چین !  اوخ پسر کوچک ونازنین من زن وبچه اینهمه ترا پیر کردندچرا از بدرت یاد نگرفتی ؟ بی تفاوت  همه چیز را گردن همسرت بگذاری ؟ دیدی هنگامیکه مرد مانند جوانان سی ساله خوش برو پز بود !چون مسئول شما وخانه وهمه چیز من بودم اما همسر تو با سگ زیبا وگران قیمتش  روی تختخواب مجله روسی میخواند واحیا نا ییراشکی درست میکند تودوردنیا برای کنفراسها وفروش برنامه ها وتغییر وغیره ! گویی آتشی دردلم افروخته شد دیگر دنیا را نمیخواستم مردم را نیز ! به چشمان بی رمق او که پشت عینک خاک گرفته اش پنهان بود مینگریستم ومیدانستم دردهایی پنهانی اورا نج میدهد اما آنها درون سیاره خودشان زندگی میکنند کمتر با فامیل رفت وآمد دارند تنها گاهی به دیدار مادر ومادر بزرگ میایند ساعتی شادم وسپس غم عالم بر دلم مینشیند  .
دیگر حوصله هیچ کای ندارم به آن درخت نره خر مینگرم که خوب با تو چکار باید بکنم ؟  بچه ها برای کریسمس نیستند بعضی هایشان در مسافرتند . خوب عیبی ندارد زاد روز خورشید را جشن میگیریم !!!‌ اما چگونه ؟ .
امرو صبح افق به رنگ  خون بود هر چه کردم نتوانستم از ان عکسی بگیرم ماه وستاره کنار هم البته ماه دریک هلال / مهم نیست ! ه هیچ چیز مهم نیست !درون کشو ها به دنبال زنگوله ها وآویزه های درخت میگشم اوف چه چیزهاییرا من نگاه داشته ام ! اولین بارانی که از جورجیو آرمانی خریدم به همراهش یک ساعت رومیزی بمن کادو داد  سالها این ساعت برایم کار میکرد تا افتاد وشکست حال جسد اورا برای چه  نگاه داشته  ام؟سی دی ها درون کشوی دیگر بگمانم کپک زده اند چسپیده روی هم  اینهمه کاغذ ودسته چک وآشغال را برای چی نگاه داشته ام ؟ کشورا سر جایش برگرداندم مطابق معمول روی تلفنم زنگ به صدا درآمد که ماما قرصت را خورده  ای ؟ حالت خوب است  واین برنامه  هر روی ادامه دارد  ودیگر باین زنگ آلرژی\پیداگرده ام. روز خوشی واحوال خوشی ندارم  روی توئیترم آن آقای محترم بنیان گذار قانون اساسی یک ردیف  عکس گذاشته بود اما زیر عکسها نوشته بود که این صفحه قابل استفاده نیست درعوض خانم ملانیا برای همه تبریک فرستاده بود ! خسته ام  / خیلی خسته ام وبا این درخت غول پیکر نمیدانم چکار کنم ؟ تمام و\پایان چس ناله ها !!!
سوم دسامبر ۲۰۱۸ / بابر با ۱۲ آذرماه ۱۳۹۷ خورشیدی !!! 
ثریا / اسپانیا / 
شعر از / طالب آملی 

یکشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۹۷

انتخابات محلی

ثریا  « لب پرچین »

امروز  روز انداختن رای  به صندوق آرا وانتخابات  مجلس آندا لوسیا میباشد  هر سال من اولین تنی هستم که پشت  در ایستاده م واولین رای را درون صندوق میاندازم  آنهاییکه د.ور میز ه ا نشسته اند وبررسی میکنند ونام هارا میخوانند تا بیابند  میباند همه محلی واز کاسبان یا معلمان ویا نانوایان ویا فروشندگانند .

