شنبه، مهر ۰۷، ۱۳۹۷

زلزله جات !

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا !

روز شنبه !

من نمیدانم چرا این زلزله ها وسونامیها واین حوادث طبیعی!! تنها  محله های مخصوصی را نشان میگیرد ؟ یا جا های توریستی ویا خانه وآغل های  مسکینان وکوخ نشینان را ؟؟ هیچگاه به کاخ نشینان حمله ور نمیشود!  مثلا مزارغ سر سبز وپر با ر و پر برکت " بو شها " کاخ کرملین ، کاخ سفید  باکینگهام  پالاس و ساختمان سر کشیده وبلند بی بی سکینه وام آی سیکس وهفت را ؟!  گاهی فکر میکنم  طبیعت هم گویا با فقرا سر لج دارد ، که دارد ، بلا فاصله هم انجمنهای خیریه  نظیر " آکسفام"  در محل حاضر میشوند وبه کارهای  خیریه ! دست میزنند . واقعا این سئوال بزرگی است برای من  .

از همه مهمتر  لباس پوشیدن بانوی اول ترکیه مرا کشته ! درست مانند راهبه های قرون وسطی ، بیچاره  آتاتورک ورضا شاه هرچه را کاشتند پنبه شد وعلف زار ، حال این بانو چه چیزی را میخواهد ثابت کند ؟ ما نمیدانیم !  اگر مسلمانی ! پس چرا به مردان غریبه دست میدهی ؟ با آن هیبت ترسناک ، خیر این جناب سلطان ابوالاردوغان  خیال دارد دوران عثمانی هار را دوباره بر قرار سازد وخود اولین سلطان حرم باشد همچنانکه در سر زمین فلاکت بار ما سلطان ابن سلطان این امیرالمومنین  علی ولی اله عراقی  بر تخت نشسته واز حال ملت بیخبر تنها  شب شعر دارد وحرم  مطهر را که تدیل به یک ..... شده است را میل دارد برگردیم  به دوران صفویه ! بطور کلی  تاریخ و آنهاییکه روزی تاریخ نوین را نوشتند  از ضمیر  همه پاک کنند و روز از نو روزگار از نو .

نه ، اینها ا در رویاهای ما نبود ،  حال هرکسی بر میدارد ودیگری سر جایش میگذارد ،  ما بین خواب وبیداری  تنها چرند میگوییم ! وگوش به یاوه های یاوه سرایان  میدهیم ،  همه از هم میدزندند،  ونام آنرا داد و ستد گذاشته اند  همه به یکدیگر ستم وظلم روا میدارند ونام آنرا قانون نام گذاری کرده اند .

نمیدانم انهاییکه  قدرت ومالکیت ملتی را به یغما برده اند شبها میخوابند ؟  ویا از تاریکیها گریزانند واز سایه خود میترسند تنها شمش های طلا وسکه های طلارا به زیر خاک پنهان میکنند تا روزی مانند گنج قارون به دست دیگری افتد .

آیا از ما ، منظور ما ایرانیان بیچاره ودربدر وآواره  کسی بیدار هست ؟  ایا کسی یک رویای مشترک دارد ؟  آیا روزی همه " ما" خواهند شد ؟ فکر نکنم  با صدها نور افکن  هم که همه جارا روشن کنی باز آنها درتاریکی ویا زیر سایه دیگری پنهان میشوند .
تنها با رویایمان زندگی میکنیم .

شب گذشته  بین خواب وبیداری احساس کردم برای چند ثانیه قلبم ایستاد ودباره به راه افتاد ، کودکی سیاه پوش در بغل داشتم که میگریست  ، طبیعی است ، قلبی که درآن عشق مرده باشد دیگر توان طپش را ندارد  ونمیتواند بیدار بماند  تا به رویاهایش  شکل بدهد  همه چیز ازمن گریخته وگم شده است  وهمه بند ها پاره شده اند  تنها زخمی عمیق  برجای گذاشته اند . 
دیگر رویاهایم  نیز طبیعی نیستند سر شار از وهم وتاریکی و خوف  میباشند ومن چقدر در رویا زیستن بیزارم . پایان 

من ، مرغ صبح بودم  مست و ترانه گو ،
اما  در آن غروب   که ازهم جدا شدیم 
شب را شناختم .
................
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « 29/09/ 2018 میلادی  !