دوشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۹۷

دل عاشق

ثریا / « لب پرچین » !

دل عاشق به پیغامی بسازد 
بیاد نامه یا نامی بسازد 

مرا کیفیت چشم تو کافی است 
ریاضت کش  به بادامی  بسازد....


در تمامی عمرم ناهاری باین گندی وسردی نخورده بودم ُ  راه را کوبیدیم به شهر پر کرشمه مالاگا رفتیم دریک رستوران سوزن فرو نمیرفت هوا سرد بود گارسن ها مرتب دررفت وآمد خیلی نشستیم تا یک ماهی یخ زده ویخ کرده با یک بشقاب سالاد بدون همه چیز ویک بشقاب میگو وهشت پا روی میز گذاشته شد و بعد ار  آن ریگه یا شل ها  ُ   من بلند شدم بی آنکه دسری سفارش بدهم  از رستوران خودمرا به پارک انداختم  تا زیر آفتاب گرم شوم  برگشتیم . اوف ُ بچه ها یک درخت نره خر که برای وسط یک باغچه خوب است درکنار اطاقم گذاشته بودند دیگر جای نفس کشیدن نماند بود  ُ خوب ! حالا زنگوله هایش گو < کلی زندگوله از امریکا آورده بودم کجا هستند ُ مهم نیست با کاغذ کشی هم میشود دکور کرد اما دیگر نفس کشییدن موقوف .
باید با قافله همراه بود پس از مدتها  نوه ها آمدند آن که از همه کوچکتر بود حال موهای بورش را کوتاه کرده مانند یک پسر بچه هشت ساله تنها میخندید به هرچه میگفتیم میخندید  خنده او کمی سردی محیط مارا عوض کرد چشمم به پسرم بود که پس از ماهها دیدم پیر مردی با موهای سپید خسته  وچه بسا بیمار خودش را روی صندلی انداخت . واین بچه ها بیخیال بازی میکردند  برایم از چین چای آورده بود ویک دستمال گردن ابریشمی ساخت چین !  اوخ پسر کوچک ونازنین من زن وبچه اینهمه ترا پیر کردندچرا از بدرت یاد نگرفتی ؟ بی تفاوت  همه چیز را گردن همسرت بگذاری ؟ دیدی هنگامیکه مرد مانند جوانان سی ساله خوش برو پز بود !چون مسئول شما وخانه وهمه چیز من بودم اما همسر تو با سگ زیبا وگران قیمتش  روی تختخواب مجله روسی میخواند واحیا نا ییراشکی درست میکند تودوردنیا برای کنفراسها وفروش برنامه ها وتغییر وغیره ! گویی آتشی دردلم افروخته شد دیگر دنیا را نمیخواستم مردم را نیز ! به چشمان بی رمق او که پشت عینک خاک گرفته اش پنهان بود مینگریستم ومیدانستم دردهایی پنهانی اورا نج میدهد اما آنها درون سیاره خودشان زندگی میکنند کمتر با فامیل رفت وآمد دارند تنها گاهی به دیدار مادر ومادر بزرگ میایند ساعتی شادم وسپس غم عالم بر دلم مینشیند  .
دیگر حوصله هیچ کای ندارم به آن درخت نره خر مینگرم که خوب با تو چکار باید بکنم ؟  بچه ها برای کریسمس نیستند بعضی هایشان در مسافرتند . خوب عیبی ندارد زاد روز خورشید را جشن میگیریم !!!‌ اما چگونه ؟ .
امرو صبح افق به رنگ  خون بود هر چه کردم نتوانستم از ان عکسی بگیرم ماه وستاره کنار هم البته ماه دریک هلال / مهم نیست ! ه هیچ چیز مهم نیست !درون کشو ها به دنبال زنگوله ها وآویزه های درخت میگشم اوف چه چیزهاییرا من نگاه داشته ام ! اولین بارانی که از جورجیو آرمانی خریدم به همراهش یک ساعت رومیزی بمن کادو داد  سالها این ساعت برایم کار میکرد تا افتاد وشکست حال جسد اورا برای چه  نگاه داشته  ام؟سی دی ها درون کشوی دیگر بگمانم کپک زده اند چسپیده روی هم  اینهمه کاغذ ودسته چک وآشغال را برای چی نگاه داشته ام ؟ کشورا سر جایش برگرداندم مطابق معمول روی تلفنم زنگ به صدا درآمد که ماما قرصت را خورده  ای ؟ حالت خوب است  واین برنامه  هر روی ادامه دارد  ودیگر باین زنگ آلرژی\پیداگرده ام. روز خوشی واحوال خوشی ندارم  روی توئیترم آن آقای محترم بنیان گذار قانون اساسی یک ردیف  عکس گذاشته بود اما زیر عکسها نوشته بود که این صفحه قابل استفاده نیست درعوض خانم ملانیا برای همه تبریک فرستاده بود ! خسته ام  / خیلی خسته ام وبا این درخت غول پیکر نمیدانم چکار کنم ؟ تمام و\پایان چس ناله ها !!!
سوم دسامبر ۲۰۱۸ / بابر با ۱۲ آذرماه ۱۳۹۷ خورشیدی !!! 
ثریا / اسپانیا / 
شعر از / طالب آملی 

یکشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۹۷

انتخابات محلی

ثریا  « لب پرچین »

امروز  روز انداختن رای  به صندوق آرا وانتخابات  مجلس آندا لوسیا میباشد  هر سال من اولین تنی هستم که پشت  در ایستاده م واولین رای را درون صندوق میاندازم  آنهاییکه د.ور میز ه ا نشسته اند وبررسی میکنند ونام هارا میخوانند تا بیابند  میباند همه محلی واز کاسبان یا معلمان ویا نانوایان ویا فروشندگانند .

نیمی از راه را مروز طی کردم ودیدم نمیتوام  برگشتم عصارا یافتم ولنگان لنگان خودم را به مرکز انتخابات رساندم معلوم شد امسال برای ازدیاد جمعیت سالنی دیگر در کنا رهمان سالن  این اور را اداره میکند   لنگا ن لنگان خودم را به آنجا رساندم ای داد وبیددا چند پله دارد/  خانمی موقر با نواری که برگردن انداخته ومعلوم بود حکم ریاست آن گروه را دارد به \پیشوازم آمد دستم را گرفت وبالا برد  رای خودم را به صندوق انداختم با فامیل من مشگل دارند ایرانمنس/ نه !  منش  با اس و اچ بهر روی  موقع برگشتن آن زن  آهسته به دنبالم میامد وسر پله ها رسید کمکتان بکنم / سپاسگداری کردم وگفتم نه پای \پیچیده ودردناک درون پو تین با کمر درد شدید   هنگامیکه از تپه بالا میرفتم کمی ایستادم وبه درختان سروی که تازه قد کشده بودن نگاه کردم وگفتم :
زمانی از مستی وجوانی    تلو تلو میخوردی  ُ درآن مستی شادیها بود وزندگی /امروز از شکستگی لرزان لرزان گام بر میداری خالی از مستی وشور  وحال  .با پای شکسته ؟!

آفتاب زیبایی سر تاسر خیابان را \پوشانده  بود در راهروی خانه زن ومر دی جوان از مقابلم گذشتند  هلو سینورا  / آه همسایه طبقه سوم من است چقدر شبها از دست من رنج کشیده از صدای رادیو از کشیدن سیفون گاهی یادم میرود که نمیه شب است دستی برشانه ام  گذاشت از سر مهربانی وگفت داریم میرویم  رای بدهیم شما خوبید /‌تشکر کردم / برگشتم به درون زندان انفرادیم که هفه ها حوصله ندارم  پایم ر ا بیرون بگذارم واین مر دم مهربان چگونه مرا میشناسند ؟ .
همه اینهارا نوشتم تا بگویم این افرادند که قانون را رعایت میکنند وبه دیگران نیز یاد میدهند که قانون چیست  اگر صبح زود  یکی از کارمندانشان دیرکرده باشد ومثلا من آنجا باشم باید  تمام روز پشت میز بنشینم ودنبال اسم وفامیل وشماره وآدرس خانه  دیگران بپردازم مهم نیست چکاره م واز کجا آمده ام  بعنوان یک اسپانیول  باید قانون را رعایت کنم .گاهی هم با نامه مارا فرا میخوانند وباید برویم !.
قانون دراینجا حاکم است بدون دخالت \پلیسهای تفنگدار ویا آدمکشان حرفه ای مردم خودشان به وظاپف خود آگاهند  .چرا که عاشق وطن خویشند  اگر هم به جاهای دیگر میروند برا ی تحصیل ویا کار باز یکدیگرا میابند وبا هم هستند واز راه دور از طریق ماهواره با سر زمینشان ارتباط بر قرار میکنند .

