ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
پستان خشک شام سیه بارور نشد
جوی رگش گذرگه شیر سحر نشد
پلک افق نهانگر خورشد آرزوست
.ان مردمک به مرد میان جلوه گر نشد
------
باورم نمیشد ُ او مرا بیاد سهراب همسر دوستم میانداخت گویی کپیه او بود \پارچه ای سفید برسر میبست عبایی میپوشید ویک تنتبان تا زیر گردنش بپا میکرد تلفنش هم اکثرا درون\پاچه شلوارش یافت میشد با این هیبت جلوی دوربین حاضر میشد و« شفاف سازی» میکرد ! به هیچ حزب ودسته ای هم وابسته نبود در آلمان بود سپس به فرانسه رفت ودر یک اطاق کار گری روی زمین ویک کاناپه رنگ وروفته زندگی را میگذارند نه قلم خود ونه کلامش را در ترازوی خرید وفروش نگذاشت او نیر مانند آن هنر مند گرامی وبزرگوار که با کمر جلوی او خم میشوم ( پرویز صیاد ) راه خود فروشی را به روی خود بسته بود ودستمال ابریشمی را دردست نگرفته مرتب ....پاک کند ! ناگهان دردو خط تنها دوخط نوشتند که علیرضا سکته کرد ومرد ! تمام شد آبی نبود که چرخهای آسیاب را بگرداند . مادر پیر واز کار افتاده اش تنها گفت :
خواهش دارم موقع دفن او بمن بگویید اورا در گورستان معمولی شهر دفن کردند بیصدا حال تازه عده ای به صرافت افتاده اند تا ازاین خوراک نیز لقمه ای بخورند ما سکوت همچنان ادامه دارد چه شد که او ناگهانی رفت هنوز جوان بود بیشتر از پنجاه وچند سال نداشت .
شب گذشته پرزیدنت سابق امریکا جناب ؛ بوش؛ پدر در سن نود وهفت سالگی جوانمرگ شدند !! تمام خبر گذاریها بکار افتادند حال یک هفته ای نمایشی دراین زمینه داریم .
بعضی از مرگها خاموشند وبیصدا .
من آن چهره غمگین وآن سبیبلهای سیاه پر پشت وسیمای لبریز از غم اورا ازیاد نبرده ام او هم مانند چند نفری که میشناسم نتوانست انگور هار از آسمان بچنیند وبهم بفشارد او نتوانست اشک انگوررا به هرسو پرتا ب کند خود او در نقش یک خمره شراب بود در میان کرباس ها وتیره گیها ومانند شمع در باد خاموش شد .
روز ششم این ماه روز ( قانون اساسی ) این کشور است همه جا تعطیل وشاه وخانواده به مجلس میروند واین روزرا پاس میدارند قانونوی بلبشو که از نو نوشته وتنظیم گردید وقانون قانون شد نه دستخط رهبری را قانون بشمارند ! دراین روز باز باید اشک ما سرازیر شود سر زمین ما ومردم چیزی را بنام قانون نمیشناسند قلدری - گردن کلفتی وزد وخوردها نامش قانون است قانون زور حال صد هزار صفحه قانون نوشته شود ثبت شود حتی با طلای مذاب ٌ بیفایده است قانون همان قانون باغ وحش است آنک زورش بیشتر است ضعیف را میخورد .
دیگر بفکر سر زدن خورشید از مشرق نیستم ودیگر بر اسب بالدار بسوی افق ها پرواز نمیکنم تنها باید از اشتباهاتم پند بگیرم .هر کاری کردم حسابش را پس دادم وحال فغان دارم که چرا دل به همه سپردم .
امروز احساس کردم شخصی که همیشه با من است چه درصفحه اینستا گرام وچه درتوئیتر ! حساب اورا درتوئیتر بسته اند وایشان درکنار من آهسته آهسته راه میایند بی آنکه من بدانم خوب اینهم یکنوع عشقبازی است !ث
بر پای عشق دست امیدم هر آنچه بست
زنجیر اهنینی شد وخلخال زر نشد
مرداب دل - چو آئینه چشم مردگان
از جنب وجوش زنده دلان باخبر نشد
در شوره زار سینه من - دانه امید
پوسید ومایه بخش نهالی دگر نشد
پایان
ثریا ایرانمنش « لب پرچین «!
اسپانیا
اول دسامبر ۲۰۱۸ میلادی /
------------------------------
اشعار متن از بانوی بزرگوار سیمین !