نیمی از راه را مروز طی کردم ودیدم نمیتوام  برگشتم عصارا یافتم ولنگان لنگان خودم را به مرکز انتخابات رساندم معلوم شد امسال برای ازدیاد جمعیت سالنی دیگر در کنا رهمان سالن  این اور را اداره میکند   لنگا ن لنگان خودم را به آنجا رساندم ای داد وبیددا چند پله دارد/  خانمی موقر با نواری که برگردن انداخته ومعلوم بود حکم ریاست آن گروه را دارد به \پیشوازم آمد دستم را گرفت وبالا برد  رای خودم را به صندوق انداختم با فامیل من مشگل دارند ایرانمنس/ نه !  منش  با اس و اچ بهر روی  موقع برگشتن آن زن  آهسته به دنبالم میامد وسر پله ها رسید کمکتان بکنم / سپاسگداری کردم وگفتم نه پای \پیچیده ودردناک درون پو تین با کمر درد شدید   هنگامیکه از تپه بالا میرفتم کمی ایستادم وبه درختان سروی که تازه قد کشده بودن نگاه کردم وگفتم :
زمانی از مستی وجوانی    تلو تلو میخوردی  ُ درآن مستی شادیها بود وزندگی /امروز از شکستگی لرزان لرزان گام بر میداری خالی از مستی وشور  وحال  .با پای شکسته ؟!

آفتاب زیبایی سر تاسر خیابان را \پوشانده  بود در راهروی خانه زن ومر دی جوان از مقابلم گذشتند  هلو سینورا  / آه همسایه طبقه سوم من است چقدر شبها از دست من رنج کشیده از صدای رادیو از کشیدن سیفون گاهی یادم میرود که نمیه شب است دستی برشانه ام  گذاشت از سر مهربانی وگفت داریم میرویم  رای بدهیم شما خوبید /‌تشکر کردم / برگشتم به درون زندان انفرادیم که هفه ها حوصله ندارم  پایم ر ا بیرون بگذارم واین مر دم مهربان چگونه مرا میشناسند ؟ .
همه اینهارا نوشتم تا بگویم این افرادند که قانون را رعایت میکنند وبه دیگران نیز یاد میدهند که قانون چیست  اگر صبح زود  یکی از کارمندانشان دیرکرده باشد ومثلا من آنجا باشم باید  تمام روز پشت میز بنشینم ودنبال اسم وفامیل وشماره وآدرس خانه  دیگران بپردازم مهم نیست چکاره م واز کجا آمده ام  بعنوان یک اسپانیول  باید قانون را رعایت کنم .گاهی هم با نامه مارا فرا میخوانند وباید برویم !.
قانون دراینجا حاکم است بدون دخالت \پلیسهای تفنگدار ویا آدمکشان حرفه ای مردم خودشان به وظاپف خود آگاهند  .چرا که عاشق وطن خویشند  اگر هم به جاهای دیگر میروند برا ی تحصیل ویا کار باز یکدیگرا میابند وبا هم هستند واز راه دور از طریق ماهواره با سر زمینشان ارتباط بر قرار میکنند .

وما؟....... هیچ قانون آهنینی حریف ما نخواهد شد .
===================================
بهر روی امروز تولد  دخترکم هست ومرا به ناهار  دررستوران دعوت کرده است . باید روز خوبی باشد دردها را تحمل میکنم . ث 

روح قانون

ثریا ایرانمنش  لب پرچین »!


قانون روحی  دارد و تنها مونسیکو با روح القوانین خود قانون را بر دنیا حاکم نساخت  ژان ژاک روسوو نویسنده بزرگ فرانسوی در کتاب معروف خود « امیل » نیز قانونی نوشت که قاتون اساسی فرانسه از آن سر چشمه گرفت وهمچنان مانند جویباری در اروپا چرخید امروز قانون اساسی اسپانیا نیر مانند همان قانون فرانسه است .
قانون / قاتون است وهر فردی  موظف است که از آن حمایت کرده وآنرا بپذیرد البته این گفته متعلق به دنیای متمدنی بود که روی چرخه هایش بهمراه چرخه قانون واقعی میگذشت در دنیای بلبشوی ما  دیگر آ ن روح قانون وجود ندارد  وهر حاکمی که برسر زمینی حکومت میکنند مانند لویی چهاردهم  میگوید « قانون منم »  راست هم میگفت  / قانون در دست کلیسا وادایان متفرقه آن است / قانون دردست بزرگانی است که سر زمینیهارا بجای قمارخانه ها عوضی گرفته اند ومردم برایشان تنها یک مهره ویا یک ژتون ناچیز میباشند /
امروز برای همه ما تاریخ مهمتر از اسطوره میباشد  واقعیت جای خودرا به امکان داده است  امکان های ما  واقعیت را نمیسازد  میان این دو فاصله های زیادی است  امکانات امروز ما ایرانیان دیگر آن هسته واقعی که پدران  ومادران ما بر روی خاک پر برکت  افشاندند - نیست حال باید  با زور خارجی  وبیگانه  آنرا آن امکانات را به واقعیت نزدیک ساخت !

