دوشنبه، مهر ۰۹، ۱۳۹۷

تاریخ ما !



ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا !                   و... این تصویر مردی است که ایران ویران را به کشوری متمدن تبدیل کرد
...............................................


به هزاران زبان ، ولوله بود  ، بیداری  ، ا زافق میگذشت 
وهمچنان  که آواز دور دست گردونه آفتاب 
نزدیک میشد 

ولوله پرنده ، شکل میگرفت 
تا یکپارچه به سرودی روشن 
 تبدیل شود 

داشتم به برنامه  » اشکها ولبخندها «  به همت شاعر  گرامی ودوست و همنشینش  گوش میدادم ، ایراد گرفته بودند بر مرحوم شجاع الدین  شفا که چرا این نوشته ها وگفته ها و تاریخ تازیانرا  سالها قبل به رشته تحریر در نیاورده بودند !! وزمانی بود که دیگر ایشان بسوی ابدیت میرفتند .

اولا درآن برهه از تاریخ  کسی بفکر گذشته ها نبود  شبها درانتظا رپاورقی های  امثال :: ربه کا" ویا نوشته های جواد  فاصل  با رمان های صد پولیش بودند ،  سپس قشر تازه ای آمد با خانم آنا کارنینا  وجناب تولستوی ، داستایوسکی وشولوخوف ونمایش پرنده ابی  ، اکثر هنرمندان وشاعران رو بسوی آن طرفها داشتند  نه بسوی وطن ، وطن جایی بود که درآن زاده شده بودند اما پرورش شعور ومغزشان میبایست در جاهای دیگری رشد میکرد ،  در آن تاریخ مرحوم شجاع ادین  شفا غیراز  کتابداری وریاست کتابخانه سلطنتی وترجمه کار دیگری نمیتوانست بکند امام جمعه همه جا حاضر بود حتی در سفرهای شاه  همان  سه جلد کتاب دانته را نیز  با خوف وحشت ترجمه کرد .

کسی بقکر آنکه چگونه ـ تازیان بما حمله آوردند وچگونه از ما برده ساختند وامروز بچه های حرام زاده آنها درلباس ژن برتر به همراه  فرزندان پا اندازان حرفه ای وقلعه دارند ایرانرا بباد میدهند  ، نبود ، همه بقکر کفش و کیف و لباس وعطر ها بودند هم زنان وهم مردان  ، تمدن ما بدینگونه پیش میرفت ،  تمدنی بر روی آب وآبی که در زیر آ ن گنداب بود وحال گنداب بالا آمده وبوی تعفن آن جهان را انباشته است .

کسی نمیدانست فردوسی چه گفته است ، کسانی فردوسی را نمیشناختند ، تاریخ در مدارس از حمله اسکندر وچند سلسله بیشتر نمیگفت وجلو تر نمیرفت ، تازه قشر توده بابک خرمدین را شاساندند ومازیاررا  آنهم برای پرکردن جیب خود . 

جناب احمد خان شاملو جلو دار بود بقول خودش قوال کلمات بود با پیش وپس گذاشتن کلمات چیزکی مینوشت که کسی سر ازآن درنمیاورد » پری های« او  زبانزد همه شد 
پارویی برداشته بود وهمهرا د اشت میروفت و پارو میکرد تا جای خودرا باز تر کند ! وچه کسی حوصله داشت بنشیند وتاریخ  هزارو چهار صد سال گذشته را بخواند ؟؟ جناب شریعتی پیدا شد با تز جدید و سپس آن آخوند حرام زاده  نیمه هندی ونیمه  انگلیسی که آمد برای ویرانی سر زمین پارسها .
عقلها گم شدند ،  آفتاب طولانی  این برگوزیدگان ! باقیمانده عقلهارا نیز خشکانید ، همه چیز در ترازوی سود و زیان  سایه انداخت  و لبه تیز سوهان روح همه اندیشه هارا سائید  وما تنها سوزندگی و خراش آنرا احسا س کردیم  ودر زیر خاکستر گرم رویاها  برای خود یک گرمای دلپذیری ساختیم  ودرسایه شبنم خیال نشستیم  ودر رویاها بر لبان خشک ملتی آب تازه پاشیدیم ! 

حال امروز بر آنچه از دست داده ایم اشک حسرت میریزیم وساکت نشسته ایم به تجاوزات دشمن وغارت کردن میهن وبردن اموال آن سر زمین پربرکت ، تریبونها ودوربینها یهتر مارا نشان میدهند !