وما؟....... هیچ قانون آهنینی حریف ما نخواهد شد .
===================================
بهر روی امروز تولد  دخترکم هست ومرا به ناهار  دررستوران دعوت کرده است . باید روز خوبی باشد دردها را تحمل میکنم . ث 

روح قانون

ثریا ایرانمنش  لب پرچین »!


قانون روحی  دارد و تنها مونسیکو با روح القوانین خود قانون را بر دنیا حاکم نساخت  ژان ژاک روسوو نویسنده بزرگ فرانسوی در کتاب معروف خود « امیل » نیز قانونی نوشت که قاتون اساسی فرانسه از آن سر چشمه گرفت وهمچنان مانند جویباری در اروپا چرخید امروز قانون اساسی اسپانیا نیر مانند همان قانون فرانسه است .
قانون / قاتون است وهر فردی  موظف است که از آن حمایت کرده وآنرا بپذیرد البته این گفته متعلق به دنیای متمدنی بود که روی چرخه هایش بهمراه چرخه قانون واقعی میگذشت در دنیای بلبشوی ما  دیگر آ ن روح قانون وجود ندارد  وهر حاکمی که برسر زمینی حکومت میکنند مانند لویی چهاردهم  میگوید « قانون منم »  راست هم میگفت  / قانون در دست کلیسا وادایان متفرقه آن است / قانون دردست بزرگانی است که سر زمینیهارا بجای قمارخانه ها عوضی گرفته اند ومردم برایشان تنها یک مهره ویا یک ژتون ناچیز میباشند /
امروز برای همه ما تاریخ مهمتر از اسطوره میباشد  واقعیت جای خودرا به امکان داده است  امکان های ما  واقعیت را نمیسازد  میان این دو فاصله های زیادی است  امکانات امروز ما ایرانیان دیگر آن هسته واقعی که پدران  ومادران ما بر روی خاک پر برکت  افشاندند - نیست حال باید  با زور خارجی  وبیگانه  آنرا آن امکانات را به واقعیت نزدیک ساخت !

دنیا ومردمش بیمارند  جای شک وتردیدی باقی نمانده است  پیرمردی در اوج خونسردی میگوید تا الان نود زن را کشته ام ! پشیمان هم نیستم  قانون این را گفت ورفت دیگر خبری نشد ُ در واقعیت امکان \پیروزی بیشتر است  تاریخ آنکاه با برتری  که وجودش  به قدرت بشتر است  ُ کار دارد  درهر واقعیتی  \پیروزی نهفته است  ودرهر امکان ازدست رفته وگمشد ای  / شکستی / که نشانه قدرت واقعی نبوده است  دیده میشود  امروز همه مردم سر زمین ما به تاریخ گذشته بیشتر ارزش میدهند  به شعرا واسطورها ای  ایده آل وورویاها  تاریخ درست را کی نمیداند   آن زنجیره قدرت را  به درشتی کسی نفهمیده است تنها ند خارجی آمدند وتفسیرهایی  برایمان کردند و رفتند ! زمانی میگویند : انوشیروان عادل که حتی به دردل یک الاغ  درمانده میرسید وزمانی میگویند انوشیروان قاتل که مزدکیان آن کیش نو پدیرا کشت وجوی حمام براه انداخت / زمانی نادرشاه فاتخ الفتوح است  وزمانی یک تاراج گر ومردی که پسر خودش را کور کرد .
 تاریخ ما مجموعه است از شکستها وخون ریزی ها  واز بین رفتن ارزشها وآرمانهای اخلاقی است   درحال حال  حاضرمقدار زیادی  دروغ  وافسانه ساختگی  در مغز نوجوانان ویا بیوه زنان ویا سایرین با نوک خنجر فرو میکنند .
ما امروز  احتیاج به یک پزشک حاذق داریم که این بیماران را شفا بخشد / بما امید بخشد  علیرغم أنچه میگویند  این ما هستیم که اول باید خودرا بسازیم سپس کودکانمان را ودست آخر جامعه را  .
امروز همه  تجربیاتی که درادیان سامی به پیامبران  نسبت داده اند  وآنها مظهر خداوند مینامند  در شاهنامه ما  مخصوص پهلوانان  بوده است  .
پیا مبرهمیشه نشانه اصالت خدا  هست این اوست که پیام خدارا میرساند  او فرستاده خداست   پیامبر بخودی خود  اصالتی ندارد  او تنها نماد ایمان است  او مستقل نیست .
واین ایمان وابستگی  مطلق را به دیگری نمایان میسازد  ودراینجااست که حقیقت گم میشود  وقانون است که باید ا زاو سر چشمه بگیرد  تنها اطاعت  .
در حالیکه  پهلو.ان  - استوار ونیرومند  وسر چشمه زندگی  وهستی خویش است  بیانگر اصالت انسانیت   وفروشکوه او دیگر نیازی به یک پیامبر ورسول ومظهر  وواسطه ندارد  این قصه هارامیتوان به راحتی درکتاب بزرگ شاهنامه یافت وخواند
هر مومنی  در شناخت خود  دچار تراٰژدی زندگیش میشود وهمه را از خدا میداند  معرفت را باید کسب کند  درخود  اصالت را باید بشناسد درون خود  هرچه در اطراف ماست میتواند زیبایی وظرافت بشد وزمانی میتواند خشونت ووحشت ببار بیاورد .

