ثریا ایرانمنش «لب پرچین »!
شوری نه چنان گرفت مارا
کز دست توان گرفت مارا
ما هیچ گرفته ایم از او
او هیچ ازآن گرفت مارا
خوب ! مبارک است حزب تازه ووکس یازده کرسی از مجلس آندا لوسیارا اشغال کرد وعلنا آن >ژن های خوب >! حاکم میشوند !
بیچاره ما ُ بیچاره مردم ُ بیچاره ملتها وبیچاره تر ازهمه دنیایی که دارد رو به ویرانی میرود آهسته - آهسته .
شب گذشته دچار کابوس وحشتناکی بودم ُ بیدارهم نمیشدم دستهایم را مانند مسیح صلیب کرده بودند وبا سرنگ خون مرا میکشیدند اما رنگ خون نبود رنگ زردی داشت واطرافیانم میگفتند این همان زهر است که خورده ای حال از بدنت خارج میکنیم!!
کدام زهر ؟ زندگی همه گوشه وکنارش زهر است از زمین گرفته تا آب نوشیدنی از آسمان گرفته تا قعر گودالها همه جا زهر نهفته است .
من چند کتاب دارم که روبرویم نشسته اند عصر تجزیه وتحلیل / عصر خرد / عصر بلند گرایی / عصر ایده ولوژی / وعصر اعتقاد ! وعصر روشنگری ! اینهارا در زمان گذشته درهمان زمانیکه عده ا ی از ایرانیان اعتقاد داشتند که سر زمین ما بهشت روی زمین است خریدم وهمیشه درهمه جااین کتابها اولین چیزی بودند که درچمدان من جای میگرفتند اما هیچگاه من از روی آنها کپی برنداشتم تا بخورد دیگران بدهم ! ویا آنهارا برای کسی بخوانم تنها برای روشن شدن ذهن خودم بود وبس - حال میبینم عده ای روی برنامه هایشان کتاب را ونوشته های آنرا ماخذ قرارداده وبرای امروز ما نان تازه ای میپرند ُ این گفته ها متعلق به قرن شانزدهم بوده امروز دیگر تکنو لوژی آنچنان \پییشرفته که نوه چهار ساله من هم میداند گالیله کی بوده است .
بدبختی ما ملتها این است که آموزش درستی نداریم درهر جای اروپا که شما بروید میبیند عده ای هنوز نمیدانند مثلا ترافلگار کجاست پجناب نلسون آیاهنرپیشه تاتر بوده است ؟ آیا میدان است یا خیابان ودرکدام شهر جا دارد در انگلستان بچه های من شیمی وفیزیک نداشتند درسها را میبایست انتخاب کنند وبرای هر درسی مبلغی معین بپردازند بنا براین نمیدانند شاغول چیست دراین سر زمین کمی بیشتر به آموزش کودکان میپردازند بشر ط آنکه مخیل آسایش بقیه نشوند .
در سیاست آزادند میتوانند وارد هر حزبی که میل دارند بشوند ! میتوانند با خانواده خود یک حزب تشکیل دهند وحال این آخرین حزب که به تازگی نامش را شنیده ام گویا به عقب گرد سریعی مردم را میکشاند / مخالف مهاجرت ومهاجرین است . راهی را میرود که مرحوم فرانسیسکو فرانکو رفت ! آندا لوسیا چهل سال زیر نفوذ حزب سوسیالیستها بود وامروز ریاست آن استعفا میدهد میرود ما بازنشستگان !!!
تکلیفان نامعلوم است آیا باید به سر کار برگردیم ؟ وآیا هجرت ما پایان می یابد ؟ حال مثلا از ماکیاولی یا هگل مثل بیاورم ؟ آن دوران سیاه با روشنگری های این مردان به روز روشن تبدیل شد وحال دوباره تاریکی شومی بر دنیا سایه انداخته وپوپولیستها ( عوام گرایی ) پوست انداخته دوباره زنده شده اند.
ومن ؟! دلم خوش است که قطعه شعری را برای انجمنی میفرستم وچند به وبه وچه وچه میشنوم وتشکر میکنم وبه خدمتکاری خود ادامه میدهم تا روز موعود فرا برسد .
آسمانم خالی / بدون روشنایی در انتظار تیرهای شهابی هستم که از سویی که نمیشناسم بر سینه ام پرتاب شوند حال مانند آن درخت سرو دیر پای ودیر سال آزرده وغمگین از همه بیهودگیها . دیگر نمیتوان نگاهی به کوچه انداخت ومردمی را دید که از نگاهشان امیدواری میتابد همه مانند گل یخ بر شاخه ها نشسته اند بی هیچ حرکتی ودرانتظار .انتظار بهم ریختن تمدنهای بزرگ ویکی شدن جهان .
خوشحالم که دو عدد درخت سرو بلند جلوی خانه ام کاشته اند ومن میتواتم از روی بالکن دستم را بسوی آپها دراز کنم ولمس شان کنم وانرژی تازه ای بگیرم .
گلهای کاغذی وپلاستیکی به کسی انرژی نمیدهند ! مانند آدمهای پلاستیکی .
هر گه بتو عرض حال کردیم
درحال زبان گرفت مارا
درد دل ما نمیکنی گوش
درد دل از آن گرفت مارا
مردیم وزکس وفا ندیدیم
دل از همه - زان گرفت مارا
پایان
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
اسپانیا /
۵/۱۲/۲۰۱۸ میلادی برابر با ۱۴ / آذرماه ۱۳۹۷ خورشیدی!
-------------
اشعار متن از : رض الدین آرتیمانی