پیشبازان ، تسبیح گوی به مطلع آفتاب میروند 
ومن !
خاموش وبی خویش  با خلوت ایوان چوبین 
بیگانه شده ام .
........

تا چه خواهد کرد  با جان چون فرو گیرد مرا 
شعله ای که امروز  این و دل ز یک روزن بسوخت 

اشک و درد و ناله شد در چشم و جان سینه ها 
لاله وسوسن شد و در مجمر گلشن بسوخت " رشید یاسمی "
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « 1/10/2018 میلادی  برابر با 9 مهرماه 1397 خورشیدی !

یکشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۹۷

قربانی !

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا !
...........................................

همیشه باید ترسید ، از بلاهای ناگهانی ، واز فرو ریختن  سقف ورفتن زیر آوارها ،  همیشه انسان در حال خوف وترس است  چرا که با ید روابط خودرا با خدای خودش  حفظ کند باید قربانی بدهد ،  وگاهی این قربانیها چه انبوهند وبزرگ ،  ترک ایمان وبریدن از خدای ، گناهی بس  بزرگ وغیر قابل بخشش است  وبزرگترین جنایت محسوب میشود ( دررحال حاضر بگمانم نیمی از جهان ترک خدا گفته اند ) ؟! .

 برای پیوند ابدی و همیشگی  واینکه نا فرمانی نکرده باشی باید همیشه بهترین  هارا قربانی کنی ، این بدعتی است که در ادیان ابراهیمی گذاشته اند ،  نافرمانی ازاین  امر  کار پر خطری است  از سویی دیگر ایمان بخدا  کاری همیشه بی نهایت جدی است وانسان  درهر لحظه  باید آماده قر بانی دادن ویا قزبانی شدن باشد .

ایمان ابدا حالت عادی ندارد ،  ایمان باید با درد وقربانی وشهید شدن توام باشد ! .  یک ایمان  عادی بی ارزش است ،  چرا مهر ورزیدن ودوست داشتن  واز گوهر خویش مایه گذاشتن اینهمه نا پایدار است ؟  ایمان با دردها کار دارد  درد مداوم ،  وبطور  کلی  انسان  مرتب باید درحال جوشش باشد اگر یکبار قربانی بدهی کافی نیست  نه ؛ نمیتوان برای همیشه یکبار  قربانی داد وراحت نشست وگفت که من  مالیاتم را پرداخته ام .  در این ادیان درد و خود آزاری  و قربانی کردن مرتب ادامه دارد  وصلیب سنگین خود را باید هرکسی بردوش خود بکشد !  قربانی کر دن ویا قربانی دادن  یک عمل یا فکر تاریخی نیست تبدل به یک اسطوره شده است  وهر آن باید تکرار شود  .
ایمان ما همیشه  با اکراه درونی وخود آزاری ودردهمراه  است  ایمان ما شهید شدن است و راه شهدا را رفتن .
بهر روی ما همه انسانیم ، وانسان  قدرتی  برای مقابله با آنچه را که نمیداند ونمیبیند وناگهانی فرود میاید ، ندارد ، حس ششم ویا حس حیوانی دراو نیست بنا براین مجهز به انواع واقسام تسلیحات شده است ودرپشت آنها خودرا پنهان ساخته وهر آن منتظر اشاره ای است .

همه پیوند ها امروز از هم گسیخته  همه دوستیها تبدیل به دشمنی  ها شده وهمه خویشان واقوام از هم دور ودور تر میشوند چرا که همه میترسند ، از یک نیروی نامریی .
مهر ورزی ها تمام شده اند  خرد جای خودرا به بیخردی وبی شعوری داده است ، لیسانس ودکترا را میتوان خیلی ارزان خرید ، اما شعو رباطن را به هیچ قیمتی نمیتوان دریافت کرد .

امروز سر زمین بزرگ قوم بنی اسرائیل میل دارد بر جهان حاکم باشد ودست به هرنوع حیله ای میزند وهر از گاهی احکام جدیدیرا وارد میکند وآن بهشت خیالی را در نظرها مجسم میسازد ودیگران نیز یا دربرابر او ایستاده اند ویا در پشت سراو ویا با او همراهند . 

