چهارشنبه، مهر ۰۴، ۱۳۹۷

خورشید کجا میدمد

ثریا / لب پرچین / اسپانیا 
..................................

در آغاز کار مردم نمیدانستند که چه مصیبتی بر سرشان آمده است  عده ای کم وبیش احساس کردند  وراه فرار را درپیش گرفتند  عده ای میدانستند چیزهایی درمیان آنها گم شده وچیزهای تازه ای جای آنرا گرفته است ،  آن چیزهای که گم شده بود همه نا معلوم ومجهول بودند اما دراحساس مردم هویدا بود ،  زیبا رویان دیگر نمیتوانستند دست دردست عاشقان بگذارند  وراحت درخیابانها راه بروند ویا درکنج سینماها درکنار هم قصه های عاشقانه بخوانند ،  نو عروسان جوانی که تازه بخانه شوهر رفته بودند در حال خوف ووحشت بودند  جمله هایی  وکلماتی از میان مردم گم شده بود ، رادیو هرروز  خبر قتلها کشتارها وخون ریزی هارا  میداد  موسیقی قطع شده ، اواز جای خودش ار به نوحه داد اما مردم صبور بانتظا ر  نشستند تا سفره آنها لبریز از نان شود وآن کسیکه میامد برایشان پپسی را قسمت میکرد ونان را قسمت میکرد وآنها راحت میتوانستند موهای دختر مش اکبر  ر ا بکشند !! تعبیرهای دلنشین از میانشان رفته بود  اندوهناک بودند  دلشان میخواست از یکدیگر بپرسند که چه چیزی را گم کرده ایم ؟  همه چیز را حتی خودشان را .
با گذشت زمان به ناراحتی  مردم افزوده شد عده ای هرچه را که داشتند  گذاشتند وروی به کشورهای غریب نهادند ، حافظه  آنها کم کم ضعیف میشد  وهیچیک  نمیدانستند که چه برسرشان امده تنها کسانی میدانستند که از روز ازل دست دردست این تازه واردین  داده بودند ؛ بو هایی را احساس کرده وخودرا دربست فروختند ، یک دست جام باده ویکدست درخم گیسوی یار ! 

دیگر کسی نمیتوانست بگوید عشق من ، روح من ،  رویای من  همه چیز به زیر  ابرهای تاریک فرو رفته بود  آن کلمات زیبا ولطیف که دلی  را شاد میکرد گم شده بود  رفته رفته اشنائیها  ودوستی ها  ازهم گسیخته شد  دو گانگی  ویا چند گانگی ایجاد شد ما خودیها وغریبان !  بی وفایی وخیانت جای خودرا به مهربانی و عاطفه ها  داد ،  دلبران از عاشقان روی برتافتند عشقها معیار پیدا کرد خرید  وفروش میشد  همه از هم کناره گرفتند  افسردگی د ر چهر ه ها محسوس گردید ، بی خاتمانی ، گرسنگی وبی در کجایی عده ای را به گوشه های خیابان فرستاد دراین بین مافیا ی قدرت مواد از فرصت استفاده کردند وآنهارا تغذیه نمودند مردان سست شدند بی حال وبی تفاوت  شدند وزنان کمر بخدمت بستند تا نان آور خانه شوند .

مدارس بکلی  عوض شد دختراان کوچک مانند عروسکهای نخودی روی سبزه به زیر  چادرهای  سیاه وسفید رفتند ، ما به کجا میرویم ؟ ای پروردگار  ؟! دیگر شاعران  رودخانه  شعرشان خشک شد وخوانندگان هریک به گوشه ای خزیدند ؛ همه چیز یواشکی شد  غیر از صیغه وفروش دختران  وپسران  آنهم توسط جوانان خوش برو رو !!!ورهبری  مدان خدا !
دیگر  وجد و احساسی در کسی باقی نماند همه سیاستمدارشدند .ویا جاسوس وخبر چین !

ودر این بین ناگهان سر وکله چند جانور  نیز پیدا شد که درنقش اپوزیسیون خارج از کشور میل داشتند جوانانرا به قتلگاهها بفرستند ، 
وما ؟ ساده  دلانه به همه چیز نگاه کردیم وفهمیدیم که دیگر دراین دنیای  ویران  جایی نداریم غیر از خاک غربت که درآن خاکستر شویم ، 
دران دنیا اگر شعر نباشد  موسیقی نباشد ودلی آغشته از عشق نباشد زندگی  با مرگ فرقی ندارد ، ما مردگانی  هستیم که تنها نفس میکشیم ، راه میرویم ، و توالتها را
پرمیکنیم ، جان کندیم وجان میکنیم برای آنکه تنها زنده باشیم ونامش را  به غلط گذاشته ایم زندگی . پایان 
ثریا / اسپانیا » لب پرچین « چهار شنبه 26 سپتامبر 2018  !