چهارشنبه، مهر ۰۴، ۱۳۹۷

مجنون

آنچه را که مربوط  به تو خواندم ودیدم  باورم شد کوشش تو برای تبرئه خود بیفایده است  حال آرزو دارم سرت را مانند  یحیحی قدیس درون سینی بکذارند وبرای  من هدیه  بیاورند .من چندان فریب ترا نخوردم برایم یک سر گرمی بودی  برای بیخوابیهایم .
شارلاتیزم تو برای همه روشن بود  امامن  لج کرده بودم  چون بخیال خود انتخاب خوبی را کرده بودم حرفهای هیچکس را قبول نداشتم  تو چه صمیمانه با شانه های  کوچکت وسر بزرگت ودستهای کوچکت میل داشتی همه چیز ها را زیر خاکستر ریا پنهان کنی خوب یک  عز یز نسین  جدید با جوکهای بامزه  تا وقتی پایت به فریب جوانان نرسیده بود  اول ترا بعنوان نویسنده پنداشتم تازه معلوم  شد نیمی  از کتاب را شخس دیکری نوشته خوش سر وزبان  بودی از زیر هر سئوالی  که ترا زیر فشار  میگذاشت  با رندی گذر میکردی .
میدانی امروز حالم  را بهم زدی بشکل یک دلقک ناشی که روی صحنه رقص را بلد نیست وتنها جفتک میاندازد من از قبیل تو در اینجا زیاد دیده ام اما آنها نه تریبونی  داشتند ونه دوربینی دستشان زود رو میشد ومیرفتند 
فریب دادن جوانان وآنها را به دست دژخیمان سپردند تنها کار آدمکشان حرفه ای وتعلیم دیده است  .
بهتر است به دنبال کار شرافتمندانه ای بروی این عینکها  پالتو ها وتی شرت ها را از همه مغازه های چینی میتوانی تهیه کنی اما شرف را نه ! آن باید در وجودت باشد 
 ترا به خدای خودت میسپاارم که تر ا تا این سوی مرزها تحفه فرستاد .
لب پرچین /ثریا