خر د ودانایی ودانش واسطوره های ما کم کم از بین رفتند وبه زیر خاک شدند ، دیگر معرفتی در میان اقوام نیست  وشاهان واربابان حکومت میانند که  اصل حاکمیت  نیکی را نمیشناسد  سخت دلی وفلز بودن  با مهر یکی نمیشود  وپیوندی نمی بندد  ، نه نمیتوان  شاه  خودرا بر اسب نیکی ومهر استوار سازد .
وسر انجام زندگی ما به بن بست خواهد رسید . وهر آن باید درانتظار قربانی شدن ویا قربانی دادن باشیم .پایان 

.....دیدم آنک  از پس آن شیشه ها 
سبز درسبز ، آن افق  ، آن بیشه ها 
 نقشی از یک بیشه  خون درمتن  او 
خون پاک  رفتگان  در بطن او 

از پی آن  چشم های مشتعل 
یک حریق سرخ ، درباغی کسل ......؟
ثریا ایرانمنش لب پرچین « اسپانیا / 30/09/208 میلادی برابر با 8 مهر ماه 1397 خورشیدی !

شنبه، مهر ۰۷، ۱۳۹۷

زلزله جات !

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا !

روز شنبه !

من نمیدانم چرا این زلزله ها وسونامیها واین حوادث طبیعی!! تنها  محله های مخصوصی را نشان میگیرد ؟ یا جا های توریستی ویا خانه وآغل های  مسکینان وکوخ نشینان را ؟؟ هیچگاه به کاخ نشینان حمله ور نمیشود!  مثلا مزارغ سر سبز وپر با ر و پر برکت " بو شها " کاخ کرملین ، کاخ سفید  باکینگهام  پالاس و ساختمان سر کشیده وبلند بی بی سکینه وام آی سیکس وهفت را ؟!  گاهی فکر میکنم  طبیعت هم گویا با فقرا سر لج دارد ، که دارد ، بلا فاصله هم انجمنهای خیریه  نظیر " آکسفام"  در محل حاضر میشوند وبه کارهای  خیریه ! دست میزنند . واقعا این سئوال بزرگی است برای من  .

از همه مهمتر  لباس پوشیدن بانوی اول ترکیه مرا کشته ! درست مانند راهبه های قرون وسطی ، بیچاره  آتاتورک ورضا شاه هرچه را کاشتند پنبه شد وعلف زار ، حال این بانو چه چیزی را میخواهد ثابت کند ؟ ما نمیدانیم !  اگر مسلمانی ! پس چرا به مردان غریبه دست میدهی ؟ با آن هیبت ترسناک ، خیر این جناب سلطان ابوالاردوغان  خیال دارد دوران عثمانی هار را دوباره بر قرار سازد وخود اولین سلطان حرم باشد همچنانکه در سر زمین فلاکت بار ما سلطان ابن سلطان این امیرالمومنین  علی ولی اله عراقی  بر تخت نشسته واز حال ملت بیخبر تنها  شب شعر دارد وحرم  مطهر را که تدیل به یک ..... شده است را میل دارد برگردیم  به دوران صفویه ! بطور کلی  تاریخ و آنهاییکه روزی تاریخ نوین را نوشتند  از ضمیر  همه پاک کنند و روز از نو روزگار از نو .

نه ، اینها ا در رویاهای ما نبود ،  حال هرکسی بر میدارد ودیگری سر جایش میگذارد ،  ما بین خواب وبیداری  تنها چرند میگوییم ! وگوش به یاوه های یاوه سرایان  میدهیم ،  همه از هم میدزندند،  ونام آنرا داد و ستد گذاشته اند  همه به یکدیگر ستم وظلم روا میدارند ونام آنرا قانون نام گذاری کرده اند .

نمیدانم انهاییکه  قدرت ومالکیت ملتی را به یغما برده اند شبها میخوابند ؟  ویا از تاریکیها گریزانند واز سایه خود میترسند تنها شمش های طلا وسکه های طلارا به زیر خاک پنهان میکنند تا روزی مانند گنج قارون به دست دیگری افتد .

آیا از ما ، منظور ما ایرانیان بیچاره ودربدر وآواره  کسی بیدار هست ؟  ایا کسی یک رویای مشترک دارد ؟  آیا روزی همه " ما" خواهند شد ؟ فکر نکنم  با صدها نور افکن  هم که همه جارا روشن کنی باز آنها درتاریکی ویا زیر سایه دیگری پنهان میشوند .
تنها با رویایمان زندگی میکنیم .