دنیا ومردمش بیمارند  جای شک وتردیدی باقی نمانده است  پیرمردی در اوج خونسردی میگوید تا الان نود زن را کشته ام ! پشیمان هم نیستم  قانون این را گفت ورفت دیگر خبری نشد ُ در واقعیت امکان \پیروزی بیشتر است  تاریخ آنکاه با برتری  که وجودش  به قدرت بشتر است  ُ کار دارد  درهر واقعیتی  \پیروزی نهفته است  ودرهر امکان ازدست رفته وگمشد ای  / شکستی / که نشانه قدرت واقعی نبوده است  دیده میشود  امروز همه مردم سر زمین ما به تاریخ گذشته بیشتر ارزش میدهند  به شعرا واسطورها ای  ایده آل وورویاها  تاریخ درست را کی نمیداند   آن زنجیره قدرت را  به درشتی کسی نفهمیده است تنها ند خارجی آمدند وتفسیرهایی  برایمان کردند و رفتند ! زمانی میگویند : انوشیروان عادل که حتی به دردل یک الاغ  درمانده میرسید وزمانی میگویند انوشیروان قاتل که مزدکیان آن کیش نو پدیرا کشت وجوی حمام براه انداخت / زمانی نادرشاه فاتخ الفتوح است  وزمانی یک تاراج گر ومردی که پسر خودش را کور کرد .
 تاریخ ما مجموعه است از شکستها وخون ریزی ها  واز بین رفتن ارزشها وآرمانهای اخلاقی است   درحال حال  حاضرمقدار زیادی  دروغ  وافسانه ساختگی  در مغز نوجوانان ویا بیوه زنان ویا سایرین با نوک خنجر فرو میکنند .
ما امروز  احتیاج به یک پزشک حاذق داریم که این بیماران را شفا بخشد / بما امید بخشد  علیرغم أنچه میگویند  این ما هستیم که اول باید خودرا بسازیم سپس کودکانمان را ودست آخر جامعه را  .
امروز همه  تجربیاتی که درادیان سامی به پیامبران  نسبت داده اند  وآنها مظهر خداوند مینامند  در شاهنامه ما  مخصوص پهلوانان  بوده است  .
پیا مبرهمیشه نشانه اصالت خدا  هست این اوست که پیام خدارا میرساند  او فرستاده خداست   پیامبر بخودی خود  اصالتی ندارد  او تنها نماد ایمان است  او مستقل نیست .
واین ایمان وابستگی  مطلق را به دیگری نمایان میسازد  ودراینجااست که حقیقت گم میشود  وقانون است که باید ا زاو سر چشمه بگیرد  تنها اطاعت  .
در حالیکه  پهلو.ان  - استوار ونیرومند  وسر چشمه زندگی  وهستی خویش است  بیانگر اصالت انسانیت   وفروشکوه او دیگر نیازی به یک پیامبر ورسول ومظهر  وواسطه ندارد  این قصه هارامیتوان به راحتی درکتاب بزرگ شاهنامه یافت وخواند
هر مومنی  در شناخت خود  دچار تراٰژدی زندگیش میشود وهمه را از خدا میداند  معرفت را باید کسب کند  درخود  اصالت را باید بشناسد درون خود  هرچه در اطراف ماست میتواند زیبایی وظرافت بشد وزمانی میتواند خشونت ووحشت ببار بیاورد .

زهدان  افق بارو  از نقطه نور است
خورشید جگر گوشه این ظلمت کور است

فرداست که بروسعت این بام کشد تن
آن  صبح که از باور چشمان تو دوراست

 -----------

درنهایت ما باید از خود شروع کنیم وسپس به دیگران و سر بسوی آستانی بگذاریم که خود ساخته وپرداخته ایم . پایان
ثریا ایرانمنش « لب پرچین »
یکشنبه / ۲/۱۲/۲۰۱۸ میلادی !