زهدان  افق بارو  از نقطه نور است
خورشید جگر گوشه این ظلمت کور است

فرداست که بروسعت این بام کشد تن
آن  صبح که از باور چشمان تو دوراست

 -----------

درنهایت ما باید از خود شروع کنیم وسپس به دیگران و سر بسوی آستانی بگذاریم که خود ساخته وپرداخته ایم . پایان
ثریا ایرانمنش « لب پرچین »
یکشنبه / ۲/۱۲/۲۰۱۸ میلادی !





شنبه، آذر ۱۰، ۱۳۹۷

شفاف نیست !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

پستان خشک شام سیه  بارور نشد 
جوی رگش گذرگه شیر سحر نشد 

پلک افق نهانگر خورشد آرزوست 
.ان مردمک به مرد میان  جلوه گر نشد 
------
باورم نمیشد ُ او مرا بیاد سهراب  همسر دوستم میانداخت گویی کپیه او بود \پارچه ای سفید برسر میبست عبایی میپوشید ویک تنتبان تا زیر گردنش بپا میکرد تلفنش هم اکثرا درون\پاچه شلوارش یافت میشد  با این هیبت جلوی دوربین حاضر میشد و« شفاف سازی» میکرد ! به هیچ حزب ودسته ای هم وابسته نبود در آلمان بود سپس به فرانسه رفت ودر یک اطاق کار گری روی زمین ویک کاناپه رنگ وروفته زندگی را میگذارند نه قلم خود ونه کلامش را در ترازوی خرید وفروش نگذاشت او نیر مانند آن هنر مند گرامی وبزرگوار که با کمر جلوی او خم میشوم ( پرویز صیاد ) راه خود فروشی را به روی خود بسته بود ودستمال ابریشمی را دردست نگرفته مرتب ....پاک کند ! ناگهان دردو خط تنها دوخط نوشتند که علیرضا سکته کرد ومرد ! تمام شد آبی نبود که چرخهای آسیاب را بگرداند . مادر پیر واز کار افتاده اش تنها گفت : 
خواهش دارم موقع دفن او بمن بگویید اورا در گورستان معمولی شهر دفن کردند بیصدا حال تازه عده ای به صرافت افتاده اند  تا ازاین خوراک نیز لقمه ای بخورند ما سکوت همچنان ادامه دارد چه شد که او ناگهانی رفت هنوز جوان بود بیشتر از پنجاه  وچند سال نداشت .

شب گذشته پرزیدنت سابق امریکا جناب ؛ بوش؛ پدر در سن نود وهفت سالگی جوانمرگ شدند !! تمام خبر گذاریها بکار افتادند  حال یک هفته ای نمایشی دراین زمینه داریم .
بعضی از مرگها خاموشند وبیصدا .