شب گذشته  بین خواب وبیداری احساس کردم برای چند ثانیه قلبم ایستاد ودباره به راه افتاد ، کودکی سیاه پوش در بغل داشتم که میگریست  ، طبیعی است ، قلبی که درآن عشق مرده باشد دیگر توان طپش را ندارد  ونمیتواند بیدار بماند  تا به رویاهایش  شکل بدهد  همه چیز ازمن گریخته وگم شده است  وهمه بند ها پاره شده اند  تنها زخمی عمیق  برجای گذاشته اند . 
دیگر رویاهایم  نیز طبیعی نیستند سر شار از وهم وتاریکی و خوف  میباشند ومن چقدر در رویا زیستن بیزارم . پایان 

من ، مرغ صبح بودم  مست و ترانه گو ،
اما  در آن غروب   که ازهم جدا شدیم 
شب را شناختم .
................
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « 29/09/ 2018 میلادی  !



جمعه، مهر ۰۶، ۱۳۹۷

حاج آقا !

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا !

چقدر آ ن روز ها ما میبایست از این " حاج آقاها " بترسیم ، امروز هم میترسیم فردا هم خواهیم ترسید ،  هروقت مجبور بودیم بخانه حاج آقا برویم حتما یک چادر سیاه  میبایست درون کیفمان  بگذاریم  وهنگامیکه حاج آقا آفتا به به دست از آن سوی  حیات به خلا میرفت ما چادر بسر  و پوشیده مبایست سرمان را خم میکردیم ! حاج آقا چکاره بودند ؟ در بازار حجره داشتند وبرنج میفروختند ! یا آرد میفروختند ویا روغن میفروختند ویا پارچه فروشی داشتند ، اما چون توانسته بودند یک دور د.ور آن خانه معلا بگردند دیگر  خود خدا شده بودند ! 

در محضر حاج اقا میبایست با چادر مینشستیم وحاج آقا یک دست  خودرا روی صورتش میگذاشت تا چشممش بما نیفتد اما از لابلای انگشتانش حسابی مارا دید میزد !
در خانه ما حاج  آقا زیاد بود  ! همه پدرها حاجی بودند ؟ گاهی  هم عرق را  درقوطی پپسی میریختند وجلوی زن وبچه هایان میگفتند این همان کولاست که ما درمکه میخوریم !!! با یک دیس پلو وخورش جا افتاده بادمجان ودو کیلو گوشت بره به درون شکم میفرستادند ، پشت بند آن منقل بود وچای وشیرینجات وغیره ، زنان با چادر نماز کمر بخدمت حاج آقا  اقا میستند !!! 

روزی یکی از این حاج آقا ها با همسرش از شهرستان برای چند روز یا هفته بخانه ما  آمدند  ! من با یک مینی ژوپ کوتاه و دمپای داشتم باغچه را آب میدادم ، حاج آقا وارد شدند ! با سلام وصلوات   به روی خودم نیاوردم  ، تنها گفتم ببخشید الان خدمت میرسم ، خانم دستپاچه ، مستخدم دستپاچه به دنبال چادربرای من بودند اما بی خیال ! 
سر فرصت باغچه هارا اب دادم وسر فرصت یک ببخشید گفتم ورفتم داحل حمام شدم وپس از آن با یک لباس تازه که با زهم دامنش کوتاه بود  وارد مجلس آنها  شدم ، ای داد وبیداد ! زن ! برو چادر بر سرت بیانداز ! بی خیال من از چادر متنفرم وبیزار  ، بعد  رو کردم به حاج آقا وگفتم :
ببخشید حاج آقا ! شما از اینکه من با این لباس هستم ناراحتید ؟ اگر ناراحتید اطاقتان حاضر است ! 
در  جوابم لبخندی پر آرزو زد وگفت : 
نه جانم ، نه قربانت بروم ، خانه خانه توست هر طور راحتی  همان گونه باش وبه زنها هم گفت خفه ! 
فردا صبح حاج آقا از اطاقش بیرون آمد وروی صندلی راهرو نشست وگفت :
ثریا خانم ! 
بعله حاج اقا !
قریانت بروم آن کتاب حافظ را بیاورم وبرایم حافظ بخوان ! 
چشمان همسرش از حدقه برون آمد ، چه ! از کی تا بحال حافظ خوان شدید حاج اقا !
حاج آـقا همانطور که چشم در چشمان من دوخته بود ، گفت :
هر نکته جایی وهر محلی مکانی دارد !!!! 
سر انجام توانسته بودم حاج آقا را از رو ببرم .
-------
تابلتم را باز کر دم  تا اخباررا بخوانم ، ای داد وبیدا د زنجیری از جانوران  یعنی خوانندگان ریز ودرشت گذشته روی آن امده بود ، نه بابا من از دست اینها فرار کر دم  یکی مترس وزیر کشاورزی بود ، که اورا  درفروشگاه فردوسی جایش دادند  بعد شد خواننده معروف ! یکی متر س بختیار بود یکی مترس وزیر  آب وبرق بود ویکی مترس فلان  شاپور وبه زور آنهارا بعنوان خواننده درحلقوم  ما فرو کرد بودند وکاباره شکوفه نو جای همه اینها بود ، شیخ کویت ، شیخ عربستان ، از انها حسابی پذیرایی میکرد ند!!! حال همه لقب " بانو " گرفته بودند !  دیدم چقدر " بانو" افت کرده وپایین افتاده !! سر پیری هنوز مشغول نشخوار جوانیشان بودند عده ای مرده بودند وعده ای هنوز در شهر فرشتگان به دنبال نوستالوژی ها بودند !  همه را دلیت کردم .
خوشبتانه پسر جوان  آقای شجریان دریک اطلاع رسانی از حال ایشان  خبر داده  بود  ، حالشان خوب است الهی شکر ! پایان .
 ثریا . اسپانیا » لب پرچین « جمعه  28 سپتامبر 2018 میلادی !!! 

پنجشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۹۷

خبر !

ثریا ایرانمنش » لب پرچین » اسپانیا !

خبر یعنی بد ، خبرها هیچگاه خوب نیستند تنها انسانهای احمق در انتظار خبرهای خوب مینشینند ، 
استاد بزرگ آواز ما  » شجزیان « در بیمارستان است وحالش خوب نیست ، دستها را بسوی قلبهایتان  بفرستید وبرایش دعا کنید او تاریخ زنده ما بود وهست ونامش جاوان  خواهد ماند .
او یگانه بود ، شعررا خوب میشناخت ،  موسیقی مارا از زیر خروارها خاک بیون آورد  وبه جهانیان نشان داد  ، او بسیار دراین راه زحمت کشید  وزحمات او بی مزد بودند وبی منت .

اکثر خوانندگان سطحی و کپیه او آمدند  مانند  شمعی  در فضای باد دوباره خاموش شدند هیچکس او نشد ونخواهد بود . ما جواهر بزرگی را از دست دادیم به همت نوحه خوانان وسینه زنان ومداحان منبری . ما همه چیز خودرا ازدست دادیم حتی سر زمین مادری را وخاک اجدایمان را تنها حرف زدیم ، حرف زدیم  ، سرود  خواندیم و دوباره  حرف زدیم  مصاحبه کردیم ودوباه حر زدیم ، در یک قالب مشخص .

او پختگی کامل  را داشت  شاعرانه زیست عاشقانه خواند  ابیات زیبا  و تعیبر آنها در  صدای دلنشین وجادویی او دلهارا به لرزه در میاورد ، دیگر دلی نمانده دلها سنگ شده  اند .

دیده دریا کنم و صبر یه صحرا فکنم 
و اندر کار دل خویش به دریا فکنم 

مایه خوشدلی آناست که دلدار آنجاست 
 میکنم جهد که خودرا مگر آنجا فکنم 

خورده ام تیر فلک باده تا سرمست 
عقده دربند کمر ترکش جوزا فکنم 

او یک سخن شناس بود ویک معلم راستین  معرفت او واخلاقق  و شخصیت ذاتی او  از او یک انسان نمونه ساخته بود . 
 "دار م گریه میکنم ، صبحانه امرا با اشک آغاز کرد م"
ودر فکر آن کاوشکر جادویی هستم که هم اکنون  بیمار و زار در بیمارستان افتاده است ، آرزو  دارم سلامت وبا پاهای پر قدت خودش بیمارستانرا ترک کند . 

اندوهی  از دردها  ، خوشنودی مرا از بین برد 
پنداری که سودای  ما وآیین مقدس ما 
در دست باد ویران کننده است 

مردن رفتن نیست 
درآن نقشه کامل  تقدیر 
مارا به یک سر زمین تازه میبرد 
که قبلا آنرا نشانه گذاری نکرده اند 
 بمان ، بمان ، که تو خواهی ماند 
ودشمنان تو خواهند رفت .
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا  27/ 09/2018 میلادی !.....وچه ماه شومی !!!

چهارشنبه، مهر ۰۴، ۱۳۹۷

خورشید کجا میدمد

ثریا / لب پرچین / اسپانیا 
..................................

