ثریا ایرانمنش «لب پرچین»!
اینان که دلشکسته ودلبسته میروند
چو اشک ُ از دو چشم من آهسته میروند
تک شاخه های چیده گلزار درس من
بازو به هم فشرده چو گلدسته میروند .........
دیگر مهر از تو بریدم ای وطن ودل از تو کندم ای خاک زرخیز عزیزکه امروز بجای لعل وزرو فیروزه ازآن شاخه های ترد وخشکیده \ زایده خون وشهوت میروید .
دیگر از تو دل کندم ودراین سرای بیکسی دلخوشم که امروز سالروز میلاد دخترم میباشد هما نکه مرتب مرا مانند یک بچه مامانی دربغل گرفته لیوان آب به یکدست وقرصی به دست دیگر ومرتب میگوید این را بخور آنرا نخور منهم اطاعت میکنم .
امروز فهمیدم حزب جدیدی به احزاب رنگ ووارنگ این سر زمین اضافه شده است ! جالب است چهار نفر میتوانند یک حزب تشکیل بدند ومردم را به دور خود جمع کنند ما از روز ازل تنها وابسته یک حزب بوده وهستیم ( مخفی میماند ) !.
وامروز تصمیم گرفتم دیگر به هیچکس فکر نکنم وبه هیچ چیز وبه فردای سر زمینم ایران که فردایی ندارد غیر از تاریکی مطلق ! با این مردم واین دسته بندی ها واین بده وبستانها واین فریبکاری ها گمان نکنم آن سرزمین دیگر سر زمینی باشد که قبلا بود اگر هم روزی بخواست یزدان پاک رفت وریشه اش را یافت دیگر بما وصلت نمیدهد .
در گذشته « مردانی » داشتیم بمعنای واقعی مرد ! با یک رشته موی سبیل خود ملکی را قولنامه میکردند امروز علنا ملک ترا میگیرند واضافه میکنند اگر حرف بزنی میدانی جایت کجاست ؟!
دیگر نمیتوان به اشکهای ریخته شده نام درج گهر نها د باید گفت اشک تمساح !
دیگر به هیچ عهدی نمیتوان پایبند بود ومهر بست که نشکسته میروند ُ این آهوان تازه سینه سپر کرده مژّه مخملی غمی درسینه ندارند که از خنجر زمانه زخم برداشته باشد آنها در مکتب آن بزرگان قدیم نسیم وار آمدند ورفتند وحال از راه نرسیده وبه دل جای نگرفته میروند ُ از دیده هم میروند آری ُ همین آهوان دشت که دلشکسته ودلبسته میباشند آنها هم میروند .
در آن زمان در کوری میان کوچه های بن بست وتاریک ما از که باید طلب کنیم که آب ما چه شد ؟ خاک ما کجا رفت ؟ وآسمان ما چرا تاریک شد .
درب را میکوبی ُ صدایی بر نمیخیزد کوشها همه کر / زبانها بریده وچشمها همه کور شده اند تنها مرعان لاشخور در آسمان پرواز میکنند ودر انتظار لاشه ها میباشند .
در این مغاک بسته در خورشید کی دارد گذر
بیهوده با یاد سحر - چشم طلب وا میکنم .
پایان
همچو گرگی از اشتیاق طعمه لبریزید - آری
معنی این خنده دندان نمارا میشناسم
باورم را آشنایی نیست با گفتار لبها
من زبان ساکت اندیشه هارا میشناسم
----------------------------------------------
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
اسپانیا
۴دسامبر ۲۰۱۸ برابر با ۱۳ آذرماه ۱۳۹۷خورشیدی!!
اشعار متن : از بانوی بانوان والهه شعر سیمین .