ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا ! و... این تصویر مردی است که ایران ویران را به کشوری متمدن تبدیل کرد
...............................................
به هزاران زبان ، ولوله بود ، بیداری ، ا زافق میگذشت
وهمچنان که آواز دور دست گردونه آفتاب
نزدیک میشد
ولوله پرنده ، شکل میگرفت
تا یکپارچه به سرودی روشن
تبدیل شود
داشتم به برنامه » اشکها ولبخندها « به همت شاعر گرامی ودوست و همنشینش گوش میدادم ، ایراد گرفته بودند بر مرحوم شجاع الدین شفا که چرا این نوشته ها وگفته ها و تاریخ تازیانرا سالها قبل به رشته تحریر در نیاورده بودند !! وزمانی بود که دیگر ایشان بسوی ابدیت میرفتند .
اولا درآن برهه از تاریخ کسی بفکر گذشته ها نبود شبها درانتظا رپاورقی های امثال :: ربه کا" ویا نوشته های جواد فاصل با رمان های صد پولیش بودند ، سپس قشر تازه ای آمد با خانم آنا کارنینا وجناب تولستوی ، داستایوسکی وشولوخوف ونمایش پرنده ابی ، اکثر هنرمندان وشاعران رو بسوی آن طرفها داشتند نه بسوی وطن ، وطن جایی بود که درآن زاده شده بودند اما پرورش شعور ومغزشان میبایست در جاهای دیگری رشد میکرد ، در آن تاریخ مرحوم شجاع ادین شفا غیراز کتابداری وریاست کتابخانه سلطنتی وترجمه کار دیگری نمیتوانست بکند امام جمعه همه جا حاضر بود حتی در سفرهای شاه همان سه جلد کتاب دانته را نیز با خوف وحشت ترجمه کرد .
کسی بقکر آنکه چگونه ـ تازیان بما حمله آوردند وچگونه از ما برده ساختند وامروز بچه های حرام زاده آنها درلباس ژن برتر به همراه فرزندان پا اندازان حرفه ای وقلعه دارند ایرانرا بباد میدهند ، نبود ، همه بقکر کفش و کیف و لباس وعطر ها بودند هم زنان وهم مردان ، تمدن ما بدینگونه پیش میرفت ، تمدنی بر روی آب وآبی که در زیر آ ن گنداب بود وحال گنداب بالا آمده وبوی تعفن آن جهان را انباشته است .
کسی نمیدانست فردوسی چه گفته است ، کسانی فردوسی را نمیشناختند ، تاریخ در مدارس از حمله اسکندر وچند سلسله بیشتر نمیگفت وجلو تر نمیرفت ، تازه قشر توده بابک خرمدین را شاساندند ومازیاررا آنهم برای پرکردن جیب خود .
جناب احمد خان شاملو جلو دار بود بقول خودش قوال کلمات بود با پیش وپس گذاشتن کلمات چیزکی مینوشت که کسی سر ازآن درنمیاورد » پری های« او زبانزد همه شد
پارویی برداشته بود وهمهرا د اشت میروفت و پارو میکرد تا جای خودرا باز تر کند ! وچه کسی حوصله داشت بنشیند وتاریخ هزارو چهار صد سال گذشته را بخواند ؟؟ جناب شریعتی پیدا شد با تز جدید و سپس آن آخوند حرام زاده نیمه هندی ونیمه انگلیسی که آمد برای ویرانی سر زمین پارسها .
عقلها گم شدند ، آفتاب طولانی این برگوزیدگان ! باقیمانده عقلهارا نیز خشکانید ، همه چیز در ترازوی سود و زیان سایه انداخت و لبه تیز سوهان روح همه اندیشه هارا سائید وما تنها سوزندگی و خراش آنرا احسا س کردیم ودر زیر خاکستر گرم رویاها برای خود یک گرمای دلپذیری ساختیم ودرسایه شبنم خیال نشستیم ودر رویاها بر لبان خشک ملتی آب تازه پاشیدیم !
حال امروز بر آنچه از دست داده ایم اشک حسرت میریزیم وساکت نشسته ایم به تجاوزات دشمن وغارت کردن میهن وبردن اموال آن سر زمین پربرکت ، تریبونها ودوربینها یهتر مارا نشان میدهند !
پیشبازان ، تسبیح گوی به مطلع آفتاب میروند
ومن !
خاموش وبی خویش با خلوت ایوان چوبین
بیگانه شده ام .
........
تا چه خواهد کرد با جان چون فرو گیرد مرا
شعله ای که امروز این و دل ز یک روزن بسوخت
اشک و درد و ناله شد در چشم و جان سینه ها
لاله وسوسن شد و در مجمر گلشن بسوخت " رشید یاسمی "
پایان
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « 1/10/2018 میلادی برابر با 9 مهرماه 1397 خورشیدی !