من آن چهره غمگین وآن سبیبلهای سیاه پر پشت  وسیمای لبریز از غم اورا ازیاد نبرده ام  او هم مانند  چند نفری  که میشناسم  نتوانست انگور هار از آسمان  بچنیند وبهم بفشارد  او نتوانست اشک انگوررا به هرسو پرتا ب کند  خود او در  نقش  یک خمره شراب بود  در میان کرباس ها وتیره گیها  ومانند شمع در باد خاموش شد .

روز ششم این ماه روز ( قانون اساسی ) این کشور است همه جا تعطیل وشاه وخانواده به مجلس میروند واین روزرا پاس میدارند  قانونوی بلبشو که از نو نوشته وتنظیم گردید وقانون قانون شد نه دستخط رهبری را قانون بشمارند ! دراین روز باز باید اشک ما سرازیر شود سر زمین ما ومردم چیزی را بنام قانون نمیشناسند قلدری - گردن کلفتی وزد وخوردها  نامش قانون است قانون زور حال صد هزار صفحه قانون نوشته شود ثبت شود حتی با طلای مذاب ٌ بیفایده است  قانون همان قانون باغ وحش است آنک زورش بیشتر است ضعیف را میخورد .

دیگر بفکر سر زدن خورشید از مشرق نیستم  ودیگر بر اسب بالدار بسوی افق ها پرواز نمیکنم  تنها باید از اشتباهاتم پند بگیرم .هر کاری کردم حسابش را پس دادم  وحال فغان دارم که چرا دل به همه سپردم .

امروز احساس کردم  شخصی که   همیشه با من است چه درصفحه اینستا گرام وچه درتوئیتر ! حساب اورا درتوئیتر بسته اند وایشان درکنار من آهسته آهسته راه میایند بی آنکه من بدانم خوب اینهم یکنوع عشقبازی است !ث
بر پای عشق دست امیدم هر آنچه بست 
زنجیر  اهنینی شد وخلخال  زر نشد 

مرداب دل - چو آئینه  چشم مردگان 
از جنب  وجوش زنده دلان باخبر نشد 

در شوره زار  سینه من  - دانه امید 
پوسید  ومایه بخش نهالی دگر نشد 
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین «!
اسپانیا 
اول دسامبر ۲۰۱۸ میلادی /
------------------------------
اشعار متن از بانوی بزرگوار سیمین !


جمعه، آذر ۰۹، ۱۳۹۷

مردم فریبی !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین »!

 من نمیدانم که این مرحوم محمد رضا شاه  شاهنشاه قبلی ایران چه هیزم سوخته ای به ماتحت این آقایان فرو برده که با آن دستمال پیچازی چندش آورشان میکروفونهارا اشغال کرد واوارا میکوبند  یعنی آنکه نصب واصل خودرا با و نسبت میدهند :
حالم بهم میخورد حتی جمله را بنویسم ُ تنها میدانم که شاه ُ ایرانرا میپرستید  او میخواست  به جهانیان  ایران وایرانی  را همراه با گذشته شکوهمندش بشناساند وبلند آوازه سازد .

خوب معلوم میشود که هنوز سر تا \پای آن آدمهای کوچک که امروز بزرگ شده اند کینه ونفرت است وچیزی بنام انسانیت دروجودشان نیست .
او اکثرا درسخن رانی های بیرون از مرز خود اظهار میداشت  :
هنگامی که  بفکر ایران مترقی هستیم  نه ایران قرون وسطی  قابل قبول نیست  که  در مملکت تنها عده ی کار کنند  - قابل قبول نیست  که نیمی  از جمعیت  ایران برودودرکنج خانه \پنهان شود  - همه مردم باید در تولیدات داخلی سهیم باشند  وهر کس باید کاری انجام دهد  که برای خودش وبرای جامعه فایده دارد .
چطور میشود نیم مرم ایران یعنی زنان را نادیده گرفت  اگر نصف جمعیت  مملکت  از جامعه بیرون رود  وخودرا بپوشاند  آیا ما به هدفهای ملی خود خواهیم رسید ؟.
درهمان زمان  سیمین دانشور  استاد دانشگاه !  همسر کمونیست  دو آتشه  جلال آل احمد  میان استادان ودانشجویان  با فریاد گفت :
« اگر بنا ست که با لچک کردن من ودیگران  شاه از ایران برود  من لچک بسر میکنم  وبه خیابان میروم »  وهمین استاد دانشکده ادبیات ! با آمدن آن اهریمن  با چاد رولچک  سیاه به نزد او رفت  دو زانو  همچو بردگان در برابرش نشست  ودری وری هایی و.........
گفتنی هایی که حتی یک آدم بیسواد رانیز شگفت زده میکرد  گویی همین الان از دل قرن تازیان  وهزارو چهارصد سال قبل برخاسته است .