در آغاز کار مردم نمیدانستند که چه مصیبتی بر سرشان آمده است  عده ای کم وبیش احساس کردند  وراه فرار را درپیش گرفتند  عده ای میدانستند چیزهایی درمیان آنها گم شده وچیزهای تازه ای جای آنرا گرفته است ،  آن چیزهای که گم شده بود همه نا معلوم ومجهول بودند اما دراحساس مردم هویدا بود ،  زیبا رویان دیگر نمیتوانستند دست دردست عاشقان بگذارند  وراحت درخیابانها راه بروند ویا درکنج سینماها درکنار هم قصه های عاشقانه بخوانند ،  نو عروسان جوانی که تازه بخانه شوهر رفته بودند در حال خوف ووحشت بودند  جمله هایی  وکلماتی از میان مردم گم شده بود ، رادیو هرروز  خبر قتلها کشتارها وخون ریزی هارا  میداد  موسیقی قطع شده ، اواز جای خودش ار به نوحه داد اما مردم صبور بانتظا ر  نشستند تا سفره آنها لبریز از نان شود وآن کسیکه میامد برایشان پپسی را قسمت میکرد ونان را قسمت میکرد وآنها راحت میتوانستند موهای دختر مش اکبر  ر ا بکشند !! تعبیرهای دلنشین از میانشان رفته بود  اندوهناک بودند  دلشان میخواست از یکدیگر بپرسند که چه چیزی را گم کرده ایم ؟  همه چیز را حتی خودشان را .
با گذشت زمان به ناراحتی  مردم افزوده شد عده ای هرچه را که داشتند  گذاشتند وروی به کشورهای غریب نهادند ، حافظه  آنها کم کم ضعیف میشد  وهیچیک  نمیدانستند که چه برسرشان امده تنها کسانی میدانستند که از روز ازل دست دردست این تازه واردین  داده بودند ؛ بو هایی را احساس کرده وخودرا دربست فروختند ، یک دست جام باده ویکدست درخم گیسوی یار ! 

دیگر کسی نمیتوانست بگوید عشق من ، روح من ،  رویای من  همه چیز به زیر  ابرهای تاریک فرو رفته بود  آن کلمات زیبا ولطیف که دلی  را شاد میکرد گم شده بود  رفته رفته اشنائیها  ودوستی ها  ازهم گسیخته شد  دو گانگی  ویا چند گانگی ایجاد شد ما خودیها وغریبان !  بی وفایی وخیانت جای خودرا به مهربانی و عاطفه ها  داد ،  دلبران از عاشقان روی برتافتند عشقها معیار پیدا کرد خرید  وفروش میشد  همه از هم کناره گرفتند  افسردگی د ر چهر ه ها محسوس گردید ، بی خاتمانی ، گرسنگی وبی در کجایی عده ای را به گوشه های خیابان فرستاد دراین بین مافیا ی قدرت مواد از فرصت استفاده کردند وآنهارا تغذیه نمودند مردان سست شدند بی حال وبی تفاوت  شدند وزنان کمر بخدمت بستند تا نان آور خانه شوند .

مدارس بکلی  عوض شد دختراان کوچک مانند عروسکهای نخودی روی سبزه به زیر  چادرهای  سیاه وسفید رفتند ، ما به کجا میرویم ؟ ای پروردگار  ؟! دیگر شاعران  رودخانه  شعرشان خشک شد وخوانندگان هریک به گوشه ای خزیدند ؛ همه چیز یواشکی شد  غیر از صیغه وفروش دختران  وپسران  آنهم توسط جوانان خوش برو رو !!!ورهبری  مدان خدا !
دیگر  وجد و احساسی در کسی باقی نماند همه سیاستمدارشدند .ویا جاسوس وخبر چین !

ودر این بین ناگهان سر وکله چند جانور  نیز پیدا شد که درنقش اپوزیسیون خارج از کشور میل داشتند جوانانرا به قتلگاهها بفرستند ، 
وما ؟ ساده  دلانه به همه چیز نگاه کردیم وفهمیدیم که دیگر دراین دنیای  ویران  جایی نداریم غیر از خاک غربت که درآن خاکستر شویم ، 
دران دنیا اگر شعر نباشد  موسیقی نباشد ودلی آغشته از عشق نباشد زندگی  با مرگ فرقی ندارد ، ما مردگانی  هستیم که تنها نفس میکشیم ، راه میرویم ، و توالتها را
پرمیکنیم ، جان کندیم وجان میکنیم برای آنکه تنها زنده باشیم ونامش را  به غلط گذاشته ایم زندگی . پایان 
ثریا / اسپانیا » لب پرچین « چهار شنبه 26 سپتامبر 2018  !