شنبه، آذر ۱۰، ۱۳۹۷

شفاف نیست !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

پستان خشک شام سیه  بارور نشد 
جوی رگش گذرگه شیر سحر نشد 

پلک افق نهانگر خورشد آرزوست 
.ان مردمک به مرد میان  جلوه گر نشد 
------
باورم نمیشد ُ او مرا بیاد سهراب  همسر دوستم میانداخت گویی کپیه او بود \پارچه ای سفید برسر میبست عبایی میپوشید ویک تنتبان تا زیر گردنش بپا میکرد تلفنش هم اکثرا درون\پاچه شلوارش یافت میشد  با این هیبت جلوی دوربین حاضر میشد و« شفاف سازی» میکرد ! به هیچ حزب ودسته ای هم وابسته نبود در آلمان بود سپس به فرانسه رفت ودر یک اطاق کار گری روی زمین ویک کاناپه رنگ وروفته زندگی را میگذارند نه قلم خود ونه کلامش را در ترازوی خرید وفروش نگذاشت او نیر مانند آن هنر مند گرامی وبزرگوار که با کمر جلوی او خم میشوم ( پرویز صیاد ) راه خود فروشی را به روی خود بسته بود ودستمال ابریشمی را دردست نگرفته مرتب ....پاک کند ! ناگهان دردو خط تنها دوخط نوشتند که علیرضا سکته کرد ومرد ! تمام شد آبی نبود که چرخهای آسیاب را بگرداند . مادر پیر واز کار افتاده اش تنها گفت : 
خواهش دارم موقع دفن او بمن بگویید اورا در گورستان معمولی شهر دفن کردند بیصدا حال تازه عده ای به صرافت افتاده اند  تا ازاین خوراک نیز لقمه ای بخورند ما سکوت همچنان ادامه دارد چه شد که او ناگهانی رفت هنوز جوان بود بیشتر از پنجاه  وچند سال نداشت .

شب گذشته پرزیدنت سابق امریکا جناب ؛ بوش؛ پدر در سن نود وهفت سالگی جوانمرگ شدند !! تمام خبر گذاریها بکار افتادند  حال یک هفته ای نمایشی دراین زمینه داریم .
بعضی از مرگها خاموشند وبیصدا .

من آن چهره غمگین وآن سبیبلهای سیاه پر پشت  وسیمای لبریز از غم اورا ازیاد نبرده ام  او هم مانند  چند نفری  که میشناسم  نتوانست انگور هار از آسمان  بچنیند وبهم بفشارد  او نتوانست اشک انگوررا به هرسو پرتا ب کند  خود او در  نقش  یک خمره شراب بود  در میان کرباس ها وتیره گیها  ومانند شمع در باد خاموش شد .

روز ششم این ماه روز ( قانون اساسی ) این کشور است همه جا تعطیل وشاه وخانواده به مجلس میروند واین روزرا پاس میدارند  قانونوی بلبشو که از نو نوشته وتنظیم گردید وقانون قانون شد نه دستخط رهبری را قانون بشمارند ! دراین روز باز باید اشک ما سرازیر شود سر زمین ما ومردم چیزی را بنام قانون نمیشناسند قلدری - گردن کلفتی وزد وخوردها  نامش قانون است قانون زور حال صد هزار صفحه قانون نوشته شود ثبت شود حتی با طلای مذاب ٌ بیفایده است  قانون همان قانون باغ وحش است آنک زورش بیشتر است ضعیف را میخورد .

دیگر بفکر سر زدن خورشید از مشرق نیستم  ودیگر بر اسب بالدار بسوی افق ها پرواز نمیکنم  تنها باید از اشتباهاتم پند بگیرم .هر کاری کردم حسابش را پس دادم  وحال فغان دارم که چرا دل به همه سپردم .

امروز احساس کردم  شخصی که   همیشه با من است چه درصفحه اینستا گرام وچه درتوئیتر ! حساب اورا درتوئیتر بسته اند وایشان درکنار من آهسته آهسته راه میایند بی آنکه من بدانم خوب اینهم یکنوع عشقبازی است !ث
بر پای عشق دست امیدم هر آنچه بست 
زنجیر  اهنینی شد وخلخال  زر نشد 

مرداب دل - چو آئینه  چشم مردگان 
از جنب  وجوش زنده دلان باخبر نشد 

در شوره زار  سینه من  - دانه امید 
پوسید  ومایه بخش نهالی دگر نشد 
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین «!
اسپانیا 
اول دسامبر ۲۰۱۸ میلادی /
------------------------------
اشعار متن از بانوی بزرگوار سیمین !