امروز ایرانیانی با نقاب  مانند گذشته در میان سیل تظارهر کنند دیده میشوند ُ اینها چه کسانی هستند ؟
روزی یکی از کمونیستهای بسیار معروف  گفت : 
ما کاری خواهیم کرد که دین ومذهب بکلی از میان شما مردم کوته فکر برود ودیگر برای ادای شهادت قسم به فاطمه زهرا نحورید !-

وحال کم وبیش به مراد خود رسیده اند واین مردان کله پوکی که پشت تریبونها تسبیح ریا را به دست میگیرند ویا آن آخوندی که تازه پشت لبش سبز شده وهنوز شاگر پادوی فیضه میباشد برایمان حدیث وقصه میگوید  باید روزی بروند به زباله دانی وریسایکل شوند وسپس باقیمانده را درتوالتها دفن کرد .

شا ه اشتباهات زیادی  هم کرد ! به انگلستان باج داد کارخانه های ورشکسته آنهارا خرید درآنجا خانه  داشت اسب داشت واتو مبیل همه نصیب دزدان شد .
حال یک بچه آخوند پیزوری که پدرش روزی روضه خان  درحرم بود با جلال وجبروت وخدم وهشم وارد انگلستان میشود  ویکماه یک هتل را دراختیار میگیرد تا تحفه اش به دنیا بیاید !!!!  صد البته دولت فخیمه از شاه استفاده های زیادی برد وبا آوردن این موجودات قرون وسطی با همدستی برادر بزرگش رسید به آتچه که میخواهد برسد مشتی آدمهای نیمه دیوانه ُ معتاد ُ بی خیال  واز همه مهمتر بیسواد در جامعه بجای گذاشت وحال در فکر آن است که خطوط مرزی را ایجاد کند بین خود وبرادر بزرگ .
زنانی که شاه روی آنها حساب میکرد امروز غیر از ماتیک ولب ها قلوه ای وصیغه شدن وتریاک کشیدن کار دیگر ی انجام نمیدهند با برادران قدیس خود همخوابگی میکنند مهم نیست دم غنیمت است وآن بالایی هم از زنانی بود که با پولهای ما تحصیل کرد وکشوررا به دست دشمن داد. 
دیگر شعار ما همه یکی هستیم همه برادر وبرابر رنگ باخته است مردی هم نیست تا برخیزد باز باید دست به دامن یک سرزمین خارجی شد تا منافع خودش را در خطر نبیند هیچ کمکی نخواهد کرد مردم ا ایران یک پارچگی  را نمیدانند چیست هرکسی اول خودش / دوم خودش / سوم هم خودش / گاهی برای نمایش وخودنمایی دستی بسوی اسمان بلند میکنند اما سر تا پا  ریا - تزویر دروغ ومن حیران مانده ام که ذات این مردم از چه نوع خاکی ساخته شده است ؟ طبیعی است حملات بزرگی که تنها تاریخ معرف آ>نهاست قومی بوجود آورد که نه ایرانید نه از ذات وقبیله خود چیزی میدانند یکی روی به قبله حسین دارد  دیگری سر بر دامن مسیح میگذارد سومی پا درآستانه قوم ترکمن ومغول  وسرانجام ؟ هیچ در هیچ / بیخود درخود مپیچ / پایان
نور یزدان همه جامیتابد 
لیکن  اندر دل یک سنگ سیاه 
اهرمن  یافت پناه 

پایگاهش  دل این سنگ بود 
سنگ او قبله نیرنگ بود 
تیره دل  مردم آزرده روان 
گرد این سنگ پرستانند
اهرمن یارانند 
------
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
اسپانیا 
۳۰ نوامبر ۲۰۱۸ میلادی !
تصویر بالا  شاهنشاه ایران به همراه  ملکه الیزابت اول در زمانی که هنوز مورد خشم نبود!

پنجشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۹۷

جهان گمشده

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

چنان گمشده ام وز خویش  رفته 
که گویی عمر جز یک دم ندارم 

ندارم  دل پی جستی   دلی باز 
وگر دارم  از این عالم ندارم 

عشق ورزیدن - دوست داشتن  از مرز فردیت گذشتن است  ما باید از مرز وپیله خود  بیرون بیاییم  وبگذریم تا زمانیکه در ون پیله  هستیم نمیتوانیم دم از  دوست داشتن خود ویا فرد دیگری  یا موجودی حرف زد .
ما هنوز یکی یک در پیله های خود سر گردان وگم هستیم  برای یافتن  خود باید اول  آن پیله را  ازهم بدریم  .آن « منم »  را کناری بگذاریم  درغیر اینصورت همه تنها هستیم .
اگر آن پیله پاره نشود وما بیرون نیاییم  درغیر اینصورت مانند همان کرم  پروانه میشویم ـ معلق میان زمین وآسمان  دریک پرواز بیهودگی خود را  از دست بدهیم  ویا باخود ودیگران بیگانه شویم هر  یک پروانه .
 ناچیز .
 احساس از خود بیرون آمدن آن نیست  که خودرا بیرون بکشیم . جستجو  دردی است که همیشه درپی درمان میگردد .  درمان این درد باز هم دردی است  این دردها با دردهای موضعی ومحلی  ومحدود کاری ندارد  بلکه بادردی همراه  است  که کل وجو دانسان را درخود گرفته وگره خورده است .

یک اجتماع  وقتی به حالت یک « انقلاب»  میرسد  که دیگر  نمیتوان دردهای موضعی  محلی آنرا محدود ومعالجه کرد او   از درد که کل وجود  اجتماع را گرفته  فریا دمیکشد .

امروز این بیماری در سر زمین ماعود کرده است اما هنوز همه درپیله های جداگانه بفکر بالا رفتن از نردبان سروری میباشند - ما ار دینی  هر ایده ولوژیواز هر فلسفه ای  تاری بگردن خود میبندیم  ودردرون این تار گرد خود  خودرا گم میکنیم باید بدانیم که سراسر هستی  خود سایه ای ازوجود ماست .  

در فرهنگ ایران زمین  نیاز به پرورنده  ورویاننده  برترین نیاز بود  از این رو خدا وحکومت ار دریک قالب ریختند  محلوق ناچیز - بی اراد ه -تنها سر به آسمان دارد  چه بسا خالق ما درزیر زمین باشد چرا که ما از خاک برخاستیم  جان  گرفتیم  وشکل گرفتیم  ایران در پیله خود ماندگار شد ونشست به نشخوار گذشته ها  ایرانی هم روح داشت هم جسمی قوی  دم  ومنشی داشت که درسایر سر زمین ها دیده نمیشد  حال آن سر زمین ومردمش دیگر وجود ندارد   حال همه نیازمند خدایی هستند که نه اورا دیده ونه اورا میشناسند  وباز گشتند به درون  همان پیله تا روز مرگشان و با زهم درانتظار یک ناجی .

یک جهود  ومسلمان  نزاع میکردند 
چنان خنده گرفت از حدیث ایشانم

بطیره گفت مسلمان  گر این قباله من 
درست نیست  خو د را   جهود مید انم 

جهود گفت  بتورات  میخورم سوگند 
ور خلاف میکنم همچو تو مسلمانم !!!

واین همان  پیله  ایست که ما  درونش رفته وخزیده حودرا درامان میدانیم .

هر چه هست ا.وست هرکه  هست تویی 
او تویی وتویی اوست نیست دویی

در حقیقت  چو اوست جمله تو هیچ 
نو مجازی  چه ببینی  وچه بشنوی 

نرسی دروصال خود هرگز
که تو پیوسته  در فراق تویی

ما همیشه مانند گربه به دنبال دم خود میگردیم تا اورا یافته  وگاز بگیریم.
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین »!
اسپانیا 
۲۹ /نوامبر ۲۰۱۸ میلادی 
اشعار : شیخ فرید الدین عطار