پنجشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۹۷

جهان گمشده

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

چنان گمشده ام وز خویش  رفته 
که گویی عمر جز یک دم ندارم 

ندارم  دل پی جستی   دلی باز 
وگر دارم  از این عالم ندارم 

عشق ورزیدن - دوست داشتن  از مرز فردیت گذشتن است  ما باید از مرز وپیله خود  بیرون بیاییم  وبگذریم تا زمانیکه در ون پیله  هستیم نمیتوانیم دم از  دوست داشتن خود ویا فرد دیگری  یا موجودی حرف زد .
ما هنوز یکی یک در پیله های خود سر گردان وگم هستیم  برای یافتن  خود باید اول  آن پیله را  ازهم بدریم  .آن « منم »  را کناری بگذاریم  درغیر اینصورت همه تنها هستیم .
اگر آن پیله پاره نشود وما بیرون نیاییم  درغیر اینصورت مانند همان کرم  پروانه میشویم ـ معلق میان زمین وآسمان  دریک پرواز بیهودگی خود را  از دست بدهیم  ویا باخود ودیگران بیگانه شویم هر  یک پروانه .
 ناچیز .
 احساس از خود بیرون آمدن آن نیست  که خودرا بیرون بکشیم . جستجو  دردی است که همیشه درپی درمان میگردد .  درمان این درد باز هم دردی است  این دردها با دردهای موضعی ومحلی  ومحدود کاری ندارد  بلکه بادردی همراه  است  که کل وجو دانسان را درخود گرفته وگره خورده است .

یک اجتماع  وقتی به حالت یک « انقلاب»  میرسد  که دیگر  نمیتوان دردهای موضعی  محلی آنرا محدود ومعالجه کرد او   از درد که کل وجود  اجتماع را گرفته  فریا دمیکشد .

امروز این بیماری در سر زمین ماعود کرده است اما هنوز همه درپیله های جداگانه بفکر بالا رفتن از نردبان سروری میباشند - ما ار دینی  هر ایده ولوژیواز هر فلسفه ای  تاری بگردن خود میبندیم  ودردرون این تار گرد خود  خودرا گم میکنیم باید بدانیم که سراسر هستی  خود سایه ای ازوجود ماست .  

در فرهنگ ایران زمین  نیاز به پرورنده  ورویاننده  برترین نیاز بود  از این رو خدا وحکومت ار دریک قالب ریختند  محلوق ناچیز - بی اراد ه -تنها سر به آسمان دارد  چه بسا خالق ما درزیر زمین باشد چرا که ما از خاک برخاستیم  جان  گرفتیم  وشکل گرفتیم  ایران در پیله خود ماندگار شد ونشست به نشخوار گذشته ها  ایرانی هم روح داشت هم جسمی قوی  دم  ومنشی داشت که درسایر سر زمین ها دیده نمیشد  حال آن سر زمین ومردمش دیگر وجود ندارد   حال همه نیازمند خدایی هستند که نه اورا دیده ونه اورا میشناسند  وباز گشتند به درون  همان پیله تا روز مرگشان و با زهم درانتظار یک ناجی .

یک جهود  ومسلمان  نزاع میکردند 
چنان خنده گرفت از حدیث ایشانم

بطیره گفت مسلمان  گر این قباله من 
درست نیست  خو د را   جهود مید انم 

جهود گفت  بتورات  میخورم سوگند 
ور خلاف میکنم همچو تو مسلمانم !!!

واین همان  پیله  ایست که ما  درونش رفته وخزیده حودرا درامان میدانیم .

هر چه هست ا.وست هرکه  هست تویی 
او تویی وتویی اوست نیست دویی

در حقیقت  چو اوست جمله تو هیچ 
نو مجازی  چه ببینی  وچه بشنوی 

نرسی دروصال خود هرگز
که تو پیوسته  در فراق تویی

ما همیشه مانند گربه به دنبال دم خود میگردیم تا اورا یافته  وگاز بگیریم.
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین »!
اسپانیا 
۲۹ /نوامبر ۲۰۱۸ میلادی 
اشعار : شیخ فرید الدین عطار